eitaa logo
ترور رسانه
1.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
605 ویدیو
41 فایل
راهبردها و اقدامات #آمریکا در مواجهه با ایران💠 همراه با ✅ تاریخ معاصر ✅اطلاعاتی از اقدامات سازمانهای امنیتی مدیر @Konjnevis 📘جهت خرید #کتاب : @Adminketabb 💥لینک کانال کتاب های سیاسی تاریخی: https://eitaa.com/joinchat/562167825C0712bdfc96
مشاهده در ایتا
دانلود
⚜ ⚜⚜ ⚜💠⚜ ⚜💠💠⚜ ⚜💠💠💠⚜ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: ڪشیــش خندیــد و دسـت بر شانه ے پدر ڪارپیانس گذاشت و گفت: شمــا ڪه نصــف سن مرا هم ندارید ڪارپیــانس! چگونه جوانــے ها دیده اید؟ پدر ڪار پیـانــس گفت: خودتان را ندیــدم، عڪس هایتان را ڪه دیده ام جنـاب ایـوانــف... حالا بفرماییــد داخــل ڪه مـردم منتظر شما هستند. داخل ڪلیســا گـرم بـود و با ایـن ڪه همه ے نیمڪت ها پر از جمعیــت بـود، اما چنان سڪوتے حاکم بود ڪه وقتــے قـدم بر مےداشتند صداے گام هاے آن ها در سالــن پیچید. همه از جا بلند شدند. هم همه اے فضاے سالن را پر ڪرد. پـدر ڪارپــیانــس بازوے ڪشیش را گرفته بــود و از راهروے بیـن نیمڪت ها عبــور داد، در حالـے ڪه سرگئــے پشت سرشان حرڪت مےڪرد. مردمے ڪه سال ها بـود ڪشیش را ندیده بودند یا آنهایــے ڪه از حضـور یڪ ڪشیش ڪهنسال روسـے با خبر شده بودند، به گرمــے از او استقبال مےڪردند. ڪشیش مثل یڪ ڪاردینال، با تڱان دادن سرودست به آن ها پاســخ مےداد و گاهے هم با پیـرمـرد یا پیرزن هایــے ڪه مےشناخت و سابقه ے دوستــے با آن ها داشت، احوال پرسـے مےڪرد. ڪشیش و سرگئــے در ردیف جلو نشستند. پـدر ڪارپیـانــس پشت تریبــون ڪه سمت چپ زیر بزرگــے قرار داشت، ایستـاد و از حاضریــن خواســت ڪه بنشینند. ڪشیش احساس ڪرد که آن استقبال مــردم خوشحــال شده است و ڪمے هم به وجــد آمده اسـت. شیرینــے و هیجــان استقبال را در دل داشت ڪه به خود نه ڪرد ڪه نبایــد اجـــازه بدهـد غرور و تڪبر او را به هیجــان بیاورد ڪیست؟! مگر خــادم و خدمــت گزارے بیش در ڪلیسا نبــوده و نیــست؟! ✨ ... لینک قسمت اول رمان قدیـــــس https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955 لینک قسمت اول داستان ســــــــــــراب https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2127 💠@chaharrah_majazi ⛔️ فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
⚜ ⚜⚜ ⚜💠⚜ ⚜💠💠⚜ ⚜💠💠💠⚜ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: آن ها را بدون این که باز کند به دست راستش گرفت و چشم به مردم دوخت که در بین آنها چهره های آشنا می دید: بسیار خوشحالم که قبل از فرا رسیدن مرگ و فرو شدن در خاک این توفیق حاصل شد که یک بار دیگر شما مؤمنين عزیز را از نزدیک ملاقات کنم. خدا را به خاطر هر آن چه به ما کرده و هرچه . این سال ها که از شما دور بودم، قلبم با شما بود. همان طور که پدر کار پیانس گفتند، من همه ی جوانی ام را صرف این کلیسا کردم. بیروت اگرچه زادگاه من نبود، اما عمر طولانی خود را در میان این شهر و شما مردمان خوبش گذراندم و خوشحالم که اینک در کنار شما هستم. از شما پوزش می طلبم که متن ام را نوشته ام و برایتان می خوانم. اگر خسته تان کردم، بر من ببخشایید. سپس برگه هایی که توی دستش بود را باز کرد. عینکش را به چشم زد و شروع کرد به خواندن سپاس خدایی را که سخنوران از ستودن او عاجزند و حسابگران از شمارش نعمت هایش ناتوان و تلاشگران از ادای حق او درمانده اند. خدایی که افکار ژرف اندیش، ذات او را درک نمی کنند. اوست بخشنده ی تمام نعمت ها و دفع کننده ی تمام بلاها و گرفتاری ها او را می ستاییم و در برابر مهربانی ها و نعمت های فراگیرش، به او ایمان می آوریم؛ چون مبدأ هستی و آغاز کننده ی خلقت آشکار اوست. از او هدایت می طلبیم؛ چون راهنمای نزدیک اوست. از او یاری می طلبیم که توانا و پیروز است و به او توکل می کنیم؛ چون تنها و کفایت کننده اوست. ای مؤمنین! به دنیا نبندید که آب دنیای ، تیره و گل آلود است. ✨ ... لینک قسمت اول رمان قدیـــــس https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955 لینک قسمت اول داستان ســــــــــــراب https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2127 💠@chaharrah_majazi ⛔️ فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
🍃 🍃🍃 🍃🌸🍃 🍃🌸🌸🍃 🍃🌸🌸🌸🍃 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: به هوش باشید ڪه آخــرت هر یڪ فرزندانے دارند؛ بڪوشید از فرزندان آخــرت و فرزندانے باشیــد به دنیــا، زیــرا در روز قیامت هر فرزندے به مادر خویش باز مےگردد. امــروز هنگــام عمــل است نه حسابرســے و روز حسابرســے است نه عمــل. شگفتــا ڪه چه مقصــد بسیــار دورے و چه زیارت ڪنندگان بےخبرے و چه ڪار دشوار و مرگبارے! عده اے پنداشتند ڪه جاے مردگان خالــے است در حالــے ڪه بر روے ڪاســه هاے سر آن ها راه مےروند و بر روے جســد هایشان ڪشت و زرع مےڪنند و از آن چــه آن ها باقــے گذاشته اند مےخورند و بر خانه هاے ویــران یا آباد آن ها مسڪن مےگزینند و مــرگ را ڪه روزے به سراغ آن ها نیز خواهــد آمــد، به یــاد نمےآورند. در حالــے ڪه آن مــرده ها داراے عزتــے فراوان و درجات و مقام هاے بزرگــے بودنــد. پادشاهانــے حاڪم، یا رعیتــے بودند ڪه سرانجام به درون برزخ راه یافتند و زمیــن، آن ها را در خــود گرفت و از گوشــت بــدن آن ها خورد و خونشان را نوشیـد. آن ها نه از دگرگونـے ها نگرانند و نه از زلزلــه ها هراسناڪ؛ غایــب شدگانــے ڪه ڪســے انتظارشان را نمےڪشند. گویــا بودند و لال شدند. چنان آرمیدند ڪه گویا از نخست نبوده اند. بر گورهاے سرد خود خفتــه اند. همسایگانـے هستند ڪه با یڪدیگر نمےگیرند و دوستانــے اند ڪه به دیــدار یڪدیگر نمےروند. با ایـن ڪه در یڪجا گرد آمده اند، اما تنهاینــد رفیقان یڪدیگرند و از هم دورند. نه براے شب، صبحگاهــے مےشناسه نه براے روز، شامگاهــے. شب یا روزے ڪه به سر مرگ رفته اند، براے آنـان جاویــدان است. خطرات آن جهــان را وحشتناڪ تر از آن چه مےپنداشتند، یافتند و نشانــه هاے آن را بزرگتر از آنچــه فڪر مےڪردند، مشاهــده ڪردند. 💠 ... لینک قسمت اول رمان قدیـــــس https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955 لینک قسمت اول داستان ســــــــــــراب https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2127 💠@chaharrah_majazi ⛔️ فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
