eitaa logo
کانال رسمی سازمان دارالقرآن الکریم
18.3هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.1هزار ویدیو
41 فایل
کانال رسمی و اطلاع رسانی سازمان دارالقرآن الکریم پایگاه اطلاع رسانی: www.telavat.ir شماره تماس سازمان: ۰۲۱۶۶۹۵۶۱۱۰ آدرس: تهران.خیابان حافظ.پایین تر از طالقانی.خیابان رشت.شماره ۳۹
مشاهده در ایتا
دانلود
✳️ یک آیه با ✨تعهد مسلمان نسبت به 📖و الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَ ذُرِّيَّتِنَا قُرَّةَ أَعْينٍُ وَ اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا ✨آيه74 سوره فرقان ✍و کسانی که میگویند: «پروردگارا! از همسران و فرزندانمان مایه روشنی چشم ما قرارده، و ما را برای پرهیزگاران پیشوا گردان!» 💠پیام ها 💠 1- هرمسلمانی در برابر همسر و فرزند و نسل خود است و باید براى عاقبت نیكوى آنها تلاش و دعا كند. «ربّنا هب لنا من ازواجنا...» 2- در علاوه بر علم وتلاش باید از خدا نیز كمك خواست. «ربّنا هبلنا...» 3- ، نور چشم است. «قرّة اعین» 4 - وداشتن همسر و فرزند و براى بدست آوردن آنها، مورد توجّه اسلام است. «ربّنا هب لنا...» 5- در دست گرفتن ، آرزوى عبادالرحمن است، زیرا عهده دار شدن و رهبرى متّقین، ارزش است. «واجعلنا للمتّقین اماما» 6- در به حداقل اكتفا نكنید، بلند همّت باشید. «واجعلنا للمتّقین اماما» 👈(خدایا ما را در رسیدن به كمال، رهبر متّقین قرار ده، نه آنكه تنها از متّقین باشیم)تمام و کمال را بخواهیم 👇👇👇 ✅ @telaavat
🍀 💠مرحوم سید شهاب الدین مرعشی نجفی از پدرشان مرحوم آیت الله سید محمود نجفی مرعشی، نقل می کنند که: 🍃"من سال ها دنبال این بودم که قبر حضرت زهرا سلام الله علیها را بیایم. سال ها نذر کردم، توسل جستم تا در خواب امام صادق یا باقر علیهما السلام را دیدم. (تردید از خود ایت الله نجفی بوده است.) 🍃در خواب به ایشان می فرمایند که چرا انقدر تلاش می کنی و نا آرام هستی؟ 🍃گفتم اقا من می خواهم قبر حضرت زهرا سلام الله علیها را بدانم کجا است و حضوری بروم. 🍃حضرت فرمودند: (به این مضامین) مخفی بودن آن سری دارد که تا ظهور امام زمان علیه السلام هم امکان پیدا شدنش نیست.نکته ای که حضرت در خواب می فرمایند این است که "علیک بکریمة اهل البیت". 🍃مرحوم مرعشی گفتند: من فکر کردم حضرت زهرا سلام الله علیها را می فرمایند که گفتم خوب آقا من هم دنبال همین امر بوده و به دنبال قبر حضرت زهرا سلام الله علیها هستم. 🍃فرمودند نه! حضرت معصومه در قم. بعد در ادامه به این مضمون فرمودند: هر جلالت و عظمتی که قرار بود در حرم حضرت زهرا سلام الله علیها قرار دهند، آن را در حرم حضرت معصومه قرار داده اند و این نکته مهمی است که این در مورد هیچ کدام از امامزادگان دیگر مطرح نشده است. 👇👇👇 ✅ @telaavat
