#من_زنده_ام
#قسمت_صدوپنجاه_ششم🌷
اما نه خاطره برق نگاه برادران اسیرمان که ازچشم های گود رفته آنها از پشت پنجره های اردوگاه موصل برخاسته بود به ما قدرت و جراتی مثال زدنی می داد .
سرم را مثل باد بزن تکان می دادم تا از شر هیولایی که افکار مرا به بیغوله ها می برد خلاص شوم چهار کیسه سبز نظامی با دو پتو ویک کفش کتانی و یک دست بلوز و شلوار به ما دادند بلوز و شلوارها را همانجا گذاشتیم و با کوله ای نظامی دنبال دو تا سرباز راه افتادیم اردوگاه از دوتا قسمت تشکیل شده بود حیاطی که پاسداران و بسیجیان در آن بودند و حیاط دیگری که افسران و خلبانان در آن نگهداری می شدند .
سربازی جوان ، بلند قد وسبزه رو به نام حمزه را به عنوان سرباز نگهبان به ما معرفی کردند در طول مسیر همه نگاهمان به پنجره ها بود برعکس اردوگاه موصل پنجره ها خالی از هر سرو نگاهی بود با خودم گفتم : یعنی اینجا برادران منتظر ما نیستند؟ در کنار هر پنجره یک سرباز بعث عراقی با کابل ایستاده بود که حکایت از خشونت و فشار و اختناق حاکم بر آن اردوگاه داشت در انتهای طبقه دوم اتاقی دوازده متری بود که ما در آن زندانی شدیم .
اولین چیزی که در آن اتاق جلب توجه می کرد تسلط کامل برج دیده بانی بر ما بود وقتی سرباز خواست اتاق را ترک کند پرسید :
- چیزی لازم ندارید ؟
- فقط یک تکه پارچه که پنجره را بپوشانیم .
در را بست و آن روز هیچ صدایی و هیچ اثری از دیگر اسیران جنگی دیده و شنیده نمی شد با گرسنگی و تشنگی دمساز بودیم ولی وحشت از نگا ه های محمودی نمی گذاشت به چیز دیگر فکر کنیم .
صبح روز بعد وقتی در آسایشگاه برادران باز شد همهمه زیادی بر خواست ما برای گرفتن خبر از موقعیت خودمان و بقیه اسیران جنگی کنجکاو بودیم ، از نگهبان خواستیم در را برای استفاده از سرویس بهداشتی و هوا خوری باز کند او گفت : فرمانده ناجی هنوز دستور نداده است .
فردا صبح ناجی و محمودی و رفیق همیشگی اش آن سگ گرگی وارد اردوگاه شدند . به دستور آنها تمام اسرای قسمت بسیج و سپاه را با ضربه های بی رحم کابل به صف کردند و در آسایشگاه ما را باز کردند و ما هم همان طبقه بالا در گوشه ای ایستادیم . بعضی از نگهبان ها که استعداد و ابتکار عمل بیشتری در شکنجه دادن داشتند ، سر کابل های شان را قیر اندود کرده بودند تا پوست و گوشت را با هم قلوه کن کنند اگر یکی از برادران کوچکترین تکانی می خورد ، به بهانه در یک خط راست نبودن ، با همان کابل های قیر اندود آنها را روی دو پا سیخ و صاف نگه می داشتند ، برادران آنقدر ضعیف و رنجور بودند که با یک نگاه می شد اول تا آخر داستان آنها را دریافت . بعد از اینکه مجبورشان کردند یک ساعت در گرمای پنجاه درجه ایستاده سر به سوی آسمان بلند کنند وبا چشمان باز بدون پلک زدن به خورشید زل بزنند ، فرمانده وارد اردوگاه شد و در جایگاه ایستاد و بعد از نگاهی به طبقه بالا یعنی سمتی که سلول ما قرار داشت ؛ درباره مقررات انضباطی اردوگاه نظامی عنبر را گوشزد کرد و گفت :
- خوب گوش کنید ، از امروز دستورات با انضباط بیشتری باید انجام گیرد و خلاف آن موجب تنبیه شدید متخلفین می شود . این دستورات و مقررات اردوگاه است ؛ نماز جماعت ممنوع ! اجتماع بیش از دو نفر در خارج و داخل آسایشگاه ممنوع ! حرف زدن با نگهبانان اردوگاه ممنوع ! دعا خواندن و گریه کردن ممنوع ! شوخی و خنده ممنوع ! دست دادن و رو بوسی ممنوع ! نگاه کردن به یکدیگر ممنوع ! بگیر و بیار ممنوع !عیادت از مجروح و مریض ممنوع ! سلام ممنوع !علیک السلام ممنوع ! قرآن خواندن با صدای بلند ممنوع ! جوانه زدن ریش ممنوع ! نگاه کردن به اطراف ممنوع ! ماندن در دستشویی و توالت بیشتر از یک دقیقه ممنوع ! با دختران ارتباط برقرار کردن ممنوع !همه اینها مجازات شدید دارد اما ارتباط بر قرار کردن با دخترها مجازات مرگ دارد . هروقت سربازان اردوگاه از کنار شما رد شدند ، در هر حالت که هستید موظفید سرپا بایستید و خبر دار به آسایشگاه خودتان بروید . در خارج از آسایشگاه باید حتماً لباس نظامی به تن داشته باشید ! همه اینها دستور است .
