eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
5.2هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب اربعین حسینی، حضور آیت الله حسینی خراسانی عضو فقهای شورای نگهبان و مجلس خبرگان در تنظیف صحن اباعبدالله الحسین(ع) @tashahadat313
🕊🌹🌹🕊🌹🌹🕊 💐شهید موسی رجبی می گفت : سالها مداحی کرده ام وفقط حرف زده ام حالا وقت عمل کردن است. لذا با وجود دو فرزند خردسال و نوجوانش، پای بر روی حوائج دنیوی خود گذاشت و علیرغم اینکه نیروی ویژه نظامی نبود. دوره های پیش نیاز و تخصصی مختلفی را جهت حضور و مقابله با گرگ ها و دشمنان اسلام که در لباس میش به میدان آمده بودند ، با موفقیت و توان بالا گذراند و راه سرخ شهادت که همانا راه رسوال الله و فرزندان اطهرش است را انتخاب نمود. 🥀روز پنج شنبه ۳۱ خرداد سال ۹۷ در حالیکه روزه بود به همرزمش می گوید خواب دیدم شهید میشوم . غسل شهادت میکند و بعد از آنکه روزه خود را با افطار باز میکند و نماز میخواند به درجه رفیع شهادت نائل میشود.🕊😭 ✏️به نقل از :همسر بزرگوار شهید 🌹 @tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 50 ⚠️ای
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 51 دست دراز می‌کنم و سلاحم را از زیر بالش برمی‌دارم. خشابش پر است و سوپرسور به بدنه‌اش متصل. محکم به سلاح می‌چسبم. تنها چیزی ست که دارم. تنها امیدم و تنها راه نجاتم. برمی‌خیزم و در تاریکی‌ای که چشمانم به آن عادت کرده، قدم برمی‌دارم. پوستم از سرما مورمور می‌شود. آرام از شکاف در نیمه‌باز اتاق، به بیرون سرک می‌کشم. عباس کجاست؟ کاش اینجا بود. کاش وقتی صدایم زد، همین‌جا می‌ماند. از این بالا چیزی پیدا نیست، جز یک سایه مبهم پایین پله‌ها. دارد در خانه می‌چرخد. هیکلش به دانیال شبیه نیست. در یک دستش، یک شیء بلند برق می‌زند. چیزی شبیه چکش. تمام بدنم می‌لرزد. من تنها هستم. دانیال گفته بود حواسش هست؛ ولی حالا نیست. حالا که باید باشد نیست، هیچ‌کس نیست. فقط منم و یک قاتل. باید تنهایی خودم را نجات بدهم. کار کردن با اسلحه را بلدم، ولی تمرین زیادی نداشته‌ام. نمی‌دانم چطور باید وقتی که دستم می‌لرزد و اتاق تاریک است و هدفم متحرک، تیر را به هدف بزنم. با اولین شلیک پیدایم می‌کند و کارم تمام است، مگر این که بمیرد یا حداقل زخمی شده باشد. اگر پیدایم کند و به چند قدمی‌ام برسد، زورم به او نخواهد رسید. من دفاع شخصی بلد نیستم. اصلا یادم نیست چی بلد بودم. شاید هم دانیال یک چیزهایی یادم داده بود، ولی الان حافظه‌ام خالی ست. تنها چیزی که می‌دانم این است که یا می‌کشم، یا می‌میرم. قاتل اولین قدمش را روی پله می‌گذارد. یکراست می‌آید به اتاق من حتما. بعد هم با چکشش چندتا ضربه محکم به سرم می‌زند و می‌میرم. مغزم له می‌شود و دفتر خاطرات دانیال هم همراهم به گور می‌رود. بعید است کسی بجز خودم بتواند پیدایش کند، آن وقت تمام نقشه انتقامم به باد فنا می‌رود... نه! من نباید بمیرم! سلاح در