eitaa logo
- هَم‌قرار'
1هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
452 ویدیو
27 فایل
• ﷽ ‌ ما آدمی‌زادهاۍ محتاطیم امّا در دل ڪورهٔ آتش، در میانهٔ برافروختگی‌های شعلھ .. #میم_عالی‌نژاد ــ ـ ڪانال‌ وقف مولا'عج ست‌. حذفِ‌نامِ‌‌نویسندگان، موردرضایت ‌نیست؛ به‌حرمت‌ِسورهٔ‌قلم. بهم وصل میشین: @Khadem_eshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
{🍃💕} •🕯• هَـر ڪس عآشـق شمـع شـد باݪـهایـش سـوخـتــ•🔥• •💎•چـآدُر براے بیشـتَر خـدآ را دوسـت داشتن است•♥• ∞❤️] چــادرے هـا عاشـق تـرنـد✨🙂 @tasmim_AshqaNe
💓💛💓 💛💓 💓 [دݪنـوشتـه هاے منــ💗] {هیـاهوے دنیـا❣} نمےدانم چه بگویـم و چـه بنویسم در این شبِــ🌙 تـاریڪ✨ در سڪوت ڪامـِݪ دیگـر آواز جیرجیرڪ ها نیـز به گوش نمےرسد مدتےسـت ڪه از پـرواز پرنـدگـآن خبـرے نیست. دیرےسـت ڪه آسمـان آبـے را ندیده ایـم و دݪ به شـُرشـر آب رودخـانه ها نسپـرده ایم مدتےست ڪه از هم فاصلـه گرفتـه‌ایم و خبـر از یار نداریـم. ڪجآست آن ڪوچه باغ روستـای ما ڪه ڪودڪانه بدویـم و فارغ از قیل و قال دنیا.. ڪجاست روزهایے ڪه دݪـمان براے همدیگر مے طپیـد آرے مـا در دنیا غرق شده‌ایم هَـر روز اخبـار ناگـواری از آب،گـرد و غُبار،زلزله،گرانے و.. بـه گوش مےرسـد. آیا فریادرَسے هست براےمان دولتْ مَردان ڪه درگیـر دعواهاے جناحے و سیاسے ڪاری هاے خویش‌انـد و... امـا... در این وانفسـا خود چه ڪرده‌ایم چه شـده است ڪه به این روز افتـادیم چـرا رَحم و مُرِوَت از میانِـمان رَخت بربستـه است چرا فقط و فقط به فڪر خویشتنیم آیا خبر از گوشـه و ڪنار شهـر داریم آیا مےدانیم ڪه زیـر پوستِ شَهـر چه مےگذرد لحظـه‌ای بینـدیشیم ڪه دنیـا در گردشـه و آسیآب به نوبـت واے اگـر از پسِ امـروز بود فردایے اے ڪه دستـت مےرسد ڪارے بڪن... ✏️] 💓✨💓✨💓✨💓✨ @tasmim_ashqane ✨💓✨💓✨💓✨💓
- هَم‌قرار'
💓💛💓 💛💓 💓 #جوهرعشق [دݪنـوشتـه هاے منــ💗] {هیـاهوے دنیـا❣} نمےدانم چه بگویـم و چـه بنویسم در این ش
[✏️] در قیـل و قاݪِ دنیـا، دݪت را رهـا ڪن و سـرخوش بخنـد! از همه روز گذر ڪن و روزهاے بهـارےِ را به تماشـا بنشیـن! بهـار است وشـرشـر آب رودخـانه و کبوتـرے با آواز سـرخوشش! ..."با آواز سـرخوشش"... ..."با آواز سـرخوشش"... 📝] @tasmim_ashqane
🎊✨🎊 لـبـاس‌یـاس بـرتن ڪردزهـرا💕 ڪناردسـتـ اوبنشستـ مـولا🍃 محمدخطبہ‌خواندزهـرابلےگفتـ🎈 غلط گفتم‌بلےنہ،یاعـلـےگفتـ😍 🎊✨🎊 😍 ✨ @tasmim_ashqane
🌸 🌸 🍂عـشـق‌ یـعـنے بـیــقـَرار و بی‌شکیبـ ـ 🍃در فـِراقِ آن [💕حـَبـیـب بـنِ حـَبـیـب] 🍂بـَهـرِ تـَعـْجـیـلِ ظــهــورِ حـَضـرتـَشــ ــ 🍃خـوانـدنِ هـَر روزه‌ے [💞امـَّنْ یــُّجـیـب] 😍 ـــــــــــــــــــــــ ❣💛 @tasmim_ashqane ❣💛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
••♥•• ✨روز چـپ دسـت‌هـا🎈 ❣باهـوش‌تریـن‌هـآ😌 ✨قوے‌تـریـنـ ـ ‌هـا💪 ❣خـاص‌تریـن‌هـ ـا💕 •• مـبــارڪـ ـ😍🌹 •• 😍💫 @tasmim_ashqanE {💗}
💜💙💛❤️💚 |عروسےِ زهرا و علے بادا مبـارڪ😍✨| فـــوق العاده زیبـا🍃 چه دلبره😄👌 🌈🎈| @tasmim_ashqane 💚💛❤️💜💙
هدایت شده از - هَم‌قرار'
••|بریـݦ ښــرآݟ ڔݥــاݩــمـۅنـــ😎|••
- هَم‌قرار'
🌙💗🌙💗 💗🌙💗 🌙💗 💗 #پارت‌قبلِ‌رمـانِ ســوســوے عشــق😍👆 |پـارتِ‌اولِ‌ رمانـ ـ قبلیـمونــ
