eitaa logo
ترور رسانه
1.3هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
655 ویدیو
43 فایل
راهبردها و اقدامات #آمریکا در مواجهه با ایران💠 همراه با ✅ تاریخ معاصر مدیر @Konjnevis 📘جهت خرید #کتاب : @Adminketabb 💥لینک کانال کتاب های سیاسی تاریخی: https://eitaa.com/joinchat/562167825C0712bdfc96
مشاهده در ایتا
دانلود
ترور رسانه
👫 ماجرای مردی ۶۰ ساله با ۲۴۰ عروســک این مرد با دختران عروسکی اش بازی می کند و از کنار آن ها بودن لذت عجیبی می برد. جالب این جاست که حتی همسرش نیز به او کمک‌ می کند. او بر این باور است که توانسته در دنیا شکنی نماید. این مرد می‌گوید خیلی ها عروسک ها را برای مقاصد جنسی می گیرند اما من هیچ‌ موقع علاقه به این چنین کار نداشته ام. او با عروسک هایش مثل انسان می نماید. با آن ها می کند، می دهد تا بنوازند، می دهد تا مطالعه کنند و هر موقع با آن ها سوار ماشین می شود را می بندد. از آن جایی هم که جنس عروسک ها سیلیکونی است آن ها را برای تمییز نگه داشتن به می برد. 💠 با ما همراه باشید...👇 ‌@chaharrah_majazi
ترور رسانه
🔹 🔹🔹 🔹🍁🔹 🔹🍁🍁🔹 🔹🍁🍁🍁🔹 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ #قـدیـــــــس✨ #قسمت_صد_و_سی_
به قسمت قبلے☝️ 🔹 🔹🔹 🔹🍁🔹 🔹🍁🍁🔹 🔹🍁🍁🍁🔹 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: عثمـان بن حُنیـف، فرمانــدار بصــره نگــاه مضــطربش را بـه دوســت و مشاورش احنف بن قیس دوخت. احنـف ڪه پیرمردے بـود با محاسنـے انبـوه و سفیــد پیشانــے پر چیــن و چروڪ، به عثمان نگاه ڪرد و گفت: طلحــه و زبیــر این قدر گستــاخ شده اند ڪه از تو خواسته اند دارالاماره را بدون مقاومت تحویلشان بدهــے؟ عثمان گفت: بلــه! هر چند ڪه هرگــز من چنین نخواهم ڪرد اما جنگیــدن با صحابــه ے رسول الله براے من ڪار آسانــے نیست؛ به خصــوص ڪه عایشــه نیز با آنان است. احنف پرسیــد: آن ها دقیقــا در ڪجا مستقر شده اند؟ عثمـان پاسخ داد: در منطقه ے «ضيـــره» فرود آمده اند. عایشــه نیز براے ســران برخــے طوایــف بصــره نامه نوشتــه و از آن ها خواسته است او را در سران برخــے طوایف برابر علــے یارے دهند. بصــره اوضاع و احوال خوبــے ندارد احنف... گفت: تو فرماندار شهرے و مردم تحت فرماندهے تو هستند. پیش از آن ڪه آن ها وارد شهر شوند و پیڪارے در داخل شهر به وجــود آید، تو به سوے آنان برو؛ زیرا اگر آن ها وارد بصــره شوند ممڪن است دل هاے مردم به سبب همراهــے همسر پیامبر با آنان، سست شود و ڪار بر تو دشوار گردد. عثمــان گفت: بلــه، تدبيــر شایستــه همین است، اما امام به من توصيــه را به نزدشان بفرستم و با آن ها مذاڪره ڪنم. اما مذڪرات به نتیجــه اے نرسید. وقوع جنــگ محتمـل بود. ڪاروان مخالفـان به سوے بصره حرڪت ڪردند. سربازان بصــره نیز از شهر خارج شدند، دو سپــاه مقابــل هم قرار گرفتند. پیش از هر برخوردے، عایشــه براے مرعـوب ڪردن مردم بصــره سخن گفت: شما پیوستــه از عثمان و ڪارڪنان او شڪوه داشتید و مطالب خود را با ما در میــان‌ مےگذاشتید. 💠@chaharrah_majazi فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
