eitaa logo
🌱 تشکیلات توحیدی 🌱
10.2هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
692 ویدیو
111 فایل
﷽ 🎯 توانمندسازی مجموعه‌ها و افراد در راستای اقامه مکتب انقلاب اسلامی 🌱🌱🌱 #تربیتی #معرفتی #بصیرتی #تشکیلاتی ارتباط با مدیر: @razmi_H313 دوره‌های آموزشی: @seyyed_jafari پشتیبانی فروش: @poshtiban72 تارنمای پایگاه فرهنگی بعثت: besat313.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
(1) ✍ حسن رزمی سلام ماه ربیع‌الاول رو خیلی دوست دارم؛ چون ماهِ زیبا و خاطره‌انگیزی هست برام. ۱۷ ربیع‌الاول سال ۹۳ توفیق پوشیدن لباسِ طلبگی رو پیدا کردم. در یک مراسم عمامه‌گذاری، با جمعی از دوستان طلبه، به دست مبارک مرحوم علامه‌ی مصباح رضوان‌الله‌علیه، مُعَمَّم شدم. حس خیلی عجیبی بود، انگار عالَم زندگی من به دو بخش تقسیم شده بود؛ قبل از مُعَمَّم شدن و بعد از اون. از مراسم که وارد خیابون شدم، فضا خیلی برام سنگین شد، احساس می‌کردم همه مردم ده‌تا چشم دیگه قرض کردن و به من خیره شدن؛ از طرفی هم لباس‌ها به دست‌ و پام می‌پیچید و راه رفتن رو برام سخت می‌کرد. مسیر رو پیاده اومدم و خودم رو رسوندم حجره. وارد که شدم، دیدم یکی دو تا از دوستان _که اونا هم تازه مُعَمَّم شده بودند_ عمامه‌ها رو باز کردند و خیلی مرتب و منظم گذاشتن توی ساک‌هاشون. برام سوال شد!! پرسیدم چرا جمع کردید؟! مگه نمیخواین بپوشید؟! گفتن؛ نه. گفتم: چرا؟! گفتن: مردم نگاه بدی به طلبه‌ها دارن، توی خیابون فحش میدن، متلَک میندازن و از این حرفا... از حجره اومدم بیرون، توی حیاط مدرسه‌علمیه معصومیه قم قدم می‌زدم و به حرفهای اونا فکر می‌کردم. راستش، یکم تهِ دلم لرزید. در یک لحظه، تمام محیط‌ها، دوستان، فامیل و شرائط زندگیم در ذهنم مرور شد. یکم برگردم به سالهای قبل:" از بچگی سرکار می‌رفتم؛ یادم نمیاد یک تابستان هم بیکار بوده باشم. از مرغ و میوه فروشی گرفته تا صافکاری و نقاشی و کارگری و کشاورزی و نماکاری ساختمان و مسافرکشی و... ؛ سال ۸۵ وارد دانشگاه شدم در رشته‌ی زمین‌شناسی. کارشناسی که تموم شد، در شرکت معدنیِ یکی از اساتید دانشگاهم مشغول به کار شدم، درآمدم تقریباً درآمد بالایی محسوب میشد. همزمان که کار می‌کردم، کنکور ارشد دادم و در رشته‌ی ژئوتکنیک در یکی از دانشگا‌های دولتی تهران قبول شدم. روزی که اومدم به تهران برا ثبتنام دانشگاه، به دلم افتاد که اول برم قم و جمکران و یه زیارتی بکنم بعد برگردم تهران. ولی اتفاقاتی افتاد که دیگه نتونستم برگردم، یعنی خودم نخواستم. شرکت و دانشگاه رو وِل کردم و با افتخار شدم. حالا بماند که چی شد و چی نشد که طلبه شدم چون مفصله، ولی هنوزم که هنوزه، ذره‌ای پشیمون نشدم." حالا این آدم داره لباس طلبگی می‌پوشه. البته هیچ‌وقت نتونستم حق این لباس رو به جا بیارم و خیلی ازش شرمسارم. بگذریم. همه‌ی اینا از ذهنم ردّ شد و نگاه مردم به طلبه‌ها و توهین‌ها و تحقیر‌ها و ...