🌸🍃دهه کرامت گرامی باد🍃🌸 ایران که بهشت دَر دِلِ قم دٰارد دَر مشهد خود اِمام هَشتُم دٰارد دَر این دَهۀِ کرٰامت و رَحمَت و نُور خورشید به خورشید تبسم دٰارد 👇👇👇 ✅ @telaavat
🌹 🌹 🌷نامه🌷 🌸بعد از مدت‌ها چشم انتظاری، نامه‌اش از جبهه به دستمان رسید. 🌸پاکت نامه را که باز کردم، یک برگه‌ی کوچک داخلش بود. روی همان، نامه‌اش را نوشته بود. وقتی آمد مرخصی، 🌸گفتم: «محمد جان! اگه اونجا کاغذ پیدا نمی شه، خب از اینجا ببر». 🌸گفت: «نه مادر جان! کاغذ پیدا می‌شه، اما چون متعلق به بیت الماله، نمی‌خوام خدای نکرده چیزی از بیت المال پایمال بشه». 🌸 📚:مجموعه رسم خوبان، کتــاب تقوای مالی، ص 83 ✨امــام عـلــى (علـــيه الســلام): 🌺قلم های خود را نازک کنید و سطرها را نزدیک به هم گیرید و زیادتی کلمات را حذف کنید و مقاصد و منظورها را در نظر بگیرید! بر حذر می دارم شما را از پر حرفی و پر نویسی، زیرا اموال مسلمانان نمی تواند این گونه خسارت ها را تحمل کند.🌺 📚:الــخـــصــــــال، ج1، ص310 👇👇👇 ✅ @telaavat
🌷من زنده ام🌷 همکلاسی هایم باور نمی کردند شال و کلاه و ژاکتم را آقا با سیم دوچرخه های اسقاطی پسرها و به صورت هشت میل برایم می بافد. گل های باغچه مان رنگ خود را ازدست داده بودند. به چشم من دنیا کمرنگ شده بود . هرکس که می آمد می گفت دست مشدی به گل ها نشسته و الان که نیست گل ها پژمرده اند. گاهی با گل ها و مرغ و خروس های خانه حرف می زدم; انگار حتی گل های باغچه و مرغ و خروس ها هم احساس کرده بودند که آقا دیگر نیست. همیشه پشت پای مرغ کاکلی ده دوازده تا جوجه در حال دویدن بود. او نمی گذاشت یک دانه برنج در راه آب برود. با وجود ده تا بچه ته سینی هیچ وقت چیزی نمی ماند و آقا با آشغال سبزی به مرغ و خروس ها آب و دانه می داد. هر شب جمعه برای پدر و مادر و رفتگان خاک به اهل مسجد خیرات میداد. هر صبح جمعه کاچی سید عباسش به راه بود و چند شاخه شمع روشن می کرد و در طول هفته روزی نبود که یک بشقاب غذا برا همسایه به نیت به جا آ وردن حق همسایه گری و رد مظلمه از خانه بیرون نرود. خانه ی ما سرقفلی مسکینان بود. اگر گدایی در خانه را می زد تا به او آب خنک نمی داد و سیرش نمی کرد و پاپوشش نمی داد نمی گذاشت دست خالی برود. می گفت: بعضی اولیا در لباس ژنده و ژولیده و با هیبت مسکینان در خانه را می زنند و ما نمی دانیم. غفلت نکنید. همه را راه دهید و در راه خدا خیرات بدهید. امام زمان در بین ماست. به همه سلام کنید شاید یکی از آنها او باشد. حالا باغچه ی حیاط که پژمرده شده بود تا مرغ و خروس ها و مدرسه و مسجد و همسایه و گدا و ... همه می دانستند که دیگر آقا نیست. یادم نمی آید بعد از این حادثه دوباره کی نخودچی کشمش خوردم اما می دانم هرگز طعم نخودچی کشمش بابا را نداشت. کریم و رحیم که برادرهای بزرگ خانه بودند برای اینکه فضای مغموم خانه را عوض کنند غروب که می شد توپ دو پوسته و بساط گل کوچیک راه می انداختند و من هم دروازه بان می شدم. دروازه