🌙💗🌙💗 💗🌙💗 🌙💗 💗 ســوســوے عشــق😍👆 |پـارتِ‌اولِ‌ رمانـ ـ قبلیـمونــ😍🍃| 💌👇 https://eitaa.com/tasmim_ashqane/6 💎 ۱۱ نویسنـده: ☺️ قدم های ارومم روی خاکریزه ها تنها صدایی بود که سکوت اونجارو بهم میزد متولی امامزاده کجاست پس؟! سوسوی چراغای امام زاده از دور هم معلوم بود هوا چقدد سردهه لرز کرده بودم😓 تنها کاری که میتونسم بکنم این بود که خودمو بغل کنم😶 دندونام ناخوداگاه روی هم میلغزیدن هنوز نزدیک امامزاده نشدم و داشتم راه هزاربار رفته رو طی میکردم! تو تاریکی مشخص نبود کی اونجا ایستادس ولی احساس کردم یکی اونجا منو زیر نظر داره سنگینی نگاهشو حس میکردم یکم که نه! ترس کل وجودمو پر کرده بود.. ولی ترسم از به خطر افتادنــِ جونم نبود یه ترس که نمیدونم اسمشو چی میشه گذاشت! چشمم به نور لمپایی خورد که دستش بود همین باعث شد ببینم کیه که داره نگام میکنه و روبرومه! تپش های قلبمو حس کرده بودم اِاِاِ این که حاج رحیمِ خودمونه😅 حاج رحیم متولی اونجا بود تک و تنها بود دلم بخاریه کنج اتاقشو میخواست! انگار منو نشناخت تو اون تاریکی -سلام حاج رحیم، +رها تویی؟ دخترم؟ اینجا چیکار میکنی چرا تنها اومدی -حاج رحیم میگما،من سردمه میزاری اول بیام تو؟ حاج رحیم که دستپاچه شده بود سریع گفت: بیا،بیا تو دخترم،بیا تو گرم بشی -ممنونم رفتم و اون گوشه چسبیدم به بخاری چه حال و هوای خوبی داشت.. حاج رحیم یه پیرمرد تقریبا ۶۰ ساله با موهای گندمی که جلوی موهاش تک و توک سفید شده بودن و با چهره ی جاافتاده و مردونه اینقد که اینجا اومدم و رفتم، منو میشناسه! اولین بار وقتی دیدمش تو امامزاده بود حالش بد بود و اهالی محل داشتن داروهاشو میدادن که خودم به عنوان دکتر رفتم جلو و اولین بار منو به عنوان یه دکتر دیده بود!! زبونش زبونِ محلی بود ولی بامن عادی حرف میزد! .. اومد کنارم نشست و پتوی مرتب شده ای که کنارش بود و باز کرد و داد روم! همزمان گفت: +سرما نخوری دختر،یخ کردی ابرویی بالا دادم و گفتم: نه بابا که نگاه پدرانش باز بغض چندین سالمو زنده کرد! نگاه پدرم! نگاهای حاج رحیم ، نگاهای بابام بهم بود! با حرفی که زد به فکرو ذهنم خاتمه دادم: +اینوقت شب اینجا چیکار میکنی؟ -حاج رحیم؟! -من آدم بدیم؟؟ +نه دخترم این چه حرفیه -پس اینهمه مشکل که میگن امتحانِ خداست چیه +امتحان که فقط،برای آدم بدا نیست گل دختر سکوت کردم تا حرف بزنه! حرفاش بوی بابامو میداد - ادم خوبا امتحان بیشتر و سنگین تری دارن خدا اونارو هم امتحان میکنه بقول یه شهید بزرگوار "امتحان فقط مخصوص بنده های بد نیست مال همه ی ادماست ادمای خوب تو خوب بودنشون امتحان میشن ادمای بد تو بد بودنشون" سریع گفتم: بقول شهید همت؟! خنده ای از سر تایید زد که با تحسین قاطی شده بود! خمیازه کشید ، فهمیدم خوابش اومده و باید بخوابه گفتم: برید بخوابید من نمیترسم،راحت باشید حاج رحیم! تعارفم و رد نکرد و در حال جا انداختن برای خوابیدن گفت سلامت باشی دختر، تو کی میترسیدی اخه! خندیدم! به چند دقیقه نکشید که خوابش برد یاد مهری خانوم و ندا افتادم اخ اخ حتما تا الان کلی نگران شدن! گوشیمو از جیبم در اوردم تا زنگ بزنم که یادم اومد اینجا اصلا آنتن نمیده! خاموشش میکردم بهتر بود همینکارو کردم و گذاشتم تو جیبم.. الان برگشتن خیلی بد بود هم جاده خلوت و تاریک هم اینکه هوا سرد بود نمیدونستم چیکار کنم تو همون حال و هوا بلند شدم و به سمت در خروجی رفتم قبل اینکه برم بیرون برقارو خاموش کردم که حاج رحیم راحت بخوابه.. از اونجا مستقیم رفتم، تو خودِ امامزاده چقدر اون محوطه ارومم میکرد.. نشستم کنار ضریح و سرمو تکیه دادم بهش.. به یاد همه چی و هیچی آه کشیدم و لب تر کردم که امامزاده مثل همیشه بشه آروم جونم! زیر لب دردو دل میکردم از بابام از مامانم از قبول شدنم تو پزشکی از برادرم از حامد از دوقلوهام.... 💌] .. |ڪپے بـدونـ ـ ذڪر نامِ نـ ـویـسنـ ـده و بدونِ اجـ ـازهـ ـ مــوردِ رضـ ـایـ ـت نمےبــاشـــد♨️☺️| ✨🎈✨🎈✨🎈✨🎈 @tasmim_ashqane [💥] 🎈✨🎈✨🎈✨🎈✨