🔅 🔅🔅 🔅🔷🔅 🔅🔷🔷🔅 🔅🔷🔷🔷🔅 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: اے مــردم! پرهیزڪارے پیشــه ڪنیــد. یڪے از نشانــه هاے پرهیزڪاران این است ڪه او را این گونه مےبینے؛ در دیندارے نیرومنـــد، نرم خو و دورانـدیــش است. داراے ایمــان، پر از يقيــن، حریــص در ڪسب دانــش، با داشتن علــے بردبار، در توانگرے رو، در عبــادت ، در تهےدستــے آراستــه، در سختـــے بردبــار است و در جستجوے ڪسب حلال، روز را به شــب مےرساند. با سپاسگزارے و یاد خدا، اگر نفسش در آنچه دشوار است از او فرمــان نبرد، از آنچه دوست دارد محرومــش مےڪند. روشنــے چشــم پرهیزڪـار، در چیزے قرار دارد ڪه جاودانــه است و آنچه را ترڪ مےڪند ڪه پایـدار نیســت و فانــے شدنــے است. بردبارے را با علــم و سخـن را با عمل در مےآمیزد. پرهیز ڪار را مےبینید ڪه آرزویش نزدیڪ، لغزش هایش اندڪ، قلبش فروتن، نفسش قانع، خوراڪش ڪم، ڪارش آســـان، دینش محفوظ، شهرتــش در حــرام مرده و خشمگین فرو خورده است. مــردم به خیــرش امیدوار و از آزارش در امانند. اگر در جمع باشد، نامش در گروه یادآوران خدا ثبت مےشود و اگر در بین یادآوران باشد، نامش در گروه بےخبران نوشته نمےشود. ستمڪار را عفــو مےڪند. به آنڪه محرومــش ساختــه، مےبخشد و ڪار نیڪش آشڪار است. نیڪے هایش به همه رسیده و آزارهایش به ڪسے نمےرسد. در سختــے ها آرام، در ناگوارے ها بردبار و در خوشے سپاسگزار است. پیش از آن ڪه بر او گواهـے دهند، به حق اعتراف مےڪند و آنچــه را به اوسپرده اند، ضایــع نمے سازد و آنچـــه را به او ذکر داده اند، فراموش نمےڪند. ... لینک قسمت اول رمان قدیـــــس https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955 لینک قسمت اول داستان ســــــــــــراب https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2127 💠@chaharrah_majazi ⛔️ فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
🔅 🔅🔅 🔅🔷🔅 🔅🔷🔷🔅 🔅🔷🔷🔷🔅 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: در حالی که تو از خدا بریده و به غیر او توجه داری. پس چه نیرومند و بزرگوار است خدا و چه ناتوان و که به عصیان او جرأت داری. در حالی که خدا تو را در پرتون خود قرار داد. و در سایه رحمت او آرمیده ای. نه بخشش خود گرفته و نه پرده ی اسرار تو را دریده است. تو ای انسان! بی احسان خدا در چشم بر هم زدنی زنده نبودی، در حالی که با در نعمت های او غرق بودی، یا از گناهان تو پردہ پوشی شده یا بلا و مصیبتی را از تو دور ساخته است. پس چه فکر می کنی اگر او را کنی؟ ای انسان! آیا دنیا تو را است؟ یا تو را فریفته ای؟ دنیا محل درک و دریافت عبرت هاست. دنیا چه خوب خانه ای است برای آن کسی که آن را جاودانه و خوب محلی است برای آن کس که آن را خویش انتخاب نکند. آگاه باش که وقتی زمین سخت بلرزد و نشانه های هولناک قیامت آشکار شود، پیروان هر دینی به آن محلق شوند و هر پرستش کننده ای به معبود خود و هر اطاعت کننده ای به فرمانده ی خود رسد. در آن روز چه دلیل هایی که باطل می گردد و عذرهایی که پذیرفته نمی شود. پس در جستجوی عذری باش که پذیرفته شود و دلیلی بجوی که استوار باشد و از دنیای فانی برای آخرت جاویدان خوشه بردار و برای سفر آخرت وسایل لازم را آماده کن که این دنیا رو به زوال است و عمر شما چون باد می گذرد و می رود. ای مردم! زهد یعنی کوتاه کردن آرزو و شکرگزاری در برابر نعمت ها و پرهیز از گناه. پس اگر نتوانستید همه ی این صفات را فراهم سازید، تلاش کنید که حرام بر صبر شما غلبه نکند و در برابر نعمت ها، شکر یادتان نرود. چه این که خداوند با دلایل روشن، عذرها را قطع و با کتاب های آسمانی روشنگر، بهانه ها را از بین برده است. ... لینک قسمت اول رمان قدیـــــس https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955 لینک قسمت اول داستان ســــــــــــراب https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2127 💠@chaharrah_majazi ⛔️ فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
⚜ ⚜⚜ ⚜💠⚜ ⚜💠💠⚜ ⚜💠💠💠⚜ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: کشیش کتاب مقدس را بست و عینکش را برداشت. کتاب را روی میز عسلی گذاشت. با دو انگشت چشم هایش را مالید و با خودش فکر کرد چرا مطالعه ی کتاب مقدس مانند گذشته راضی اش نمی کند؟ پیش از این، عادت داشت شبی چند صفحه ای از کتاب مقدس را بخواند و برخی موعظه ها و دعاهایش را حفظ کند. فکر می کرد مطالعه ی هیچ کتابی چون کتاب مقدس ارضایش نمی کند. کلام انجیل که کلام خدا بود، دغدغه های زندگی را از او می زدود. وقتی چیزی نگرانش می کرد یا اضطرابی داشت، با مطالعه ی کتاب مقدس آرام می شد. به همین دلیل ی کتاب را به همه توصیه می کرد و در موعظه هایش جز از انجیل سخنی نقل نمی کرد. اما مدتی بود که انجیل دیگر آن انجيل سابق نبود. مطالعه ی آن تأثير همیشگی را نداشت. از وقتی سیر مطالعاتی اش تغییر کرده بود و کتاب قدیمی و کتاب هایی درباره ی علی را می خواند، دریچه های تازه ای از مفاهیم نو و درخشان به رویش گشوده شده بود؛ بخصوص كتاب که به اعتقاد کشیش، تازه ای بود. او توانسته بود با کلام على، مؤمنین مسیحی را در کلیسا منقلب کند. ... لینک قسمت اول رمان قدیـــــس https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955 لینک قسمت اول داستان ســــــــــــراب https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2127@chaharrah_majazi ⛔️ فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