بان هر گروهی که می شدم برنده ی حتمی همان تیم بود. با هیجان و شدت دنبال توپ می دویدند اما وقتی توپ به دروازه نزدیک می شد، سرعتشان را کم می کردند و توپ به آرامی در بغل من جا می گرفت و من هیجان زده مورد تشویق قرار می گرفتم. اول فکر می کردم دروازه بان ماهری هستم اما بعدها فهمیدم که نه آنها می خواهند من شاد باشم وهورا بکشم. بعضی وقت ها با برادرها، خاله بازی می کردم. اگر چه روزها به رفت و آمد بین خانه و بیمارستان می گذشت اما همه سعی می کردند فشار غیبت آقا را به نوعی جبران کنند. رحمان کشتی گیر محله بود. همه ی زیر اندازها را تشک کشتی کرده بود. دائما زیر خم یکی از بچه ها را می گرفت و به من می گفت: مصی تو داور! من که حسابی خودم را باور کرده بودم با خودم فکر می کردم: مصی تو که در کار دروازه بانی گل کردی حتما می تونی داور کشتی هم باشی. رحمان کشتی گیر بامرامی بود. می گفت همه چیز قاعده دارد، وزن و اندازه دارد. به همه فرصت و لذت پیروزی و قهرمان شدن را می چشاند. آنقدر با گوش های شکسته اش زمین زد و زمین خورد تا در وزن پنجاه و دو کیلو ی کشتی فرنگی، قهرمان خوزستان شد. سال تحصیلی با همه ی سنگینی و فشار و فراقی که داشت به پایان آمد و زمان گرفتن کارنامه رسید. کریم کارنامه همه ی بچه ها را گرفت و ما را به خرج خودش برای بستنی خوردن به شکرچیان ادیبی دعوت کرد. فقط رحمان با ما نبود. او سرسختانه به کار نانوایی چسبیده بود. آن روز هرچه پرسیدم چرا رحمان نیامده، کسی چیزی نگفت. کریم نمی خواست طعم و مزی ی بستنی در کام ما تلخ شود اما بعدها شنیدم که باهاش دعوا کرده که : لامصب این همه تجدیدی رو چطوری بار میکنی! فقط نقاشی و ورزش تجدید نشدی که اونم حتما در حقت ارفاق کردن. وقتی کارنامه ات رو گرفتم حتی نمی شناختنت. منو با تو عوضی گرفتن، یه پس گردنی گرم خوردم و با لگد از مدرسه پرتم کردن بیرون. اینم پاداش برادر رحمان بودن و برادر تنبل داشتن. ادامه دارد...✒️ 👇👇👇 ✅ @telaavat
❣ مهــــــدی جـــان؛ آلودگی هوا ڪه سهل است...! آلودگی دلهایمان نیز از حد هشدار گذشته، 💔 نفس هایمان به شماره افتاده...! سالهاست زندگی مان تعطیل رسمیست...! 💔 هوای باریدن نداری مولا؟ 👇👇👇 ✅ @telaavat
🌻پروردگارا ✨افتخار سجده کردن بر آستان قدسی ات را هرگز از من نگیر... ✨چرا که هر گاه برتو سجده میکنم،روحم را نوازش میکنی و به من آرامش ژرف میبخشی.. ✨پس ای بخشنده ترین بخشندگان بگذار تا ابد بنده کوچک توبمانم 🌙شبتون خدایی 👇👇👇 ✅ @telaavat
🔸🔶 صفحه 463 قرآن کریم 👇👇👇 ✅ @telaavat
463.mp3
957.4K
🔸🔶 قرائت صفحه 463 قرآن کریم 👇👇👇 ✅ @telaavat
