ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📙 نام کتاب: نورالدین پسر ایران
📖 شماره صفحه: 423
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
من، جواد، حیدر و رحیم با هم به حرم میرفتیم. بعضی وقتها رسول زارع زاده و «محمد نصرتی» هم با ما می آمدند. قرارمان این بود هر روز سه بار به حرم برویم و همه نمازهایمان را در حرم بخوانیم. مشرف شدن به زیارت امام هشتم با این بچه ها صفای دیگری داشت. طبق معمول در حرم کمتر اشکم درمی آمد اما میدیدم که هر بار به حرم میرویم بچه ها میروند بالای سر حرم. حالشان دیدنی بود، گریه و راز و نیازشان... هر بار این حالت تکرار میشد و من هر بار که آنها را میدیدم، هم خوشحال میشدم و هم ناراحت. خوشحال از اینکه با چنین آدمهایی دوست هستم و ناراحت از اینکه از حالا میدیدم این بچه ها هم رفتنی اند. در بازگشت از حرم میدیدم این بچه ها از نظر شلوغی هیچ فرقی نکرده اند. ادب و معرفتشان در حرم یک بود، شیطنت شان هم خارج از حرم یک.
در حسینیه، شبها «پورخانی» ترتیب مراسم عزاداری را میداد. عکسهای یادگاری زیادی در حسینیه و شهر گرفتیم. یک بار جواد بخت شکوهی آمد و دیدیم که انگشتری خریده است. گفت: «بابتش پونصد تومن دادم!» گفتم: «جواد! آخه این چیه خریدی؟!»
ـ نه! تو نمیدونی که...
ـ باباجان! تو نمیدونی! آگه اینو تو تبریز نشون بدی اصلاً به حساب انگشتر به این نگاه نمیکنن. سرت کلاه گذاشتن.
رفتیم بازار امام رضا و با دعوا انگشتر را پس دادیم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📙 نام کتاب: نورالدین پسر ایران
📖 شماره صفحه: 424
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جواد مثل بچه های کوچولو به اسباب بازیها نگاه میکرد. دوست داشت اسباب بازی هم بخرد، هم از روی شوخی هم واقعاً اسباب بازی دوست داشت.
در آن سه چهار روز بیشتر پولمان را خرج کردیم. دوست داشتم برای بچه ها هم خرج کنم؛ بچه هایی که میدانستم بیشترشان رفتنی هستند. میتوانستم پیشبینی کنم این بچه ها چه سرانجامی خواهند داشت و اتفاقاً زیاد طول نکشید که دعای بچه ها در حرم مستجاب شد. در آن مدت حتی یک روز هم از خوابی که دیده بودم، غافل نبودم و میشمردم که آن پانزده روز کی و کجا به سر میرسد تا من به امیر برسم.
در مشهد و حرم باصفای امام رضا چند بار دسته شاخسی و مراسم عزاداری برپا شد که حال بچه ها در آن مراسمها دیدنی تر هم بود. یک بار هم به بهشت رضا رفتیم و البته قصد داشتیم به گلزار شهدای مشهد هم سری بزنیم اما برنامه هامان ناتمام ماند.
برادر جلال زاهدی از مشهد به ستاد لشکر زنگ زده بود که پول ما تمام شده و به ما پول برسانید اما جواب شنیده بود که همین امروز حرکت کنید و برگردید که کار داریم! خبر که پخش شد سروصدای بچه ها بلند شد. رفتیم حرم تا بچه هایی را که در حرم بودند، پیدا کنیم و همه جمع بشوند. هیچکس از زیارت سیر نشده بود. بچه ها به تصور ده روز به مشهد آمده بودند و حالا سفرشان در چهار روز خلاصه میشد. جمع و جور کردن بچه ها طول کشید. هر کس می رسید سر آقا جلال غُر میزد.
...ادامه دارد...✒️
👇👇👇
✅ @telaavat
Haaj Seyed Majid BanifatemehBanifatemeh-Shab7Moharram1397[02].mp3
زمان:
حجم:
8.38M
اون بالا بالا های شبیه یک پرنده ...