؛ کار حسابی جدّی شده بود. دیدم انگار شیطان و نفس دارن اذیتم می‌کنن. با خودم گفتم؛ تو مگه نمیدونستی اینارو؟! مگه کسی تو رو مجبور کرده بود؟! مگه زور بالا سرِت بود؟! تو اگه از فحش و تحقیر مردم می‌ترسیدی، برا چی این مسیر رو انتخاب کردی؟... خلاصه جاتون خالی نباشه، کلی دری وری بار خودم کردم. وسط دعوا با خودم بودم که یکمرتبه خدا یه چیزی به دلم انداخت که آروم شدم. ریا نباشه، یه‌ذره هم اشکم دراومد. یاد این حرف استادم افتادم که می‌گفت؛" مگه به پیغمبر توهین نمیکردند، مگه با سنگ رسول خدا رو نمی‌زدند و ..." کار که به اینجا رسید، دعوا شدیدتر شد؛ با خودم گفتم؛ نگران چهارتا بی‌احترامی مردمی؟! خجالت نمی‌کشی؟! تو از پیغمبر خدا بالاتری؟! خلاصه اینا باعث شد یه تصمیم انقلابی بگیرم. یه کار برگ ریزون انجام دادم که هنوزم که یادم میفته، از خودم تعجب می‌کنم؛ چون از من بعید بود.😉 سریع برگشتم حجره، لباسای طلبگیم رو پوشیدم و خودم رو رسوندم میدان ۷۲‌تن، سوار اتوبوس شدم و رفتم تهران. میدان آزادی پیاده شدم، از آزادی شروع کردم پیاده‌روی به سمت میدان‌انقلاب. فلسفه‌ی این حرکت رو باید مُفَسِّرِین تشریح کنن😉 ولی چون هنوز زنده‌ام، براتون میگم. با خودم گفتم؛ کجا احتمال داره بیشتر به یه طلبه توهین کنند و متلک بندازن؟! جواب نازل شد: گفتم خب، برم تهران تا اول‌کاری یکم فحش بشنوم تا آبکاری بشم و برگردم. راستش میخواستم ببینم نفسَم چقدر طاقت داره.(البته اینم از من بعید بود) ولی به هدفم نرسیدم. از آزادی تا خیابان فلسطین راه رفتم، یادم نیست چند ساعت شد ولی نه تنها هیچ فحشی و متلکی نشنیدم بلکه خیلی هم احترام از مردم دیدم. با افراد زیادی در مسیر هم‌قدم شدم. چند نفر ازم سوال پرسیدن. وارد یه بازاری شدم، رفتم داخل تا شاید یه کسی پیدا بشه یه چیزی بهم بگه. به مغازه‌دارها سلام می‌کردم و بعضی از اونا هم جواب می‌دادن. داخل بازار دیدم از دور یه دختر و پسر با ظاهر عجیب دارن میان ، دختره روسری نداشت ( اونموقع هم کشف حجاب در تهران بود ولی خب کمتر از الان ) با خودم گفتم؛ اینا دیگه حتما یه متلکی به من میندازن. تصمیم گرفتم به نشانه‌ی نهی از منکر و ندیدن نامحرم، سرم رو بندازم پائین. نزدیک که شدند... داستان ادامه داره... ادامه‌ش شاید براتون جذاب‌تر باشه 📲کانال 🆔@tashkilat_ir ▫️▫️▫️▫️
