eitaa logo
ترور رسانه
1.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
605 ویدیو
41 فایل
راهبردها و اقدامات #آمریکا در مواجهه با ایران💠 همراه با ✅ تاریخ معاصر ✅اطلاعاتی از اقدامات سازمانهای امنیتی مدیر @Konjnevis 📘جهت خرید #کتاب : @Adminketabb 💥لینک کانال کتاب های سیاسی تاریخی: https://eitaa.com/joinchat/562167825C0712bdfc96
مشاهده در ایتا
دانلود
لینک قسمت اول رمان زیبای تقدیم نگاهتون😊❤️ https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955 با ما همراه باشید🌸
•.•.•✨•.•.• هیـچ میدانـــے چرا چــون مــــوج در گریــز از خویشتــن پیوستــه مےڪاهم؟! @chaharrah_majazi
ترور رسانه
⚡️ ⚡️⚡️ ⚡️☄⚡️ ⚡️☄☄⚡️ ⚡️☄☄☄⚡️ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ #قـدیـــــــس✨ #قسمت_
✨ ✨✨ ✨☘✨ ✨☘☘✨ ✨☘☘☘✨ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: عمروعاص در پاسخ می نویسد: از نظری که ابزار داشته ای اطلاع یافتم. نقشه ی خوبی کشیده ای؛ خواستن انتقام خون عثمان، حربه ی وی است. از هنگامی که در این جنگ ها به پاخاستیم، هیچ چیزی از سوی تو و ما و مردم، برای دشمنت على از این نظر زیان آورتر نیست و هیچ موضوعی بهتر از این که نوشته ای، دشمنت را گرفتار و اسیر می سازد. پس نظرت را اجرا کن و با تیر تفرقه و نیرنگ بر قلب على بزن... معاویه دست به کار می شود. عبدالله بن عامر بن الحضرمی، را نزد خود فرا می خواند و از او می خواهد با همراهی عده ای دیگر به سوی بصره حرکت کند و در نامه ای خطاب به بصری ها می نویسد: تعهدم به شما این است که سالی دو بار به شما سهم دهم و مالیات و درآمدتان را هرگز نخواهم. پس به چیزی که دعوت می شوید، شتاب کنید. ابن الحضرمی بدون مانعی وارد بصره می شود و در میان قبیله ی بنی تمیم فرود می آید. همراهانش را در بین مردم شهر می پراکند تا مأموریت خود را آغاز کنند. وقتی همه ی عثمانیان از هر سوی و هر قبیله به مویش می خزند و پیرامونش گرد می آیند، احساس آرامش و قدرت و برای به او می دهد که تصمیم می گیرد آشکارتر به تبلیغ علیه علی دست بزند. او روزی در مسجد شهر برای مردم سخنرانی می کند: ای مردم پیشوای هدایت. عثمان بن عفان را علی بن ابیطالب ستمگرانه به پس خواستار انتقام خونش شوید! با کشندگانش بجنگید برگزیدگان شما گرفتار شده اند. اما خداوند در شام و مصر و حجاز، برادرانی نصیب شما کرده است که قدرتی دارند و بیرون از شمارند. پس امیدوار باشید که روز جزای ظالمان قتل رساند. پس خواستار نیکان و برگزیدگان شما معنی عراق و حجاز، برادران از نظر تعداد، بیرون از شمارند. 🍃@chaharrah_majazi ⛔️کپی بدون ذکر لینک کانال است ⛔️
