✳️ هدفگیری دقیق و اشتباه بزرگ تروریستها
بخشهایی از یادداشت بلند امروزم در #روزنامه_جوان
🔹 شک نکنید که اگر زمان به عقب برمیگشت و دشمنان و ضد انقلاب تجربه الآن خود را داشتند، بههیچوجه به ترور استاد مرتضی مطهری اقدام نمیکردند. نه برای اینکه در تشخیص یکی از افراد متفکر و صاحب اندیشۀ انقلاب اسلامی درست عمل نکرده بودند؛ خیر، آنها اتفاقاً در این زمینه به هدف زده بودند اما تصور میکردند با از میان برداشتن فیزیکی مطهری میتوانند از تولید اندیشه و فکر انقلاب جلوگیری کنند و حکومت نوپای اسلامی را در این زمینه با خلأ مواجه سازند. اشتباه آنها این بود که نمیتوانستند تصور کنند که با یک پیام امام خمینی کتابها و آثار این متفکر شهید با چنان اقبال و نفوذی در میان توده مردم بخصوص جوانان و نوجوانان مواجه میشود که بر اساس آن یکی از مبارکترین اتفاقات فکری بعد از انقلاب روی میدهد: تعمیق اندیشه و تفکر و زیرسازی فکری نسلی که میخواهد از این پس کار کند و اقدام کند و به تکلیف عمل کند.
🔸این هشدار دوباره امام باعث شد هم مردم و جوانان و هم دلسوزان فرهنگی کشور موضوع را جدی بگیرند و به همین دلیل کسانی که آنروزها را بهخاطر دارند یادشان هست که کتابهای استاد مطهری در تمامی مدارس، دانشگاهها، مساجد و حتی گعدههای خانوادگی راه یافت و حتی میتوان گفت که علت محدثۀ این گعدهها و تجمعها شد. در حقیقت، مبارکی این اتفاق مهم هم به این بود که بچهها و جوانان را دور هم گرد آورد و تشکلاتی را شکل داد و مهمتر اینکه همانطور که گفته شد زیربنای فکری نسل انقلاب را قوی و تقویت کرد. حالا با این زیربنای فکری محکم، یک جوان انقلابی میتوانست به دل حوادث و سختیها برود و سربلند بیرون بیاید: در مقابله با بمباران فکری گروهکهای ضد انقلاب، در سربلند بیرون آمدن در مناظرات دانشجویی و دانشآموزی، در جهاد تبیین مواضع دینی و انقلابی در روستاها و شهرها و در افتادن به چرخه جدیدی از تبیین و تعمیق و ایجاد تشکلات دیگر. در حقیقت اندیشههای مطهری موجب نوعی بازسازی و پویایی دائمی در سالهای اولیه انقلاب شد؛ چیزی که تروریستها و دشمنان نه میخواستند و نه حتی احتمال آن را میدادند. به همین دلیل است که گفته شد آنها در تشخیص سوژه کاملاً به هدف زدند اما در رسیدن به نتیجه کاملاً نتیجه معکوس گرفتند.
🔹 حالا آنها هشیار شده بودند و تصمیم گرفتند دیگر از این شیوه برای حذف سوژههای مؤثر خود استفاده نکنند. آنها به «ترور شخصیت» روی آوردند که هم برای آنها هزینه «ترور فیزیکی» را نداشت و هم به اهداف خود از حذف وی از چرخه آدمسازی و نیروپروری و تعمیق اندیشههای اسلامی انقلاب میرسیدند. آنها حالا به شایعهپردازی و حاشیهسازی و تخریب ایدئولوگها و شخصیتهای فکری بعدی انقلاب پرداختند و کوشیدند کسانی چون آیتالله مصباح یزدی را با این شیوه از معرض اندیشهسازی جوانان و دانشجویان حذف کنند و البته در این شیوه موفقتر از ترور استاد مطهری عمل کردند و به نتیجه رسیدند.
🔸 متأسفانه باید اعتراف کنیم امروزه از این تلاش مهم بسیار فاصله گرفتهایم و تذکرات و تأکیدات مکرر رهبر انقلاب در این زمینه در حد قابل قبول عملیاتی نشده است. بسیاری از رویشها و نیروهای جدید انقلاب در زیرسازی فکری خود اقدام مناسبی انجام ندادهاند و دیگران هم در این زمینه برای آنها کار درخوری نکردهاند.
🔹 این اتفاق البته در آنسو بیشتر به چشم میخورد. اگر در اینسو جوانان ما با اندیشههای آیتالله خامنهای، آیتالله مصباح یزدی و کسانی چون رحیمپور ازغدی تا حدودی ارتباط و دلبستگی دارند، در آنسو همین اندازه تلاش یا علاقه برای زیرسازی فکری وجود ندارد و به همین دلیل آنها به آدمکهای سطحیِ تلگرامزدۀ احساساتی و بیتعقلی تبدیل شدهاند که با یک استوریِ حقوقبگیران از کارفرمایانِ آنور آب، خود را و مردم را به کشتن میدهند تا بعد از کشتهشدن آنها، صاحبان کار با خیال راحت و در آرامش کامل حسابهای بانکی خود را بیشتر کنند، ادوکلن زن زندگی آزادی خود را بفروشند و کنسرتهایشان را برپا کنند و به ریش نداشتۀ اینان بخندند!
🔸 دوستان! عزیزان! ارادتمندان انقلاب! هنوز که هنوز است ایران اسلامی به اندیشهسازیهای کسانی چون مطهری و بهشتی و خامنهای و مصباح یزدی نیاز دارد، هنوز هم به زیرسازی فکری نسل نو و رویشهای مبارک جدید احتیاج داریم و هنوز هم تعمیق و تبیین، بزرگترین جهاد ضروری این روزهای ماست. غافل شویم، باختهایم!
منتشرشده در:
روزنامه جوان، دوشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۲، صفحه ۲.
@tdejakam
✳️ دلا در عاشقی ثابتقدم باش!
