eitaa logo
طب الرضا
838 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1.1هزار ویدیو
75 فایل
مباحث آموزشی #رایگان حجامت ، ماساژ و مزاج شناسی انجام انواع حجامت تخصصی فصد زالو درمانی ماساژ درمانی #شهر_قدس ادمین کانال(مشاوره) : @Khademoreza888
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اول ببینید یکم بخندین بعدش‌بدونین ... یه روزایی یه کسایی با این چیزا خون روی صورتشون رو پاک کردن🥀... مسئولینی که الان بیدار شدین و به رگ غیرتتون بر خورد اولا صب بخیر دوما تو راه که دارین میرین اینا رو جمع کنین یه سری به خوزستان بزنین همونجایی که این چفیه ها یه روزی خونی شده بزنید💔 @ayatollah_haqshenas
🌷✨🌷✨🌷✨🌷 ✨🌷✨🌷✨🌷 🌷✨🌷✨🌷 ✨🌷✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷 🌷 مادر شهید: وقتش رسیده بود که برای حسن زن بگیرم. در همسایگی ما خانواده‌ای بودند که دورادور می‌شناختمشان، پدرش با غلامرضا دوست مسجدی بودند. من هم با مادرش در مسجد محله آشنا شده بودیم از خیلی سال پیش، آن زمان که دخترانش کم سن‌وسال بودند، همیشه با مادرشان به مسجد می‌آمدند و تا آخر نماز آرام می‌نشستند. دختر بزرگشان زهرا خانم پزشک شد و ازدواج کرد؛ اما فاطمه خانم که دختر دوم خانواده بود، دانشجو بود چشمم به‌دنبال دختر این خانواده بود. قبل از فاطمه خانم، چندجا خواستگاری رفتیم؛ اما حسن پسند نکرد تا اینکه به خواستگاری فاطمه رفتیم.❄️ فاطمه به دلم ‌نشست از طرفی متوجه شدم که خانواده‌اش مؤمن و ولایت‌مدارند. خلق و خوی‌شان با خانواده ما جور بود ایشان هم پدرشان سپاهی بود. وقتی بررسی کردم و خوب سنجیدم دیدم، از هر نظر به حسن من می‌خورد این بود که با پدرش در میان گذاشتم و برای دیدن خودش و خانواده‌اش اجازه گرفتیم و رفتیم منزلشان.❄️ 🌻 خواهر شهید : از شوق‌ و ذوق آرام و قرار نداشتم، داداش ته‌تقاریم داشت، داماد می‌شد. اولین‌بار، پدر و مادر رفتند، منزل عروس خانم. بی‌صبرانه منتظر بودم که برگردند و نظرشان را بگن، هر دو راضی بودند. هم از خانواده فاطمه و هم از فاطمه جان، سری دوم من و مامان و خواهرم رفتیم. حسن به شوخی گفت: ـ آبجی خوب دقت کن الکی عیب رو دختر مردم نذاری‌ها، مامان که می‌گه این دختر خانم هیچ ایرادی نداره.❄️ خیلی خوب استقبال و پذیرایی کردند. بسیار مؤدب و خوش‌اخلاق بودند و من یکی که عاشق ادبشان شدم. فاطمه خانم هم که جای خودش را داشت. فهیم و مؤدب و محجبه، یک‌تکه جواهر بود همانی بود که برادرم به دنبالش می‌گشت.❄️ برای بار سوم حسن را هم با خودمان بردیم. داداشم طفلک خیلی خجالتی بود وقتی هم که گفتیم با فاطمه چند کلامی حرف بزنند و سنگ‌هایشان را وا بکنند، به قول معروف تا بناگوش سرخ شد. رفتند توی اتاق که با هم صحبت کنند؛ اما با شرم و حیا راه می‌رفت، سرش پایین بود. رفتم در گوشش گفتم: ـ حسن توی اتاق سرت را پایین نگیری‌ها سرت را بالا بگیر باادب و احترام حرف‌هایت را بزن ان‌شاءالله هر دو، دست پر بیایید بیرون.❄️ 🌷 ✍هاجر‌پورواجد @ayatollah_haqshenas
