eitaa logo
ترور رسانه
1.3هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
655 ویدیو
43 فایل
راهبردها و اقدامات #آمریکا در مواجهه با ایران💠 همراه با ✅ تاریخ معاصر مدیر @Konjnevis 📘جهت خرید #کتاب : @Adminketabb 💥لینک کانال کتاب های سیاسی تاریخی: https://eitaa.com/joinchat/562167825C0712bdfc96
مشاهده در ایتا
دانلود
⚡️ ⚡️⚡️ ⚡️☄⚡️ ⚡️☄☄⚡️ ⚡️☄☄☄⚡️ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده:  چرا معاویــه خوشحــال نباشد وقتے ڪه علــے را نه با هاے مــردم شــام، بلڪـه با هاے خودش، عمروعــاص و جاسوسانـے ڪه در میان مردم ڪوفه بذر مےپاشند، از پاے در خواهد آورد؟! چرا معاویــه در گفتگو با مـردم و یــاران و ساده اندیــش خود، ایـن پیروزی را ارمغانــے از سوے خـــدا نخواند؟! آن روز عصــر، بزرگــان شــام را در تالار اصلــے ڪاخ خود جمع مےڪند و مےگوید: دیدید در این جنــگ خــدا با دشمنانتان چه ڪرد؟ در حالــے ڪه آن ها به سوے شما آمدند تا ریشه ے شما را از بیــخ و بن بر ڪنند. لیڪن خـدا آنـان را گرفتار تفرقــه ڪرد و جنگ و بلا را از سر شما ڪوتاه نمود. شما آن ها را به امــر خدا به حڪمیت خواندید و نتیجه حڪمیت به نفــع شما و به ضــرر آنان به پایان رسیــد. آنگاه خداونــد ما را ساخت و اختلاف میان ما را اصــلاح ڪرد و آنان را پراڪنده و دشمن یڪدیگر ساخت؛ به طورے ڪه خون یڪ دیگر را مےریزند. و اینڪ وقت آن است ڪه به سرزمین مصر برویم و آنجا را ڪه پر از ثروت و برڪت الهــے است از چنگ علــے بیرون بڪشیم. بعد نگاهـش را اریــب به عمروعاص مےدوزد ڪه در سمت راست او ایستاده و تبسمے معنادار بر لب دارد. معاویــه مےداند ڪه بخشــے از پیروزے خود را مدیون عمروعاص است و او باید به وعده اے ڪه داده است، عمـــل ڪند. رو به او مےگوید: نظر تو چیست عمروعاص؟ با مــصر چه ڪنیم؟ عمروعاص مےگوید: نظرم این است ڪه سپاه انبوهــے به مصر بفرستے و فرمانده اے قاطع، لایق و با تجربــه را نیز در رأس سپــاه خود بگمارید دوستداران ما در آنجا باید پیش از رسیدن سپــاه شام، مردم را براے مقابلــه با فرماندار علے در مصر آماده ڪنند. سلاح تفرقــه در مصر اگر تیــز شود، ڪار سپاه در فتــح مصــر آســان خواهد شـد. ✨ ... لینک قسمت اول ❤️رمان قدیس❤️ https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955 🍃@chaharrah_majazi
✨ ✨✨ ✨☘✨ ✨☘☘✨ ✨☘☘☘✨ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: خـــواص جامعـــه همواره بار سنگیــن را بر حڪومت تحميــل مےڪنند، زیــــــرا در روزگار سختے، یاریشان ڪمتر است، در اجراے عدالـــت از همه ناراضــے تر و در خواستـــه هایشان پافشارتــر و در عطـــا و بخشــش ڪم تر و به هنگام منع خواستــه ها دیــــر عــذر پذیرتر و در برابر مشڪلات ڪم تر مےباشند. در صورتــے ڪه ستون هاے استـــوار دیــن و اجتماعــات پرشــور مسلمیـــن و نیــروهاے ذخیــــره دفاعـــے، عمـــوم مــردم هستنــد، پس به آنــان گرایــش داشتــه بــاش... از رعیــت، آنان را ڪه به دنبـــال عیـــوب دیگران بیشتر جستجو مےڪنند، از خود دور ڪن و دشمـــن بدار، زیرا مــردم عیوبـــے دارند ڪه امت در پنهــــــان داشتن آن از همه سزاوارتـــــر است. پس مبـــــــادا آنچه بر تو پنهـــان است، آشڪار گردانــــے و آنچه هویداست بپوشانـــے، ڪه داورے در آن چــه از تو پنهـــان اســت با خداونـــد است. پس چنــدان ڪه مےتوانــے زشتــے ها را بپوشان تا آنچــه را ڪه دوست دارے بر رعیت پوشیـــده مانـــد، خدا بر تو .