این روزها وقتی به برخی افراد بخصوص «سوپرانقلابیها»ی سابق اعتراض میکنیم که چطور از آن مواضع شداد و غلاظ سابق به این مواضع شداد و غلاظ جدید رسیدهاید، از سوی خودشان یا طرفدارانشان میشنویم که «تغییر نشانه هوشمندی و تعقل است»، «انسانی که تغییر نکند مردابی بیش نیست» و امثال این مضامین.
آیا واقعاً همینطور است؟ و هر تغییر و تحولی مثبت و ارزشمند و هر اصرار بر عقیده و ثباتی، منفی و مذموم است؟
آنچه هم آموزههای دینی و هم دستاوردهای عقلی میگویند این است که نه هر تغییر و تجدیدنظری الزاماً مثبت و نه هر ثباتی در اندیشه و عمل، منفی است. در حقیقت این مسیر تحول و نقطه ثبات است که ارزشمندی یا مذموم بودن آن را معین میکند و پیشاپیش حکم ثابت و کلی دادن برای هر کدام، خلاف عقل و بینش سالم است. در روایات معصومین «علیهمالسلام» هم داریم که هر کس دو روزش با هم مساوی باشد، مغبون است.
کلاً «اصلاح» به معنی تلاش برای تغییر وضع موجود از بد به خوب یا از خوب به خوبتر و بهتر است. اما اگر قرار باشد تغییر از ایمان و عمل صالح به گناه و طاغوت و مثلاً رشوه و فساد و بیبندوباری و شرابنوشی و حرامخواری و... در یک کلام «ارتجاع» باشد نه تنها هیچ ارزشی ندارد که بارها و بارها در آیات قرآن بشدت از آن نهی و با تعابیر تندی چون «بیعقلی» و «بیشعوری» یاد شده است.
از آنطرف «ثبات» و «استقامت» در راه حق و جبهه حق نه تنها ممدوح و ارزشمند است که بارها بر آن هم در آیات و روایات و هم در دعاها و زیارات تأکید و توصیه شده و اصلأ راه فلاح و رستگاری همین ثبات و پایداری اعلام شده است.
در زیارت عاشورا این ملاک و معیار بروشنی ارائه و تکرار شده: «إنی سلمٌ لمن سالمکم و حربٌ لمن حاربکم» و از خدا ثبات و پایمردی در این راه و مسیر خواسته شده است: «فأسئل الله... أن یُثبًت لی عندکم قدم صدقٍ فی الدنیا و الآخرة» یا «وَ ثَبًت لی قدمَ صدقٍ عندک مع الحسین و اصحاب الحسین»؛ یعنی نه تنها در دنیا که در آخرت هم بر راه امام حسین و نیز راه یاران امام حسین «ثابتقدم» بمانم و متزلزل نشوم و پشیمان نشوم و به تجدید نظر از این راه مبتلا نشوم.
در ماجرای کربلا «حر» تصمیم گرفت و از گذشته پرخطای خود به دامان سیدالشهدا«ع» برگشت و در ماجرای سالها قبل میثم تمار و ابوذر غِفاری با آنکه سختترین سختیها و تضییقات را تحمل کردند، بر مسیر توحیدی نبی اکرم«ص» ثابتقدم و پایدار ماندند و از حق برنگشتند و البته هر سه نفر نام خود را به نیکی و عظمت در تاریخ جاودان ساختند.
در هر حال برخلاف نظر کلی منقول از «جنید بغدادی» باید گفت: نه هر انسان صادقی الزاماً در یک روز به چهل حال درآید و نه هر منافقی چهل سال در یک حال بماند.
در حقیقت انسان سالم باید هم نوزایی و رشد و تکامل و «تغییر» و اصلاح و بالندگی دائمی داشته باشد اما در مسیر حق، و هم «ثباتقدم» داشته باشد بر اصول و شالودههای مکتبی و عقلی تا لحظه مرگ(یوم الورود).
در دعاهای ماه مبارک رمضان هر روز تکرار کردیم: «اللهم «غیّر» سوء حالنا بحُسن حالک» و در دعاهای همیشگی دیگرمان در روزوشب اصرار میکنیم که: «یا الله! «ثبّت» قلوبنا علی دینک.»
تمام عبادات ما عادت است
به بیعادتی کاش عادت کنیم
منتشرشده در:
روزنامه جوان، دوشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۲، صفحات ۱و۲.
@tdejakam
✳ یک تشکر جانانه از آقای مهدی نصیری
[این مطلب در شماره امروز دوشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۲ #روزنامه_جوان در صفحات یک و دو و سه منتشر شده است.]
بخش اول
طی روزهای اخیر آقای #مهدی_نصیری مدیر مسئول پیشین روزنامه کیهان یک مطلب سهقسمتی با عنوان «آری من یک افراطی بودم» و یک مطلب با عنوان «حصر نجابت و شرافت» در صفحه اینستا و کانال تلگرامی جدیدشان منتشر کردند که به ذهنم رسید در ادامه مطلب قبلیام [نصیری، کوری و حجاب زوری] در همین ستون، نکاتی را یادآور شوم.
راستش نمیدانم آقای نصیری از کدام «مجاهدان تبیین» سخن میگوید، اما من اتفاقاً بههیچوجه معتقد نیستم که ایشان در دوره مدیریت #روزنامه_کیهان و #هفتهنامه_صبح، «چهرهای افراطی» بوده است. بله من فقط یک خاطره، آنهم در باب حجاب، آن هم در ربط با مرحومه مادام کوری لهستانی نوشتم که ایشان با اصرار از من خواستند طراح مطلب، او را محجبه بکشد. من بجز این ماجرا و البته چند خاطره معدود مرتبط دیگر اتفاقاً چیز زیادی از افراطیگری در آن ایام در ایشان ندیدم و اگر کسانی در تنور چنین گزارهای میدمند دقیقاً در زمین ایشان بازی میکنند که میکوشد با توجه به تجدیدنظرطلبی در بسیاری از اصول و معیارهای همه این سالهای خودش، آن پایمردیها بر مبانی انقلاب و اسلام انقلابی را «افراطیگری» قلمداد کند کما اینکه در عنوان این سه نوشته اخیر ایشان هم این تعمد خودنمایی میکند.