🔹 🔹🔹 🔹🍁🔹 🔹🍁🍁🔹 🔹🍁🍁🍁🔹 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: شبے از منبــر بالا مےرود و خطــاب به مــردم‌ مے گویــد: اے مــردم شجــاع ازد! اگر مـن در میــان قبیلــه ے بنے تمــیم بــودم و ابن الحضرمے در میــان شــما بــود، انتظـار نداشتــم ڪه با وجــود داشــتن پشتیبانانے چون شما، به وے دســت مےیافتم و اڪنــون نیز او نبایــد امیــدوار باشد به من دست یابــد. ما ایستادگــے شما را در روز جمـــل دیدیم؛ حالا باید همــان گونه ڪه بخاطر باطل پایدارے نشان دادید، در راه حق پایدار به خرج دهیــد و از دین رسول خدا ڪه آماج خاندان منفور بن دفاع ڪنید. در ادامـــه، صبـــره نیـــز خطــاب به قبیله اش می گویــد: ما دیــروز عليــه علــــے بودیــم و امروز در ڪنارش هستیم. شما قبیلــه اے هستیــد ڪه میــدان پیڪارتان پایدارے و سرانجامتان وفــادارے است. زیــاد به شـما پنــاه آورده است، پس از پناهنـــده ے خویــش پشتیبانــے ڪنید و دست نوڪران معاویـــه را از سرتـــــان ڪوتـاه نمایید. زیاد در ڪنار قبیله ے ازد آرام مےگیرد و نامه اے به امــام مےنویسد و مسائــل بصــره را شرح مےدهد. امام نامــه را در جمع یارانش مےخواند و با آنان مشورت مےڪند. یڪے از یارانش ڪه از قبیله ے بنے تمیم است بر مےخیزد و مےگوید: یا امیــــر المؤمنیــــن! مرا به نــزد قبیلـــه ام به ڪوفه بفرست تا آنان را به فرمانبردارے از تو و در بیعت بخوانم و قبیله ے ڪینه توز ازد را بر آنان چیره ساز. یڪے از افــراد قبیلــه ے ازد در پاســخ او مےگوید: ڪینه توز ڪسانـــے هستند ڪه نافرمانـــے خدا ڪنند و با امیــر المؤمنیــن به مخالفــت برخیزند ڪه افراد قبیله ے تو چنینند. اختلاف بيــن افــراد دو قبيلــه بالا مےگیرد. علـــے آنــان را آرام مےڪند و مےگویـد: از اختـلاف و تفرقــه ڪنید. روزے را به باد آور همگــے، گروه اندڪے مشرڪ، ڪینه تــوز و پراڪنده بودیــد. اسلام شما را با هم متحــد ساخت. حال پس از این اتحــاد، پراڪنده نشوید و راه دسته پیــش نگیرید. به خدا سوگنــد، نتیجه ے این شیوه ے شما، ریختــن خــون هـــاے فــراوان و باعــث پشیمانــے اســت. 💥@chaharrah_majazi ⛔️کپی بدون لینک کانال حرام است ⛔️
🔹 🔹🔹 🔹🍁🔹 🔹🍁🍁🔹 🔹🍁🍁🍁🔹 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: اعین بن ضبیعه از قبیله ے بنــے تمیم براے دلجویــے از امــام مےگویـد: ناراحــت نباشیـد امیــر المؤمنيــن. هنوز چیزے ڪه ناخوشاینــد شمــا باشد، صورت نگرفتــه است. امــام مےگوید: نشنیــدے ڪه افــراد قبیلــه ات به همراه ابن الحضرمــے در صبــر و بر ڪارگزار من شوریده اند و گمراهــان ستمگــــر را علــیه من یارے مےڪنند؟ اعین مےگوید: پس مرا به نــزد آنــان بفرست! من تعهــد مےڪنم ڪه آنــان را به فرمانبردارے از تو باز گردانم. جمعیتشــان را پراڪنده سازم و اخراج ابن الحصرمــے از بصــره یا قتــل او را تضمین ڪنم. علـــے ســرش را تڪان مےدهد و مےگوید: همیــن الساعــه حرڪت ڪن. ليڪن حوادث در قرارگاه فتنـــه در جاے خود آرام نمےایستد. مخالفــان علـــے متحـــد شده و تصمیم مےگیرند بصـــره را فتــح و اعــلام استقــلال ڪنند. اما قبله ے ازد تصمیــم مےگیرند از دارالحڪومه حفاظــت ڪنند و مانــع سقوط حڪومت شوند. بوے جنــگ به شــام مےرسد. سینــه ها جوشــان و دل ها فروزاننـد. شمشیــرها از غلاف ها بیــرون آمده، برق آن ها چشــم ها را خیــره مےسازد. ڪافــے اسـت جرقــه اے زده شود تا آتــش شعله ور گردد. اما خردمنــدان دو قبیله ے ازد و بنــے تمیــم وارد میــدان