#امام_زمان_عج_مناجات_سال_جدید
بهاران قَد عَلم کرده، ولی رنگ قیامَت نیست
قبای سبز پوشیده درختی که به نامَت نیست
چه معنا میدهد عیدی که یارت را نمیبینی
چه دارد هفتسینی که در آن سروِ امامَت نیست
بساط این دُکانداران پشیزی هم نمیارزد
زمانی که متاع آن کتابی از کلامَت نیست
مقام جبرئیلی هم بیابد..، باز بی اجر است
پری که استراحتگاه آن بالای بامَت نیست
گناه روسیاهی مثل من صحرانشینات کرد
بمیرد نوکرت ارباب..، این شأن مقامَت نیست
همین که دست من را رو نکردی از تو ممنونم
تو آقایی و غیر از آبروداری مرامَت نیست
دمِ تحویل سال کهنه..، نـُو کن کاسهی ما را
نمیخواهیم ظرفی را که در حدِّ طعامَت نیست
به گریهکردن یعقوبهایت اعتنایی کن
اگرچه این طریق عاشقیکردن به کامَت نیست
کسی این آخر سالی مرا گردن نمیگیرد
به جز تو هیچکس پشت و پناه این غلامَت نیست
بساط کفْن و دفنم کاش در خاک نجف باشد
جز این هیچ اتفاقی در خُورِ حُسن ختامَت نیست
اگر امسالِ ما بی کربلا باشد..، بُکُش ما را
که این جا ماندن هر سال، کم از قتلعامَت نیست
تو را جانِ همان گودالرفته..، خواهشاً برگرد
به لبهایش قسم دردی چو دوریِ مدامَت نیست
▪️
همان شاهی که دیگر بعد غارت بی عمامه شد
همان جسمی که دیگر بعد مرکبها سلامَت نیست
✍️ #بردیا_محمدی
#امام_زمان
#نوروز
#عید_نوروز
© کانال اشعار آیینی حسینیه
Shab 10 Ramazan 1403 Arzi [Mohjat_Net] (1).mp3
4.33M
#مناجات_با_خدا
#امام_حسین
#حاج_منصور_ارضی
گرچه همیشه رازم پیش تو برملا بود
نشکن دل کسی که کارش خدا خدا بود
شرمنده ام به قرآن خیلی خراب کردم
ویرانه ی دل من یک روز خوش نما بود
ظرف پر از ترک را نقداً خودت خریدی
قلب شکسته ی من با اینکه بی بها بود
دست از تو تا کشیدم دنیا کشیده ام زد
عاشق بدون معشوق سهمش فقط بلا بود
تا گوشه ای نشستم پیشم نشستی انگار
پس راه اصلی وصل در کنج انزوا بود
حتی نگفته ای کیست من را بغل گرفتی
بخشایشت همیشه بی چون و بی چرا بود
چادر نماز زهرا مصداق یا مجیر است
در اوج بی پناهی مادر پناه ما بود
آب و غذای ما را شخص حسن رسانده
رزق از کریم خوردن خوشبختی گدا بود
بیچاره ام به حق حیدر الهی العفو
مهر قبولی من در دست مرتضی بود
قیمت گرفت تربت تا خاکی از نجف شد
ایوان طلای حیدر اعجاز کیمیا بود
نوکر دلش گرفته دلتنگی اش حسین است
ای کاش روزی ما امسال کربلا بود
افطار تشنه لب ها اشک است اشک روضه
یاد همان لبی که پامال چکمه ها بود
کهنه حصیر دِه هم جمعش نکرد آخر
آن جسم قطعه قطعه از بس جدا جدا بود
شعر: #بردیا_محمدی✍
#ماه_رمضان 1403
.
.
#پیوند_آسمانی
کلبه ی عاطفه ها داشت مصفا می شد
همهی ارض و سما داشت مُهیا می شد
حضرتِ خاکیِ محرابِ عباداتِ سحر
راهیِ ساحل آرامش دریا می شد
تا کمی تربت اعلای نجف بردارد
پر جبریل به زیرِ قدمش وا می شد
چشم "خورشید" به رخساره ی "مهتاب" افتاد
کهکشان بُهت زده غرقتماشا می شد
گذرِ نور اگر آینه کاری شده بود
نیمهشب "کوچه ی پیوند" چه زیبا می شد
و خدا زیر لب آهسته به خود می گوید:
چه کسی غیر علی هم دم زهرا می شد؟!
زیر آن چادر خود فاطمه تا می خندید
یل خیبر شکن آنقَدر دلش وا می شد
رمز سرزندگی ام یا "علی" و یا "زهراست"
وسط این دودمه نبض من احیا می شد
در حقیقت سند عقدِ "علی" و "زهرا"
سندِ نوکری ماست..، که امضا می شد
#ازدواج_حضرت_علی_ع_و_حضرت_زهرا_س
#ازدواج_آسمانی
#بردیا_محمدی ✍
.