(۲) ✍حسن رزمی ادامه‌ی داستان: لابد شما هم مثل من منتظرین که این دختر و پسر با یک مَتَلَک خفن، روح و روان منو مورد نوازش قرار بدند؟! نه بابا، از این خبرا نبود. نزدیک که شدن، آروم زیر چشمی یه رصدی کردم تا ببینم با چه آرایش نظامی قصد حمله دارن!!! دیدم یکم از هم فاصله گرفتن و دختره سریع روسری سر کرد و بدون هیچ اتفاقی از کنار من رد شدن. از طرفی خوشحال بودم از اینکه هیچ بی‌احترامی از مردم ندیدم و از طرفی هم ناراحت بودم که نتونستم ظرفیت خودم رو کشف کنم. گفتم خدایا چرا هیچی چیزی به من نمیگه؟! که یهو از پشت سر، یکی منو صدا زد: حاج‌آقا ببخشید! برگشتم، دیدم همون دختر و پسرن که دارن میان سمت من. توی دلم گفتم؛ خدایا غلط کردم، یه وقت یه کاری اینجا، اونم وسط بازار نکنن ضایع بشم!! با یک لبخندی گفتم: بله، بفرمایید. پسره گفت: میتونیم چند دقیقه وقتتون رو بگیریم؟! گفتم: بله، در خدمتم. گفت: حاج آقا، راستش ما خیلی همدیگه رو دوست داریم و... ولی خانواده‌هامون راضی نیستند به ازدواجمون و حالا چیکار کنیم و داریم غصه میخوریم و از این حرفا... وقتی این مسئله رو بهم گفتن، انگار یک بُشکه آب یخ روی سرم خالی کردن. با خودم گفتم، عجب؛ من چی فکر می‌کردم، چی شد. چرا این پسر و دختر فکر کردن که میتونن دردشون رو به منِ طلبه بگن و از من راه حل دریافت کنن؟! اون‌جایی اذیت شدم که من به اینا با نگاه می‌کردم و انتظار فحش دادن و ناسزا گفتن و بی‌احترامی داشتم، ولی اینا اونقدر به من داشتن که اومدن با من در مورد مشکل زندگیشون درد و دل کنن و جواب بگیرن. راستش خیلی خجالت کشیدم.😔 گفتم اگه جوابشون رو ندم، خیلی بد میشه و میخوره به ذوقشون. خب من اول طلبگیم بود و تخصصی در زمینه‌ی ازدواج و خانواده نداشتم. بهشون گفتم: "به‌به، خیلی هم عالی. چقدر بهم میایید ماشالله. شما دل‌تون پاک و زلاله و خدا خیلی دوسِتون داره. هر چی از خدا بخواین، خدا بهتون میده" برق شادی در چشماشون ظاهر شد. دخترخانوم گفت؛ تا حالا همش از اطرافیانمون نسبت به رابطه‌مون بد و بیراه شنیدیم. گفتم من مشاور خانواده نیستم و بهتره به یه مشاور پخته و خوب و باایمان مراجعه کنید، ولی چیزی که بلدم رو بهتون میگم. گفتم: هیچ کس مثل خدا نمیتونه دل خانوادهاتون رو نسبت به ازدواج شما نرم کنه. موافقید؟! گفتن؛ بله. بعد ادامه دادم: اگه واقعا همدیگه رو میخواین، ارتباطتون رو با خدا زیاد کنید، به پدر و مادرتون خیلی احترام بذارید. نماز بخونید و بعد از نماز دعا کنید. بزارید خانواده‌هاتون این تغییرات مثبت و خوب رو در شما ببینن تا اعتمادشون به شما و تصمیم شما بیشتر بشه و از اینجور صحبت‌ها... حدود نیم ساعت سرپا این بنده خداها رو شستشوی مغزی دادم و بعد ازم شماره گرفتن و من به مسیرم ادامه دادم. از سرنوشت اون دو کبوتر عاشق هم بی‌اطلاع نیستم. ازدواج کردن، خیلی هم سربه‌راه شدن، هیئت میرن و دو تا هم بچه دارن.