‌.. در امــور ڪارمندانـــت بیندیــش و از همڪاران نزدیڪت بسیار سخــت مراقبت ڪن و اگر یڪے از آنان دســت به خیانــت زد و گزارش مأموران تو مال خیانــت را تأییــد ڪردند، به همین مقدار گواهے، قناعت ڪرده و او را با تازیانــه ڪن و آنچه از امــوال ڪه در اختیار دارد، از او باز پس گیر و او را از خـــود دور ساز ... سفـــارش مےڪنم در خصــوص طبقات پایین و محــروم جامعــه، ڪه هیــچ چاره اے ندارنــد. مبــادا سرمستــے حڪومت تو را از رسیدگــے به آنان بــــاز دارد، ڪه هرگـــز انجام ڪار مسئولیـــت هاے ڪوچڪ تر نخــواه باش و از آنان روے بر مگــردان؛بــه ویژه امـــور ڪسانــے از آنــان را بیشتــر رسیدگے ڪن ڪه از ڪوچڪے به چشـــم نمے آیند و دیگــران آنــان را ڪوچڪ مے شمارنــد و ڪمتر به تـــو دسترسے دارند. ✨ ... 💥@chaharrah_majazi
🍃 🍃🍃 🍃✨🍃 🍃✨✨🍃 🍃✨✨✨🍃 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: اگر چنین شود، نه تنها من فرماندار مصر نخواهم شد، بلکه حکومت تو نیز در شام در معرض خطر خواهد بود. روزی را به یاد آور که مالک از مصر و علی از کوفه بر سرت خراب شوند. معاویه عصبی تر از قبل فریاد می زند: حرفت را بزن و بگو باید چه کنیم؟ عمروعاص با خونسردی پاسخ می دهد: گفتم که نباید بگذاریم مالک به مصر برسد. معاویه می گوید: این را می دانم، اما بگو چگونه مانعش شویم. عمروعاص لبخند می زند و می گوید: ترتیبش را می دهم. این کار را به من بسپار. معاویه می گوید: این را می دانم. اما بگو چگونه مانع اش شویم. عمروعاص لبخند می زند و می گوید: کاری می کنم که هرگز پای مالک به مصر . آن وقت سرنگونی محمد بن ابوبکر مثل خوردن جرعه ای آب خواهد بود. معاویه با تردید به عمرو نگاه می کند؛ او چگونه می تواند ی حکومت على و فرماندار او را به قتل برساند؟ مگر با و که این البته شگرد عمروعاص است. معاویه همچنان اضطراب دارد. نگران مالک است؛ می ترسد با وجود مالک، نه تنها مصر و کوفه را به دست نیاورد، بلکه شام را نیز از دست بدهد. اما مالک با نقشه ی عمروعاص به قتل می رسد. در بیابان های نزدیک مصر، مردی به او نزدیک می شود، خود را کارگزار مالیاتی بن ابوبکر معرفی می کند و با مالک و همراهانش، همسفر می شود بین راه، عسل آغشته به زهر را به خورد مالک میدهد. ✨ ... 🍃@chaharrah_majazi
✨ ✨✨ ✨☘✨ ✨☘☘✨ ✨☘☘☘✨ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: سپاهــے را راهـــے مصـــر خواهد ڪرد و از او مےخواهد تا رسیــدن نیروهاے ڪمڪے به خــود ادامه دهد. امام علـــے مــردم را در مسجــد گــرد آورده به منبــر مےرود و تلخےهاے درون خود را بیرون مےریزد. این فریــادهاے محمد بن ابوبڪر و برادران مصرے شماست ڪه دشمن خدا، عمروعاص به سوے شان بسیـــج شده است. مبــادا اهــل گمراهـــے در راه باطل خود، از شما براے گرفتن حق متحدتر باشنـد؟! علیــه شمــا و برادرانتــان حملــه و تجــاوز را آغاز ڪنند و شما ساڪت و ناظر باشیــد؟! مصــر از شــام بزرگتــر و داراے مردمے بهتر است. نباید آن ها بر مصــر غلبــه ڪنند. زیرا بـــودن مصــر در دست شما، باعــث قدرت و عزت و سرڪوبے دشمنانتان خواهد شد. آن هایے ڪه آماده ے رفتن به مصر هستند، همگــے در اردوگاه «جرتمه» گرد آیند. ما فــردا همگــے در آنجا گردهم آمده و به یارے مصر خواهیــم شتافت... فردا عده اے از ڪوفیان در اردوگاه گردهم مےآیند. علـــے با دیــدن آن جمعیـت نه چندان انبوه، امید چندانـــے براے بسیـــج یڪ نیروے بزرگ و ڪارآمد، نمےبینید؛ به خصــوص از ڪوفیان ڪه پیش از این نیز بے وفایے و ناتوانــے خود را به اثبات رسانده اند. امام گویــے دل از ڪوفیان دارد. خطاب به آنان مےگوید: آیا دینــے نیست ڪه شما را متحد سازد؟ انگیزه اے نیست را به خشم آورد؟ آیا نمے شنوید ڪه دشمنتان به سرزمیــن هاے شما دارد؟ آیا شگفــت انگیز نیسـت ڪه معاویــه، دو ستمڪاران را فرا مےخواند و آنـها از او مےڪنند ولــے مــن شما افــراد مسلمان و با سابقــه در اســلام را دعــوت مےڪنم و مخالفـت مےورزید؟ از چه مےترسید؟ از مـــرگ؟ به خدا قســم اگر من فرا رسد ڪه حتما مےرسد، در نزد مــن تر از در ڪنار شماست. ✨ ... 🌸@chaharrah_majazi
⚡️ ⚡️⚡️ ⚡️☄⚡️ ⚡️☄☄⚡️ ⚡️☄☄☄⚡️ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: در بین مردم، نارضایتی را دامن می زنند. خشم های فروخورده محبوس و در سینه ها منتظر جرقه ای است تا آتش آن برافروخته شود. معاویه ترجيح می دهد در بین مردم، به جای لشگرکشی به بصره، اردوگاه های نفاق و تفرقه را تقویت کند. می داند که اگر مصر در مدت کوتاهی به چنگش آمد، در به شرایط دیگری حکم فرماست. مصر با بصره تفاوت دارد، بصره تا عراق_تا علی۔ بیشتر از چند فرسخ فاصله ندارد، لشگرکشی بدان جا قطعا با شکست مواجه خواهد شد. معاویه می داند که باید از جنگی آشکار به پیکاری پنهان، و از یک حمله ی علنی به یک نفوذ مخفیانه، و از حرکت در روشنایی به ورود در تاریکی تغییر تاکتیک دهد. باید ارتش سری اش را به کوفه بفرستد ابتدا نامه ای به دوست دیرینه اش عمروعاص می نویسد که حالا به آرزوی خود رسیده و در مصر حکومت می کند: تصمیمی گرفته می خواهم آن را عملی سازم و تنها منتظر اعلام نظر تو هستم. به وضع بصره نگریسته و اغلب اهالی آنجا را طرفدار خود و مخالف على و پیروانش یافتم. زیرا على در جنگی که با آنان درگیر شده بود، افرادی از طوایف بصره را کشت و حس انتقام را در آنان شعله ور ساخت. از سویی فتح مصر و کشته شدن پسر ابوبکر، مخالفان على و دوستداران ما را امیدوارتر کرده است. می خواهم عده ای را به سرپرستی ابن الحضرمی، به کوفه بفرستم تا در میان قبیله ی مضره فرود آید، با قبیله ی ازد اظهار دوستی و به قبیله ی ربیعه اخطار نماید و خواستار انتقام خون عثمان و کشته های جمل شود و جنگ علی را با آنان که باعث نابودی برادران و فرزندان و پدرانشان شده است باد آوری کند حال می خواهم بدانم نظرت چیست؟ پیکم را جز به مدت کوتاهی که باید منتظر نوشتن پاسخت بماند، معطل نکن. والسلام.» ✨ ... لینک قسمت اول رمان زیبای تقدیم نگاهتون😊❤️ https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955 با ما همراه باشید🌸 🍃@chaharrah_majazi
✨ ✨✨ ✨☘✨ ✨☘☘✨ ✨☘☘☘✨ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: در آن روزها زیاد بن عبید در غیاب ابن عباس، امیر بصره بود. زیاد الحضرمی بالا گرفته است. عشایر بصره پیرامونش جمع می شوند. کار ابن الحضرمی بالا گرفته است. اقدامی صورت نداده است. پیروانش افزایش می یابند و شهر دچار دو دستگی و تفرقه می گردد. زیاد که مدیر نالایقی است، نمی تواند تدبیری بیندیشد؛ جز این که اوضاع را به کوفه گزارش دهد و منتظر پاسخی باشد. از سویی، از جان خود نیز بیمناک است. می ترسد عثمانیان به دار الحكومه حمله ور شوند و آسیبی به او برسانند. به فکرش می رسد که برای دوست سابقش صبره رئیس قبیله ی ازد پیغامی بفرستد: اصبره بن شیمان! تو سرور قبیله ات و یکی از بزرگان بصره ای. میدانی که کوفه در التهاب است و من از جان خود و بیت المال مسلمين بیمناکم. آیا به من پناه می دهید؟ تا زمانی که ابن عباس باز گردد و اوضاع آرام گردد. صبره پاسخ می دهد: اگر بیایی از تو حمایت می کنم. زیاد شبانه از کاخ فرمانداری بیرون می آید و به قبیله ی ازد وارد می شود. صبره با احترام به استقبالش می رود. او با این که در جنگ جمل مخالفان على بوده است، اما از عمل خود پشیمان شده و مجددا با علی بیعت کرده است. صبره برای زیاد، مسجدی برای نماز و منبری برای خطبه و تختی برای فرمانروایی و نگهبانانی برای حفظ امنیتش فراهم می آورد. زیاد امید و انگیره اش باز می گردد. ... 🍃@chajarrah_majazi
🔹 🔹🔹 🔹🍁🔹 🔹🍁🍁🔹 🔹🍁🍁🍁🔹 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: اعین بن ضبیعه از قبیله ے بنــے تمیم براے دلجویــے از امــام مےگویـد: ناراحــت نباشیـد امیــر المؤمنيــن. هنوز چیزے ڪه ناخوشاینــد شمــا باشد، صورت نگرفتــه است. امــام مےگوید: نشنیــدے ڪه افــراد قبیلــه ات به همراه ابن الحضرمــے در صبــر و بر ڪارگزار من شوریده اند و گمراهــان ستمگــــر را علــیه من یارے مےڪنند؟ اعین مےگوید: پس مرا به نــزد آنــان بفرست! من تعهــد مےڪنم ڪه آنــان را به فرمانبردارے از تو باز گردانم. جمعیتشــان را پراڪنده سازم و اخراج ابن الحصرمــے از بصــره یا قتــل او را تضمین ڪنم. علـــے ســرش را تڪان مےدهد و مےگوید: همیــن الساعــه حرڪت ڪن. ليڪن حوادث در قرارگاه فتنـــه در جاے خود آرام نمےایستد. مخالفــان علـــے متحـــد شده و تصمیم مےگیرند بصـــره را فتــح و اعــلام استقــلال ڪنند. اما قبله ے ازد تصمیــم مےگیرند از دارالحڪومه حفاظــت ڪنند و مانــع سقوط حڪومت شوند. بوے جنــگ به شــام مےرسد. سینــه ها جوشــان و دل ها فروزاننـد. شمشیــرها از غلاف ها بیــرون آمده، برق آن ها چشــم ها را خیــره مےسازد. ڪافــے اسـت جرقــه اے زده شود تا آتــش شعله ور گردد. اما خردمنــدان دو قبیله ے ازد و بنــے تمیــم وارد میــدان مےشوند. تمیمی ها به ازدے ها پیغام مےفرستند: شما رفیقتــان را بیــرون ڪنید، ما هم رفیق خود را بیــرون مےڪنیم. هر یڪ از این دو پیــروز شدند، در دایره ے فرمانش در مےآییم. بهتـــر اسـت اینڪ افـراد خود را به ڪشتن ندهیم. اما قبیله ے ازد از این پیشنهـاد بوے نیرنگ را حس مےڪند و پاســخ مےدهد: هرگــز ما از ڪسے ڪه پناه داده ایم حمایــت مےڪنیم و او را بیــرون نخواهیــم ڪرد. ☘ ... لینک قسمت اول رمان زیبای تقدیم نگاهتون😊❤️ https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955 با ما همراه باشید🌸 💥@chaharrah_majazi 📛کپی بدون ذکر لینک کانال حرام است 📛