🗓 تقویم روز 👇👇👇 🔸 چهارشنبه 🔸 ۲۷ تیر سال ۱۳۹۷ هجری خورشیدی 🔸 ۴ ذالقعده سال ۱۴۳۹ هجری قمری 🔸 ۱۸ جولای سال ۲۰۱۸ میلادی ذکر روز: ۱۰۰ مرتبه «یا حی یا قیوم» 🗒 مناسبت‌ها: 🔻مرگ "محمدولی خان سپهدار تنکابنی" از سیاستمداران مشهور دوران مشروطه (1305 ش) 🔻استعفای دکتر "علی امینی" از نخست‌وزیری رژیم پهلوی (1341 ش) 🔻پذیرش رسمی قطعنامه 598 شورای امنیت از سوی جمهوری اسلامی ایران (1367 ش) 🔻تأسیس نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران (1369 ش) 🔻ارتحال فقیه جلیل و عارف واصل آیت‌الله "سید رضا بهاءالدینی" (1376 ش) 🔻شهادت شهید مسعود پرویز (1361 ش) 🔻بهشت‌زهرا گورستان جدید تهران افتتاح شد. (1349 ش) 🔻در سودان کودتای نظامی شد و سرگرد هاشم عطا قدرت را در دست گرفت (1350 ش) 🔻ایران به تونس برای سدسازی سی میلیون تومان وام داد (1352 ش) 🔻ژنرال حسن البکر به جای عارف رئیس‌جمهوری عراق شد. (1347 ش) 🔻وفات "مهلبی" کاتب و دانشمند مصری (656 ق) 🔻درگذشت "عطاملک جوینی" سیاست‌مدار و مورخ شهیر ایرانی (681 ق) 🔻آغاز نخستین کنگره بین‌المللی امامزادگان (1434 ش) 🔻کشف ماهیت کهکشانِ راه شیری توسط "ویلیام هرشِل" ستاره‌شناس انگلیسی (1782 م) 🔻آغاز جنگ‌های بیست‌وپنج ساله انگلستان و دانمارک (871 م) 🔻تولد "رابرت هوک" دانشمند انگلیسی و پایه‌گذار علم هواشناسی (1635 م) 🔻تصویب قانون استقلال هند در پارلمان انگلستان (1947 م) 🔻قتل "زُهَیر محسن" مبارز فلسطینی توسط عوامل مشترک مصر و اسرائیل (1979 م) 🔻درگذشت خانم "جِین اوسْتین" بانوی داستان‌نویس انگلیسی (1817 م) 👇👇👇 ✅ @telaavat
امام صادق عليه السلام: زراعت كنيد و درخت بكاريد؛ زيرا به خدا سوگند، مردم شغلى حلال تر و پاكيزه تر از آن پيشه نكرده اند 📚 الكافی ج 5 ص 260 👇👇👇 ✅ @telaavat
🔻🔻 🌸 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم🌸 🔷 بسْمِ اللَّه الْرَّحْمَنِ الْرَّحِيمِ 🔷 🗯وفِى عَادٍ إِذْ أَرْسَلْنَا عَلَيْهِمُ الرِّيحَ الْعَقِيمَ(41) 🗯ما تَذَرُ مِن شَىْءٍ أَتَتْ عَلَيْهِ إِلَّا جَعَلَتْهُ كَالرَّمِيمِ(42) 🍁جزء 27 سوره ذاریات 🍂 ✍ ترجمه 💭و در (سرگذشت) قوم عاد نیز آنگاه كه بر آنان باد نازا (ویرانگر) فرستادیم (عبرت و نشانه هایى است). 💭 (این باد) هیچ چیزى را كه بر آن مى وزید باقى نمى گذاشت مگر آنكه آن را خرد و تباه مى كرد. ⚡️نکته ها⚡️ پیامبر قوم عاد، حضرت هود بود كه هرچه قومش را هشدار داد به سخنان او اعتنایى نكردند و زمینه نزول عذاب را فراهم ساختند. بادها، گاهى زاینده و عامل رویش مى باشند «ارسلنا الریاح لواقح»، «یرسل الریاح مبشرات» و گاهى نازا و وسیله ى ریزش و ویرانگرى هستند. «الریح العقیم» یعنى باد ویرانگر. بادى كه عامل عذاب قوم عاد بود، به قدرى سوزنده و مسموم كننده بود كه انسان، حیوان، گیاه و هر چه را در مسیرش قرار داشت، نابود مىكرد. «رمیم» به معناى پوسیدگى است و «ترمیم» یعنى اصلاح پوسیدگى. با اینكه قوم عاد بسیار نیرومند و بلند قامت بودند، ولى بادى كه از قهر الهى وزید، آنان را مثل استخوان پوسیده خرد و شكننده كرد. 🔢پيام ها 🔢 1⃣ پدیده هاى طبیعى همچون باد و باران و آثار مثبت و منفى آنها به دست خداست. «ارسلنا علیهم الرّیح العقیم» 2⃣ بلایاى طبیعى همچون خشكسالى و قحطى، مى تواند عذاب الهى باشد. «ما تذر من شىء... جعلته كالرّمیم» 3⃣ آب و باد، لشکر خدا در برابر ظالمان است. «نبذناهم فى الیمّ... الریح العقیم» 👇👇👇 ✅ @telaavat