👨‍👩‍👦‍👦 حالا نزدیکای ساعت ۵ عصر بود که رسیدم به خیابون فلسطین. دیگه پایان عملیات رو به خودم اعلام کردم و تصمیم گرفتم عقب‌نشینی کنم و برگردم قم. خیلی خسته بودم. از طرفی هم لباسای طلبگی که اولین بار، اونم چندین ساعت تنم بود و یه عمامه روی سرم، خستگی رو چندین برابر کرده بود. احساس می‌کردم مثل چوب‌ِ رخت آویزم که کلی لباس و پارچه ازم آویزون شده.😄 پول زیادی نداشتم، برا همین رفتم سوار مترو شدم تا خودم رو به حرم امام و از اونجا به عوارضی تهران_ قم برسونم و سوار اتوبوس بشم. خیلی هم تهران رو نمیشناختم. درسته من دست از عملیات برداشتم ولی انگار عملیات دست از سر من برنداشته بود. سوار مترو که شدم، تازه فهمیدم عملیات برگشت یه داستان‌های جداگانه‌ای داره... ادامه داره👇 📲کانال 🆔@tashkilat_ir ▫️▫️▫️▫️
اولین خاطره رسید. خاطره مربوط به طلبه‌ی بزرگواری هست که مادرشون در مدرسه‌ی علمیه حضور پیدا کردن و حس زیبایی بهشون دست داده. 🌿🌿🌿 سلام استاد وقتتون بخیر من ی خاطره از اوایل طلبگی دارم. این خاطره رو از زبان مادرم براتون میگم،هر موقع هم یادم میوفته خیلی شرمنده میشم، به مناسبت این موضوع ،دوباره از بین همه خاطرات قشنگ و زیبایی که دارم، خاطرم اومد. این خاطره رو یک جور دیگه ای دوست دارم. پایه‌ی اول بودم که مدیر محترم مدرسه،از اولیاء همه طلبه ها برای جلسه عمومی و بیان برخی مسائل دعوت کردند، خواهر کوچیکم چند ماهه بودن و پدرم هم غالبا کارشون جوریه که زیاد تو خونه نیستند،خدای متعال همه پدرو مادرامون رو زیر سایه حضرت زهرا نگه داره ان شاالله.🤲 رفتم پیش مدیرمون، عرض کردم که من امکانش رو ندارم که خونوادم بیان مدرسه، ولی ایشون یک مقدار اصرار کردند که جلسه مهمی هست و بهتره یکیشون بیان؛ حتی شماره خانوادم رو گرفتند و باهاشون صحبت کردند،نمیدونم چیشد که بالاخره راضی شدن که بیان، البته فقط مادرم تشریف آوردن. از اینجا به بعد رو مادرم تعریف کرده: "محمدم؛ اولش کمی ناراحت بودم که چرا؟ مگه چه جلسه مهمیه که اینقدر روش اصرار می‌کنن؟ ولی از لحظه ای که پام رو گذاشتم داخل محوطه حوزه‌ی علمیّه، یه لحظه یه حس غریبی بهم دست داد، یه جای متفاوتی بود،عصبانیتم رفت، یه حس خوبی برام داشت. هر قدم که بر می داشتم برم سمت نماز خونه(محل جلسه) بغضم بیشتر میشد، از جلوی در اتاق هاتون(حجره) که رد میشدم انگار یکی بهم میگفت: 'همه اینا اتاق های امام زمان سلام الله علیه هست'، و تا برسم محل جلسه، قشنگ چشمام قرمز شده بود. حرفای مدیرتون رو هم که نگم؛ آنقدر قشنگ از امام زمان صحبت کرد. اونجا هم فضا عجیب بود." بعدا برا خونواده هم که تعریف میکرد همه میگفتن ایکاش ماهم بودیم میدیدیم،خیلی خاطره قشنگیه برام، آدم بدونه و معتقد باشه مسیرش حتی محل تحصیلش مال کیه،گاهی امثال بنده غافل، یادم میره ایکاش یادم نره. محمدمهدی 📲کانال 🆔@tashkilat_ir ▫️▫️▫️▫️