مےشوند. تمیمی ها به ازدے ها پیغام مےفرستند: شما رفیقتــان را بیــرون ڪنید، ما هم رفیق خود را بیــرون مےڪنیم. هر یڪ از این دو پیــروز شدند، در دایره ے فرمانش در مےآییم. بهتـــر اسـت اینڪ افـراد خود را به ڪشتن ندهیم. اما قبیله ے ازد از این پیشنهـاد بوے نیرنگ را حس مےڪند و پاســخ مےدهد: هرگــز ما از ڪسے ڪه پناه داده ایم حمایــت مےڪنیم و او را بیــرون نخواهیــم ڪرد. ☘ ... لینک قسمت اول رمان زیبای تقدیم نگاهتون😊❤️ https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955 با ما همراه باشید🌸 💥@chaharrah_majazi 📛کپی بدون ذکر لینک کانال حرام است 📛
دوستان گلم سلام 🌸 از اونجا که بسیار زیبا و فوق العادست ❗️برخی ها که احتمالا تقوا رو رعایت نمی کنند رمان قدیس رو از کانال ما ❌ میکنند که شرعا الناس است و زحمات همکاران ما از بین میرود لذا شما عزیز در صورت مشاهده رمان قدیس در کانال دیگر بدون لینک @chaharrah_majazi به ما گزارش دهید ❌ 👈به زودی کانال سرقت کننده افشا میشود 🔵کانال چهارراه مجازی کانال ارایه دهنده رمان قدیس🔵
💥 💥💥💥💥 💥 با ما همراه باشید🌸 لینک قسمت اول رمان قدیـــــس https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955 لینک قسمت اول داستان ســــــــــــراب https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2127
⭕️خانم هافینگتون را می شناسید؟؟؟ تحلیل سیاسی رو اینجا بخون👇 http://eitaa.com/joinchat/3815768065C75d9aa54b8
#حدیــــث_آرامــش ❣ زندگیتون سرشار از آرامــــش😍💞 ما رو با این لینک دنبال کنید😇👇 http://eitaa.com/joinchat/3815768065C75d9aa54b8
•~•~•🍃•~•~• مدتی است آدم های مرده بسیار در کنارم پرسه میزنند... شما هم همین حس را دارید؟ مطالب ناب رو اینجا بخون👇 http://eitaa.com/joinchat/3815768065C75d9aa54b8
ترور رسانه
🔹 🔹🔹 🔹🍁🔹 🔹🍁🍁🔹 🔹🍁🍁🍁🔹 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ #قـدیـــــــس✨ #قسمت_صد_و_ششم
به قسمت قبلی☝️ 🔹 🔹🔹 🔹🍁🔹 🔹🍁🍁🔹 🔹🍁🍁🍁🔹 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: برای مدتی بصره آرام می شود. نه جنگ حاکم است و نه صلح بن صبیعه، نماینده ی امام وارد بصره می شود. به جای حضور قبيله اش، به نزد زیاد می رود تا هم حکم نمایندگی خود را به او عرضه کند و هم به مردم بصره بفهماند که از نظر حاکمیت هنوز زیاد حاکم است. سپس به نزد قبیله ی خود می رود، بزرگان قبیله را جمع می کند و می گوید: به چه علت به کشتار یکدیگر مجهز شده اید و فریب افراد کاری چون ابن الحضرمی را می خورید؟ شرم آور نیست که شما از بین خاندان پیامبر و ابوسفیان، به سوی معاویه تمایل یافته اید در حالی که پیش از این با علی بیعت کرده اید؟! پس بیعت خود را نشکنید و به طغیان گری چون معاویه دل نبندید که اگر بر شما غالب شود هرگز از شرش در امان نخواهید بود و از دین و ایمانتان چیزی باقی نخواهد ماند. خبر حضور نماینده ی امام و تأثیر سخنان او، به گوش مخالفان می رسد و آن ها از ترس تأثیر ماندگاری این سخنان و حضور مستمر او در بصره، تصمیم می گیرند که اجازه ندهند «اعین» به اهدافش نزدیک شود