در هر صورت یادداشت حاضر درباره آن موضوع نیست و برعکس بنده میخواهم در این نوشته بابت این سه فرسته اخیر «آری من یک افراطی بودم» از ایشان جداً تشکر کنم. این تشکر اصلاً جنبۀ کنایه و طعنه ندارد و واقعاً از مفاد این مطالب خوشحال شدم که در آن به چگونگی روابط رهبر عزیز انقلاب با ایشان در دوران مدیریت #کیهان و #صبح پرداخته شده بود. اهمیت این موضوع زمانی بیشتر میشود که میبینیم آقای نصیری در یکی دو سال اخیر تقریباً هیچ نوشتهشان بدون تعریض یا تصریح علیه شخص رهبر انقلاب نبوده است. گویی مأموریت اصلی ایشان حمله به #آیتالله_خامنهای است و بس! بگذریم از یکی دو باری که صریحاً نسبت به رهبر عزیز انقلاب فحاشی کرد و البته با توجه به بازتاب منفی گستردهای که حتی از کامنتنویسان هوادار خود گرفت از آن فحاشی عذرخواهی کرد. این موضعگیریها تا آنجا پیش رفت که نه فقط از سوی نیروهای ارزشی و انقلابی که حتی از سوی اصلاحطلبان هم مورد ملامت قرار گرفت بهطوری که وقتی آقای نصیری در عید فطر اخیر به تبریکگویی آقای #خاتمی میرود، آقای #ابطحی صریحاً به او میگوید تو دیگر داری خیلی تند میروی!
در هر صورت آنچه باعث خوشحالی و شادمانی ماست این است که آقای نصیری در این نوشتهها تصریح کرده است:
- رهبر انقلاب در اردیبهشت ۱۳۶۹ و دادن حکم انتصاب به آقای نصیری از او با عنوان «جوان فاضل و انقلابی» یاد کرده و وقتی در اولین دیدار بعد از مدیرمسئولی، نصیری جوان از رهبر انقلاب میپرسد روزنامه را چگونه اداره کند، آقای خامنهای به ایشان میگوید: «من به تشخیص تو اطمینان دارم؛ هر چه را حق تشخیص دادی، به همان عمل کن.» یا «من ظرف ۴سال شاید حتی یک بار هم چیزی را نپرسیدم و هر آنچه درست تشخیص می دادم، عمل میکردم. البته سالی یکی دو بار از سوی رهبری تذکراتی داده می شد.»
آقای نصیری پس از آوردن این موارد، نتیجه میگیرد که پس مسئولیت همه افراطیگریهای آن دوران من به شخص آقای خامنهای برمیگردد! (باورتان میشود این استدلال قوی! از آقای نصیری باشد؟! استدلالی که حتی آقای تاجزاده را هم به خنده وامیدارد.)
نه آقای نصیری! نه آن موارد افراطیگریهایتان ربطی به رهبر انقلاب دارد و نه آن پایمردیهایتان بر اصول و ارزشهای انقلابی. بهترین نتیجهگیری که میتوان از این دادهها داشت این است که رهبر انقلاب به یک «جوان انقلابی» اعتماد کرده و به او اختیار و گسترۀ عمل داده تا تمام ابتکار خود را به عرصه بیاورد و از تمام توان و فکر خود استفاده کند؛ بخصوص که تصریح کردهاید در ظرف سهچهار سال، دیگر چیزی از رهبر انقلاب نپرسیدید و ایشان هم کلاً در این مدت سهچهار «تذکر» بیشتر به شما ندادند. اتفاقاً این رفتار شایسته را خود شما نسبت به من و دیگرانی که شما به کیهان آوردید داشتید. شما وقتی به ما اعتماد کردید، کلاً کار را به ما سپردید و حتی وقتی بعد از اشتباه فاحشی در طول کار، استعفا نوشتم، گفتید «لازم نکرده استعفا کنی؛ بمون و سعی کن دیگه از این اشتباهات نکنی» و باز هم به ما اعتماد کردید و باز هم دست ما را برای ابتکار و ایدهپردازی و طرحهای نو و مضامین جدید باز گذاشتید تا ما با تدبیرِ خوبِ شما پرورده شدیم که البته برای همیشه از شما ممنون و متشکریم و دعاگو. این رفتار که شما لابد از رهبر انقلاب فرا گرفته بودید و ما را ساخت، بهترین کاری است که یک مدیر باهوش و با سعۀ صدر و عاقل میتوانست و میتواند از خود بروز دهد.
@tdejakam
✳️ یک تشکر جانانه از آقای مهدی نصیری
بخش دوم
در حقیقت این توضیحاتِ خوبِ شما باعث شد قدر و قیمت رهبر انقلاب و سعۀ صدر و جوانگرایی و مسئولیتسپاری او در نزد خوانندگانتان بسیار بیشتر و بیشتر شود. و همین است که مرا وامیدارد بابت یادآوری آن از شما جداً متشکر باشم.
موارد دیگری هم که آوردید باز هم نتیجهگیری بسیار غلط شما را زیر سؤال میبرد؛ اینکه مسئولیت همه اشتباهات من به عهده رهبری است. مثلاً این اعتراف شما بسیار خوب است: «رهبری از مواضع فرهنگی من در کیهان ـ که البته امروز من آن را نقد میکنم ـ قویاً حمایت میکرد اما بعدها معلوم شد از نقدهای من بر دولت آقای هاشمی و دستگاههای رسمی نظام ـ که من وظیفه خود برای دفاع از حقوق مردم میدانستم ـ بعضاً رضایت نداشت، با این حال به دلیل اعتماد به من با سعۀ صدر با آن نقدها برخورد میکرد.» این یعنی آقا از برخی مواضع شما رضایت نداشت اما با «سعۀ صدر» با شما برخورد میکرد و تذکر نمیداد. الآن این سعه صدر رهبری، نقطه منفی ایشان است یا نقطه مثبت؟ اگر نقطه مثبت است که نتیجهگیری خودتان را زیر سؤال بردهاید و اگر منفی است پس چرا الآن نظام را به سعه صدر بیشتر با مخالفان و حتی براندازان دعوت میکنید. قربان برم خدا را، یک بام و دو هوا را!