🌱 تشکیلات توحیدی 🌱
#خاطرات‌طلبگی(۳) ✍حسن رزمی ادامه: داخل مترو خیلی خلوت بود.یه صندلی خالی پیدا کردم و نشستم. کم‌کم شل
آقا فکر کنم با این وضع، حوزه‌ها جایی برای ثبت‌نام نداشته باشن😄 باید یه حوزه‌ی جدا برای بازنشسته‌ها تاسیس کنیم. اینو اولش خواستم طنز بگم ولی دیدم پیشنهاد خوبیه‌آ چه اشکالی داره افرادی که بازنشسته شدند ولی علاقه دارند دروس حوزوی رو یاد بگیرند، با یک متناسب سازی و تغییرات سرفصل‌ها، این امکان براشون فراهم بشه. 📲کانال 🆔@tashkilat_ir ▫️▫️▫️▫️
🌱 تشکیلات توحیدی 🌱
#خاطرات‌طلبگی(۳) ✍حسن رزمی ادامه: داخل مترو خیلی خلوت بود.یه صندلی خالی پیدا کردم و نشستم. کم‌کم شل
متاسفانه برخی خانواده‌های مذهبی، یک ملاک‌هایی برای ازدواج و دختردادن گذاشتن که توی هیچ دین و مذهبی نیست. ملاک ازدواج رو اگه توصیه‌های دین قرار بدیم، زندگی‌ها برکت پیدا می‌کنن. چرا باید سخت‌گیری کرد نسبت به طلبه؟! این طلبه‌ای که میتونست مثل بقیه بره دنبال درس و دانشگاه و شغل خوب و کسب درآمد، اومده حوزه و کلی هم درس خونده و زحمت کشیده و با کلی محدودیت‌هایی که جامعه براش ایجاد کرده، داره برای دین خدا تلاش میکنه. البته من نمیگم هر طلبه‌ای اومد خواستگاری، چشم بسته دختر بهش بدید یا دخترا به خیال این‌که طلبه هست، زیاد نخوان تحقیق کنن و بشناسن طرفشون رو. نه. طلبه با طلبه هم فرق داره. حتی بعضی وقتا، تفاوت از زمین تا آسمانه. طلبه‌ی خوب هم داریم، طلبه‌ی بد هم داریم. ولی طلبه‌ی خوب و مومن و تلاشگر و مجاهد خیلی زیاده. 📲کانال 🆔@tashkilat_ir ▫️▫️▫️▫️
کَرَم‌داران عالَم را دِرَم نیست دِرَم‌داران عالَم را کَرم نیست. سرزمینِ عجیبی داریم با استعدادهای مختلف و درعین حال پنهان. معادنی از جنس انسان که خیلی ارزشمندند ولی کشف و اکتشاف نشده‌اند. خدا نعمت‌هایی به یکسری افراد داده که قدرش رو نمیدونن و از اونا به درستی استفاده نمی‌کنن ولی یه عده‌ی دیگه رو از این نِعَم محروم کرده در حالیکه حسرت می‌خورن. گاهی باید از تجربه‌های دیگران استفاده کرد. نکنه جوونیمون تموم بشه ولی از فرصت‌هایی که خدا برامون فراهم کرده به درستی بهره نبرده باشیم! اونوقت یک عمر باید در حسرتش غمگین باشیم... 📲کانال 🆔@tashkilat_ir ▫️▫️▫️▫️