دستم عرق کرده و دستم همچنان می‌لرزد. تنها راهِ زدن به هدف، این است که صبر کنم هدفم با پای خودش انقدر جلو بیاید که تمام میدان دیدم را بگیرد. سلاح را محکم‌تر می‌گیرم و بی‌صدا یک نفس عمیق می‌کشم. -قوی باش دختر. چیزی نیست. سایه سیاه به در اتاقم نزدیک و نزدیک‌تر می‌شود، تا جایی که در چارچوب در قرار بگیرد. فشنگ با صدای «تق» کوچکی از لوله سلاحم خارج می‌شود. حتی نفهمیدم به کجا خورد. ناله مرد بلند می‌شود و روی زمین می‌افتد. از او فاصله می‌گیرم و می‌بینم از شکمش خون می‌ریزد. به سختی بلند می‌شود، یک دست را روی زخمش گذاشته و با دست دیگر، ساق پایم را چنگ می‌زند. من که داشتم در جهت خلافش حرکت می‌کردم، با صورت به زمین می‌خورم و آرنج‌ها و چانه‌ام از درد تیر می‌کشند. الان وقت کم آوردن و درد کشیدن نیست. خودم را جلو می‌کشم و از زمین بلند می‌کنم. حالا او با تکیه به دیوار ایستاده و هنوز چکش دستش است؛ هرچند تعادل ندارد. باز هم خودم را به سمت دیوار می‌کشم و تنم را روی زمین می‌چرخانم. در همان حال درازکش، بی‌هوا تیری می‌زنم که به دیوار می‌خورد. قاتل خشمگینانه می‌خندد. می‌داند کشتن یک دخترِ تنهای ترسیده که حتی نمی‌تواند تفنگ را درست در دستش بگیرد، همان‌قدر راحت است که کشتن آن دختر در خواب. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 52 ولی هنوز هم قاعده‌ی «در نبرد با تفنگ چاقو همراهت نبر» سرجایش هست. و هنوز هم من نمی‌خواهم بمیرم. به سختی قدم برمی‌دارد و به سمتم می‌آید. به تخت تکیه می‌کنم تا بنشینم و خودم را عقب می‌کشم. زمانی برایم نمانده و قاتل بالای سرم ایستاده. خوبیِ سلاح‌های کمری جدید این است که می‌توانند رگبار بزنند، و من بی‌وقفه می‌زنم. چشمانم را می‌بندم و رگبار می‌زنم. نمی‌فهمم چندتا شلیک می‌شود. وقتی دستم را از روی ماشه برمی‌دارم که صدای افتادن مرد را روی زمین بشنوم. خودم را همچنان به سه‌کنج دیوار می‌چسبانم و تندتند نفس می‌کشم. بدنم همچنان می‌لرزد و نفسم بالا نمی‌آید. چشمانم هنوز بسته‌اند. بوی خون تا عمق بینی‌ام را می‌سوزاند. دل و روده‌ام بهم می‌پیچد و عق می‌زنم. نه یکبار، نه دوبار... چندین بار. بوی خون. خون مادر داشت با فشار از رگ‌های گردنش می‌جهید. بوی خون تند است. مثل بوی آهن زنگ زده. هرچه در معده‌ام بود را بالا می‌آورم. دست می‌کشم روی سر و صورتم. هنوز زنده‌ام. من زنده‌ام. چشمانم را باز می‌کنم. جنازه‌اش مثل یک فیل مست روی زمین افتاده؛ یک فیل مستِ مُرده. چکش زیر انگشتانش افتاده و از دستش رها شده. نفس حبس‌شده‌ام با صدای بلندی بیرون می‌ریزد. پاهایم را در شکمم جمع می‌کنم، نفس‌های صدادار و بلند می‌کشم و می‌لرزم. من قاتلم. من قاتلِ قاتلم هستم. کف اتاق پر از خون است. قالیچه دیگر سپید نیست. سرخ است. چندتا سوراخ حدودا ده میلی‌متری روی دیوار مانده، و پاتختی واژگون شده. و من نمی‌دانم باید چکار کنم. دانیال اگر بود می‌دانست. حتما جمع کردن جنازه و تمیز کردن