و دسیسه و فتنه ای که تدارک دیده اند، شکست بخورد. لذا هجمه ای علیه او آغاز می کنند و وقتی می بینند عده ای از ترس و عده ای می روند و او را به می رسانند. با های داده شده اطراف او را خالی می کنند، شبانه به سراغش می روند و او را به قتل می رسانند. بصره دوباره به بحرانی که بوی می دهد، نزدیک می شود. با کمک قبیله ی ازد و سایر هواداران امام، سپاهی فراهم می آورد آماده ی نبرد می شود. جارية بن قدامه، دیگر نماینده ی امام وارد به می شود. پیام مکتوبی از امام با خود دارد. 🌸@chaharrah_majazi
🔹 🔹🔹 🔹🍁🔹 🔹🍁🍁🔹 🔹🍁🍁🍁🔹 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: بر قبیله ی ازد فرود می آید، به نزد زیاد می رود و نامه ی امام را برای آنان می خواند: شما ای مردم بصره! ازپیمان شکنی و دشمنی آشکار با من آگاهید. با این همه جرم، شما را کردم و شمشیر از فراری هایتان برداشتم و استقبال کنندگان را پذیرفتم و از گناه شما چشم پوشیدم. اگر بار دیگر کارهای ناپسند و اندیشه های نابخردانه، شما را به مخالفت و دشمنی با من بکشاند، سپاه من آماده و پا در رکابند و اگر مرا به حرکت دوباره به سوی بصره مجبور کنید، حمله ای بر شما روا دارم که جنگ جمل در برابر آن بسیار کوچک باشد. قبیله ی ازد بر بیعت خود استوار است و قول همکاری با جاریه را می دهد. جاريه راه می افتد تا نزد قبیله اش بنی تمیم برود، لیكن از او به سردی استقبال می کنند. آنان هنوز بر حمایتشان از نماینده ی معاویه اصرار دارند و به بیعت خود با علی پشت کرده اند. آن ها جاريه را از خود طرد می کنند. او به ناچار به نزد قبیله ی ازد باز می گردد و می گوید که چاره ای جز با آنان ندارند. هر دو گروه، سواره و پیاده، مسلح می شوند. بصره در وضعیت یک شهر جنگی قرار می گیرد. الحضرمی با قبیله ی بنی تمیم و زیاد با قبیله ی ازد، مقابل هم صف آرایی می کنند. جنگ آغاز می شود. الحضرمی بر خلاف تصورش، سپاه زیاد را مقاوم و یاران خود را پراکنده می بیند. مردان قبیله ی بنی تمیم اطراف او را خالی می کنند. الحضرمی با صلابت می جنگد، اما مقاومت با نیرویی اندک در برابر نیروهای با انگیزه ی قبیله ازد، امکان پذیر نیست. لذا او مجبور به عقب نشینی می شود. باعده ی کمی از یاران وفادارش به منزلش پناه می برد که دژ نسبتا محکمی است. مقاومت را از پشت دیوارها ادامه می دهد. به او پیغام می دهد که خود را تسلیم کند تا از خونش درگذرند. اما او راه مقاومت را در پیش می گیرد. 🌸@chaharrah_majazi
🔹 🔹🔹 🔹🍁🔹 🔹🍁🍁🔹 🔹🍁🍁🍁🔹 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: مردم، خانه ى الحضرمی را به آتش می کشند و نماینده ی معاویه در شعله های آتش می سوزد و غائلهدی بصره با مرگ او به پایان می رسد. معاویه طعم شکست را در بصره می چشد، اما او جنگ دیگری با على در پیش می گیرد؛ راهزنی در مناطق مختلف عراق، دوستداران على، ایجاد رعب و وحشت در میان قبایل مختلف عرب، سیاست جدید معاویه در با على است. *** کشیش مشغول نوشتن بود. کتاب نهج البلاغه روی میزش باز بود و نیم تنه اش را جلو داده بود و از روی کتاب می نوشت. سرش را بلند کی نوه اش آنوشا