حالا من نمیدونم اون روحانی با چه استدلالی مخالفت کرده ولی در کل یک قاعده رو نباید فراموش کنیم. اونم اینه که با هرکسی در مورد هر موضوعی نباید مشورت گرفت. مشاور جایگاه ویژه‌ای در زندگی انسان‌ها داره ولی خیلی باید دقت کرد تا مورد اطمینان، باایمان، عاقل و متخصص باشه. 📲کانال 🆔@tashkilat_ir ▫️▫️▫️▫️
خاطره‌ای از همسر محترمه‌ی یکی از طلبه‌های عزیز. دانشجوی دکترا تخصصی PhD دانشگاه شهید بهشتی تهران 🌿🌿🌿🌿🌿 سلام علیکم بنده همسرم ملبس هستند و خودم دانشجو دانشگاه شهید بهشتی هستم و ساکن قم. اولین باری که بعد از ازدواج خواستم برم تهران، همسرم هم گفتن منم با شما میام. راستش برای اولین بار با یک فردی که ملبس هست خواستم برم دانشگاه اونم تو بالا شهر تهران. موافقت کردم و چیزی به روشون نیاوردم ولی خیلی تو دلم نگران بودم. اصلا حس خوبی نداشتم، همش به این فکر می کردم که تو تهران قراره چه اتفاقایی بیافته؟! و کلا خجالت می‌کشیدم باهاشون هم قدم بشم... ولی وقتی برای اولین بار توی تهران و تو دانشگاه با ایشون قدم زدم، تمام نگرانی‌هام برطرف شد و از اون به بعد کلا خیلی عادی برام شد، انگار که تمام عالم همه ملبسن و خیلی طبیعیه. از نظر احترام هم همه اساتیدم که همسرم رو می دیدند با احترام باهاشون صحبت می‌کردند و خیلی تحویل می‌گرفتند. 📲کانال 🆔@tashkilat_ir ▫️▫️▫️▫️
در مورد واقعیت‌های زندگی طلبگی، وظایف و موفقیت‌های طلبه‌ها کمتر تولیدات رسانه‌ای داشتیم. در فیلم‌های زیادی، از کارکتر طلبه استفاده شده ولی در اکثرشون به عنوان یک شخصیت ساده، سنتی و عوام که عقد میخونه یا در مسجد منبر میره و با اینجور چیزای سطحی معرفی شده. فقط در دو تا فیلم‌سینمایی، مقداری به جزئیات هم پرداخته شده که اونا هم خالی از ایراد نیستند. فیلم "طلا و مس" و " فرشته‌ها باهم می‌آیند". این دو تا فیلم در عین‌حال که نکات خیلی خوبی دارن، ولی چیزی که مخاطب از زندگی طلبه‌ها برداشت می‌کنه؛ یک زندگی سرتاسر فقر و بدبختی و فلاکت و دربه‌دری هست. یا وقتی مستندی از یک طلبه‌ی موفق ساخته میشه، طلبه‌ای رو نشون میدند که در یک روستای دورافتاده و با هزار بدبختی رفته و اونجا کار تبلیغی انجام میده. من اینها رو اصلا رد نمیکنم. قطعا اون طلبه موفق و پیش خدا ماجوره. ولی میخوام بگم فقط اینا نیستن. شما فرض کنید، یک پدر و مادری که برای فرزندشون هزار تا آرزو دارند که مثلا معیشتش فلان باشه، زندگیش بهمان باشه؛ حالا فرزندشون میخواد بره حوزه و این پدر و مادر باید تصمیم بگیرن. آیا این والدین، غیر از بدبختی‌ها و رنج‌هایی که از زندگی طلبه‌ها در فیلم‌ها دیدند، تصور دیگه‌ای میتونن بکنن؟! در حالیکه که ما طلبه‌های موفق زیادی داریم که الحمدلله، استاد حوزه‌ان، استاد و هیئت علمی