🔹 🔹🔹 🔹🍁🔹 🔹🍁🍁🔹 🔹🍁🍁🍁🔹 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: مردم، خانه ى الحضرمی را به آتش می کشند و نماینده ی معاویه در شعله های آتش می سوزد و غائلهدی بصره با مرگ او به پایان می رسد. معاویه طعم شکست را در بصره می چشد، اما او جنگ دیگری با على در پیش می گیرد؛ راهزنی در مناطق مختلف عراق، دوستداران على، ایجاد رعب و وحشت در میان قبایل مختلف عرب، سیاست جدید معاویه در با على است. *** کشیش مشغول نوشتن بود. کتاب نهج البلاغه روی میزش باز بود و نیم تنه اش را جلو داده بود و از روی کتاب می نوشت. سرش را بلند کی نوه اش آنوشا رو به رویش ایستاده بود و صدایش می زد. از بالای عینک که تا نوک دماغش پایین آمده بود، نگاهی به او انداخت و به چشم ها زل زد. آنوشا لبخند زد و دست تکان داد و گردنش را کج کرد تا بلکه پدر بزرگ که مثل عروسکی بزرگ جلویش نشسته بود و تکان نمی خورد، حرفی بزند و یا این طور خیره نگاهش نکند. آنوشا با کف دست روی لبه میز زد و گفت: بابابزرگ! بابابزرگ! کشیش به خود آمد. نخست دردی در گردن و کتف هایش احساس کرد. عینکش را برداشت و کمر راست کرد و انگشتان دست ها و كتفهایش را فشرد. آنوشا پرسید: گردنتان درد می کند بابابزرگ؟ کشیش که انگار تازه متوجه حضور او شده باشد، لبخندی زد و گفت: تو کی آمدی آنوشا جان؟ آنوشا گفت: شما داشتید می نوشتید که من آمدم، هر چه صدایتان زدم نشنیدید. کشیش گردنش را به راست و چپ گرداند و گفت: حواسم به نوشتن بود. ببخشید که تو را ندیدم. ✨ ... 💥 💥💥💥💥 💥 با ما همراه باشید🌸 لینک قسمت اول رمان قدیـــــس https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955 لینک قسمت اول داستان ســــــــــــراب https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2127 🌸@chaharrah_majazi کپی بدون ذکر منبع اشکال دارد⛔️📛
🍁 🍁🍁 🍁🍂🍁 🍁🍂🍂🍁 🍁🍂🍂🍂🍁 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: سپس به ڪتـاب و اوراق روے میز اشاره ڪرد و پرسید: این ڪتاب چیسـت ڪه از رویـش مےنویسـے؟ ڪشیش ڪتاب را به دست گرفت، جلدش را به سرگئــے نشان داد و گفت: نهـج البلاغــه اسـت، سخنـان و نامه هاے علــے است. ڪتاب بسیــار عجیبــے است، پر از مضامیـن بڪر و راه گشــا. سرگئــے گفت: لابـد به مـن توصیـه مےڪنـے ڪه آن را بخوانـم. ڪشیش گفت: حتمـا؛ ڪارے ڪه پـدرت بایـد در جوانــے مےڪرد. مثــل جــرج جــرداق ڪه مےگفت از ۱۲ سالگــے مطالعه ے نهــج البلاغــه را شروع ڪرده و هنوز هم ادامــه مےدهد. علــے شخصیتــے است مثل اقیانــوس؛ هرچه در عمق آن شنا ڪنــے، شگفتے هایش آشڪارتر مےشود. سرگئــے روے ڪاناپه نشسـت و پرسیـد: اگر چنیـــن است ڪه شما مےگویید، پس چرا ڪشورهاے مسلمــان ڪه علـــے امـام آن هاست، جزء ڪشورهاے جهــان سوم و عقب مانده اند؟ ڪشیش گفت: ملــت ها و دولــت هاے اسلامــے مانند ڪسانــے هستند ڪه گنـج گرانبهایشان را دفــن ڪرده اند یا اساسـا از آن خبــر ندارند. گمـان مےڪم آن ها هم علــے را نمےشناسند. من هنگـام مطالعه ے این ڪتاب و چند ڪتاب دیگر، به همین مسأله فکر مےڪردم. در آن دوران، علــے خلیفه ے مسلمانـان بـود و مردے هم به نام معاویــه خود را خلیفـه ے مسلمانـان نامیـده بـود. هر دوے این ها، داعیـه ے حڪومـت اسلامــے داشتند، اما علــے ڪجــا و معاویــه ڪجـــا! فڪر ڪنم اڪثر رهبــران ڪشورهاے اسلامــے، حڪومتشان از جنـس حڪومت معاویــه باشد نه علــے. اگر حاڪمــے از حاڪمان مسلمان، یڪ بار نهــج البلاغــه را با دقــت مےخواند و به آن عمــل مےڪرد روزگارشان این نبود ڪه هست. ✨ ... 🍃@chaharrah_majazi با ما همراه باشید🌸 لینک قسمت اول رمان قدیـــــس https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955 لینک قسمت اول داستان ســــــــــــراب https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2127 🌸@chaharrah_majazi ⛔️ فقط و فقط با ذڪـر منبــع بلامانع است.