آثار یک درگیری خونین از تخصص‌هاش بود؛ ولی اینجا نیست. هیچ‌کس نیست. فقط منم و یک جنازه. یک جنازه که باید تنهایی جمعش کنم. پاهام جان ندارند. سلاح به دستم چسبیده و جدا نمی‌شود. سبک‌تر شده و یعنی خشاب ده‌تایی‌اش را کامل خالی کرده‌ام؛ و مغزم هم مثل آن خشاب لعنتی خالی ست. حتی نمی‌تواند به عضلاتم فرمان بدهد. سیلی محکمی به خودم می‌زنم. پوستم می‌سوزد و هشیار می‌شوم. -خودتو جمع کن دختر. موهایم را از جلوی چشمم کنار می‌زنم. با تکیه به دیوار بلند می‌شوم و به سختی تعادلم را حفظ می‌کنم. اتاق قشنگم بهم ریخته و دیگر قشنگ نیست. بوی خون می‌دهد. خودم را به سمت کشوهای میزم می‌کشانم و یک خشاب پر هفده‌تایی از داخلشان برمی‌دارم. نمی‌دانم قاتل تنهاست یا نه، شاید همدستی دارد که ممکن است بخواهد کار دوستش را کامل کند. خشاب پر را جایگزین خشاب خالی می‌کنم و سلاح را در حالت ضامن، زیر ژاکتم می‌گذارم. با نوک‌پا از کنار دریاچه خون وسط اتاق عبور می‌کنم و از پشت سر به جنازه نزدیک می‌شوم، طوری که پاهام با خونش تماس پیدا نکند. کمی خم می‌شوم و دستم را روی گردنش می‌گذارم. نبض ندارد. دستم را سریع عقب می‌کشم. خیسی چسبناک عرق مرد روی انگشتانم مانده. چندشم می‌شود. انگشتانم را به لباس مرد می‌مالم، انقدر می‌مالم که پوستم به سوزش بیفتد و مطمئن شوم آن خیسیِ لزج همراهشان نیست. از اتاق بیرون می‌روم و در را پشت سرم می‌بندم. قفلش می‌کنم و دوان‌دوان از پله‌ها پایین می‌آیم. می‌خواهم از خانه هم بیرون بروم و خودم را بیاندازم توی دریا. می‌خواهم تا جای ممکن از قاتلی که حالا مقتول است دور شوم. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @tashahadat313
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: چهارشنبه - ۰۷ شهریور ۱۴۰۳ میلادی: Wednesday - 28 August 2024 قمری: الأربعاء، 23 صفر 1446 🌹 امروز متعلق است به: 🔸امام موسي بن جعفر حضرت كاظم عليه السّلام 🔸السلطان ابالحسن حضرت علي بن موسي الرضا عليه السّلام 🔸جواد الائمه حضرت محمد بن علي التقي عليه السّلام 🔸امام هادي حضرت علي بن محمد النقي عليه السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️5 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیه السلام ▪️7 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام ▪️12 روز تا وفات حضرت سکینه بنت الحسین علیه السلام ▪️15 روز تا شهادت امام حسن عسکری علیه السلام ▪️16 روز تا عید غدیر ثانی، آغاز امامت امام زمان عج @tashahadat313
🍃 امامـ بـاقـر عليه السلامـ إنّ اللّهَ عزّوجلّ رفيقٌ يُحِبُّ الرِّفقَ و يُعطِي على الرِّفقِ ما لا يُعطِي على العُنفِ. همانا خداوند عزّوجلّ ملايم است و ملايمت را دوست دارد و با ملايمت، چيزهايى عطا مى‌كند كه با خشونت عطا نمى‌كند. 🌴 📚 الکافي، ج٢، ص١١٩، ح۵ @tashahadat313