دانشگاه‌اند، پژوهش‌گرند، روانشناسند، مشاورند، کارشناس مسائل دینی و سیاسی‌اند، پزشک‌اند، دندان‌پزشک‌اند، محقق‌اند، نویسنده‌اند، شاعرند، فیلسوف‌اند، مبلّغ‌اند، جهاد‌گرند، سیاست‌گذاری‌های کلان انجام می‌دند، مجموعه‌های بزرگی رو مدیریت می‌کنن، نظریه‌پردازند و.... و چون به وظیفه‌ی طلبگی‌شون درست عمل می‌کنند، هم رو دارند و هم رو. یعنی مُزد دنیایی و آخرتی تلاششون رو می‌گیرن. ولی آنقدر اینا گفته نشده که متاسفانه بعضی از طلبه‌ها هم از ظرفیت خودشون آگاهی ندارند. و تصور خیلی از مردم از طلبه، صرفا امام جماعت بودن یا روضه‌خواندن در مجالس زنانه‌ست. چند سال پیش، یکی از فامیل‌های ما که مدیر یه مدرسه‌ای هست، بنده رو در حال کار با لب‌تاب دید. با تعجب گفت: "چه جالب، فکر نمی‌کردم طلبه‌ها کار با کامپیوتر رو بلد باشند." وقتی اون جوان بااستعداد و مومن، شناختی از موفقیت‌های واقعی طلبه‌ها نداره، طبیعتا حوزه رو داخل در انتخاب‌های آینده‌ی زندگی خودش قرار نخواهد داد. و این همون نقشه‌ای هست که سالهاست دشمن ما از طُرق مختلف باعث دوری مردم از روحانیّت و روحانیّت از مردم شده و حوزه‌های علمّیه رو کم‌رونق کردند و بعضا تا مرز تعطیلی بردند. اینم بگم که حوزه‌ی علمیّه برای اشخاص خاصی نیست. بنده‌ هم به عنوان یک طلبه‌ی ساده و از روی دغدغه این حرفا رو می‌زنم. چون حوزه برای اسلام و حضرت حجت علیه‌السلام هست و وظیفه‌ی همه هست که برای رونق و موفقیتش تلاش کنند. 📲کانال 🆔@tashkilat_ir ▫️▫️▫️▫️
در کنار ناترازی برق و آب و گاز، ناترازی‌های دیگه‌ای هم داریم که دولت باید براش برنامه داشته باشه: ۱. ناترازی طلبه ۲. ناترازی شوهر برای دختران مجرّد ۳. ناترازی همسر برای پسران مجرّد ۴. ناترازی فیلم خوب ۵. ناترازی پارچه برای روسری زنان ۶. ناترازی در کار فرهنگی ۷. ناترازی در اراده و انگیزه و همّت ۸. ناترازی در احساس مسئولیت ۹. بقیه‌ش رو شما بگید... در شمردن خودِ ناترازی‌ها هم دچار ناترازی هستیم. 😉😄 📲کانال 🆔@tashkilat_ir ▫️▫️▫️▫️
🔹🔸🔹🔸 📚 معرفی اجمالی کتاب تشکیلات توحیدی 📗 کتاب تشکیلات توحیدی، مجموعه‌ای است از بیانات حضرت آیت‌الله‌العظمی خامنه‌ای (مدّظلّه‌العالی) که در زمینه‌ی فنون، مهارت‌ها و الزامات کار تشکیلاتی با رویکرد معرفتی و معنوی به رشته‌ی تحریر درآمده است. 📙 این اثر را می‌توان یکی از جامع‌ترین و منسجم‌ترین کتاب‌های تشکیلاتی و مدیریتی به‌شمار آورد که پس از مطالعه و بررسی حدود ۲۰ هزار صفحه از بیانات و مکتوبات معظم له، در مدت دو سال نگاشته شده است. 