@telaavat
﷽
🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍
🖼️امروز یکشنبه17 شهریورماه 1398
🌞 اذان صبح: 05:13
☀️ طلوع آفتاب: 06:41
🌝 اذان ظهر: 13:02
🌑 غروب آفتاب: 19:24
🌖 اذان مغرب: 19:41
🌓 نیمه شب شرعی00:19
🏴 @telaavat
#تفسیرنور
⏪سوره مائده آيه 70
(بسم الله الرحمن الرحیم)
⤵️لَقَدْ أَخَذْنَا مِيثَقَ بَنِى إِسْرَ ءِيلَ وَأَرْسَلْنَآ إِلَيْهِمْ رُسُلًا كُلَّمَا جَآءَهُمْ رَسُولُ بِمَا لَا تَهْوَى أَنفُسُهُمْ فَرِيقاً كَذَّبُواْ وَفَرِيقاً يَقْتُلُونَ
ترجمه 🔻
⤵️همانا ما از بنى اسرائیل پیمان گرفتیم و پیامبرانى به سوى آنان فرستادیم. (امّا) هرگاه پیامبرى برایشان سخن و پیامى آورد كه دلخواهشان نبود، گروهى را تكذیب كرده و گروهى را كشتند.
┅═══🍃✼🌹✼🍃═══┅
نکته ها 🔻
⤵️شاید مراد از میثاقِ بنى اسرائیل، همان محتواى آیه ى قبل یعنى ایمان به خدا و معاد و عمل صالح باشد و شاید مراد پیروى از انبیایى باشد كه در خود این آیه با كلمه «رُسلاً» مطرح شده و شاید همان پیمانى باشد كه در آیات 93 سورهى بقره و 81 سوره آلعمران گذشت. یعنى عمل به آنچه خدا بر آنها نازل كرده بود.
🕯در آیه ى قبل گفتیم كه صِرف وابستگى به ادیان آسمانى براى نجات از قهر خدا كافى نیست بلكه ایمان و عمل صالح لازم است. این آیه نمونهاى براى آیه ى قبل است كه بنى اسرائیل با اینكه وابسته به دین آسمانى بودند چه كارها كه نكردند؟!
⛲️اینكه این سوره با جمله ى «اوفوا بالعقود» آغاز شده و ماجراى غدیر در آیه 67 مطرح شده و در این آیه پیمانشكنى و كشتن اولیاى خدا و تكذیب آنان مطرح شده، مىتواند ضمن افشاگرى از حالات بنى اسرائیل، مایه ى عبرت و زنگ خطرى براى مسلمین باشد تا پیام و پیمان غدیر خم را نادیده نگیرند.
┅═══🍃✼🌹✼🍃═══┅
پيام ها ⚡📬
1-🏝 بنى اسرائیل، علاوه بر حضرت موسى، پیامبران دیگرى نیز داشتند. «ارسلنا الیهم رسلاً»
2-🏝 راه انبیا مطابق تمایلات نفسانى نیست. «جاءهم رسول بما لاتهوى انفسهم»
3-🏝 ریشه ى تكذیب و كشتن انبیا، هواى نفس بنى اسرائیل است. «بما لا تهوى انفسهم فریقاً كذّبوا»
4-🏝 پیمانشكنى، پیامبركشى، تكذیب و لجاجت، از صفات بنىاسرائیل است. «فریقاً كذّبوا و فریقاً یقتلون»
5 - 🏝در جامعه ى فاسد، یا شخصیّت مردان خدا ترور مىشود (تكذیب)، یا شخص آنان (قتل). «فریقاً كذّبوا و فریقاً یقتلون»
6-🏝 انبیا در راه خدا تا پاى جان پیش مى رفتند. «فریقاً یقتلون»
🏴 @telaavat
547.2K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_تصویری
💢حسینی شدن
🎤آیت الله #مجتهدی_تهرانی
🏴 @telaavat
⚫️#وقایع_روزهشتم_محرم_سال61هجری
☑️ در روز هشتم محرم امام حسین علیه السلام و اصحابش از تشنگی سخت آزرده خاطر شده بودند؛
بنابراین امام علیه السلام كلنگی برداشت و در پشت خیمه ها به فاصله نوزده گام به طرف قبله، زمین را كَند.
آبی گوارا بیرون آمد و همه نوشیدند و مشكها را پر كردند، سپس آن آب ناپدید شد و دیگر نشانی از آن دیده نشد.
🌾هنگامی كه خبر این ماجرا به عبیداللّه بن زیاد رسید، پیكی نزد عمر بن سعد فرستاد كه: به من خبر رسیده است كه حسین چاه ميكَند و آب بدست ميآورد.