موضوعی که در این میان کمتر مورد توجه قرار میگیرد، این است که این سعه صدر و اعتماد و شیوه رفتار رهبری اختصاصی به آقای نصیری نداشته است، البته قبول دارم که با توجه به برخی توصیفاتی که آقای نصیری آورده است قطعاً موضعگیریها و رسانهداری ایشان را بیشتر میپسندیدهاند. وگرنه مگر همین رفتار را رهبر انقلاب با نماینده دیگرشان در روزنامه متفاوت دیگر نداشتهاند؟ مگر در #روزنامه_اطلاعات هم آقا همین مقدار اعتماد و گستره عمل را به آقای #دعایی نداده بودند؟ نمیشود که رهبر انقلاب هم مسئول مواضع اینچنینی #کیهان باشند و هم مواضع آنچنانی #اطلاعات! اینها که نماینده رهبر انقلاب بودند، مگر ایشان خودشان صاحب امتیاز #روزنامه_جمهوری_اسلامی نیستند؟ آیا مواضع آقای #مسیح_مهاجری همان مواضع اعلامی و ترسیمی رهبر انقلاب است یا گاهی دهها درجه با آن تفاوت دارد؟ آیا میتوان گفت مسئولیت همه مواضع آقای مهاجری هم با آیتالله خامنهای است؟! خودتان خندهتان نمیگیرد استاد؟!
درباره بقیه مطالبتان، از شما سؤال میکنم که آیا هفتهنامه #صبح شما و ماهنامه #نیستان آقای #سیدمهدی_شجاعی جزو نشریات بلهقربانگو و بهاصطلاح مالهکش داخل نظام محسوب میشدند یا منتقد و صریح؟ اینکه وقتی شما و آقای شجاعی کم آوردید و تصمیم به تعطیلی این دو نشریه گرفتید، و رهبر عزیز هر دو را خواسته و گفته: «شنیدهام میخواهید نشریهتان را تعطیل کنید. من از شنیدن این خبرها ناراحت میشوم. شماها نباید تعطیل کنید و باید به کارتان ادامه بدهید.» این چه چیزی را نشان میدهد؟ اینکه باز هم به جوانان دلسوز و منتقد میدان میدهد و راضی به تعطیلی رسانههای منتقد و مؤثر و متفاوت آنان نیست. بگذریم که بعد از این به شما پیشنهاد روزنامه جدید با سبک و سیاق «صبح» هم شد اما شما –البته بدرستی- با توجه به نوع پیشنهادی که از سپاه به شما شده بود نپذیرفتید. همه اینها یعنی اینکه رهبری نظام روی توجه و آزادی عمل جوانان خوشفکری که روی مبانی انقلاب پای میفشارند و البته انتقاد هم میکنند اصرار داشته و دارد.
یادداشت اینهفتۀ من خیلی طولانی شد، اما اجازه بدهید در پایان یکی دو سؤال کوتاه هم مطرح کنم.
آقای نصیری! هم در نوشته قبلی (سرگذشت یک تغییر) و هم در این سه متن اخیر، مدعی شدهاید که از زمانی که دادگاهِ شکایت آقای غرضی از هفتهنامۀ صبح، شما را تبرئه کرد و فقط به خاطر کاریکاتور داخل گزارش جریمه مالی شدید، با اینکه رهبر انقلاب شخصاً به شما پیام داد که این جریمه را ایشان میپردازد، شما از اینکه قوه قضاییه آقای غرضی را مجازات نکرد دلسرد شدید و این آغاز بریدن شما شد. عیبی ندارد که شما بابت این موضوع کوچک از انقلابی به این بزرگی و رهبری آن (که از شما و افشاگریهاتان تا آخر هم حمایت کرده بوده) ببرید، ولی سؤال اینجاست که دادگاه غرضی در اواسط دهه هفتاد بود، چطور شما تا دهپانزده سال بعد از آن باز هم مسئول خبرنامهای بودید که به امامان جمعه خط فکری صحیح میداد یا سالهای مدید در دفتر نمایندگی «ولی فقیه!» در کشور امارات مسئولیت داشتید و اصولاً چرا حدود ۲۰سال بعد ناگهان به فکر افتادید که اینطور مسلسلوار و بیپرده به رهبر انقلاب بتازید؟! بالاخره سؤال است دیگر به ذهن انسان میرسد!
ببخشید! آدم یاد فیلم کمدی «سفر به غرب» لورل و هاردی میافتد که هاردی چکش چوبی به سر لورل که داشت آواز میخواند و قر میداد کوبید، و لورل تا زمانی که آواز و رقصش تمام نشد چیزیاش نشد و بعد ناگهان احساس درد کرد و نقش بر زمین شد...
@tdejakam
✳️ یک تشکر جانانه از آقای مهدی نصیری
بخش سوم و آخر
پانوشت یادداشت
این چند جمله هم برای ثبت پاسخم به تهمت آقای نصیری به من در مناظره با آقای علیزاده:
استاد گرامی! آقای نصیری! با اینکه بنده قبل از درج مطلب «نصیری، کوری و حجاب زوری» برای آنکه نکند یک میلیونیم در جزئیات خاطره اشتباه کنم با طراح محترم آقای رضایی دامغانی تماس گرفتم و وقتی ماجرا را یادآور شدم ایشان ضمن تأیید کامل آن، خیلی خوشحال شد که کسی غیر از او هم این خاطره تلخ به این دقت یادش مانده و با اینکه بنده اسامی چند نفر دیگر دخیل در آن ماجرا را با نام و نام خانوادگی ذکر کردم که در سندیت آن شبهه و تردیدی نباشد و امکان رجوع به دیگر اسامی هم باشد، با اینحال شما در مناظره با آقای علیزاده به من تهمت زدید که دروغ گفتهام و چنین کاری نکردهاید. اجازه بدهید این اتهام دروغگویی به خودم را بدون هرگونه بخشش بگذارم برای یومالحساب تا خود خداوند درباره مجازات دروغگوی اصلی تصمیم بگیرد. بنده با شناختی که از شما به عنوان استاد خودم داشتم واقعاً انتظار داشتم که بگویید: بله، این از موارد افراطیبودن یا اشتباه من بوده و الآن خوشبختانه از آن کار ناراحتم و چنان دیدگاهی ندارم. این اتفاقاً از موارد تغییرِ ممدوح و ارزشمندی است که همه ما باید چنین شیوهای داشته باشیم و واقعاً جاخوردم که کسی که در اساسیترین اصول و مبانی این سالهایش تجدیدنظر کرده است، چرا از اعتراف به اشتباه در این موضوع فرار کرد و طفره رفت!)