✨ ✨✨ ✨☘✨ ✨☘☘✨ ✨☘☘☘✨ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: همه ے ڪتاب هادرباره ی علـــے بـود و او احساس مےڪرد چقدر دیــر به جستجوے علــے در لابه لاے ڪتاب ها پرداخته است. ڪاش سال ها پیش، بهانه اے و انگیزه اے پیش ميآمد تا با علــے آشنا مےشد. همان سال ها ڪه در لبنان بود و نام علــے را بارها شنیده بود. نامــے ڪه آن روزها هیــچ توجه و حساسیتــے را در او به وجود نمےآورد. اما این نسخه ے خطــے و آن رؤیاے نیمه شب. دست به دست هم دادند تا او در وانفساے عمر، مانند یڪ پژوهشگر و محقق جوان به دنبال پاسخ سؤالات و ابهامات پیرامون علــے باشد. شیشه ے عینڪش را تمیز ڪرد و آن را به چشم زد. اوراق پیش رویش، زرد و ڪهنــه بودند ڪه بر روے آن ها با عربــے خوش خطــےبا فاصله ے مناسب در بین خطوط نوشته شده بود. اما نوشته ها عنوان نداشت و از صفحه ے دوم شروع مےشد. ڪشیش سعے ڪرد در بین اوراق، صفحه ے اول را پیدا ڪند، ولــے چنین صفحه اے نبود. خوشبختانه نام نویسنده و تاریـخ ڪتابت در پایان نوشته ها ذڪر شده بود. الڪاتب: مصطفي خراسانـے سنه ۱۱۰۵ هجرے قمرے. ڪشیش با یڪ حساب سرانگشتــے سال هجري را به میلادے تبدیل ڪرد؛ این اوراق حدود چهارصد سال پیش نوشته شده بودند، آن هم در ایران ڪه با یڪ جستجوی ساده در اینترنت توانسته بود بفهمـد مصطفــے خراسانـے اهل شمال شرقــي بوده است. هیچ بعیــد نبود ڪه این ڪتاب از ایران به تاجیڪستان رفته باشد. ✨ ... لینک قسمت اول رمان قدیـــــس https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955 لینک قسمت اول داستان ســــــــــــراب https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2127@chaharrah_majazi ⛔️ فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
🔹 🔹🔹 🔹🍁🔹 🔹🍁🍁🔹 🔹🍁🍁🍁🔹 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: جنگــے ڪه بعدها در تاریــخ به عنوان جنـگ از آن باره سرآغازے چنین داشت. و هزینه ے آن را فرمانداران عثمــان ڪه در دوران حڪومت او، بیــت المال را غــارت ڪرده و ثروت هنگفتــے به دست آورده بودند، پرداختند و هدفشــان این بود ڪه جوان علــے را سرنگون و اوضاع را به حالت سابق در آورند؛ از جمله عبدالرحمن بن ابے ربیعه، فرمانــدار عثمان در یمــن ڪه وقتــے خبر محاصره ے خانه عثمان را شنید، از یمــن به سوے مدینه خارج شد، اما چون در بیــن راه از قتــل او آگاه گردید، به مڪه رفت و قبل از جنگ جمــل اعلام ڪرد: هر ڪســے براے گرفتن انتقام خون خلیفه در این جهاد شرڪت ڪند، من هزینه ے او را تأمین مےڪنم. فرد دیگرے به نام یعلی بن امیــه ڪه ششصد شتــر خریـد و در بیرون از مڪہ آماده حرڪت ساخت. یا عبدالله بن عامر فرماندار بصــره در زمان عثمان ڪه با اموال زیادے از بصــره فرار ڪرده بود، نقشه ے تصــرف بصـــره را ڪشید و زبیر و طلحــه و عایشــه را به تصرف بصره تشویــق ڪرد. گروه هاے مخالف علــے در مڪه، هم داراے قدرت و نفوذ قبیله اے بودند و هم ثروت فراوانــے داشتند و هم از حمایت عایشــه سود مےبردند. طبرے مورخ بزرگ، نداے خروج ڪنندگان را چنیــن نقل مےڪند: آگـاه باشیــد ڪه ام المؤمنین عایشــه و طلحــه و زبیــر عازم بصــره هستند! هر ڪســے مےخواهد انتقــام خون عثمان را بازستاند، با این گروه حرڪت ڪند و هر ڪس مرڪب و هزینه ے سفر ندارد، بیاید و مرڪب و هزینه هایش را بگیـرد. ✨ ... لینک قسمت اول رمان قدیـــــس https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955 لینک قسمت اول داستان ســــــــــــراب https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2127@chaharrah_majazi ⛔️ فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
🔹 🔹🔹 🔹🍁🔹 🔹🍁🍁🔹 🔹🍁🍁🍁🔹 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: تا این ڪه عده اے بر او شـویدند و او را به قتــل رساندند در حالــے ڪه او مستحق مرگ نبود. امروز آنچــه بر شما شایستــه است این است ڪه قاتلان او بگیرید و حڪم خدا را درباره ے آنان اجرا ڪنید. سخنان عایشــه شڪافــے در میان یاران عثمان بن حنیـف به وجــود آورد؛ گروهــے به تصدیق و گروهــے به تڪذيب او پرداختند. مردے از بصـره آنان را آرام ڪرد و گفت: اے مــردم! آگاه باشیـد و به آن چه مےشنوید ڪنید. این گروه مےگویند براے انتقام خون عثمان به بصــره آمده اند، اما مگر قاتلان عثمان در بصره هستند؟! آن ها اگر راسـت مےگفتند باید به مدینه مےرفتند نه بصــره. ما با علــے ڪرده ایم و بر بیعــت او پایداریم. مردے دیگر رو به عایشــه گفت: اے ام المؤمنیــن! تو همســر پیامبر مان هستــے و از جانب خدا حرمــت و احترام داشتــے. ولــے پرده ے حرمــت خود را دریدے. اگر با اختیــار خود آمده اے از همین جا باز گرد و اگر به اڪراه آورده شده اے، از ما ڪمڪ بگیر تا یارے ات ڪنیم. آن روز دو سپــاه با هم سخن گفتند و توافق ڪردند ڪه افراد سپــاه مڪه وارد بصــره شوند و در خانه هاے دوستان و بستگانشان ساڪن شوند تا عثمــان بن حنیف نامه اے به علــے بنویسد و از او ڪسب تڪلیف ڪند. اگر علــے قاتــل عثمــان را به آن ها تحویل داد ڪه هیــچ؛ در غیــر این صورت تصمیم گرفته خواهد شد ڪه چه ڪنند. اما هنوز پاسخــے از علــے نرسیده بود ڪه آن ها به دارال ڪردند. عده اے را ڪشتند و بصره را به تصرف خود در آوردند. عثمان بن حنیف را ریــش و مو تراشیده از بصــره بیرون ڪردند و بر دارا الحڪومه ے بصره مسلط شدند. ✨ ... لینک قسمت اول رمان قدیـــــس https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955 لینک قسمت اول داستان ســــــــــــراب https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2127 💠@chaharrah_majazi ⛔️ فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