🌺🌺🌺 برﮔﻪ ﺍﯼ ﺩﺭ ﺧﻴﺎﺑﺎﻥ ﻧﺼﺐ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺁﻥ ﺍﯾﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ : ﻣﺒﻠﻎ 20 ﻫﺰﺍﺭ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﮔﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ ﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺍﺭﻡ ﺯﯾﺮﺍ ﻫﺰﯾﻨﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﺪﺍﺭﻡ، ﻫﺮ ﮐﺴﻰ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ ﺑﯿﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺁﺩﺭﺱ ﻓﻼﻧﯽ ﮐﻪ ﺷﺪﯾﺪﺍ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺍﺭﻡ . ﺷﺨﺼﯽ ﺑﺮﮔﻪ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﺪ ﻭ ﻣﺒﻠﻎ 20 ﻫﺰﺍﺭﺗﻮﻣﺎﻥ ﺍﺯ ﺟﯿﺒﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺁﺩﺭﺱ ﻣﻰ ﺑﺮﺩ . ﻣﯽ ﺑﯿﻨﺪ ﭘﯿﺮﺯﻧﯽ ﺳﺎﻛﻦ ﻣﻨﺰﻝ ﻫﺴﺖ . ﺷﺨﺺ ﭘﻮﻝ ﺭﺍ ﺗﺤﻮﻳﻞ ﻣﻴﺪﻫﺪ، ﭘﯿﺮﺯﻥ ﮔﺮﻳﻪ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ ﻭ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ ﺷﻤﺎ ﻧﻔﺮ ﺩﻭﺍﺯﺩﻫﻤﯽ ﻫﺴﺘﯿﺪ ﮐﻪ ﺁﻣﺪﯾﺪ ﻭ ﺍﺩﻋﺎ ﻣﻴﻜﻨﻴﺪ ﭘﻮﻟﻢ ﺭﺍ ﭘﻴﺪﺍﻛﺮﺩﻩ ﺍﻳﺪ . ﺟﻮﺍﻥ ﻟﺒﺨﻨﺪﻯ ﺯﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺧﺮﻭﺟﯽ ﺣﺮﮐﺖ ﻛﺮﺩ، ﭘﻴﺮﺯﻥ ﻛﻪ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺩﺍﺷﺖ ﮔﺮﻳﻪ ﻣﻴﻜﺮﺩ ﮔﻔﺖ : ﭘﺴﺮﻡ، ﻭﺭﻗﻪ ﺭﺍ ﭘﺎﺭﻩ ﻛﻦ، ﭼﻮﻥ ﻣﻦ، ﻧﻪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺍﻡ ﻭ ﻧﻪ ﺳﻮﺍﺩ ﻧﻮﺷﺘﻨﺶ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ، ﺍﺣﺴﺎﺱﻫﻤﺪﺭﺩﻯ ﺷﻤﺎ ﺑﺎ ﻣﻦ، ﻣﻦ ﺭﺍ ﺩﻟﮕﺮﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺍﻣﻴﺪﻭﺍﺭ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺍﻳﻦ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻳﻦ ﺧﻴﺮ ﺩﻧﻴﺎ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ . ✨ ﻫﺮ ﮐﺠﺎ ﺍﻧﺴﺎﻧیت ﻫﺴﺖ، ﻓﺮﺻﺘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺤﺒﺖ ﮐﺮﺩﻥ ﻫﺴﺖ . ﺑﻪ ﻛﺴﻰ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺯﻣﻴﻦ ﺍﺳت ﺭﺣﻢ كنيد تا رحمت آسمانها شامل حال همه ما بشه 👇👇👇 ✅ @telaavat
#یا_امام_رضا هرگز دلم ز کوی تو جایی دگر نرفت یک دم خیال روی توام از نظر نرفت جان رفت و اشتیاق تو از جان به در نشد سر رفت و آرزوی تو از سر بدر نرفت #دلتنگم 👇👇👇 ✅ @telaavat