「ع」 🥀 یک سلام از راه نزدیڪُ و زیارت نامه ای ☝️ این تمامِ آرزویِ این دلِ وامانده استــ 【♥️】 @tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷کاشکی می‌شد دنیا را از چشم شهدا دید! 📌آخرین صوت شهید کاظمی با شهید باکری @tashahadat313
این که گناه نیست 69.mp3
3.31M
69 ✴️حواست کجاست؟ هنوز حسودی، کینه داری، زودرنجی، قهر می کنی و... ❌پاشو؛ بایدهر چیزی که یهو، نفسِتُ داغ میکنه، و تحت فشارت میذاره رو درمان کنی. این بدترین گناهه @tashahadat313
❇️ 🔵شهید مدافع‌حرم سجاد باوی ♻️ایثــــارگــــری 💙همسر شهید نقل می‌کند: هميشه دوست داشت به هر نحوی شده به فقرا كمک كند. هميشه لبخند به چهره داشت و هركس او را می‌ديد، فكر می‌كرد سجاد خودش اصلاً مشكلی ندارد و هميشه مشكلات ديگران را بر كار خودش ترجيح می‌داد. آقاسجاد روحيه‌ی ايثارگری خوب و عجيبی داشت كه او را به سعادت شهادت رساند. 💚همرزمانش می‌گفتند سجاد، باقیمانده‌ی غذای رزمنده‌ها را می‌بُرد و به كودكان سوری می‌رساند. از آنها دلجويی می‌كرد و با آنها مشغول صحبت می‌شد. حتی سجاد توانسته بود با تعدادی از نظاميان روسی كه در سوريه مستقر بودند، ارتباط خوبی برقرار كند؛ طوری كه آنها بعد از روبه‌روشدن با خبر شهادت سجاد بسيار متأثّر شده بودند. 🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات 🦋اَللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد🦋 @tashahadat313
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: پنجشنبه - ۰۸ شهریور ۱۴۰۳ میلادی: Thursday - 29 August 2024 قمری: الخميس، 24 صفر 1446 🌹 امروز متعلق است به: 🔸حضرت حسن بن علي العسكري عليه السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹درخواست قلم و دوات توسط نبی برای نوشتن وصیت، 11ه-ق 📆 روزشمار: ▪️4 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیه السلام ▪️6 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام ▪️11 روز تا وفات حضرت سکینه بنت الحسین علیه السلام ▪️14 روز تا شهادت امام حسن عسکری علیه السلام ▪️15 روز تا عید غدیر ثانی، آغاز امامت امام زمان عج @tashahadat313
امام رضا علیه‌السلام: از بداخلاقی بپرهیزید زیرا بد اخلاق بدون تردید در آتش است. @tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫آخرین پیاده روی اربعین 🌷شهید نوید صفری🌷 و صحبتهاشون در مسیر پیاده روی 👌چقدر نکات درس آموزی را بیان می‌کنند...🥺😢 🌹مسیر پروازشان را هدفمند و آگاهانه انتخاب کردند و پر کشیدند ما رو هم دعا کن 🤲🏻😭 @tashahadat313
این که گناه نیست 70.mp3
4.24M
70 💢مهمترین بخش تفکرات و تصمیم گیری های تو؛ باید حولِ محورِ تولد سالِمِت، دور بزنه! ✅زندگی بدون توجه به این وظیفه؛ یه غفلت بزرگ، و یه گناهِ جبران نشدنیه @tashahadat313