@tdejakam
✳ چرا حسابتان را جدا نمیکنید؟ - بخش اول
[این یادداشت در شماره امروز #روزنامه_جوان 1 خرداد ۱۴۰۲ منتشر شده است.]
۱. دو سال از پیروزی انقلاب اسلامی گذشته بود که شهید دکتر بهشتی با همکاری پنج تن از فقیهان وقت در شورای عالی قضایی «لایحه قصاص» را از طریق دولت برای تصمیمگیری و تصویب به مجلس شورا فرستاد. اما به محض اینکه این لایحه به مجلس ارائه شد، «جبهه ملی» با صدور اطلاعیه شدیداللحنی «قصاص را امری غیرانسانی و مغایر حقوق بشر» توصیف کرد و از مردم خواست تا ساعت ۳ بعدازظهر ۲۵ خرداد سال ۱۳۶۰ به خیابان انقلاب بریزند و علیه این لایحه تظاهرات کنند. پیشبینی میشد که برخی احزاب ملی – مذهبی هم به این فراخوان بپیوندند.
امام خمینی، اما در دیدار صبح ۲۵ خرداد جمعی از اقشار مردم و روحانیان شیعه و سنی مازندران و خراسان با ایشان در سخنانی تند و صریح، با حمله شدید به جبهه ملی، مخالفت با لایحه قصاص را که در قرآن صریحاً به آن توصیه شده است، مخالفت با «ضروری دین» اعلام کردند و جبهه ملی را به همین دلیل «مرتد» دانستند و فرمودند: «اینها مرتدند. جبهه ملى از امروز محکوم به ارتداد است.»، اما در ادامه نکاتی فرمودند که گویی برای امروز ما و کنشگران سیاسی ما اظهار شده است: «من آن چیزی که بسیار مورد تعجبم است این نیست که در اعلامیۀ "جبهۀ ملی" برای لایحۀ -بهاصطلاح او- "غیر انسانی قصاص"، یعنی حکم غیر انسانیِ قرآن! یعنی حکم غیر انسانیِ اسلام! اعلامیه بدهند و مردم را دعوت کنند که ایهاالناس! بیایید، در مقابل اسلام قیام کنید و استقامت کنید. من از آنها همچو توقعی داشتم و دارم. اما بعضی [نهضت آزادی] که اعلامیه دادند و تأیید کردند این راهپیماییها را، آیا خواندهاند این اعلامیههای "جبهۀ ملی" را؟ دیدهاند که به این راهپیمایی دعوت کردهاند؟ و یکی از انگیزههای آنها این است که بیایید مقابل قرآن قیام کنید؟ منتها لفظش را نگفتند، و واقعِ صریحش همین است؟» و «خب چرا حسابتان را جدا نمیکنید؟ من حالا باز عرض میکنم به شماها حسابتان را جدا کنید... "جبهۀ ملی" تکلیفش معلوم است؛ آن صریحاً به ضد اسلام قیام کرده؛ اما شمایی که مسلمان هستید و هیچگاه نمیخواهید به ضد اسلام قیام کنید چرا اینقدر هواهای نفسانیتان زیاد شده است که نمیفهمید دارید چه میکنید؟ چرا اینقدر شیطان در نفس ماها سلطنت پیدا کرده است که چشمهای ما را کور و قلبهای ما را وارونه کرده است؟ بیایید حساب خودتان را جدا کنید. آیا "نهضت آزادی" هم قبول دارد آن حرفی را که "جبهۀ ملی" میگوید؟ آنها هم قبول دارند که حکم قصاص که در قرآن کریم و ضروری بین همۀ مسلمین است، "غیر انسانی" است؟ آیا این نمازشبخوانها این را قبول دارند یا نه؟ شک ندارم که قبول ندارند. خب اعلام کنید؛ چرا ساکت نشستهاید؟»
۲. در جریان فتنه صدروزه سال گذشته همانطور که همه مردم با دیدن فیلمهایی از صحنه شهادت در جریان قرار گرفتند، عناصر مسلح عضو، وابسته یا فریبخورده گروهکهای نامونشاندار تروریستی مجاهدین و کومله و... دهها تن از فرزندان مظلوم این دیار را با تیر و گلوله و رگبار و ضربات چاقو و قمه با شکنجه و فجیعترین وضع به شهادت رساندند. آنها به این هم اکتفا نکردند و ضمن پخش فیلمهایی از خود به این عمل جنایتکارانه خود اعتراف و افتخار هم کردند و افزودند که «همه شما مزدوران رژیم را مثل... میکشیم» و تا قبل از دستگیری هم انصافاً تمام تلاش خود را در این راه به کار گرفتند. اما درست از فردای دستگیری ناگهان صدای واحدی از بلندگوهای ضدانقلاب داخل و رسانههای غربی و بهایی و اسرائیلی بلند میشد که این کسانی که در آستانه «اعدام» [قصاص] قرار دارند فرزندان مظلوم این ملتند که علیه نابسامانیها قیام کردهاند و اراجیفی از این دست.