🔹 🔹🔹 🔹🍁🔹 🔹🍁🍁🔹 🔹🍁🍁🍁🔹 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: چرا یاوه می گویی؟ بصره سقوط کرده و عده ای قدرت طلب مردم را به زحمت انداخته و بیش از چهل نفر را به قتل رسانده اند. آن وقت تو می گویی دفع راه دنیاست؟؟ ابوموسی پوزخندی زد و گفت: بله! باز هم می گویم نشستن راه آخرت و قیام راه دنیاست. حسن فرزند علی و عمار یاسر از صحابه ی پیامبر، به نمایندگی از على وارد کوفه شدند. مردم کوفه به دلیل نزدیکی به بصره، تنها کسانی بودند که می توانستند بصره را نجات دهند. اعزام نیرو از مدینه مقر حکومت علی به سوی بصره هم زمان بر بود و هم پر هزینه، اما ابوموسی فرماندار کوفه تمرد می کرد. حسن و عمار یاسر، مردم را در مسجد بزرگ کوفه جمع کردند. شوق دیدن سیمای مردی که نوه ی پیامبر اسلام و فرزند خلیفه ی مسلمین بود، عده ی زیادی را به مسجد کشاند. حسن بر منبر رفت. نگاهی به مردم انداخت و با خود اندیشید: با این همه مردم مشتاق و دوستدار حکومت، چگونه نتوان بصره را از چنگ اشغالگران آزاد کرد؟! سپس نامه ی امام را به دست گرفت و خطاب به مردم کوفه گفت: امروز حامل دو نامه از امام برای شما مردم کوفه هستم. و اما نامه ی اول که خطاب به شما مردم است: از بنده ی خدا علی بن ابیطالب به مردم کوفه. ای یاوران شرافتمند و ای بلند پایگان عرب! من شما را از کار عثمان چنان آگاه سازم که شنیدن آن همانند دیدنش باشد. مردم بر کارهای او خرده گرفتند و من سعی کردم او را خرسند سازم و کمتر ملامتش کنم، در حالی که طلحه و زبیر او را آزار دادند و رنجاندند و ناتوانش ساختند. ✨ ... لینک قسمت اول رمان قدیـــــس https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955 لینک قسمت اول داستان ســــــــــــراب https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2127 💠@chaharrah_majazi ⛔️ فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
⚡️ ⚡️⚡️ ⚡️💥⚡️ ⚡️💥💥⚡️ ⚡️💥💥💥⚡️ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: زیــد بن صوحــان یڪے از بزرگان ڪوفه از جا بلنــد شد، مــردم را بر سڪوت فرا خواند و گفت ڪه عایشــه نامــه اے به او و برخـے سران ڪوفـه نوشتــه و از آن ها خواسته است ڪه در خانـه هاے خود بنشینند و علــے را یارے نڪنند. زیــد با صداے بلنــد گفت: آگ ـاه باشیــد ڪه ے عایشــه در خانــه نشینے است و وظیفه ے من نبــرد ڪردن در میدان ! اڪنون او ما را به وظیفه ٻ خودش دعــوت مےڪند و خود وظیفه ے ما را به عهـــده گرفته است! شش هـــزار نفــر از مــردان ڪوفه به سوے لشڪرگاه علــے حرڪت ڪردند و این در حالــے بود ڪه علــے در نامه ٻ دوم خود، حڪم عزل ابوموســـے اشعرے را امضــا ڪرده بود. *** علــے از واقعــه اے ڪه در پیــش روے داشت، اندوهگیــن بود. اندوه نشستـــه بر سیمایــش از نگاه هاے اطرافیانش پنهــان نبود. او در ڪنج مسجـد نشسته بود و ابن عباس و جمعــے دیگر در اطرافــش. صعصه بن صوحان ڪه پیـام علــے را به بصره برده و اینڪ بازگشته بود، گزارش میداد: - نخســت با طلحــه ملاقــات ڱردم و نامه ے شما را به او دادم. وے پس از خواندن نامــه، گفــت ڪه آیا اڪنون که جنگ بر علــے آورده است نشان مےدهد؟ سپس با زبیــر دیــدار داشتــم و البتــه او را نرم تر از طلحــه یافـتم. او نیز گفــت ڪه این آب ریختــه را نمےشود جمع ڪرد. عایشــه را نیــز دیــدم و پیــام شما را به او رسانــدم. او نیــز خــود را عثمــان نامیــد و گفت از علــے و سپاهیانــش ندارم. سخنان ابــن صوحــان ڪه به پایــان رسید، همه ے نگــاه ها به علـــٻ دوختــه شـد. ✨ ... لینک قسمت اول رمان قدیـــــس https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955 لینک قسمت اول داستان ســــــــــــراب https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2127 💠@chaharrah_majazi ⛔️ فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
⚡️ ⚡️⚡️ ⚡️💥⚡️ ⚡️💥💥⚡️ ⚡️💥💥💥⚡️ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: به خــدا سوگنــد تو نیــز مےدانــے ڪه علــے ڪســے است ڪه از هیــچ شمشیرے هــراس ندارد. سپــس به نـزد عایشــه رفتــم. علـــے را به او رساندم. به او گفتــه براے علــے فضیلت و سوابقے در اسلام است و تو نیــز خـوب مےدانــے علــے ڪیست. از تو بعیـــد است ڪه دم از با علــے بزنــے! چگونه مےخواهــے با مردے بجنگــے ڪه پیامبر آن همه سفارشش را نموده است؟ ولــے او بر ادامه ے جنگ داشت. از نزد او بــدون اتخــاذ نتیجــه اے بیرون آمدم و به نزد زبیــر رفتم. علــے به من سفارش ڪرده بود ڪه با زبیــر به تنهایــے ملاقات ڪنم و فرزندش عبدالله در آنجا نباشد. من از او خواستم در طول ملاقات ڪســے به ما نزدیڪ نشود و او به غلامش گفت ڪه احدے اجازه ندارد وارد اتاق شود. من رشته ے سخنــے را به دست گرفتم. او داشت به تدریج متقاعــد مےشد و مےفهمید ڪه اشتباه ڪرده است و نباید از مڪه خارج مےشد و به سوے بصــره مے آمد، اما ناگهان پســرش عبدالله وارد شد و بناے ناسازگارے را با من گذاشت. زبیــر در مقابل او سڪوت ڪرد. عبدالله را جوانــے پرخاشگــر و عصبــے دیدم و به ناچار از منزل زبیــــر خارج شدم؛ در حالــے ڪه مےدانستم صبــر و بردبارے علــے براے توقف جنگ نتیجــه نخواهد داد. دو سپاه روے در روی هم ایستادند. علــے صبــر و بردبارے را بر آغاز جنگ ترجیــح داد. او سوار بر اسبــش به سوے طلحــه و زبیــر حرڪت ڪرد ڪه پیشاپیــش سپاه خود بر اسب هایشان نشسته بودند. به آن ها نزدیڪ شد، به زبیر نگاه ڪرد و گفت: آیا من شما نبودم؟ آیا آن روزها در ڪنار پیامبر اسلام با ڪفار مےجنگیدیم و در یڪ صف بودیــم او را فرامــوش ڪرده ایـد؟ ✨ ... لینک قسمت اول رمان قدیـــــس https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955 لینک قسمت اول داستان ســــــــــــراب https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2127 💠@chaharrah_majazi ⛔️ فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
⚡️ ⚡️⚡️ ⚡️💥⚡️ ⚡️💥💥⚡️ ⚡️💥💥💥⚡️ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: عبدالله جسد فرزندش را به نزد على آورد و گفت: آیا باز هم باید و از خود نشان دهیم؟! به خدا سوگند اگر هدف اتمام باشد، تو حجت را بر آنان کردی. سخنان او باعث شد که علی آماده نبرد شود. سپاه چشمگیر و منظم على، دشمنان را به تکاپو انداخت و آن ها شتر عایشه را که حامل كجاوه ی او بود، به میدان نبرد آوردند. عبدالله پسر زبیر پیش روی عایشه و مروان بن حکم در سمت راست او قرار داشتند. مدیریت سپاه با زبیر بود و طلحه فرمانده ی سواره نظام و پسرش محمد نیز فرماندهی پیاده نظام بودند. امام آن روز پرچم نبرد را به دست فرزندش محمد حنفیه سپرد و خطاب به او گفت: اگر کوه ها از جای خود کنده شدند، تو بر جای خود باش! دندان ها را به هم بفشار! کاسه ی سرت را به خدا عاریت ده! گام های خود را بر زمین میخکوب کن و پیوسته به آخر لشکر بنگر و بدان که از جانب خدای سبحان است! محمد از این که پرچمدار سپاه گشته، خوشحال بود. وقتی از او پرسیدند که چرا امام تو را پرچمدار سپاه خود نمود و حسن و حسین و فرزندان دیگرش را از این کار باز داشت، در پاسخ گفت: من پدرم هستم و آنان او؛ او با دستش از چشمانش دفاع می کند. جنگ آغاز شد. دو سپاه در هم پیچیدند. بر شتری نشسته بود که در میان لشگریانش قداستی یافته بود بسیاری در از شتر و عایشه کشته شدند تا این که شتر بر اثر تیری که به او اصابت کرد، بر زمین افتاد و سرنگون شد. در این هنگام فریاد عایشه بلند شد. ✨ ... لینک قسمت اول رمان قدیـــــس https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955 لینک قسمت اول داستان ســــــــــــراب https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2127 💠@chaharrah_majazi ⛔️ فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
🍃 🍃🍃 🍃✨🍃 🍃✨✨🍃 🍃✨✨✨🍃 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: علــے پس از ســر و سامــان دادن به امور بصره آنجا را ترڪ و به طــرف ڪوفه حرڪت ڪرد. او در روز دوشنبــه، دوازدهـم ماه رجب سال ۳۱ هجرے با گروهــے از بزرگان بصــره و مردان از ڪوفــه ڪه او را در جنگ جمــل یارے رسانده بودند، وارد ڪوفه شدند. علــے تصميــم گرفــت ڪوفه را مقر حڪومت خود قرار دهــد ڪه هم به شام نزدیڪ بود و هم به مدینــه. آن روز هوا گرم بود و آفتاب، سوزنده مےتابید، مردم ڪوفــه در خــارج از شهــر جمـع شده بودند تا به سخنــان علــے گوش دهنــد. آن ها از این ڪه علــے ڪوفه را مقر حڪومت خود قرار داده بود، خوشحــال بودند و اینڪ گرد آمده بودند تا اولیــن سخنــان علــے را بشنوند: اے مردم ڪوفه براے شما در اســلام است بزرگ؛ مشروط به این ڪه آن را دگرگون نسازیــد. شما را به حــق دعــوت ڪردم و پاسخ گفتید. بدتریــن چیزے ڪه از آن براے شما بیم دارم دو چیــز است؛ پیروے از هوا و هوس و درازے آرزو. پیروے از هواے نفــس شما را از حــق باز مےدارد و درازے آرزو و سراے باز پسین را از یاد مے برد. آگاه باشیــد ڪه دنیــا، پشـت ڪنان ڪوچ ڪرده و آخرت اقبــال ڪنان به حرڪت در آمده و براے هر یڪ از ایـن دو فرزندانــے است؟ شما از فرزندان آخرت باشید. امروز هنگام عمــل اسـت نه حســاب، و فردا وقت حساب است نه عمـل. خداے را ڪه ولــے خــود را ڪمڪ ڪرد و دشمن را خـوار ساخــت و محق و راستگــو را عزیــز و پیمان شڪن و باطل را نمود. ✨ ... لینک قسمت اول رمان قدیـــــس https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955 لینک قسمت اول داستان ســــــــــــراب https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2127 💠@chaharrah_majazi ⛔️ فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
🍃 🍃🍃 🍃✨🍃 🍃✨✨🍃 🍃✨✨✨🍃 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ ڪشـیــش نیــم تنه اش را به طـرف میز خــم ڪرد، آرنــج دســت چپــش را روے میــز گذاشت و با دست دیگـر ریــش بلنــدش را مشــت زد و رسمــا به سـرگئے نگــاه ڪرد و گفت: تا همیـن چنــد لحظــه پیــش مشمــول مطالعـه بــودم؛ مطالعه ے این ڪتاب قدیمــے تمام شد. فڪر مےڪنم چمدانم را ببندم و برگردم مسڪو. سرگئــے گفت: یعنــے آن ماجرایـے ڪه تعریــف ڪردید، تمام شد؟ حالا ڪه ڪتاب را خوانـده اید، مےخواهید برگردیدـ و ڪتاب را به آن ها بدهیـد و خـلاص؟ اصلا صـلاح نیسـت برگردیـد پـدر. ڪشیزش سڪوت ڪرد و حرفــے نزد. سرگئــے ادامه داد: هر چند از شما بعیــد نیسـت ڪه این ماجراے خطرناڪ و پلیســے را ادامه بدهیـد. ڪشیش گفت: چاره اے ندارم سرگئـے؛ تا ابد ڪه نمے توانم در بیــروت بمانم، من آنجا خانــه و زندگــے و ڪار دارم. سرگئــے گفت: فعلا چند ماهــے این جا بمانید، بعد من با شما به مسڪو مےآیم، خانه را مےفروشیم و در نقطه ے دیگرے از مسڪو برایتان خانه اے مے خریم. باید از دسترس آن دو جانــے ڪه گفتید دور باشید. در عیــن حال ڪتاب را تحویــل پلیـس بدهید و حقیقـت را به آن ها بگویید. ڪشیــش گفت: نه، این ڪار شدنــے نیست؛ ڪلیسا را چه ڪنم؟ سرگئــے پاسخ داد: ڪلیســا را به یڪ ڪشیش جوانتر بسیار سالــے ڪه شما دارید، وقتش رسیده ڪه خودتان را بازنشسته ڪنیــد پــدر. ڪشیــش در فڪر فرو رفته بود و جوابـے نداد. - بازگشت تان به مسڪو اشتباه بود پدر شما در لبنان بزرگ شدید و به همین جا تعلق دارید. چه عیبــے داشت همین جا مےماندید پــدر؟ فڪر مےڪردید روسیــه همان شوروے سابق است. گفت: نه پســرم! من هیــچ وقـت احســاس تعلـق خاطـر به لبنــان نداشتم و قبـول نداشتن ڪه لبنان وطــن‌من‌است. ✨ ... لینک قسمت اول رمان قدیـــــس https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955 لینک قسمت اول داستان ســــــــــــراب https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2127 💠@chaharrah_majazi ⛔️ فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
🍃 🍃🍃 🍃✨🍃 🍃✨✨🍃 🍃✨✨✨🍃 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ جــرج جــرداق برخـلاف ملاقات پیشیــن، هم شیڪ پوش شده بود و هم سرحال و قبراق تر به نظر مےرسید. ڪتاب ها را ڪمــے مرتــب ڪرده بود به خصوص ڪتاب هاے روے میــزش را برداشته بود و وقتــے پشت میز روے صندلــے اش نشست، مثل دفعه قبل تا گردن توے ڪتاب هاغرق نبود و مے شد سر ڪم مو، صورت تراشیده و بینــي بزرگش را به خوبــے دید. جرج ڪه در نگاه ڪشیش را تشخیص داده بود، لبخندي زد و گفت: این طور زل نزنید به دماغم پـدر؛ با این ڪه بلندتر از ریــش شما نیست، اما خاصیتــش بیشتر از ریــش براے انسان است. بعد با صداے بلند خندیــد و بینــے اش را مالیــد. ڪشیش با تبسمــے بر لب گفت: با وجود این، ریش حرمتــے دارد ڪه دماغ جنابعالــے ندارد. جــرج گفت: خــوب! پس بهتــر است بحث امروزمان را از خواص ریش و دماغ شروع ڪنیم. ڪشیش گفت: ریش و دماغ را رها ڪنیم جرج. تعدادے از ڪتاب هایت را خواندم، مطالعه ے ڪتاب قدیمــے را نیز به پایان بردم. گفتم امروز به دیدنت بیایم تا ڪمے درباره ے علــے حرف بزنیم. جرج گفت: بلــه! بلــه! یار و همــدم سالیــان دور و نزدیڪ من. ✨ ... لینک قسمت اول رمان قدیـــــس https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955 لینک قسمت اول داستان ســــــــــــراب https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2127 💠@chaharrah_majazi ⛔️ فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
☄ ☄☄ ☄💠☄ ☄💠💠☄ ☄💠💠💠☄ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ به او گفتم: این چـه اسـت براے من آورده اے؟ زڪات اسـت یـا صدقــه؟ گفت: نــه زڪات اسـت نه صدقـه؛ بلڪه هدیه اے است براے شما. گفتــم: واے بر تو اے مـــرد! آیـا از راه دیــن وارد شدے ڪه مرا ؟ به خدا سوگنــد اگر هفـت اقلیــم را با آنچــه در زیر آسمــان هاست به من دهند، تا خدا را نافرمانــے ڪنم، چنین نخواهم ڪرد و همانا این دنیاے آلودهــے شما نزد من از برگ جویــده شده دهان ملـخ پســت تر است. علــے را با نعمــت هاے فناپذیــر ولذت هاے ناپایــدار چه ڪار؟! مےبینید پدر؟ این روش حڪومت دارے علـے است! حالا او را مقایســه ڪنید با حاڪمان شڪم گنده ے این زمانــه ڪه همگــے جزء ثروتمندان بزرگ هستند و در نـاز و نعمــت زندگــے مےڪنند و بیت المـال در نـزد آن ها معنایــے ندارد. فڪر نمےڪنید شرایـط و روزگار عوض شده و بر روابـط انسان ها به خصطوص حاڪمان اثر گذاشته است؟ - بلــه، شرایـط عوض شده است؛ روزگار ما با روزگار علــے بسیــار فرق ڪرده، اما اصول الهــے و انسانــے خدشـه ناپذیــر است. آنچـه ڪه مسیـح دو هزار سال پیش براے مردم آن روز گفته، جزء اصولــے است ڪه براے ما نیز صادق است. اگر قـرار بـود تغییــر شرایـط را بپذیریــم، باید انجیــل و تـورات. قــرآن را به دور مےریختیم و دیـن جدیدے مےآوردیم. ما در ڪلیسا، مسلمانان در مساجـد و یهودیــان در ڪنیسه ها همان را می گویــند ڪه هزاران سال پیش گفته شده است. چرا ڪه ، مثـل لبـاس و غــذا تغییــر نمی ڪند. - بلــه، درست مے گویید؛ انسان ها همان روح لا یتغیر الهـے است. باور داریـم ڪا خداونــد از روح خـود در انسان ها دمیــده است و آنچـه باعث تغییــر ما شده، زنگــار هایــے است ڪه بر ایــن روح الهـــے نقــش بسـته. ✨ ... لینک قسمت اول رمان قدیـــــس https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955 لینک قسمت اول داستان ســــــــــــراب https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2127 💠@chaharrah_majazi ⛔️ فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