💕 ❣مسجد ڪه میرفتم، چند باری دیدمش... خیلی ازش خوشم می اومد چون مرد بودن را در اون می دیدم... برای رسیدن بهش چله گرفتم . ❣ساده زیست بود، طوریکه خرید عروسی اش فقط یه حلقه 4500 تومنی بود ... مهریه ام 14 سکه و یه سفر حج بود که یه سال بعد ازدواجمون داد؛ -ميگفت مهریه از نون شب واجب تره و باید داد. ❣هیچ وقت بهم نمی گفت عاشقتم... میگفت میگفت اگه عاشقت باشم به زمین می چسبم .... ❣من از سه سال قبل آماده شهادتش بودم، چون می دیدم که برایش ماندن چقدر سخت است ... برای شهادتش چله گرفتم چون خیلی دوستش داشتم و میخواستم به آنچه که دوست دارد برسد و دوست نداشتم اذیت شود 💟همسر شهید برای رسیدن و با مهدی عسگری چله میگیرد و ده سال بعد برای رسیدن مهدی به چله مےگیرد 💟 شهیدمدافع حرم @tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 52 ولی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 54 📖 فصل سوم: لاویان چرت سبکم با صدای زنگ خانه پاره می‌شود و راست سرجایم می‌نشینم. دستم ناخودآگاه می‌رود روی سلاحی که زیر لباسم پنهان کرده بودم، حتی زودتر از آن که فکر کنم دیشب چه اتفاقی افتاده. هوا همچنان تاریک است و ساعت دیجیتالی روی پاتختی دانیال، هفت صبح را نشان می‌دهد. به عبارتی پنج ساعت از مرگ آن مرد می‌گذرد و حتما الان پوستش بنفش، بدنش سرد، ماهیچه‌هایش خشک و خونش چسبنده و لزج شده. کمی دیگر بگذرد، بویش خانه را برمی‌دارد. دوباره زنگ می‌زنند و صدای زنگ شبیه ناقوس مرگ است. دانیال کلید دارد؛ پس دانیال نیست. شاید پلیس باشد. آمده که به جرم قتل دستگیرم کند. شاید هم همکار قاتل باشد، و در بهترین حالت یکی از همسایه‌ها که صدای درگیری دیشب را شنیده و مشکوک شده. در هرصورت، بدبخت شدم. نمی‌توانم تا ابد در تخت بنشینم و پتو را روی سرم بکشم. همچنان در می‌زنند و چهارستون بدن من را می‌لرزانند. تا کی می‌توانم زیر تخت قایم شوم؟ می‌توانند در را بشکنند و بیایند تو. حتی می‌توانند مثل آن قاتل، بی‌سروصدا قفل را باز کنند. یک نفس عمیق می‌کشم و با دو دست، آرام به لپ‌هایم می‌زنم. -چیزی نیست، نگران نباش. خب؟ فقط برو پایین، لبخند بزن و دستت رو روی تفنگت بذار و در رو باز کن. آفرین. با دستان بی‌جانم به سختی صندلی‌ها را برمی‌دارم و میز را عقب می‌کشم. یک لباس کلفت دیگر روی لباسم می‌پوشم و کلاه بافتنی‌ام را روی سرم می‌گذارم تا از موج سرمایی که بعد از باز کردن در به سمتم هجوم می‌آورد در امان بمانم. در را باز می‌کنم و پشت در، نه پلیس را می‌بینم نه دانیال را. یک زن پشت در ایستاده که بیشتر صورتش پشت لایه پشمی کلاه و شال‌گردنش پنهان شده. چشمانش درشت است؛ بر خلاف چشمان بادامی اینوئیت‌ها. دست روی تفنگ و لبخندی ساختگی بر لب، به دانمارکی سلام می‌کنم. -سلام. کاملا عادی بذار بیام تو. فارسی حرف زدنش طوری شوکه‌ام می‌کند که نزدیک است چشمانم از حدقه بیرون بیفتند. اخم می‌کند. -تعجب نکن. عادی بمون. -تو کی هستی؟ -یه دوست که می‌خواد کمکت کنه از شر اون جنازه خلاص شی. قلبم یخ می‌زند. دستم را روی تفنگ فشار می‌دهم و می‌گویم: نمی‌دونم چی می‌گین. لطفا مزاحم نشید. آرام می‌غرد: الان وقت این بچه‌بازیا نیست احمق. ممکنه خونه‌ت تحت نظر باشه. مثل یه همسایه مهربون رفتار کن و بذار بیام تو. دستم روی سلاح شل می‌شود. احمقانه است که یک غریبه را فقط بخاطر فارسی حرف زدنش و این که می‌داند یک جنازه در اتاق خوابم هست به خانه راه بدهم. می‌گویم: چطور بهت اعتماد کنم؟ -فکر کن یه کمک از طرف عباسه. و ابروهایش را می‌دهد بالا. پاکت کوچکی که دستش است را به سمتم دراز می‌کند تا داخلش را ببینم. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 55 پاکت کوچکی که دستش است را به سمتم دراز می‌کند تا داخلش را ببینم. عروسک هلوکیتی‌ام. همان که در ایران جا گذاشتمش. همان که هدیه عباس بود. -این... دست تو چکار می‌کنه؟ -مسلح نیستم. تنها چیزی که همراهمه همینه. بذار بیام تو تا برات توضیح بدم. اگه دیدی لازمه، می‌تونی با تفنگی که زیر لباسته بهم شلیک کنی. هوم؟ از جلوی در کنار می‌روم و بعد از این که وارد شد، بدون این که در را ببندم ازش فاصله می‌گیرم. خودش در را می‌بندد و به من که حالا چند متر دورتر ایستاده‌ام و با تفنگ به سمتش نشانه رفته‌ام پوزخند می‌زند. عروسک هلوکیتی را روی زمین رها می‌کند. دستانش را روی سرش می‌گذارد و یک دور دور خودش می‌چرخد. -فکر نمی‌کردیم بتونی، ولی واقعا دیشب تونستی یه نفر رو بکشی. باید ازت بترسم و کار احمقانه‌ای نکنم. -خوبه که می‌دونی. بگو کی هستی؟ به دیوار تکیه می‌دهد. -خانم آریل اباعیسی، اگه اینجا ایران بود باید به جرم اقدام علیه امنیت کشور من و همکاری با سرویس جاسوسی اسرائیل بازداشتتون می‌کردم. شما قصد داشتید حدود سیصدنفر آدم بی‌گناه رو به بی‌رحمانه‌ترین حالت با گاز سارین بکشید. خیلی خوش‌شانس هستید که نتونستید عملیات رو انجام بدید، چون در غیر این صورت ما اجازه نمی‌دادیم از مرز خارج بشید. چند قدم دیگر عقب می‌روم و به میز آشپزخانه می‌خورم. تمام این مدت در یک تور بزرگ بوده‌ام؛ انقدر بزرگ که ندیدمش. -تو... -بله. من یکی از همکارهای کسی هستم که تو رو نجات داد. -از کجا مطمئن بشم؟ -مسعود رو یادته؟ یادته اون روز موقع خاکسپاری مامان عباس، بهت گفت خیلی خوشحاله که رفته پیش پسرش، و تو گفتی البته اگه بعد از مرگ واقعا خبری باشه؟ بعد هم گفتی افرا نیومد چون امتحان داشت و ظهر میاد مسجد. با کمی فشار به حافظه‌ام، مکالمه آن روز با مسعود را به یاد می‌آورم. هیچکس جز من و او نشنید حرف‌هامان را. دیگر نمی‌توانم سلاح را نگه دارم. دستم را پایین می‌آورم و روی یکی از صندلی‌های آشپزخانه می‌نشینم. آرنجم را روی میز می‌گذارم و سرم را با دو دست می‌گیرم. تمام شدم. ماموران اطلاعاتی ایران و اسرائیل برای من فرقی ندارند. هردو خطرناک‌اند. صدایم بی‌اختیار می‌لرزد. -الان می‌خوای باهام چکار کنی؟ الان است که اشک‌هام بریزند. کارم تمام است. زن که می‌بیند خلع سلاح شده‌ام، دستانش را پایین می‌آورد و چند قدم جلو می‌آید. دیگر مقاومتی نمی‌کنم. گیر افتاده‌ام. اصلا شاید آن کسی که دیشب کشتم هم از نیروهای خودشان بوده... نه. اگر اینطور بود که این زن تا الان کارم را تمام کرده بود. می‌گوید: تو تا وقتی ایران بودی به کسی آسیب نزدی. از طرفی یادگار یکی از همکارهای شهیدمونی. می‌خوایم دوباره بهت یه فرصت بدیم. عروسک هلوکیتی را از روی زمین برمی‌دارد و مقابلم روی میز می‌گذارد. -دوستات اینو بهمون دادن و گفتن جاش گذاشتی. خیلی نگرانتن. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: جمعه - ۰۹ شهریور ۱۴۰۳ میلادی: Friday - 30 August 2024 قمری: الجمعة، 25 صفر 1446 🌹 امروز متعلق است به: 🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹امر حضرت رسول به اتباع ثقلین 📆 روزشمار: ▪️3 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیه السلام ▪️5 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام ▪️10 روز تا وفات حضرت سکینه بنت الحسین علیه السلام ▪️13 روز تا شهادت امام حسن عسکری علیه السلام ▪️14 روز تا عید غدیر ثانی، آغاز امامت امام زمان عج @tashahadat313
امام علی علیه السلام العِلمُ خَزائنُ و مَفاتِيحُهُ السُّؤالُ، فَاسألُوا رَحِمَكُمُ اللّه ُ فإنّهُ يُؤجَرُ أربَعةٌ : السائلُ ، و المُتَكلِّمُ ، و المُستَمِعُ ، و المُحِبُّ لَهُم دانش گنجينه هايى است و كليدهاى آنها پرسش است ؛ پس ، رحمت خدا بر شما ، بپرسيد كه بر اثر آن چهار نفر پاداش مى يابند : پرسنده ، گوينده ، شنونده و دوستدار آنان .  تحف العقول : ۴۱ @tashahadat313
🎥 تصاویر دو شهید حادثه نشت گاز در یکی از مراکز سپاه اصفهان ‌ شهید سروان پاسدار مجتبی نظری از شهر قهدریجان و سرهنگ دوم پاسدار مختار مرشدی از شهرستان فریدونشهر در این حادثه به شهادت رسیدند. مراسم تشییع پیکر شهید مجتبی نظری فردا پنجشنبه ۹ شهریور در شهر قهدریجان و تشییع پیکر شهید مختار مرشدی شنبه ۱۰ شهریور در شهرستان فریدونشهر برگزار می‌شود. 🌹 @tashahadat313
🔺حضور دختر پزشکیان و پسر عارف در جلسات رسمی حاکمیتی بدون مسئولیت حقوقی آیا مصداق بازگشت ‎ نیست؟ ‌‌@tashahadat313
🔻از جبهه که برگشتیم، یک شب آقای رجایی را به هیئت محلمان دعوت کردیم تا برای بچـه های هیئت صحبت کند. 🔹 آن شب جمعیتی منتظر بود. هیئتی و غیر هیئتی به هوای ایشان آمده بودند. اما ساعت از ۹ شب گذشت و آقای رجایی نیامد! به نخست وزیـری تلفن زدم و پـرس وجـو کـردم؛ گفتند: «ایشان خیلی وقته که حرکت کرده و تا حالا باید رسیده باشد.» 🔸 در همین حین که حیران آقای رجایی بودم و دنبالش می گشتم، یک نفر آمد و دم گوشم گفت: «آقا سید! یک نفـر بغـل دست من نشسته که با آقای رجـایی مو نمیـزنه!» دنبالش رفتم و دیدم، بلـــــه؛ خود آقای رجاییه! وسط جمعیت نشسته بود و صداش هم در نمی آمد! رفتم جلو و گفتم: «آقـا، سـلام. شمــا اینـجایی!؟ دو ساعته حيــرون شــما هستم؛ تیـم حفاظت را چی کار کردید؟!» • گفت: «تیــم حفـاظت نمیخـوام! سـوار تاکـسی شـدم آمـدم! » 📚 کوچــه نقــاش هــا / راحـله صـبوری خاطرات مرحوم فرمانده گردان میثم لشگر حضرت رسول (ص) @tashahadat313