⛓تو نیاز به طناب نداری 💠یکی از شاگردان می گوید: «در دورانی که در نجف اشرف نزد شیخ انصاری به تحصیل مشغول بودم، شبی را در خواب دیدم که بندها و طناب های متعددی در دست داشت 💠از شیطان پرسیدم: این بندها برای چیست؟ 💠پاسخ داد: اینها را به گردن مردم می اندازم و آنها را به سوی خویش می کشم و به دام می افکنم. دیروز، یکی از طناب ها را به گردن شیخ انصاری انداختم و او را از اتاقش تا اواسط کوچه ای که منزل شیخ در آن است، کشیدم، ولی افسوس که بر خلاف زحمات زیادم، شیخ از قید رها شد و بازگشت 💠هنگامی که شیطان این ماجرا را نقل کرد، از او پرسیدم: اکنون که طناب ها را در دست داری، طناب مرا نشان بده 💠شیطان لبخندی زد و گفت: امثال تو نیازی به طناب ندارد و خودشان به دنبال من می دوند 💠هنگامی که از خواب بیدار شدم، در تعبیر آن به فکر فرو رفتم . عاقبت تصمیم گرفتم مطلب را برای شیخ بیان کنم. 💠شیخ گفت: شیطان راست گفته است، زیرا آن ملعون دیروز می خواست مرا دهد که به لطف خدا از دام او گریختم 💠جریان از این قرار بود که دیروز به مقداری پول نیاز داشتم و از سویی، چیزی در منزل موجود نبود. با خود گفتم یک ریال از مال امام زمان(عج) نزدم وجود دارد که هنوز وقت مصرفش نرسیده است؛ آن را به عنوان قرض بر می دارم و سپس ادا خواهم کرد 💠یک ریال را برداشتم و از منزل خارج شدم. همین که خواستم آن چیز مورد نیاز را بخرم. با خود گفتم که از کجا معلوم که بتوانم این قرض را بعداً ادا کنم؟ 💠در همین اندیشه و تردید بودم که ناگهان تصمیم قطعی گرفتم به منزل برگردم. از این رو،چیزی نخریدم و پول را به جای اولیه اش را باز گرداندم 💠به راستی که مرحوم شیخ انصاری به حقیقت این آیه شریفه توجه نموده است “الشَّیْطَانُ یَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَیَأْمُرُكُم بِالْفَحْشَاء وَاللّهُ یَعِدُكُم مَّغْفِرَةً مِّنْهُ وَفَضْلاً وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ” 💠یعنی شیطان، شما را وعده به فقر و تهیدستى مى دهد؛ و به فحشا و زشتیها امر مىكند؛ ولى خداوند وعده آمرزش و فزونى به شما مى دهد؛ و خداوند، قدرتش وسیع، و [به هر چیز] داناست. به همین دلیل، به وعدههاى خود، وفا میكند 👇👇👇 ✅ @telaavat
🌹 🌹 🌷نانوایی🌷 🌸 نانوایی محل بسته بود و برای خرید نان باید مسافت زیادی را طی می‌کردیم. 🌸به محسن که تازه از راه رسیده بود، گفتم: «مادر جان! نانوایی بسته بود؛ می‌ری یه جای دیگه چند تا نون بگیری؟» 🌸گفت: «بله، چرا که نه؟» بعد موتورش را گذاشت داخل حیاط و کیسه را از من گرفت. 🌸پرسیدم: «چرا با موتور نمی‌ری؟» گفت: «پیاده می‌رم. موتور مال خودم نیست؛ بیت الماله». 📚:کتــاب فرهنگنامه شهدای سمنان، ج1، ص172 ✨رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم): 🌺پنج کس اند که من و هر پیامبر مستجاب الدعوه‌ای، آنان را لعنت کرده است: آن کس که در کتاب خدا، آیه ای را زیاد گرداند و کسی که سنت و روش مرا رها کند و کسی که قضا و قدر خدا را تکذیب کند و کسی که حرمت عترت مرا که خدا واجب فرموده نگه ندارد، و کسی که اموال عمومی را به خود منحصر سازد و (تصرف در) آن را (به نفع خود) حلال شمارد." 🌺 📚:الکــافی، ج 2، ص 293 👇👇👇 ✅ @telaavat