💠به محض اینكه این نامه به تو رسید، بیش از پیش مراقبت كن كه دست آنها به آب نرسد و كار را بر حسین علیه السلام و یارانش سخت بگیر. عمر بن سعد دستور وی را عمل نمود.
✳️در این روز "یزید بن حصین همدانی" از امام علیه السلام اجازه گرفت تا با عمر بن سعد گفتگو كند.
🌸حضرت اجازه داد و او بدون آنكه سلام كند بر عمر بن سعد وارد شد؛ عمر بن سعد گفت: ای مرد همدانی! چه چیز تو را از سلام كردن به من بازداشته است؟مگر من مسلمان نیستم؟
🔰گفت: اگر تو خود را مسلمان ميپنداری پس چرا بر عترت پیامبر شوریده و تصمیم به كشتن آنها گرفته ای و آب فرات را كه حتی حیوانات این وادی از آن مينوشند از آنان مضایقه ميكنی؟
🔥عمر بن سعد سر به زیر انداخت و گفت: ای همدانی! من ميدانم كه آزار دادن به این خاندان حرام است، من در لحظات حسّاسی قرار گرفته ام و نميدانم باید چه كنم؛ آیا حكومت ری را رها كنم، حكومتی كه در اشتیاقش ميسوزم؟
⚡️ و یا دستانم به خون حسین آلوده گردد، در حالی كه ميدانم كیفر این كار، آتش است؟
💥 ای مرد همدانی! حكومت ری به منزله نور چشمان من است و من در خود نميبینم كه بتوانم از آن گذشت كنم.
🔆یزید بن حصین همدانی بازگشت و ماجرا را به عرض امام علیه السلام رساند و گفت: عمر بن سعد حاضر شده است شما را در برابر حكومت ری به قتل برساند.
🌺امام علیه السلام مردی از یاران خود را نزد ابن سعد فرستاد و از او خواست تا شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتی داشته باشند.
🌙شب هنگام امام حسین علیه السلام با 20 نفر و عمر بن سعد با 20 نفر در محل موعود حاضر شدند.
🌹 امام حسین علیهالسلام به همراهان خود دستور داد تا برگردند و فقط برادر خود "عباس" و فرزندش "علي اكبر" را نزد خود نگاه داشت.
عمر بن سعد نیز فرزندش "حفص" و غلامش را نگه داشت و بقیه را مرخص كرد.
🍁در این ملاقات عمر بن سعد هر بار در برابر سؤال امام علیه السلام كه فرمود: آیا ميخواهی با من مقاتله كنی؟ عذری آورد.
🔥یك بار گفت: ميترسم خانه ام را خراب كنند! امام علیه السلام فرمود: من خانه ات را ميسازم.
🔥ابن سعد گفت: ميترسم اموال و املاكم را بگیرند! فرمود: من بهتر از آن را به تو خواهم داد، از اموالی كه در حجاز دارم.
🔥 عمر بن سعد گفت: من در كوفه بر جان افراد خانواده ام از خشم ابن زیاد بیمناكم و ميترسم آنها را از دم شمشیر بگذراند.
🌷حضرت هنگامی كه مشاهده كرد عمر بن سعد از تصمیم خود باز نميگردد، از جای برخاست در حالی كه ميفرمود: تو را چه ميشود؟ خداوند جانت را در بسترت بگیرد و تو را در قیامت نیامرزد.
✨ به خدا سوگند! من ميدانم كه از گندم عراق نخواهی خورد!
⚡️ابن سعد با تمسخر گفت: جو ما را بس است.
💥 پس از این ماجرا، عمر بن سعد نامه ای به عبیداللّه نوشت و ضمن آن پیشنهاد كرد كه حسین علیه السلام را رها كنند؛
چرا كه خودش گفته است كه یا به حجاز برميگردم یا به مملكت دیگری ميروم.
♨️ عبیداللّه در حضور یاران خود نامه ابن سعد را خواند، "شمر بن ذی الجوشن" سخت برآشفت و نگذاشت عبیداللّه با پیشنهاد عمر بن سعد موافقت كند...
📒کشف الغمه،ج2،ص47
📘بحارالانوار،ج44،ص388
📕ارشاد،شیخ مفید،ج2،ص82
🏴 @telaavat