اما شگفتترین واکنشها مربوط به قصاص سه قاتل بیرحمی بود که در ماجرای «خانه اصفهان» سه تن از فرزندان ملت یعنی دو بسیجی و یک سرهنگ یگان ویژه را پس از شلیک دو خشاب به شهادت رساندند. حالا باز هم نوبت آن بود که کفر و نفاق و انحراف و البته تجدیدنظرطلبان و سوپرانقلابیهای پشیمان با مدیریت رسانهای حسابشده خود آدرس غلط بدهند و «جای قاتل و شهید را عوض کنند». تعابیری، چون «وجدان جمعی از اعدام متهمان موسوم به خانه اصفهان ناراحت است»، «قربانیان این اعدامها شهدای راه آزادی وطن هستند که مردم به روایت "جانبازی" و "فداکاری" و "مبارزه" این عزیزان خواهند پرداخت»، «حکومت چرا دست به چنین «جنایات»ی میزند؟»، «نظام عاری از جمهوری خالی از اسلامی»، «هر کس سلاح دست بگیرد و به خیابان بیاید [و لابد شلیک هم بکند] الزاماً محارب نیست!»، «صبح امروز سه انسان دیگر به دار آویخته شدند و ملتی را غرق در اندوه و غم و خشم کرد» و موارد بسیار بسیار فراوان دیگر.
@tdejakam
✳ چرا حسابتان را جدا نمیکنید؟ - بخش دوم و آخر
۳. در ماجرای مخالفت جبهه ملی با لایحه قصاص، و پس از سخنرانی امام، اخبار ساعت ۲ بعدازظهر اطلاعیه «نهضت آزادی» را (که امام از آنها به عنوان مسلمان و متدین یاد کرده و خواسته بود موضع خود را درباره این اطلاعیه و فراخوان مشخص کنند) قرائت کرد که رسماً از اطلاعیه جبهه ملی برائت جسته بودند و گفتند که در راهپیمایی بعدازظهر شرکت نخواهند کرد.
در ماجراهای مخالفتهای شدید اینروزها با قصاص قاتلان جوانان مظلوم این دیار، یاوههای همیشگی غرب و نفاق و دشمنان و ضدانقلاب تابلودار طبیعی و بدیهی است، اما نوشتههای آنها که چهل و اندی سال نان دین و انقلاب و مسئولیتهای مختلف آن را خوردهاند، جای شگفتی دارد. باید در این ماجرا هم مانند امام به آنها گفت: کاری به کار آنها که صریحاً به ضد اسلام قیام کردهاند نداریم؛ اما شمایی که مسلمان هستید و هیچگاه نمیخواهید به ضد اسلام قیام کنید چرا اینقدر هواهای نفسانیتان زیاد شده است که نمیفهمید دارید چه میکنید؟ چرا اینقدر شیطان در نفس شماها مسلط شده که چشمهایتان را کور و قلبهایتان را وارونه کرده است؟ بیایید حساب خودتان را جدا کنید. آیا شما هم آن حرفی که رادیو اسرائیل و مجاهدین و کومله و سران دول غربی و رسانههای صهیونیست و بهایی میگویند را قبول دارید؟ آیا شما هم با قصاص قاتلان جوانان مظلوم این دیار که دستوری قرآنی است مخالفید؟ حتی اگر دلتان برای از دست رفتن این جوانان میسوزد (که حرف درستی است)، چرا یک بار و فقط یک بار از جوانانی که به دست این قاتلان کشته شدند حرفی نزدید و دلی نسوزاندید و اشکی نریختید؟ آنها جوانان این مردم نبودند و فقط آن تروریستها جوان بودند؟ خیلی دیر شده است و خیلی دیر کردهاید، اما هنوز هم فرصت هست که دیانت و انسانیت خود را نشان بدهید و از این قاتلان و از اربابان حامی آنان اعلام برائت کنید...
منتشرشده در: #روزنامه_جوان، دوشنبه اول خرداد ۱۴۰۲، صفحات اول و دوم.
@tdejakam
✳ از کوچه ویگن گاراپیدی تا مشهد مقدس
این یادداشت در #روزنامه_جوان امروز دوشنبه ۸خرداد منتشر شده است.
۱. چندسالی از آغاز به کارم در روزنامه نگذشته بود که هنگام گپوگفت با دوستان از شدت فشار و تضییقات صاحبخانههای آنها وحشتزده شدم و در اضطراب این بودم که اگر ازدواج کنم و گیر چنین صاحبخانههایی بیفتم چه کنم.
آنایام منزل عمهام در مشهد بود و من هر چند وقت یکبار توفیق زیارت امام رضا«ع» را پیدا میکردم. در یکی از همین بارها به عمهخانم ماجرا را گفتم و گفتم که بیشتر از آنکه از خدا یک همسر خوب بخواهم، صاحبخانه خوب میخواهم. عمهخانم کاملاً راحت و عادی با موضوع برخورد کرد و گفت: همین الان وضو بگیر و برو حرم و خیلی خودمانی و با زبان فارسی با امام رضا صحبت کن و مشکلت را بگو. همین کار را هم کردم و رفتم و رو به حضرت درخواستم را مطرح کردم.
چند ماه بعد مقدمات ازدواج من فراهم شد و از ابتدای زندگی تا الان که سیوچند سال از آن زمان میگذرد شاید چیزی حدود سیزدهچهارده بار منزل و صاحبخانه عوض کردم و عجیب اینکه هر بار صاحبخانه بعدی از قبلی بهتر و مهربانتر و آسانگیرتر بوده است.
۲. وارد خانه که شدم «مادام» کنار همسرم نشسته بود و یک کاسه آش هم وسط بود. با خنده گفتم: خانم! برای مادام چه آشی پختهای؟! گفت: آش را خود مادام پخته و یک کاسه هم برای ما آورده است.
مادام محمودیان همسایه دیواربهدیوار ما در کوچه شهید «ویگن گاراپیدی» در نارمک بود. کوچهای که در بخش ارمنینشین نارمک قرار داشت. مادربزرگ دوستم که دیگر سنّی از او گذشته بود، به اصرار فرزندانش پیش آنان رفته بود و با لطف آنان ما دوسه سالی آنجا نشستیم.