🍁 🍁🍁 🍁🍂🍁 🍁🍂🍂🍁 🍁🍂🍂🍂🍁 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: کشیش پاسخ داد: با خودم فکر می کنم چه عیبی دارد اگر مردم بدانند آنچه شنیده اند سخنان على است؟! سرگئی گفت: ولی پدر این کار به نوعی تبلیغ دین اسلام است! کشیش تبسمی کرد و گفت: نه سرگئی، این کار تبلیغ هیچ دینی نیست؛ در واقع آرام کردن دل هاست، کلامی است که به مردم ارامش خواهد داد. سرگئی گفت: برای من خیلی عجیب است پدر! شما با خواندن این کتاب ها از گذشته هایتان فاصله گرفته اید. تا آنجا که یادم هست، هیچ وقت با هیچ مسلمانی دوستی و مراوده نداشته اید. حالا می خواهید سخنان امام مسلمانان را مثل سخنان عیسی مسیح در کلیسا بخوانید! کشیش گفت: آنچه من فهمیده ام این است که علی شخصیتی است که در یک نمی گنجد. او به یک دین تعلق . سپس کتاب نهج البلاغه را به دست گرفت و گفت: فرازی از این کتاب را در نظر گرفته بودم که بخوانی، اما می دانم سرت شلوغ است و فرصت نخواهی کرد. پس تا وقت شام، می خواهم این قسمت را برایت بخوانم. بعد لبخند زد و به سرگئی نگاه کرد و ادامه داد: درست مثل آن شب هایی که موقع خواب برایت کتاب می خواندم؛ البته این بار نه برای خواب، که برای بیداریت می خوانم. کتاب را باز کرد، عینکش را به چشم زد و گفت: این نامه ای است که علی برای پسرش حسن می نویسد. نامه ای که 14 قرن پیش نوشته شده است؛ زمانی که اغلب انسان ها در بربریت زندگی می کردند. ببین این مرد با فرزندش چگونه و از چه سخن می گوید» ✨ ... با ما همراه باشید🌸 لینک قسمت اول رمان قدیـــــس https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955 لینک قسمت اول داستان ســــــــــــراب https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2127@chaharrah_majazi
🍃 🍃🍃 🍃🌸🍃 🍃🌸🌸🍃 🍃🌸🌸🌸🍃 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: اگر درباره ے جهان و تحولات روزگار، مشڪلے برایت پیش آمده، آن را به عـدم آگاهے ارتباط ده، زیرا ابتدا بـا نا آگاهے متولد شدے و سپس علـوم را فراگرفتے و چه بسیار آن چه را ڪه نمیدانــے و خـدا مےداند و بینش تو در آنچـه او مےداند، راه ندارد به قدرتـے پناه ببر ڪه تو را آفرید و روزے داد. بدان پســرم ڪه من از هیـچ اندرزے براے تـو ڪوتاهــے نڪردم و تو هر قدر براے خودت ڪوشش کنـے به اصـلاح خویش بیندیشے، همانند پدرت نمےتوانے باشـے... پسـرم! نفس خود را میــزان میان خود و دیگران قرار ده. پس آنچــه را براے خودت دوست دارے براے دیگران نیز دوست بدار و آنچه را براے خود نمےپسندے براے دیگران نیز مپسند. ستمے روا مڪن؛ آن گونه ڪه دوست ندارے بر تو ستم شود. نیڪوڪار باش؛ آن گونه ڪه دوست دارے به تو نیڪے ڪنند. آنچه را ڪه براے دیگران زشت مےپندارے براے خود نیز زشت بشمار و چیزے را براے مردم بخواه ڪه براے خود مےپسندے... آنچه نمیدانے نگو. آن چه را دوست ندارے به تو نسبت دهند، درباره ے دیگران مگو. بدان ڪه خودبزرگ بینـے و غرور، مخالف راستــے، و آفت عقــل است. در زندگــے نهایـت تلاش و ڪوشش را داشته باش، اما در فڪر ذخیره سازے براے خود و دیگران نباش... پســرم! بدان تو براے آخرت آفریده شده اے، نه دنیا و پایدار شدن در آن. مرگ، هر ڪس را ڪه بخواهد به آن مےرسد و سرانجام او را مےگیرد. پس از مرگ نتــرس. نڪند زمانــے سراغ تو را بگیرد ڪه در حال گناه یا در انتظار توبه ڪردن باشــے و مرگ مهلتت ندهد و بین تو و توبه، فاصله اندازد ڪه در آن حال خود را تباه ساخته اے؟ پســرم! فراوان به یاد مرگ باش و به یاد آن چه ڪه به سوے آن مےروے و پس از مرگ در آن قرار مےگیرے. مبــادا دلبستگــے فراوان به دنیات را مغرور ڪند؛ چرا ڪه خداونــد تو را از حالات دنيا آگاه ڪرد و دنیــا نیــز از وضــع خود تو را خبــر داده و از زشتــے هاے روزگار پرده برداشته است همانا دنیاپرستان چونان سگ هاے درنده، عوعو ڪنان براے دریدن صدر شتابند. ✨ ... لینک قسمت اول رمان قدیـــــس https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955 لینک قسمت اول داستان ســــــــــــراب https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2127@chaharrah_majazi ⛔️ فقط و فقط با ذڪـر منبــع بلامانع است.
🍃 🍃🍃 🍃🌸🍃 🍃🌸🌸🍃 🍃🌸🌸🌸🍃 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: غـــم، اندوه را با نیروے صبـــر، از خود دور ساز... دوست آن است ڪه در همه حال آیین دوستــے را رعایت ڪند. هواپرستــے همانند ڪورے است ڪه دوستــے ندارد. ڪسے ڪه از حق تجاوز ڪند، زندگــے بر او تنگ مےگردد و هر ڪس قدر و منزلت خویش بداند، حرمتش باقــے است پســرم! زندگــے چنان نیست ڪه هر عیبــے در آن آشڪار و هر فرصتــے دست یافتنے باشد. چه بســا ڪه بینــا به خطــا مےرود و ڪور به مقصــد مےرسد. بدےها را به تأخیــر انداز، زیرا هر وقــت ڪه بخواهــے مےتوانــے آن ها را انجام دهے. بریــدن با جاهــل، پیوستــن به عاقــل است. ڪســے ڪه از نیرنگ بازے روزگار ایمن باشد، به او خیانــت خواهد ڪرد و ڪسے ڪه روزگار فانــے را بزرگ بشمارد، او را خوار خواهد نمــود. ڪشیــش ڪتاب را بست و عینڪش را برداشت و به سرگئــے نگاه ڪرد و گفت: خـوب؟ چه طــور بـود؟ سرگئــے گفت: خوب بـود؛ شبیـه پیامبران ڪه شما در ڪلیسا موعظــه مےڪنید. ڪشیش با سر حرف او را تأیید ڪرد و گفت: بلــه، ڪاملا درست است؛ با این تفاوت ڪه علــے پیامبــر نیست، اما شده ے دامن پیامبر اسلام است. البتــه موعظــه های علــے نڪاتے دارد ڪه گاهــے سخنان انبیاے الهــے را با دقت نظر بیشترے منعڪس مےڪند. من عقیــده دارم ڪه بایــد حرف هاے ڪسانــے چون علــے را به محــراب ڪلیسا ببریم و به گوش مردم برسانیــم. سرگئــے پرسید: با عقیدتــے و مذهبــے چه مےڪنید پدر؟ توے ڪلیسا ڪه نمےشود اسم علــے را آورد و موعظه هایش را خواند. ڪشیش گفت: می شود اسم علــے را نیاورد. ڪافــے است این سخنان با گوش مردم برسد و تأثیر خودش را بگذارد. ✨ ... لینک قسمت اول رمان قدیـــــس https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955 لینک قسمت اول داستان ســــــــــــراب https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2127 💠@chaharrah_majazi ⛔️ فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.