📗 لازم به ذکر است که گردآورندگان این اثر، به جستجوی واژگانی موضوعات بسنده نکرده‌اند و فیش‌های مرتبط با مباحث تشکیلات توحیدی را با مطالعه‌ی کامل سخنرانی‌ها و بررسی صدر و ذیل بیانات جمع‌آوری کرده و پس از چندین بار مباحثه و ارزیابی، اقدام به دسته‌بندی و چینش منطقی فیش‌ها نموده‌اند. 📙 محتوای این کتاب، در دوره‌های مختلف آموزشی تدریس گردیده و موردِاستقبال تشکّل‌های فرهنگی از قبیل دانشجویی، حوزوی و اقشار قرار گرفته است. 📗 ویژگی بارز و وجه تمایز کتاب حاضر نسبت به کتب موجود در این است که تمامی بخش‌ها و فصول آن از زاویه‌ی جهان‌بینی توحیدی موردِبررسی قرار گرفته است تا خواننده‌ی محترم بتواند نسبت به چگونگیِ امتداد توحید در عرصه‌های مختلفِ کار تشکیلاتی به‌صورت کاملاً کاربردی آگاهی پیدا کند. 📙 شاکله و ساختار اصلی کتاب، به وضوح در «درآمد» آن منعکس شده است. درآمد کتاب اینگونه آغاز میشود: «تشکیلات، باید توحیدی باشد...». در این قسمت به تحوّلات ده‌گانه‌ای که نگاه توحیدی در تشکیلات ایجاد میکند، اشاره شده است که عبارت‌اند از: - تحوّل در نوع نگاه به مدیریت - تحوّل در نوع نگاه به نیروی انسانی - تحوّل در هدف‌گذاری - تحوّل در برنامه‌ریزی و اجرا - تحوّل در جذب و گزینش - تحوّل در استعدادیابی و استعدادپروری - تحوّل در کمّیت و کیفیت کار - تحوّل در تعاملات و ارتباطات - تحوّل در نظارت و ارزیابی - تحوّل در تشویق و تنبیه 📗 کتاب «تشکیلات توحیدی» در ۸ بخش و با یک سیر منطقی تنظیم گردیده است: ۱. مبادی تشکیلات ۲. جهان‌بینی و دستگاه محاسباتی تشکیلات ۳. جهت‌گیری و روح حاکم بر فعالیت‌های تشکیلاتی ۴. فنون و مهارت‌های کار تشکیلاتی ۵. الزامات کار تشکیلاتی ۶. مسئولیت‌ها و مناصب مدیریتی ۷. تعاملات ۸. آسیب‌ها و موانع تشکیلات 📲کانال 🆔@tashkilat_ir ▫️▫️▫️▫️▫️
. 📉 ملاحظه‌ی واقعیت‌ها در برنامه‌ریزی «پیشنهاد عملی باید داد. هر پیشنهادی که می‌خواهید بدهید، نگاه کنید ببینید چقدر قابل عملی شدن است؛ برنامه‌ی منطبق با وضعیت زمین بدهید. اگر چنانچه شما جاده‌ای که می‌خواهید بکشید، خصوصیات و مُمَیِّزات زمین را در نظر نگیرید و خودتان را آماده نکنید برای برخورد با این خصوصیات، خیلی زود دچار مانع می‌شوید؛ می‌رسید به یک _فرض کنید_ ارتفاعی، می‌گویید نشد؛ خب از اول می‌خواستید فکرش را بکنید که این راه ارتفاع دارد، این راه ارتفاعات صخره‌ای دارد، این راه رودخانه دارد، پل لازم دارد. وقتی این‌ها را قبلاً پیش‌بینی نکردید و در برنامه نگنجاندید و برنامه را بر اساس واقعیت زمین تنظیم نکردید، طبعاً گیر می‌کنید. برنامه را با توجه به واقعیت‌ها باید نوشت؛ آن چیزی که واقعیت است و می‌شود عمل کرد.» 💬 بیانات در تاریخ ۹۶/۰۶/۰۶ 📔 منبع: کتاب تشکیلات توحیدی، صفحه ۳۵۴ و ۳۵۵ 📲کانال 🆔@tashkilat_ir ▫️▫️▫️▫️▫️