از آنجا که من و همسرم مقلد حضرت آیتالله خامنهای هستیم و بنا به فتوای ایشان، اهل کتاب پاکند، طبیعتاً رابطۀ ما، حتی رابطۀ غذایی ما با مادام خیلی خوب بود و رفتوآمد زیادی داشتیم.
همسرم توضیح داد: مادام آش نذری پخته است. پرسیدم: مادام! شما هم نذر آش دارید؟ گفت: بله. اما این نذر برای امام حسین است. خیلی تعجب کردم. گفتم: شما برای امام حسین نذر کردهاید؟!
با همان فارسی لهجۀ ارمنی گفت: چرا تعجب میکنی؟ ما هم امام حسین را دوست داریم. و ادامه داد: حالا چند روز دیگر هم صبر کن ببین این کوچه نزدیک تاسوعا و عاشورا که میشود برای امام حسین چه کار که نمیکند.
آنموقع یعنی سیسال پیش دیدهها و دانستههایم از ارادت ارامنه عزیز به امام حسین و حضرت ابوالفضل«ع» به اندازه امروز نبود به همین دلیل توضیحات مادام تعجبم را بیشتر کرد، بخصوص وقتی گفت: تازه این که چیزی نیست؛ من هر سال یک گوسفند نذر امام حسین دارم که آن را به تکیۀ جوانان آزاده که در بنبست بالایی هستند میدهم.
مادام خیلی خونسرد ادامه میداد و موضوع برایش کاملاً عادی بود و از تعجبهای من تعجب میکرد! چایش را که سر کشید، گفت: ببین! ما امامها را خیلی دوست داریم. یک چیزی بگویم راحتت کنم. من و دخترانم هر وقت در زندگی مشکلی پیدا میکنیم، یک بلیت رفتوبرگشت هواپیما به مشهد میگیریم. میرویم، حاجتمان را از امام رضا میگیریم میآییم.
خیلی عجیب بود. مادام نگفت حاجتمان را «میگوییم»؛ گفت: «میگیریم میآییم»! با همین قطعیت و استحکام.
۳. چندسال پیش در حالی که سالها از بازنشستگی من از روزنامه گذشته بود و تجربه کار در چندین خبرگزاری را هم با خود داشتم و از تهران خسته شده بودم، مادر را برای زیارتی دوسه روزه به مشهد آوردم. همانطور که پیاده به سمت حرم مطهر میرفتیم، به مادر گفتم خیلی دوست دارم که به مشهد بیایم و اینجا زندگی کنم تا از همجواری با امام هشتم لذت ببرم ضمن اینکه از شلوغی و گرانی و آلودگی تهران هم راحت میشوم. مادر خیلی استقبال کرد. من هم فوری گفتم پس همین الان که به حرم مشرف شدی، برای این حاجت من دعا کن. و مادر دعا کرد.
عصر همانروز در حالی که برای دیدن یکی از دوستان خوبم که مدتی بود در َآستان قدس رضوی مشغول شده بود، به محل کارش رفتم، با درخواست او برای آمدن به مشهد و همکاری در بخش رسانهای آستان مواجه شدم.
یک ماه بعد در حالی که طرح مفصلم برای تغییرات محتوایی در «نشریه حرم» آستان قدس پذیرفته شده بود، در مشهد مقدس ساکن و مدیر مسئول نشریه حرم شده بودم و صاحبخانه من هم بزرگواری بود که بیش از دیگر صاحبخانهها برای راحتی و آرامش من از هیچ چیز کم نگذاشت.
***
همه ما آن حدیث مشهور امام رضا«ع» را شنیدهایم که کسی که به زیارتم بیاید در سه جا (از لحظه مرگ به بعد) زیارتش را پس میدهم و نمیگذارم به او بد بگذرد، اما واقعیت این است که این امام مهربان که ما ایرانیان توفیق میزبانی از خود و خواهر و بسیاری از برادران بزرگوارش را داریم، در همین دنیا هم لطف بیکرانش را از ما محبان و شیفتگانش و حتی غیرمسلمانان هم دریغ نمیکند.
میلاد ولی نعمتمان امام هشتم «ع» بر همه خوانندگان گرامی مبارک.
@tdejakam
✳️ راز آرامش امام خمینی _ بخش اول
[این یادداشت امروز شنبه ۱۳خرداد ۱۴۰۲ در ویژهنامه #روزنامه_قدس به مناسبت سالگرد ارتحال امام خمینی منتشر شده است.]
سیوچهارسال از پرواز روح بلند امام خمینی گذشته و در این مدت، نام و آوازه او نه تنها کمفروغ نشده که پربسامدتر از قبل در اقصا نقاط جهان حضور دارد. درباره امام خمینی، سیره او، سیاستورزی و شیوه مبارزهاش، رفتارش در زندگی خانوادگی، کتابهایی که خواند و مواضعی که گرفت و فریادهایی که کشید به فراوانی سخن گفته و نوشته شده است. گاهی بخشهای پررنگ حیات امام مثل سیاست و اجتهاد و نگارش کتاب و صدور بیانیه و اطلاعیه و سخنرانیهای تند و صریح چه پیش از انقلاب اسلامی و چه پس از آن، ما را از یک حقیقت بسیار مهم غافل میکند و آن اینکه امام در تمام حیات پربار خود تنها و تنها با یک هدف سخن گفت و سکوت کرد و اعلامیه نوشت و هجرت کرد و موضع تند گرفت و با مدارا رفتار کرد و... و آن «رضایت خداوند متعال» بود. او فقط به تکلیف الهی خود فکر کرد و بس. چه آنزمان که در آغاز مبارزه گفت: «ای آقای شاه! من تو را نصیحت میکنم.» و چه آنگاه که نصایح او بیاثر ماند و در سخنرانی تند خود گفت: «آقا! من اعلام خطر میکنم. ای ارتش ایران! من اعلام خطر میکنم. ای سیاسیون ایران! من اعلام خطر میکنم. ای بازرگانان ایران! من اعلام خطر میکنم. ای علمای ایران! ای مراجع اسلام! من اعلام خطر میکنم. ای فضلا! ای طلاب! ای مراجع! ای آقایان! ای نجف! ای قم! ای مشهد! ای تهران! ای شیراز! من اعلام خطر میکنم.»