با این وصف ، همه چیز ممنوع اعلام شد جز نفس کشیدن ، برای اینکه هم به در زده باشد و هم به دیوار به اتاق ما هم آمد و گفت :
- شما هم قطعا متوجه مقررات اردوگاه شدید؟
- بله متوجه حرف های شما شدیم اما ما نظامی نیستیم ، ما نیروهای هلال احمریم .
با این خط و نشان های سرگرد ناجی که مثل راه رفتن روی یک تار مو بود مجازات خاطی به قیمت جانش تمام می شد .
لباس هایمان مندرس و رقت بار شده بود . سعی می کردیم جز به ضرورت در محیط بیرون ظاهر نشویم تا موجب غم و غصه بیشتر اسرایی که خود کوه درد بودند ، نباشیم . به سمت سرویس های بهداشتی رفتیم .
ادامه دارد...✒️
👇👇👇
✅ @telaavat
4_6001321261119045779.mp3
1.19M
🔸🔶 تلاوت صفحه 4 قرآن کریم
👇👇👇
✅ @telaavat
🗓 تقویم روز 👇👇👇
🔸 جمعه
🔸 ۲۳ آذر سال ۱۳۹۷ هجری خورشیدی
🔸 ۶ ربیع الثانی سال ۱۴۴۰ هجری قمری
🔸 ۱۴ دسامبر سال ۲۰۱۸ میلادی
📿 ذکر روز: ۱۰۰ مرتبه «االهم صل علی محمد و آل محمد»
🗒 مناسبتها:
🔻آتشسوزی پستخانه تهران (1354 ش)
🔻تهاجم مزدوران رژیم سفاک پهلوی به بیمارستان امام رضا (ع) در مشهد مقدس (1357 ش)
🔻انتشار پیام "امام خمینی" در محکومیت کشتار مردم شهرهای کشور توسط عُمّال پهلوی (1357 ش)
🔻شهادت شهید نامدار حاتمی مطلق (1366 ش)
🔻پستخانه تهران آتش گرفت و قسمت زیادی از نامههای داخلی و خارجی سوخت (1354 ش)
🔻در قیطریه شمیران یک گورستان سه هزار ساله پیدا شد. (1347 ش)
🔻1200 سکه قدیمی مربوط به اشکانیان و ساسانیان در کرمان کشف شد. (1348 ش)
🔻درگذشت ادیب متکلم میرسید شریف جرجانی (816 ق)
🔻ساخت کاغذ در چین (105 م)
🔻تأیید توافقنامه صلح بوسنی معروف به "صلح دِیتون" در امریکا (1995 م)
🔻مرگ "جورج واشینگتُن" اولین رئیسجمهور امریکا (1799 م)
🔻کشف انرژی حرارتی زغالسنگ در انگلستان (1805 م)
🔻کشف قطب جنوب توسط "روآلْدْ آمونْدْسن" دریانورد نُروژی (1911 م)
🔻اخراج روسیه از جامعه ملل به علت تجاوز به فنلاند (1939 م)
🔻برقراری اولین تماس بین کره زمین و سیاره زهره (1962 م)
🔻اشغال بلندیهای جولان سوریه از سوی رژیم صهیونیستی (1981 م)
👇👇👇
✅ @telaavat
✨ #تفسیر_نور
🍃 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم🍃
❤️ بسْمِ اللَّه الْرَّحْمَنِ الْرَّحِيمِ ❤️
أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ ءَانَآءَ الَّيْلِ سَاجِداً وَقَآئِماً يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَيَرْجُواْ رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوِى الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُوْلُواْ الْأَلْبَابِ (9)
📖جزء 23 سوره زمر
✍ترجمه
آیا (چنین كسى بهتر است یا) آن كس كه در طول شب در حال سجده و قیام به اطاعت مشغول است (و) از آخرت مى ترسد و به رحمت پروردگارش امید دارد؟ بگو: «آیا كسانى كه مى دانند و كسانى كه نمى دانند یكسانند؟» تنها خردمندان متذكّر مى شوند (و پند مى پذیرند).