☄ ☄☄ ☄💠☄ ☄💠💠☄ ☄💠💠💠☄ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ آیا به همین رضایت دهم که مرا بخوانند در که در های روزگار با مردم شریک نباشم و در های زندی آنان نگردم؟ آفریده نشده ام که غذاهای لذيذ مرا سرگرم سازد چونان حیوان پر واری که تمام همت او علف و چریدن و پر کردن است و از آینده ی خود بی خبر می باشد. ملاحظه بفرمایید پدر! این سیره و روش علی در مقام یک رهبر سیاسی است نه یک کشیش تارک دنیا یا مرتاض گوشه گیر و گوشه نشین. - باید گفت علی به نوعی با این سخنان خود دست رهبران سیاسی، بخصوص رهبران کشورهای عرب و مسلمان را رو کرده است. چون چیزی که با مطالعه ی این سخنان به ذهن انسان می رسد، مقایسه ی علی با مسلمانی است که خود را علی می دانند. - با شناختی که من از رهبران کشورهای اسلامی دارم، فاصله ی آن ها را تا على فراوان و با معاویه کم می بینم. اغلب آن ها با داشتن نعمتی چون نفت، می توانستند با پیروی از روش حکومت داری علی، سرآمد بسیاری از کشورهای پیشرفته ی جهان باشند و ملت های مسلمان در آسایش و نعمت بسیار زندگی کنند. البته رفتارهای مدعیان دفاع از علی، چیزی از ارزش های علی کم نمی‌کند. دوران قرون وسطا و حاکمیت کلیسا، بر سرنوشت مردم را به خاطر داریمنمی کند. دوران قرون وسطا و حاکمیت کلیسارے به خاطر داریم که کشیش ها به نام عیسی مسیح چه جنایت هایی مرتکب شدند. آنها قرن ها چون ابری، خورشید وجود عیسی را احاطه کردند. اما خورشید برای همیشه ابر نمی ماند. ✨ ... لینک قسمت اول رمان قدیـــــس https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955 لینک قسمت اول داستان ســــــــــــراب https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2127 💠@chaharrah_majazi ⛔️ فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
☄ ☄☄ ☄💠☄ ☄💠💠☄ ☄💠💠💠☄ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ قضــات نیز از طرف خود او انتخاب مےشدند یعنــے ڪسانــے را به ایــن سمـت انتخــاب مےڪرد ڪه خــود آنــان را مےشناخت و مےدانسـت ڪه با تقوے هستنــد. او اولیــن ڪســے اسـت ڪه براے قضــات حقوق تعییـن ڪرد و حقــوق آن ها را از بیــت المال مےپرداخت. تا آن روز سابقــه نداشـت ڪه یڪ نفر براے حڪمــے ڪه صادر مےڪند، مزدے دریافت ڪند، اما بعد از این ڪه قضــات رسمـے انتخاب و منصـوب شدند و علــے مراجعه به آن ها را اجبارے ڪرد، مراجعه ے مـردم به آن ها زیــاد شد. تا روزے ڪه علــے خـود جهان اســلام بــود، شنیده نشد ڪه یڪ قاضــے در عربستان بگیرد و رشوه گرفتن قاضےها، بعــدها ڪه علــــے در امــور سیاســے و ڪشورے مداخلــه نمےڪرد شروع شــد و علتش این بود ڪه براے انتخاب قاضــے دقت لازم را نداشتند. علــے مرتـب به نقــاط مختلـف مےرفت و قاضےها را آموزش ميداد و اصول اجراے عدالـت اسلامــے را به آن ها مےآموخـت و مےگفت اگر قاضــے در مسأله اے محتــاج شنیــدن اظــهارات شاهــد شد، باید اظهارات دو شاهــد را بشنود، بالاخص در مورد ، حضور دو شاهد عادل ضرورے است. علــے به قضــات تعلیــم داد ڪه شاهد ڪســے است ڪه در مرحله ي اول خود قاضــے او را بشناسد و بداند ڪه مردے مستقـــل و راستگوســت. ثانیــا اگر قاضــے وے را نمے شناسد، مـــردم‌ وے را متقــے و معتمــد بدانند و در صورتــے ڪه شاهد نیست، همڪیشان او باید وے را مردے درســـت بدانند و تصدیـــــق ڪنند. جــرج سرش را بلند ڪرد به ڪشیش نگاه ڪرد و سپس در حالــے ڪتاب را ورق مےزد گفت: رودلف ژایگر ڪارهاے عمرانــے و ادارے علــے را ڪه در سال هاے ۱۶ تا ۲۲ هجرت صورت گرفته به خوبــے شرح مےدهــد و مےنوسید: از جملــه ڪارهاے عمرانــے علــے با توجه به ڪمبــود آب در عربستــان، حــفر بود ڪه از مقنــے هاے استفاده ڪرد. ✨ ... لینک قسمت اول رمان قدیـــــس https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955 لینک قسمت اول داستان ســــــــــــراب https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2127 💠@chaharrah_majazi ⛔️ فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
☄ ☄☄ ☄💠☄ ☄💠💠☄ ☄💠💠💠☄ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ لذا قیمت منازل اطراف مسجد، گران شد. عثمان موضوع را با علی در میان گذاشت. او فرمود خانه ی من هم جزء همین خانه هاست که باید خراب شود، من بابت آن پول نمی گیرم، ولی باید بقیه مردم راضی باشند و الا حالت عصبی دارد و ساختن مسجد با زمین غصبی، عملی است حرام و نماز خواندن در چنان مسجدی نیز حرام است. از خدمات دیگر علی این که او اولین کسی است که در عربستان از آب قنات، آسیاب آبی ساخت. تا آن تاریخ در عربستان اسباب آبی وجود نداشت و اعراب، گندم را با اسیاب دستی ارد می کردند. در عصر ما، این مسائل و اقدامات شاید کم اهمیت جلوه کند، ولی باید وضع عربستان را در چهارده قرن قبل از این در نظر گرفت تا به اهمیت این اقدامات ہی برد و فهمید، که دایر کردن مرکزی برای درس و بحث در شهری چون مدينه در سال های چهار دهم تا بیست و دوم هجرت، یعنی چه و چه ندر بانی آن باید روشن بین باشد تا ضرورت آن را در محیط عربستان احساس نماید. در سال بیستم هجرت، علی متوجه شد خطری جامعه ی اسلامی را تهدید می کند و آن ظهور دوباره ی آثار امتیازات طبقاتی دوره ی جاهلی بود. یکی از کارهای علی در آن روزها، تدریس و آموزش جوانان بود. علی در محل صٌفّه، که در زمان پیامبر اسلام محل تجمع فقیران و مستمندان بود، اقدام به تأسیس مرکز آموزش نمود. یکی از موضوعات درس على، عبارت بود از خطر به وجود آمدن امتیازات طبقاتی برای مسلمين، او در جلسات درسی خود می گفت: تصور نکنید که قشون اسلام کشورهایی چون مصر و شام و ایران را فتح کردند مساعدت خود اهالی این کشورها نبود، نشون اسلامی نمی توانست به کشور های مقتدر غلبه کند که یکی از آن ها، کشور ایران بود که می‌توانست صدها هزار سرباز مجهز وارد میدان جنگ نماید. ✨ ... لینک قسمت اول رمان قدیـــــس https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955 لینک قسمت اول داستان ســــــــــــراب https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2127 💠@chaharrah_majazi ⛔️ فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