🌷✨🌷✨🌷✨🌷 ✨🌷✨🌷✨🌷 🌷✨🌷✨🌷 ✨🌷✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷 🌷 همسر شهید : اوایل دی‌ماه سال 1385 بود و من از سرنوشتی که برایم رقم می‌خورد، بی‌خبر بودم. روزهایم را با درس و دانشگاه می‌گذراندم عشق به درس، مرا از اطرافم بی‌خبر کرده بود.❄️ یک ‌شب، مادر کنارم نشست؛ دستانم را در دستانش گرفت. با مهربانی گفت: ـ فاطمه جان می‌خواهم، چیزی بهت بگویم؛ قرار است، برایت خواستگار بیاید. خیلی تعجب نکردم. گفت: ـ چیه، باور نمی‌کنی؟ خب، هر خواستگاری را، به من نمی‌گفتند؛ اگر از نظر خودشان تأییدشده بود، آن‌وقت به من هم می‌گفتند. گفتم: ـ چرا مامان، باور می‌کنم. اسمش حسنِ؟! مادر چشمانش درشت شد. اول فکر کرد، مسئله عشق و عاشقی در میان هست و ایشان بی‌خبرند. گفتم: ـ دو هفته پیش خوابش را دیده‌ام. داخل حرم عبدالعظیم آقایی صدایم کرد و انگشتری به دستم انداخت و گفت: ـ مالِ حسن آقاست. دوباره پرسیدم: ـ اسمش حسن آقاست؟ مادر با تعجب و بریده‌بریده گفت: ـ بله دخترم، اسمش حسنِ! آقای حسن غفاری! بدون اینکه حرفی بزنم، بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم. چند دقیقه طول کشید تا مادرم با خودش کنار بیاید.❄️ خانواده‌ حسن سه‌بار به منزل ما آمدند که در واقع مرحله اول و دوم معارفه بود. آشنایی دو تا خانواده که حسن آقا همراهشان نبود.❄️ بار سوم به همراه حسن آمدند. همه از زیبایی چهره و نظم و پاکیزگی‌اش صحبت می‌کردند؛ اما من به‌دنبال انگشتری بودم که توی خواب نشانه‌ای را برایم به امانت گذاشت. وقتی‌که چایی آوردم، انگشتر عقیق قرمز را توی انگشتش دیدم بسیار زیبا و بی‌نظیر بود. یقین دانستم که بین خواب و این انگشتری، یک ارتباط مقدسی باید باشد. یک‌سری صحبت‌ها شد و خانواده‌ها صلاح دانستند که برویم داخل یکی از اتاق‌ها صحبت کنیم و با هم بیشتر آشنا شویم.❄️ 🌷 ✍هاجر‌پورواجد @ayatollah_haqshenas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طبق معمول عدالتخورا شروع کردن به تخریب! چرا تو این کشور یکی میخواد کار کنه حاشیه درست میکنین؟ @ayatollah_haqshenas
صبح یعنی ... تپشِ قلبِ زمان ، درهوسِ دیدنِ تــو کہ بیایی و زمین، گلشنِ اسرار شود السـلام‌علیک‌یـامولای یاصاحب‌الزمـان @ayatollah_haqshenas
:.با هرکسی نباش!! با کسانی باش که تو را زیاد میکنند. و بدان که! هرکسی جز حق از تو می‌کاهد و ببین هنگامی کھ با فلان‌شخص یا با فلان نفر می‌نشینی او چھ‌‌چیزی را در تو بزرگ میکند؟! خودش را خودت را دنیا را و یا "خدا♥️" را.... @ayatollah_haqshenas
عزادارای دهه اول محرم.mp3
867.3K
🎙 🔷چرا از دهه اول محرم شروع به عزاداری می‌کنیم؟ @ayatollah_haqshenas