🍃نکته ها🍃
در كنار آیه قبل كه سیماى اصحاب آتش را بیان كرد، در این آیه سیمایى از صفات مؤمنان را بیان مى فرماید. در آیه قبل فرمود: گروهى تنها به هنگام مصیبت به خداوند توجّه دارند و هنگام رفاه او را فراموش مى كنند ولى در این آیه مى فرماید: مؤمنان همواره یاد خدا هستند، چه در رفاه و چه در سختى.
امام باقرعلیه السلام فرمود: مراد از قنوت در شب «قانت آناء اللیل»، قیام براى نمازشب است.
📡پيام ها 📡
1⃣ شب بهترین بستر عبادت است. «قانتٌ آناءَ اللَّیل»
2⃣ نشانه ى علم، عبودیّت است. «ساجداً و قائماً... الّذین یعلمون» (علم و عبادت باید با هم باشند. آرى شب زنده داران عابد و آخرت جویان امیدوار به رحمت الهى عالمان واقعى هستند. «قانتٌ آناءَ اللَّیل یحذر الآخرة... یعلمون»
3⃣ عبادتى ارزش دارد كه تداوم داشته باشد. («ساجداً و قائماً» به صورت اسم فاعل آمده كه نشانه استمرار است).
4⃣ مردان خدا، هم از آخرت بیم دارند و هم به رحمت الهى امیدوارند. «یحذر، یرجوا»
5⃣ ترس ما به خاطر عمل خود ماست «یحذر الآخرة» ولى امید ما به فضل و رحمت اوست. «یرجوا رحمة ربّه»
6⃣ یكى از روش هاى تربیت، مقایسه خوبى ها و بدیها و خوبان و بدان است. «أمن هو قانت»، «هل یستوى الّذین یعلمون و الّذین لا یعلمون»
7⃣ پند پذیرى نشانه عقل سلیم است. «انما یتذكّر اولوا الالباب»
✅ @telaavat
#سبک_زندگی_اسلامی
❤️ #همسر #امام_خمینے (ره)
همان اوایل #زندگ_مشترک به من گفتند «من به ڪار تو ڪاری ندارم!
مثلا هر طور که میل دارے #لباس بخر و بپوش! 🌸
☝️🏻 تنهاچیزے که از تو میخواهم
این استــ که واجباتــ را انجام دهی و محرّمات راترڪ کنی ؛ یعنے #گناه نکنی!»
به مستحباتم خیلی کارے نداشتند؛
هرطورکه دوستــ داشتم #زندگی میڪردم!
📚کتابــ زندگے به سبڪ روح الله
👇👇👇
✅ @telaavat
#من_زنده_ام
#قسمت_صدوپنجاه_هفتم🌷
برخلاف موصل که عدنان دست و پا چلفتی ، نگهبان ما بود ، دو سرباز دوش به دوش ، تمام حرکات و نگاه های ما را تا سرویس های بهداشتی تحت نظر و کنترل داشتند ، وقتی به سرویس بهداشتی رسیدیم دیدیم چهار عدد قوطی شیر خشک نیدو، دو بسته پنیر و چهار قوطی کنسرو لوبیا در لباس خاکی برادران پیچیده شده و در گوشه ای گذاشته شده است . آن قدر شگفت زده شدیم که نمی توانستیم باور کنیم . حالا مانده بودیم با این همه ممنوعیت ها ، قوطی های به این بزرگی را چگونه از آنجا ببریم . اصلاً آنها را چه کسی و از چه طریقی به آنجا رسانده است ؟ ! احتمالاً در همان زمانی که ناجی مشغول ایراد سخنرانی
بوده اسیر دلاور جان بر کفی مشغول انجام این عملیات ممنوعه بوده ....