رو به رویش ایستاده بود و صدایش می زد. از بالای عینک که تا نوک دماغش پایین آمده بود، نگاهی به او انداخت و به چشم ها زل زد. آنوشا لبخند زد و دست تکان داد و گردنش را کج کرد تا بلکه پدر بزرگ که مثل عروسکی بزرگ جلویش نشسته بود و تکان نمی خورد، حرفی بزند و یا این طور خیره نگاهش نکند. آنوشا با کف دست روی لبه میز زد و گفت: بابابزرگ! بابابزرگ! کشیش به خود آمد. نخست دردی در گردن و کتف هایش احساس کرد. عینکش را برداشت و کمر راست کرد و انگشتان دست ها و كتفهایش را فشرد. آنوشا پرسید: گردنتان درد می کند بابابزرگ؟ کشیش که انگار تازه متوجه حضور او شده باشد، لبخندی زد و گفت: تو کی آمدی آنوشا جان؟ آنوشا گفت: شما داشتید می نوشتید که من آمدم، هر چه صدایتان زدم نشنیدید. کشیش گردنش را به راست و چپ گرداند و گفت: حواسم به نوشتن بود. ببخشید که تو را ندیدم. ✨ ... 💥 💥💥💥💥 💥 با ما همراه باشید🌸 لینک قسمت اول رمان قدیـــــس https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955 لینک قسمت اول داستان ســــــــــــراب https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2127 🌸@chaharrah_majazi کپی بدون ذکر منبع اشکال دارد⛔️📛
🔸خاطرات اوکتــا 🔹متولد مکزیـک ⛔️کپی مطالب و هشتک بدون لینک جایز نیست⛔️ 🌿تنها کانال ارایه دهنده نکات تخصصی سیاست آمریکا👇 http://eitaa.com/joinchat/3815768065C75d9aa54b8
•••❤️••• آخـه چـرا با چشمـان بستـه عاشـق مـی شیـد؟؟!! بـازش کـن چشمــــ👀ـــــو...! 😎 شما هم با ما همراه بشین👇 http://eitaa.com/joinchat/3815768065C75d9aa54b8
•~•~•🍂•~•~•🍂•~•~• و پاییـــ🍂ـــز را اگرچـه آغــاز گسستــن بـرگ از وابستگـــے است... ❣صمیمــــانه دوســــــت دارم❣ نخستین بار رهـا شدن در آغــوش باد را از بــرگ هاے زرد پاییــزے آموختم... هنوز بخشــے از نفــس هایــم را مدیــون برگ هایـے هستم ڪه زیر پاے عابــران قرار گرفتــه... آهاے غریبــــه تنہــا ڪه پرشتاب مےگذرے! 🍁آرام تــــر 🍁آرام تــــر نفــــــــس هایــم زیــر پایــــت جامانـــــــده...👣 ✍ •~•~•🍂•~•~•🍂•~•~• 🍁@chaharrah_majazi
آهاے غریبــه ے تنہـــا.... #عڪس_نوشتــہ ❣ #عاشقــانــہ💞 ✍ #فروغ_ربیعـــے عڪس نوشته هاے عاشقانہ رو اینجا ببین👇 http://eitaa.com/joinchat/3815768065C75d9aa54b8
ترور رسانه
🔹 🔹🔹 🔹🍁🔹 🔹🍁🍁🔹 🔹🍁🍁🍁🔹 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ #قـدیـــــــس✨ #قسمت_صد_و_نهم
به قسمت قبلے☝️ 🍁 🍁🍁 🍁🍂🍁 🍁🍂🍂🍁 🍁🍂🍂🍂🍁 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: آنوشــا روے پاهاے او نشست و پرسید: شمــا هم مشـق مے نویسید بـابـا بزرگ؟ ڪشیـش موهاے بور و بلنــد او را نوازش ڪرد، فـــرق سرش را بوسیــد و گفت: بلـــه، من هم داشتم مشــق هایم را مےنوشتم. تو چــے؟ تو مشــق هایــت را نوشتــه اے؟ و آنوشــا سرش را بلنــد ڪرد و ناباورانــه پرسید: یعنــے شما هم به مدرســه مےرویــد؟ ڪشیش گفت: ما بزرگتـرها هم توے یڪ مدرسه ے خیلـے خیلــے بزرگ درس مےخوانیم و تڪالیفمان را مے نویسیم. اگر ما درس نخوانیــم و مشــق هایم را ننویسیم، مثل آدم هاے ڪور هیچ جا را نمےبینیم. آنوشـــا با تعجــب نگاهــش ڪرد. ڪشیش لبخند زد و گونه هایــش را بوسید او گفت: مےدانم ڪه چیزے از حرف هایــم را نفهمیـدے عزیـزم. بزرگ ڪه شدے همــه چیــز را خواهــے فهمیـد. سرگئــے وارد اتاق شد و رو به آنوشــا گفت: تو اینجــا چه ڪار مےڪنــے آنوشــا؟ مگر نگفتــه بـودم مزاحـم ڪارهاے پدربزرگ نشوے؟ آنوشــا از روے پاهاے ڪشیش پاییــن آمـد. ڪشیــش گفت: نه سرگئــے، آنوشـــا همین الان آمده بود پیـش مـن. تازه من توے زنگ تفریــح بـودم. بعد به آنوشــا نگاه ڪرد و پرسید: مگر نه آنوشــا؟ مدرسه ے بزرگتـرها هم زنگ تفریح دارد. سرگئــے گفت: برو پیــش مادرت آنوشــا، شام ڪه آماده شد بگو تا ما هم بیاییم. آنوشــا ڪه از اتــاق بیــرون رفـت، ڪشیش پرسید: مگــر الان ساعــت است؟ سرگئــے به ساعـت مچــے اش نگاه ڪرد و گفت: ساع ت دقیقـــأ ۹ شـب است. لابد آنقــدر سرت به این ڪتاب ها گرم شده ڪه متوجــه ساعــت نشـده اے. 🍃@chaharrah_majazi ⛔️ فقط و فقط با ذڪـر منبـع بلامانع است.
🍁 🍁🍁 🍁🍂🍁 🍁🍂🍂🍁 🍁🍂🍂🍂🍁 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: سپس به ڪتـاب و اوراق روے میز اشاره ڪرد و پرسید: این ڪتاب چیسـت ڪه از رویـش مےنویسـے؟ ڪشیش ڪتاب را به دست گرفت، جلدش را به سرگئــے نشان داد و گفت: نهـج البلاغــه اسـت، سخنـان و نامه هاے علــے است. ڪتاب بسیــار عجیبــے است، پر از مضامیـن بڪر و راه گشــا. سرگئــے گفت: لابـد به مـن توصیـه مےڪنـے ڪه آن را بخوانـم. ڪشیش گفت: حتمـا؛ ڪارے ڪه پـدرت بایـد در جوانــے مےڪرد. مثــل جــرج جــرداق ڪه مےگفت از ۱۲ سالگــے مطالعه ے نهــج البلاغــه را شروع ڪرده و هنوز هم ادامــه مےدهد. علــے شخصیتــے است مثل اقیانــوس؛ هرچه در عمق آن شنا ڪنــے، شگفتے هایش آشڪارتر مےشود. سرگئــے روے ڪاناپه نشسـت و پرسیـد: اگر چنیـــن است ڪه شما مےگویید، پس چرا ڪشورهاے مسلمــان ڪه علـــے امـام آن هاست، جزء ڪشورهاے جهــان سوم و عقب مانده اند؟ ڪشیش گفت: ملــت ها و دولــت هاے اسلامــے مانند ڪسانــے هستند ڪه گنـج گرانبهایشان را دفــن ڪرده اند یا اساسـا از آن خبــر ندارند. گمـان مےڪم آن ها هم علــے را نمےشناسند. من هنگـام مطالعه ے این ڪتاب و چند ڪتاب دیگر، به همین مسأله فکر مےڪردم. در آن دوران، علــے خلیفه ے مسلمانـان بـود و مردے هم به نام معاویــه خود را خلیفـه ے مسلمانـان نامیـده بـود. هر دوے این ها، داعیـه ے حڪومـت اسلامــے داشتند، اما علــے ڪجــا و معاویــه ڪجـــا! فڪر ڪنم اڪثر رهبــران ڪشورهاے اسلامــے، حڪومتشان از جنـس حڪومت معاویــه باشد نه علــے. اگر حاڪمــے از حاڪمان مسلمان، یڪ بار نهــج البلاغــه را با دقــت مےخواند و به آن عمــل مےڪرد روزگارشان این نبود ڪه هست. ✨ ... 🍃@chaharrah_majazi با ما همراه باشید🌸 لینک قسمت اول رمان قدیـــــس https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955 لینک قسمت اول داستان ســــــــــــراب https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2127 🌸@chaharrah_majazi ⛔️ فقط و فقط با ذڪـر منبــع بلامانع است.
