#از_ظهر_تا_غروب_عرفـه...
🍃•] رهبــرانقـلآب:
از ظهـر عرفـه تا غروب عرفـه ساعات مهمے است ؛ لحظـه لحظـهی اين ساعات مثل اڪسيـر حائز اهميـت است.
🌹••] #روزعـرفـهراقـدربدانيـد!
🆔•• @taSmim_ashqane
- هَمقرار'
#بنگـرڪهچـگـونـهگذشتروزت❣ [دݪنـوشتـه هاے منــ ـ💛] #قسمت_پنجاهُ_ششم {ارسـالے اعضـا جـانِ عـزیز💓
💕🍃💕
🍃💕
💕
#جوهرعشق
[دݪـنـوشتـه هاے منــ💓✨]
{روز عـــرفـه❤️}
امروز به عرفاتے ڪه در (من) قد ڪشیده باید با دلم، با تمام وجودم قدم بگذارم.. امروز باید خودم را با تمام گناهانم، خطاهایم، شرهایے ڪه خیر شمردمشان.. همه را بدون هیچ تعارفے، با خداے خودم به محڪمه ببرم.. امروز باید آن (من) سرڪش دیگر ڪوتاه بیاید؛ باید رام شود؛ آرام شود..
باید برود و یک گوشه بنشیند و فڪرڪند به تمام ڪردهاش..
فردا دیگر دیر است.. امروز باید این عرفات در دلم برپا شود.. امروز باید خودم را بشناسم.. بدانم ڪیستم و ڪجاے این عالم ایستادهام.. عجیـب روزےست امروز؛ روزے ڪه باید (من) بودن هایم را ڪنار بگذارم و دریا دریا گناه را پشت سر.. چه راه سختے در پیش دارم...
عرفه روز اشڪ است و ناله. عرفات سرزمین اشڪها، سرزمین عشق، سرزمین میعـاد، سرزمین نور و سرور، سرزمین تقوا و توبه، سرزمین درد و درمان است... از گوشـه گوشه ے این دشت، نداے لبیڪ، اللهم لبیڪ، لبیڪ یا شریڪ لڪ لبیڪ به عرش میرسد...
عرفـه روز حسین(ع) است و حسینے شدن.. امروز باید دلم را حسینے ڪنم.. باید دلم را به حسین(ع) بسپارم و هم نوا و هم قدم حسین(ع) شوم..
چه روز سختے است براے منے ڪه(منم) نه آدم...
مسافران بیت الله الحرام امروز رسما حاجے مےشوید.. مبارڪتان باشد.. دیروزدر عرفات اشڪها ریختید و امروز به منا میروید..
خوشا بحالتـان... فقط امیدوارم آن " التمـاس دعــا " هاے موقع خداحافظےتان یادتان نرود.. چرا ڪه دلهایے همچون دل من به آن قول هایے ڪه براے دعا دادید پیش خدا براے عرفات دلشان حساب باز ڪردهاند...
میگویند: عرفه روز خداست و خدایے شدن... عرفه روز شڪستن بت هاے درون است و بریدن از خاک این دنیا.. خدایا یاریمان ڪن امروز را حداقل در ڪنارت باشیم نه مقابلت...
#التماسدعاےحالخوبدلتون❤️
•• @taSmim_ashqane ✨
- هَمقرار'
[❤️] اخـه چـطـور انـژرے نگیـرم منـ ـ😍🍃 ممـنـون از نظـراتِ قشنگتـونـ ـ✨ #پارت۱۹ از رمـانِ #سوسویع
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
|پـارتِاولِ رمانـ ـمـونـ😍👇🏻|
https://eitaa.com/tasmim_ashqane/3972
#رمانجذابِ
#سوسویعشق✨
#پارت۱۹
نویسنـده: #مائدهعالےنژاد☺️
سریع دستپاچه شد و گفت:
+هیچی هیچی!
با جدیت صداش زدم:
-نداا
+بحثو عوض کرد و گفت:
ببین رهـا تا سِرُمِت تموم نشد حق نداری بلند شی!
نمیدونم این بحث عوض کردنا برای چیه اخه!
در برابر حرفاش اخمے کردم و رومو ازش گرفتم
بعد چند ثانیه صدای بسته شدن در و شنیدم!
....
بلاخـره این سرم تموم شد یعنے!
سرمو از دستم کشیدم و از رو تخت بلند شدم..
درو باز کردم و آروم آروم رفتم بیرون و درو بستم..
نمیخواستم ندا ببینتم
از خودش فراری نبودم
از حرفاش
از پیچوندناش
از بحث عوض کردناش فراری بودم!
زودی خودمو رسوندم به بخشی که حامد اون تو بود
از پشت شیشه دیدنش زجرآور بود برام
سخت بود
عذاب بود
درد بود
زبونِ قفل کردهم دنیای حرف داشت برای گفتن اما نگفته به چه کنم چه کنم افتادم
بغضِ تو گلوم فروخورده تر از همیشه شده بود و من سرخورده تر ازهمیشه بودم
بی قرار بودم واسه گرفتن دستاش!.