دهه ی دوم ذیقعده شروعش زیباست زاد روز گلی از نسل علی(ع) وزهراست(س) چشم دل بازکن وشهر مدینه بنگر خانه ی حضرت کاظم طرب وجشن بپاست ولادت حضرت رضا و حضرت احمدبن موسی مبارک باد🌸🌸🌸 👇👇👇 ✅ @telaavat
🌷من زنده ام🌷 آن سال کریم و رحیم و آبجی فاطمه خیلی سعی کردند رحمان را پای درس و کتاب بنشانند تا به قول خودشان یک قطار تجدیدی را پشت سر بگذارد اما اصلا گوشش بدهکار نبود. آقا خوب حساب کلاس های درسمان را داشت. بچه ها نمی خواستند در غیاب او کسی درجا بزند. اما رحمان لای هیچ کتابی را باز نکرد و شهریور هم از راه رسیده بود. او حتی نمی پرسید الان چه ماه و روزی است و امتحان ها از کی شروع می شود. کریم که احسای مسئولیت بیشتری داشت تصمیم گرفت همه ی درس ها را جای رحمان امتحان بدهد ولی کسی در جریان این تصمیم نبود. فقط خودش و رحیم می دانستند و یک کمی هم من باخبر شده بودم. یک بار شنیدم که می گفت: (( ما که به جاش چک و لگد رو خوردیم ، خودش هم که اصلا آفتابی نشده که کسی بشناسدش، پس بسم ا...)) شب قبل کریم و رحیم رفتند سید عباس و به تعداد تجدیدی هایش هفت شمع روشن کردند و نذر کردند بعد از هر امتحان، تا آخر امتحانات هر شب هفت شمع روشن کنند. همه چیز به خوبی پیش می رفت. کریم هر روز که می آمد خوشحال و سر حال می گفت عالی بود. رحمان هم شب ها خسته و درمانده از نانوایی می آمد و می خوابید و صبح زود دوباره سر کار می رفت و تقویم زمان را گم کرده بود.در غیاب پدر، رحمان مانده بود با مسئولیت خانه. از نظر عاطفی رحمان به پدر خیلی وابسته بود و ندیدن پدر برایش سخت. کریم هم می گفت: به روش نیارین تا ببینم کی از رو می ره و سراغ درس و کتاب رو می گیره. ما می خواهیم آقا ناراحت نشه. همه چیز خوب پیش می رفت تا آخر که امتحان جغرافیا بود. کریم می گفت: در جلسه روی صندلی نشسته بودم و منتظر توزیع برگه های امتحان بودم که یه هو دیدم رحمان از دور می آد. دم در ورودی اسم و فامیلش رو پرسیدن و اونو به سمت صندلی خودش هدایت کردن.آقای رحمتی که مدیر بود و من روز گرفتن کارنامه، یه چک و اردنگی ازش خورده بودم، مثل اینکه با قیافه ی من آشناتر بود. با رحمان اومد بالای سرم، دید من روی صندلی نشستم . از رحمان پرسید پسر اسمت چیه؟ جواب نداد. دوباره پرسید . مات و مبهوت به من نگاه کرد و بازم جواب نداد. از من پرسید اسمت چیه؟ گفتم : عبدالرحمان آباد. یک باره گوش رحمان رو گرفت و به بیرون پرت کرد. دست و پاش رو به میله ی وسط حیاط بستن. با ترکه ی نخل به دست و پاش می زدن و آقای رحمتی با صدای بلند می گفت: ای متقلب! می خواستی به جای عبدالرحمان آباد وارد جلسه ی امتحان بشی؟ تا اونجا که کتفش باز می شد ترکه رو بلند می کرد و رو تن و بدن رحمان پایین می آورد. بعد از کلی کتک کاری رحمان را به اداره ی آموزش و پرورش تحویل دادند. یکی از بستگان نزدیک ما آقای گنجه ای که از مسئولین آموزش و پرورش بود و خانواده ، کریم و رحمان را به خوبی می شناخت، وقتی موضوع را فهمید; چون می دانست کریم شاگرد زرنگ و درس خوان و رحمان بازیگوش و اهل کار و معاش است،برای رحمان به جرم اینکه می خواسته به جای کس دیگری وارد جلسه ی امتحان شود با یک فامیل جعلی و ساختگی پرونده سازی می کند و بعد هم پرونده به فراموشی سپرده می شود. رحمان آن سال با تلاش های کریم با معدل بالا قبول شد اما سال بعد درجا زد. با آمدن پاییز، آقا از بیمارستان مرخص شد و مدتی در منزل تحت مراقبت بود و حال و هوای خانه دوباره رونق گرفت. تا مدت ها ما می گفتیم و او می شنید. بعضی وقت ها ساکت می شد و در خودش فرو می رفت و بعضی وقت ها می خندید. به همین راضی بودیم. همین که آقا بود و او را می دیدم برایم کافی بود. دلم می خواست دوباره بلند می شد و می ایستاد تا دختر تو جیبی بابا از جیبش نخودچی کشمش بردارد. دوست داشتم دوباره بین گل های باغچه بایستد و گل ها را هرس کند.اما آقا بعد از اینکه من و احمد و علی برای آخرین بار جیب شلوارش را پاره کردیم، تا سال ها نتوانست سرپای خودش بایستد تا ما به جیب هایش حمله ور شویم. ادامه دارد...✒️ 👇👇👇 ✅ @telaavat
🌸خدا کند که مرا با خدا کنی آقا ز قید و بند معاصی جدا کنی آقا دعای‌ما‌به‌دربسته‌میخورد،ای کاش خودت برای ظهورت دعا کنی آقا 👇👇👇 ✅ @telaavat
🔸🔶 صفحه 464 قرآن کریم 👇👇👇 ✅ @telaavat
4_5825768647603258533.mp3
1.05M
🔸🔶 قرائت صفحه 464 قرآن کریم 👇👇👇 ✅ @telaavat
🗓 تقویم روز 👇👇👇 🔸 پنجشنبه 🔸 ۲۸ تیر سال ۱۳۹۷ هجری خورشیدی 🔸 ۵ ذالقعده سال ۱۴۳۹ هجری قمری 🔸 ۱۹ جولای سال ۲۰۱۸ میلادی ذکر روز: ۱۰۰ مرتبه «لا اله الا الله الملک الحق المبین» 🗒 مناسبت‌ها: 🔻درگذشت استاد "سید محمدتقی مدرس رضوی" پژوهشگر (1365 ش) 🔻عملیات نامنظم فتح 8 در شمال موصل در عمق خاک دشمن توسط سپاه (1366 ش) 🔻ارتحال عالم آگاه و روحانی مبارز آیت‌الله "محمدحسین کاشف الغطاء" (1334 ش) 🔻درگذشت استاد "جلال‌الدین همایی" ادیب برجسته معاصر (1359 ش) 🔻درگذشت خسرو شکیبایی، بازیگر سینما و تلویزیون (1387 ش) 🔻شهادت شهید وحید رضائی طالبی (1366 ش) 🔻مسافرت حج برای ایرانیان با گذرنامه بین‌المللی ممنوع شد (1352 ش) 🔻تجدید بنای خانه کعبه توسط "خلیل‌الرحمن حضرت ابراهیم (ع)" به امر پروردگار 🔻وفات "سید بن طاووس" عالم و محدث عالی‌قدر شیعه (664 ق) 🔻درگذشت "ابن هِشام" فقیه و نحوی بزرگ عرب (761 ق) 🔻شکست چین در جریان جنگ با انگلستان موسوم به جنگ تریاک (1842 م) 🔻روز استقلال "کویت" از استعمار انگلستان (1961 م) 👇👇👇 ✅ @telaavat
🌹امام #على عليه السلام: برترين ادب آن است كه انسان در حدّ خود بماند و از اندازه خويش تجاوز نكند. 📚 غررالحكم ،حدیث3241 👇👇👇 ✅ @telaavat