قطعا اگر بعثی ها متوجه می شدند ، بهانه خوبی برای شکنجه بیشتر برادران فراهم می شد . باید زیرکانه آنها را به داخل اتاق می بردیم ، شجاعت و ذکاوت بچه ها را تحسین کردیم و فهمیدیم همه این ممنوعیت ها آدمی را هشیار تر و بیدارتر می کند . بالاخره به هر تدبیری بود ما هم مثل کسی که صابون خورده باشد ، در آن یک ساعت ، نوبتی فاصله اتاق تا سرویس بهداشتی را که تقریباً صد متر بود به سرعت و در پناه هم رفت و آمد می کردیم و حمزه هم بدو بدو دنبال ما در رفت و آمد بود ، به قوطی آخر که رسیدیم مشکوک شده بود ، من آخرین نفری بودم که وارد دستشویی شدم که مقنعه ام بلند بود آخرین قوطی شیر خشک را زیر بغلم قایم کردم . بلافاصله بعد از اینکه از دستشویی بیرون آمدم حمزه در راهرو جلویم را گرفت و گفت صبر کن : تفتیش !
فکر کردم می خواهد جیبم را تفتیش کند گفتم فقط زن می تواند مرا تفتیش کند اما متوجه شدم او می خواهد سرویس بهداشتی را بازرسی کند و داخل توالت رفت اما چیزی گیرش نیامد .
بعد از ظهر ، حمزه ، پیرمردی به نام عبدی که از عرب زبانان خوزستان و مسئول فروشگاه بود و بعثی ها رفتار متفاوتی نسبت به او داشتند به قفس ما آمد و برنامه فروشگاه را توضیح داد :
- شما ماهانه یک و نیم دینار ( معادل سی تومان ) حقوق می گیرید که هر دینار هزار فلس است و می توانید از فروشگاهی که به آن حانوت می گویند ، به اندازه پولی که دارید مواد غذایی مثل شیر و پنیر و کنسرو لوبیا و نخ و سوزن بخرید .
( حانوت ؛ دکان یا مغازه ای بود واقع در یک باب اتاق نه متری که مسئول عراقی حانوت ، هر هفته یکبار، اجناس را به آنجا می آورد و نماینده اسرا جهت خرید اجناس مورد نیاز، به حانوت مراجعه می کرد و طبق سفارش و پولی که از بچه ها گرفته بود ، اجناس را به آنها تحویل می داد . اما از آنجا که نیاز های اسرا از سوی دشمن برطرف نمی شد به ناچار از این حقوق برای برطرف کردن نیاز های ضروری مثل خرید مسواک ، شیر خشک ، نخ و سوزن و... استفاده می کردند .
تازه آن موقع فهمیدم شیر خشک نیدو و پنیر و کنسرو از کجا آمده است و برادرانمان چه خطر بزرگی را به جان خریده اند .
در شهریور 1361 دومین دیدارمان با هیأت صلیب سرخ انجام شد با آمدن این هیأت شور وهیجان زیادی در اردوگاه به راه می افتاد و فضای اردوگاه پر از پرنده های کاغذی می شد . اسرا با این پرنده های کاغذی چند ساعتی را به سرزمین مادری سفر می کردند و همه در حال و هوای دیگری سیر می کردند . رییس هیأت صلیب سرخ آقای هیومن همراه با خانمی میانسال و خانم دیگری به نام لوسینا که قیافه ای بلوند و عروسکی داشت به همراهی برادر خلبان محمد رضایی به عنوان مترجم وارد اتاق ما شدند . دیدن برادر خلبان آنقدر برایمان هیجان انگیز بود که نتوانستیم جلو احساسات خودمان را بگیریم و مروری گذرا بر زندان الرشید نداشته باشیم ، ملاقاتی که باید در عدم حضور نیروهای بعثی انجام می شد متأسفانه با حضور حمزه و سر نگهبان دیگری به نام یاسین که در خیانت مثل و مانند نداشت ، انجام شد . هیأت صلیب سرخ در چمدان های نقره ای رنگشان برای هر کسی نامه ای داشتند و در هر نامه خبری و بعضی از نامه ها ، عکس های خانوادگی پیوست شده بود . اگر این نامه ها و عکس ها و خبر ها را کنار هم می گذاشتیم می توانستیم تصویر روشن و واضحی از خانواده و ایران بسازیم .
در عین حال که اشتیاق داشتن نامه و خبر، تمام وجودمان را فرا گرفته بود با نگاهی مضطرب فقط به حرکات و چمدان هایشان خیره شده بودیم .
ذوق و شوق لوسیا اجازه نمی داد ما حرفی بزنیم مات ومبهوت نگاه می کردیم آقای هیومن گفت :
ادامه دارد...✒️
👇👇👇
✅ @telaavat