🍃 🍃🍃 🍃🍁🍃 🍃🍁🍁🍃 🍃🍁🍁🍁🍃 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ اگر برتری نژادی و قومی حاکم باشد، بالاخره عقده های حبس شده در سینه های کسانی که تحقیر شده اند، روزی به صورت عصیان و طغيان با انقلاب های بنیان کن، بروز خواهد کرد. او در فكر آينده ی سرزمین های اسلامی است. نمی خواهد که ایران به جرم ایرانی بودن و شامی به جرم غیر عرب بودن یا مصری به جرم آفریقایی بودن، نسبت به سایر مسلمانان و به ویژه عرب ها تحقیر شوند و با آن ها مثل بردگان رفتار شود. زیرا این امر باعث تقابل مردم با نظام اسلامی شده و ریشه ی حکومت و دین را خواهد خشکاند. کشیش گفت: دوست من، جرج عزیز شما که پژوهش های زیادی در حوزه ی تاریخ دارید، به من بگویید که در تاریخ چه کسی را شبیه على یافتی؟ جرج کتاب را بست، روی میز گذاشت و گفت: در میان بزرگان گذشته ی تاریخ، بسیار اندکند کسانی که با درک موقعیت و زمان، به ما بگویند: فرزندان خود را به اخلاق خود تربیت نکنید، زیرا که آنان برای زمانی غیر از زمان شما، خلق شده اند. اما علی با چنین توصیه ای به انسان ها در طول تاریخ درک بزرگ خود را به عنوان یک جامعه شناس به رخ می کشد و جدا بسیار نادرند از بزرگان تاریخ کسانی که بگویند: هر کس که دو روز او یکسان باشد، مغبون و زیان کار است. و علی با این جمله می خواهد بگوید که زیانی بر مردم نمی رسد مگر این که دیرود امروزشان یکسان باشد و تغییر و تحول رشدی آن ها صورت نگیرد. و جدا بسیار کمیابند از بزرگان گذشته و حال تاریخ که در فکر و روح ما، بذر موازین عدالت جهانی را که از خود می جوشد و بر خود در بیاید و مانور عظمت آن را کشف کند و بگوید: آن کس که بداخلاق باشد، خود را آزار داده است. ✨ ... لینک قسمت اول رمان قدیـــــس https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955 لینک قسمت اول داستان ســــــــــــراب https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2127 💠@chaharrah_majazi ⛔️ فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
🍃 🍃🍃 🍃🍁🍃 🍃🍁🍁🍃 🍃🍁🍁🍁🍃 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ و بسیار کمند بزرگانی از تاریخ، که چون على فریاد بزنند: « جرم و است! و یا هیچ فقیری گرسنه نماند، مگر در سایه ی آنکه ثروتمندی از حق او بهره مند گشته است. هر بزرگی در تاریخ موصوف به صفتی است؛ یکی ریاضی دان بزرگی است، یکی دلاور و جنگجوی نام آوری است، یکی اندیشمند و فیلسوف قدری است، یکی جامعه شناس و روان شناس نادری است، یکی حاکم عدالت گستری است، اما به عقیده ی من در على همه ی این صفات جمع است و من ام در تاریخ کسی را پیدا کنم که موصوف به این صفات بزرگ باشد. کشیش سرش را بالا گرفته بود تا از میان مردمی که در پیاده رو راه می رفتند، بتواند تابلوهای کتاب فروشی ها را بخواند. کتاب فروشی را به خاطر سپرده بود تا به سفارش جرج جرداق سری به آنجا بزند که گفته بود درباره ی علی هر چه بخواهی او دارد. گاهی عابرین به او تنه می زدند؛ شاید هم او به آن ها که حواسش به راه رفتنش نبود. خیابان «ضیاحیه» در جنوب بیروت، مرکز کتاب فروشی های اسلامی بود. سال ها پیش یکی دو باری به خیابان ضياحيه آمده بود. آن روزها مغازه ها اغلب کوچک و تنگ و باریک بودند، و حالا مغازه ها بزرگتر و مغازه های کوچک به درون پاساژها و ابتدای کوچه ها رانده شده بودند. جنوب بيروت دنیای دیگری داشت. تفاوت ها و تقابل هایش با مناطق مسیحی نشین کاملا محسوس بود. فکر کرد علت عقب ماندگی مسلمان ها در بیروت، ریشه های دارد؛ و الا این مردمی که او حالا در بین شان راه می رفت، پیرو علی بودند و این پیرو بودن را هم همیشه با صدای بلند اعلام می کردند. شاید اگر مسلمان ها و علی را داشتند و سیاستمداران هم کاری به کارشان نداشتند، تفاوت شرق و جنوب بیروت، می شد. ✨ ... لینک قسمت اول رمان قدیـــــس https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955 لینک قسمت اول داستان ســــــــــــراب https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2127 💠@chaharrah_majazi ⛔️ فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
🔻🔻برشی بر خاطرات جورج واکر بوش، رئیس جمهور سابق آمریکا (۲۰۰۱-۲۰۰۹) "وقتی به کاخ سفید رفتم، رژیم دینی در ایران برای نزدیک به بیست سال یک برای آمریکا بود. در ابتدای سال ۲۰۰۵ وقتی کاندی به عنوان وزیر خارجه، اولین سفرش را به اروپا انجام داد به من گفت انتظار دارد که موضوع اصلی ما در مورد عدم توافق با اروپا بر سر عراق باشد ... یک هفته ی بعد، او با گزارش عجیب از همپیمانان ما برگشت: آنها درباره ی عراق صحبت نکردند، همه آنها نگران بودند" ایران ، جامعه ای نسبتا مدرن با داشت ... در اوت ۲۰۰۲ یک گروه ، شواهدی آورد، که نشان می داد ایران در حال ساخت تجهیزات غنی سازی اورانیوم در نطنز است. آمریکا نمی‌توانست اجازه دهد که ایران سلاح اتمی داشته باشد. من این مشکل را با دو ساعت سنجیدم ... ... 📚 کتاب «لحظات تصمیم»، صفحه ۴۴۴-۴۴۵ @Terrorofmedia
ترور رسانه
🔻🔻برشی بر خاطرات جورج واکر بوش، رئیس جمهور سابق آمریکا (۲۰۰۱-۲۰۰۹) "وقتی به کاخ سفید رفتم، رژیم دی
🔻🔻 از خاطرات جورج واکر بوش، رییس‌جمهور سابق آمریکا(۲۰۰۱_۲۰۰۹) 🔹آمریکا نمی توانست اجازه دهد که ایران سلاح اتمی داشته باشد ... من این مشکل را با دو ساعت سنجیدم ... اولین ساعت؛ پیشرفت ایران را برای رسیدن به بمب، اندازه می گرفت و دیگری، قدرت را برای انجام تغییرات، بررسی می کرد. این بود که ساعت را کنم و دومی را دهم. (برای رسیدن به هدف) سه گزینه پیشرو داشتم ... 📚کتاب لحظات تصمیم، خاطرات جورج بوش @Terrorofmedia
مخالفا میگن ،نظام بناداره با تمرکز بر حجاب، حواسارو از اقتصاد پرت کنه! اونوقت خودشون مداما کلیپ نه به حجاب پخش میکنن، تا تمام حواسا بره سمت حجاب، نه اقتصاد! برانداز جمهوری اسلامی بودن، این تناقضاتم داره. اصلا برانداز ج اسلامی ،اول یک عدد تناقض بود، بعد دست و پا درآورد! 😉 @Terrorofmedia