⭕️ترامپ آخرین رئیس جمهور آمریکا ⭕️ 📣 #افول_آمریکا 📢کمپین بزرگ #افول_آمریکا تحلیل های سیاسی آمریکایی فقط در این کانال👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3815768065C75d9aa54b8
ترور رسانه
⭕️ترامپ آخرین رئیس جمهور آمریکا ⭕️ 📣 #افول_آمریکا 📢کمپین بزرگ #افول_آمریکا تحلیل های سیاسی آمریکای
شما هم دوست و آشناهاتون رو به این کمپین کنید😊 این مطالب رو به مخاطبینتون فروارد کنید و ما رو در این کمپین بزرگ همراهی کنید🌹 از همراهیتون بسیار متشکریم❤️
ترور رسانه
🍁 🍁🍁 🍁🍂🍁 🍁🍂🍂🍁 🍁🍂🍂🍂🍁 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ #قـدیـــــــس✨ #قسمت_صد_و_یاز
به قسمت قبلی☝️ 🍁 🍁🍁 🍁🍂🍁 🍁🍂🍂🍁 🍁🍂🍂🍂🍁 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: سرگئی لبخند زد و گفت: ما باید کم کم مراسم شدن شما را فراهم کنیم پدر...! و گفت: ادیان الهی، شکل، قالب و پوسته ی الهی است و مهم و درون آن است که یکی است و فرق چندانی با هم ندارند. کسی که مسلمان است یا مسیحی، اگر به ذات و جوهره الهی دین خود دست نیابد، می خواهد باشد با ، به یک اندازه از مسیر خدا جدا شده است. در زمان على دشمنانش و آن هایی که با او می جنگیدند، از حافظان و مبلغان قرآن و اسلام بودند و در عبادت و زهد و تقوی چنان بودند که زانوهایشان بر اثر سجده پینه بسته بود. آن ها به نام همان الله ی با علی جنگیدند که علی به نام همان الله می خواست هدایتشان کند. سرگئی به کاغذهای روی میز اشاره کرد و پرسید: ظاهرا مشغول یاد داشت برداشتن از نهج البلاغه بودید... کشیش پاسخ داد: پدر «کار پیانس» را که میشناسی؛ همان کشیشی که موقع ترک بیروت کلیسایم را سپردم به او، دیروز رفته بودم دیدنش، از من قول گرفت برای تجدید دیدار و ملاقات با مؤمنين، فردا عصر به کلیسا بروم و موعظه ای کنم. من هم پذیرفتم. سرگئی پرسید: و حالا دارید برای موعظه تان از یادداشت بر می دارید؟ گفت: بله! علی پیرامون دنیا و آخرت و آیین زندگی مطالبی دارد که بیان آن ها مرا از سخنرانی های ای و نجات می دهد. می خواهم این بار از علی با مردم صحبت کنم. سرگئی با تعجب پرسید: و به آنها می گویی که این سخنان، سخنان على است؟ ☘@chaharrah_majazi