اما الان دستام شیشه ی سردی رو لمس میکنه که به سردی دلم نمیرسه!
سرده از نبودنای حامد!
سرده سرده سرررد به گریه و هق هق افتاده بودم!
شدم شبیه بچه های لجباز
یه دنده
که حرف خودشونو به کرسی مینشونن!
اینهمه پنهون کاری برای چی بود اخه
هااان برای چی؟؟
حااامدد
اونجا چشمات بستس ولی میدونم میبینی منو!
سرمو به شیشه تکیه دادم و تکرار کردم:
" اینهمه پنهون کاریا برای چی بود "
+ پنهون ڪاریمونو میخوای بدونی؟!
تو از هوش رفته بودی و وضعیت و علائم رو به بهبودی اقا حامد چیزیو نشون نمیداد..
بهت زنگ زده بودم و آقا حامد حالش وخیم تر از روزای قبل!
اومدی و نشد بری پیش حامد..
بےهوش بودی و ماهم ناامید تر از همیشه ترس به زبون اوردن اینکه آقا حامد "دیگه بهوش نمیاد " رو داشتیم
ندا بود که دستش نشست رو شونه هام
و در مقابل حرفاش فقط سکوت کرده بودم!!
ادامه داد..
تو بهوش اومدی و همون موقع علائمی دیدیم که نشون میداد آقا حامد حالش خوبه زیر اونهمه دم و دستگاه!
دوباره علائم امیدوار کننده دلمونو روشن کرده بود!
- ندا؟؟
+جان ندا
-میتونم برم پیشش؟!
با نگاه مهربونش بهم گفت:
+برو تو! برو تو یه دل سیر حرف بزن باهاش!
- من سیر نمی...
نزاشت حرف بزنم که انگشت اشارشو اورد جلو و گفت:
+هیس!! چیزی نگو! برو تو!
- سکوت کردم و رفتم تو..
نشستم کنار تخت و فقط به چشای بستش خیره شدم..
دستِ لرزونمو اوردم جلو و دستشو تو دستم گرفتم..
-ببین حامد،ببین دستم میلرزه!
چه کردی با من هااان
خیلی گله دارم ازت
نمیگے من دست تنها راحیل و مهرادتو چطور بےبهانه گیرهای بچه گونشون داشته باشم؟!
پاشو دیگه حامد
بدون تو ازم میخوای دم نزنم که تنهام؟!
مگ قول ندادی تنهام نزاری؟
تو خودت یادم دادی
خودت یادم دادی که وقتی با خدا عهد میبندم پای عهدم وایستم، مگه نه؟!
خب منم یاد گرفتم عهد بستن و وفا کردنش
نه عهد بستن و انکارش!
انکار نمیکنی که؟
انکار نمیکنی قول دادی که؟
" و أوفو بعهدالله اذا عاهدتم.. "
سکوت کردم و زیر لب شروع به تلاوت آیه ای کردم که حامد برام میخوند و بهم یاد داده بود..
بسم الله رحمن الرحیم
و اوفو بعهدالله اذا عاهدتم و لا تنقضوا الایمـٰن
بعد توکیدِها و قد جَعَلتُمُ الله علیکم ڪفیلا انّ الله یعلمُ ما تفعلون (۹۱، نحل)
"چون با خدا عهد بستید، به پیمان خود وفا کنید و سوگند های خود را پس از محکم کردن نشکنید..
در حالی که با بردن نام خدا، خدا را کفیل برخود کفیل قرار داده اید، مسلما خدا هرچه میکنید میداند! "
با به یاد اوردن معنی این ایه که صدای توضیح حامد تو سرم میچرخید قطره اشکی از رو گونهم سر خورد..
سرمو گذاشتم رو تخت و بعد چند دقیقه از خستگی خوابم برد...
بیدار شدم و فهمیدم حامدم بهوش اومد
پرستارِ بالا سرِ حامد باخوش رویی گفت:
"بهوش اومدن"
💌] #ادامـهدارد..
|ڪپے بـدونـ ـ ذڪر نامِ نـ ـویـسنـ ـده و بدونِ اجـ ـازهـ ـ مــوردِ رضـ ـایـ ـت نمےبــاشـــد♨️☺️|
@tasmim_ashqane 💥
{✨}
ز اسـمـاعیـݪ جٰـآݩ تـآ نَگـذرے
مـآننـد اِبـراهیـݥ🍂|→
بہ ڪعبـہ رفتنـت تنـهآ نمـآیـد شـاد
شـیطـآن را⚡️|→
#عیدتونمبـارڪ😍🎊
💚•° @tasmim_ashqanE ❣|←