eitaa logo
طب الرضا
843 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1.1هزار ویدیو
75 فایل
مباحث آموزشی #رایگان حجامت ، ماساژ و مزاج شناسی انجام انواع حجامت تخصصی فصد زالو درمانی ماساژ درمانی #شهر_قدس ادمین کانال(مشاوره) : @Khademoreza888
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ ‌ 📚 📖 📚📖شجاعتی که حسین وبچه های اطلاعات عملیات در والفجر 3از خودشون نشون دادن فراموش شدنی نیست.عملیات ناموفق بود و لشکر منطقه رو خالی کرده بود.فقط هشت نفر از بچه‌های اطلاعات در شیار گاوی بالای تکبیران مستقر بودن. 🔴وقتی عراق پاتک کرد،نوک حمله رو به سمت شیار گاوی قرار داد،حسین این هشت نفر رو در خطی به طول هفتصد متر چید و در مقابل دشمن ایستاد. 🔴می دونست که اگه این خط سقوط کنه مهران در خطر می افته،این این هشت نفر طوری مقابل دشمن ایستادن که عراقی‌ها فکر کردن شیار گاوی پراز نیروست.۱ ✅اون روزحسین صبح زود برای غسل از مقر خارج شد،رفته بود توی رودخونه شیار گاوی و در آب سرد اون غسل کرده بود ، بعد هم برای شناسایی رفته بود،حدود ساعت نه و ده صبح بود که دیدم با عجله داره میاد. ‼️تا رسید گفت:علیرضا فکر میکنم عراقی‌ها می خوان حمله کنن،گفتم:چرا؟-گفت:وقتی رفتم شناسایی دیدم اون پایین دارن معبر باز می کنن احتمالا زیاد می خوان بیایند جلو.-گفتم: خب حالا چیکار کنیم؟ 🔴-گفت:هیچی جلوشون رو می گیریم.-گفتم: چطوری؟با همین چند نفر؟-گفت:اونا که تعدادمون رو نمی دونن.۲ 🔴مدتی نگذشت که سریع بچه ها رو خبر کرد و گفت که لشکر زرهی عراق داره میاد.طول خط زیاد بود و نفرات کم.سعی کردیم با همین تعداد هر طور شده خط رو پوشش بدیم. ⁉️سلاحمون هم فقط کلاش و آر پی جی بود،وقتی درگیری شروع شد هرکس با هرچی می تونست شلیک می کرد.خود حسین بالای سنگر ایستاده بود و آر پی جی می زد،اصلا انگار نه انگار که از هر طرف گلوله می بارد. ⌚️حدود سه ساعت در حالیکه می خندید ایستاده بود و شلیک می کرد .انقده بی خیال و راحت بود که اصلا متوجه اطرافش نیست.۳ ✅بلاخره بچه‌ها انقده مقاومت کردن تا بعد چند ساعت نیروی کمکی رسید. و عراقی ها رو مجبور به عقب نشینی کردن،اون روز اگه حسین و نیروهاش نبودن،قطعا مهران سقوط می کرد و دوباره دست عراقی‌ها می افتاد.۱ ✔️راویان:۱-سردار حاج قاسم سلیمانی ۲-علیرضا رزم حسینی۳-محمد علی یوسف اللهی 🔻 🌷 ... @ayatollah_haqshenas
🌹پنج شنبه ها دعایم این است قدم قدم فدایت شوم .. بترکانم بُغض نفس گیر را تـــو همراهیم کنی .. حتی در سکوت ..🍂🍂 📎مزارشهیدان 🌷 🌷 📎 پنج شنبه های دلتنگی هدیه به روح پاک و معطر شهـدا صلوات🌷 @ayatollah_haqshenas
🌹 🔻🔻 📖با حسین یوسف اللهی در راه منطقه همسفر بودیم. می رفتیم خسرو آباد. منطقه جنگی بود و نخلستان های اطراف جاده سوخته. 🌴شهید یوسف اللهی رو به من کرد و گفت: حسین نگاه کن به این نخلها. نگاه کردم ، بیشترشون بر اثر اصابت 🔫گلوله های دشمن سوخته و یا شکسته بودن. 🔥-گفتم: بله همه سوختن. -گفت: به این کاری ندارم تو خود نخل ها رو درست ببین. دوباره نگاهی انداختم و گفتم: خب همه خشک شدن. ‼️-گفت: نه این منظورم نیست. -گفتم: راستش نمی فهمم منظورت چیه؟ خب واضح تر صحبت کن. 🌴-گفت: ببین! همه ی نخل ها ایستاده می میرن. تازه فهمیدم که چی می خواد بگه. دوباره نگاهی به اطراف انداختم. درست بود. همه‌ی نخل های اطراف جاده، سوخته و خشکیده، هنوز پابرجا بودن. 💠اون روز بازم به طور دقیق عمق مطلب رو درک نکردم اما بعد از شهادت آقا حسین وقتی خوب نشستم و آخرین لحظاتش رو مرور کردم، دیدم واقعا خود اوهم شبیه یه نخل تا آخر ایستاد و سوخت. ✔️به روایت از حسین متصدی 📚 نخل های سوخته @ayatollah_haqshenas
وقتی هور العظیم بودیم ،خواب دیده بودم محمد حسین شهید می شود. از آن زمان به بعد هر وقت می دیدمش بی اختیار اشکم جاری می شد. خودم را برای عملیات والفجر هشت رساندم منطقه. با مهدی پرنده غیبی باهم بودیم که محمد حسین با موتور از راه رسید. باز اشکم جاری شد. محمد حسین دل از دنیا کنده بود. خطاب به مهدی گفت: «شما کاری ندارید. من هم دارم می روم». شهادتش را می گفت. مهدی شروع کرد به گریه کردن و گفت: «محمد حسین! تو اهل این حرف ها نبودی. تو که رفیق با معرفتی بودی». محمد حسین گفت: «به خدا قسم! دو سال است که به خاطر رفاقت با شما مانده ام. بعد از شهادت شهید اکبر شجره این دو سال را فقط به هوای شما صبر کردم. دیگر بیش از این ظلم است. انصاف بدهید. آن طرف هم کسانی هستند که منتظرم هستند». همان طور که می خندید سوار موتورش شد و رفت و ما فقط گریه کردیم و نگاه کردیم. راوی: حمید شفیعی؛ هم رزم 📚کتاب حسین پسر غلام حسین ؛ زندگی نامه و خاطرات از شهید محمد حسین یوسف الهی، نویسنده: مهری پور منعمی، ناشر: مبشر، نوبت چاپ: اول- ۱۳۹۶؛ صفحه ۲۳۰-۲۳۱٫ @ayatollah_haqshenas