امام در اوج مبارزه در هنگامی که عدهای بر دوقطبی شریعتی – کافی میدمیدند، در اعلام موضع در دعواهای آندو و طرفدارانشان شیوه «سکوت» در پیش گرفت و از دمیدن در تنور این دوقطبی در آنشرایط پرهیز کرد تا رضای خدا را بر موضع احتمالی شخصی خود ترجیح داده باشد. او در نامه عاشقانهای که از لبنان برای همسر گرامیاش نوشت هم تنها به رضای خدا و اطاعت از فرامین الهی توجه داشت. در عین حال وقتی سیدحسین خمینی نوهاش در ماجرای دفاع از بنیصدر در مشهد دست به اسلحه برده بود، امام به آقای اشراقی دستور میدهد که به مأموران کمیته بگوید او را تحتالحفظ به تهران بیاورند و اگر دست به اسلحه برد، با تیر او را بزنند. و وقتی آقای اشراقی مراعات میکند و بخش دوم پیام امام را نمیدهد، امام او را مؤاخذه و مجبور میکند که برگردد و دوباره عین پیام مرا به طور کامل به آنان ابلاغ کند! همان امامی که پیش از انقلاب موسیقی را به طور کامل حرام اعلام کرده بود، بعد از انقلاب اسلامی از برخی سرودها بخصوص سرود شهید مطهری تجلیل میکند و وقتی مقاومت برخی خشکمغزان را میبیند موافقت میکند که در دیدار خانواده شهید مطهری گروه سرود آن را در جلوی ایشان اجرا کنند و این اجرا از صداوسیمای جمهوری اسلامی پخش شود. و بدینترتیب در چیزی که رضایت الهی را در آن دیده است از ملامت هیچ ملامتگری نمیهراسد و صریح موضع میگیرد.
این موضعگیری صریح و شجاعانه در لحظهلحظه حیات نورانی امام دیده میشود. آنجا که از ایشان میخواهند نظرشان را درباره احکام قرآنی حدود و دیات، بعد از انقلاب عوض یا تعدیل کنند و ایشان میگوید حکم من همان است و از آن کوتاه نمیآیم، و در برابر اصرارهای مکرر برخی بزرگان، میفرماید در این باره میتوانید به احکام فقهی آقای منتظری مراجعه کنید؛ کسی که او را بارها «پاره تن خود» خطاب کرده بود. همان امام وقتی آقای منتظری در ماجرای دفاع از مواضع منافقین و نیز سیدمهدی هاشمی برادر داماد خود که توطئهگری قهار بوده، از آنان دفاع شدید میکند در نامه معروف ۶۸/۱/۶ خود خطاب به وی -بدون سلام و تحیت- مینویسد: «از آنجا که روشن شده است که شما این کشور و انقلاب اسلامی عزیز مردم مسلمان ایران را پس از من به دست لیبرالها و از کانال آنها به منافقین میسپارید، صلاحیت و مشروعیت رهبری آینده نظام را از دست دادهاید... از آنجا که سادهلوح هستید و سریعاً تحریک میشوید در هیچ کار سیاسی دخالت نکنید.» نکته مهم این جاست که امام در این نامه که در هفتههای آخر عمر مبارکشان نوشتند، تصریح میکنند: «من کار به تاریخ و آنچه اتفاق میافتد ندارم؛ من تنها باید به وظیفه شرعی خود عمل کنم.» و خیلی صریحتر تأکید میکنند: «من با خدای خود پیمان بستهام که رضای او را بر رضای مردم و دوستان مقدم دارم؛ اگر تمام جهان علیه من قیام کنند دست از حق و حقیقت برنمیدارم.»
@tdejakam
✳️ راز آرامش امام خمینی _ بخش دوم و آخر
همانطور که ملاحظه میشود امام از ابتدای زندگی و از آغاز نهضت تا ادامه آن و پیروزی انقلاب و تا پایان عمر مبارکش، در هر فریاد و سکوت و موضع و پیام و بیانیهای تنها و تنها به خشنودی خدا اندیشید و برای رضای الهی موضع گرفت.
درست است که رضای خدا تأمینکننده منافع مردم بوده و هست، اما اگر بین رضایت مردم و رضایت خداوند تنافری میدید همانطور که آمد و خود تصریح کرده است رضای خدا را بر رضای مردم و دوستان ترجیح میداد.
این آموزه بزرگ شاید بزرگترین درسی باشد که ما مردم و مهمتر از ما، مسئولان و متولیان امور باید بگیریم و جز به رضای خداوند در زندگی شخصی و رفتار اجتماعی و تصمیمگیریها و تصمیمسازیهای سازمانی و اداری و حزبی و گروهی خود نیندیشیم و به جای آنکه عزت را در خشنودی صرف مردم ببینیم، بدانیم «فإن العزة للّه جمیعاً» و اگر خداوند عزت دهد، در میان مردم هم عزیز و محترم میشویم.
اینگونه است که «خمینی کبیر» با همین شیوه و ترجیح رضایت خداوند متعال در همه افعال و رفتار و گفتارهای خود بر رضایت مردم، آنچنان عزیز شد که در روز تشییع پیکر پاکش، ایران و دنیا شاهد بزرگترین تشییع تاریخ شدند؛ دهها برابر بیشتر از کسانی که در روز استقبال از ورودش به میهن، گل به دست در خیابانهای تهران به انتظار ایستاده بودند.
راز «آرامش امام» هم همین بود. آنجا که در پایان عمری مجاهده علمی و سیاسی و هدایت امت اسلامی در وصیتنامه سیاسی – الهیاش با صراحت و صداقت نوشت: «اينجانب... با دلی آرام و قلبی مطمئن و روحی شاد و ضميری اميدوار به فضل خدا از خدمت خواهران و برادران مرخص، و به سوی جايگاه ابدی سفر میكنم.»
@tdejakam