🔹 🔹🔹 🔹🍁🔹 🔹🍁🍁🔹 🔹🍁🍁🍁🔹 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: تا این ڪه عده اے بر او شـویدند و او را به قتــل رساندند در حالــے ڪه او مستحق مرگ نبود. امروز آنچــه بر شما شایستــه است این است ڪه قاتلان او بگیرید و حڪم خدا را درباره ے آنان اجرا ڪنید. سخنان عایشــه شڪافــے در میان یاران عثمان بن حنیـف به وجــود آورد؛ گروهــے به تصدیق و گروهــے به تڪذيب او پرداختند. مردے از بصـره آنان را آرام ڪرد و گفت: اے مــردم! آگاه باشیـد و به آن چه مےشنوید ڪنید. این گروه مےگویند براے انتقام خون عثمان به بصــره آمده اند، اما مگر قاتلان عثمان در بصره هستند؟! آن ها اگر راسـت مےگفتند باید به مدینه مےرفتند نه بصــره. ما با علــے ڪرده ایم و بر بیعــت او پایداریم. مردے دیگر رو به عایشــه گفت: اے ام المؤمنیــن! تو همســر پیامبر مان هستــے و از جانب خدا حرمــت و احترام داشتــے. ولــے پرده ے حرمــت خود را دریدے. اگر با اختیــار خود آمده اے از همین جا باز گرد و اگر به اڪراه آورده شده اے، از ما ڪمڪ بگیر تا یارے ات ڪنیم. آن روز دو سپــاه با هم سخن گفتند و توافق ڪردند ڪه افراد سپــاه مڪه وارد بصــره شوند و در خانه هاے دوستان و بستگانشان ساڪن شوند تا عثمــان بن حنیف نامه اے به علــے بنویسد و از او ڪسب تڪلیف ڪند. اگر علــے قاتــل عثمــان را به آن ها تحویل داد ڪه هیــچ؛ در غیــر این صورت تصمیم گرفته خواهد شد ڪه چه ڪنند. اما هنوز پاسخــے از علــے نرسیده بود ڪه آن ها به دارال ڪردند. عده اے را ڪشتند و بصره را به تصرف خود در آوردند. عثمان بن حنیف را ریــش و مو تراشیده از بصــره بیرون ڪردند و بر دارا الحڪومه ے بصره مسلط شدند. ✨ ... لینک قسمت اول رمان قدیـــــس https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955 لینک قسمت اول داستان ســــــــــــراب https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2127 💠@chaharrah_majazi ⛔️ فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
•••|💝|••• چیز هایی که هر روز برامون تکرار میشن بهشون #عادت می کنیم و وقتی یه مدت نباشن تازه به #وجودشون پی می بریم...! کمی به خوشحالی های هر روزمون #فکـــر کنیم... دقت کنیـم☝️ #عشق ❣ مطالب ناب👇 http://eitaa.com/joinchat/3815768065C75d9aa54b8
ترور رسانه
⚡️ ⚡️⚡️ ⚡️💥⚡️ ⚡️💥💥⚡️ ⚡️💥💥💥⚡️ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ #قـدیـــــــس✨ #قسمت
به قسمت قبلی☝️ ⚡️ ⚡️⚡️ ⚡️💥⚡️ ⚡️💥💥⚡️ ⚡️💥💥💥⚡️ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: طلحه گفت: هر کس می خواهی باش ای علی! تو مردم را به کشتن عثمان تحریک کردی و باید پاسخگوی کار خود باشی! على خم به ابرو آورد و گفت: دروغ می گویی طلحه تو همسر پیامبر را با خود به میدان جنگ آورده ای تا در ی او نبرد کنی در حالی که خود را در خانه نشانده ای! آیا آنچه را پیامبر آموخت فراموش کرده ای؟ طلحه حرفی برای گفتن نداشت. علی رو به زبیر گفت: و اما تو زبیر! تو از اقوام ما و از فرزندان عبدالمطلبی. آیا سزاوار است که بخاطر فرزند ناخلفت رو در روی ما بایستی؟ آیا به خاطر داری روزی را که پیامبر از قبیله ی بنی غضمم عبور می کرد، او به من نگاه کرد و چیزی گفت و خندید و من نیز خندیدم، تو برافروخته شدی و به پیامبر گفتی چه با علی می گویید و می خندیدید و با ما سخن نمی گویید، و پیامبر به تو خیره شد و گفت: ای زبیر روزی خواهد رسید که تو با علی بجنگی و در همان حال از دنیا بروی. و تو سرت را تکان دادی و گفتی است که من رو در روی علی قرار بگیرم...! حال چه شده است؟ زبیر سرش را به زیر انداخت و حرفی نزد. علی بدون نتیجه به نزد سپاهیانش باز گشت. على به آرایش و سازماندهی سپاه خود پرداخت و فرماندهان خود را تعیین کرد، او ابن عباس را فرمانده ی کل مقدمه سپاه، عمار یاسر را فرمانده ی کل سواره نظام و محمد بن ابوبکر را فرمانده ی کل پیاده نظام و داد. در حالی که او مشغول سازماندهی لشکریانش بود، ناگهان بار تیر از طرف لشکرگاه دشمن باریدن گرفت و بر اثر آن، چند تن از چند تن از یاران علی کشته شدند؛ از جمله فرزند عبدالله بن بدیل. 💠@chaharrah_majazi ⛔️ فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
|•~•~•💚•~•~•💚•~•~•| قـــــدم بہ قـــــدم... عاشقان را مےبینم ڪه از مجنون شیدا ترند و با شتاب از هم سبقت مےگیرند ڪه به لیلــے برسند! هرڪس ڪہ نداند،اولش مےگوید این جمعیت همگے دیوانــہ اند ڪه اینگونـہ به جاده و بیابان زده اند... اما...نــــــہ! این جمعیــت، همه دارنــد به خودشـان رجعـت مےڪنند... اصلا ڪل عالم باید جمـع شوند... در نجــف به پابوســٻ مولا برسند و بعد با دعاے خیر پیش علــے،راهــے سفــــر شوند!! پاے پیاده، از نجــف،تا... ذهنم با پاے برهنــہ مدام گریز مےزند... اینجــا... مسیــر ڪربلا به نجــف سال شصـت و یڪ هجرٻ همزمان با مہر ماه پنجاه و نہ شمســے... خداے من... چه خــبر بوده است اینجا؟؟ ڪاروانــے مےبینم... سیاهــه اے از زنـان و ڪودڪان به زنجیــر ڪشیده شده!! فقط یڪ مرد بیـن آنهاست.. امـا!!! چـرا این همـہ زن و دختر بچــہ؟ چادر هایشان چرا است؟ از ڪجا مے آیند؟ باز به خــودم مےآیم و خودم را در موڪب ریحانه الحسین،پاے روضه ے آسد مجید پیدا مےڪنم.. انگار سید هم از احوالم با خبــر است!! روضه ے اسارت مےخواند! تاب روضـ ہ ندارم! جمع مےڪنم دل ماتـم زده ام را و راه مےافتم... راستش... دائما به سال شصـت و یڪ هجرے سفر مےڪنم چقدر دارد.. اینجا همــہ چیــز هست... غذاے گــرم، چاے موڪب،خــواب راحت و... تازه،ڪســے هم و ندارد.. اینجا ڪودڪان پشـت بوتــہ هاے خار،زَهره شان از ترس نمےترڪد... اینجا... ذهنم پا برهنــہ... از وسط مقاتـل عبـور مےڪند!... از روضه هایش ڪه بگذریم، راه عجیبیست! در راه با سیـد اهل دلـے هم قدم شدم... مےگفت: اینجا ملائڪ منتظرند... منتظرند تا یڪ نفر ڪمے اهل نظر باشد، تا حقایق عالم را بــہ جانش بنشانند! مےگفت: اینجا بایــد ڪرد ڪہ معرفــت بدهند... این همــہ سختــے اگر معرفت چاشنــے اش نباشد به جایــے نمے رساند زائـــران را... راست هم مٻگفت؛نفسش حـــق! حالا... به رسیده ام!! اینجا ڪربلاست، است و ڪرور ڪرور زائر... دل به ارباب بےڪفن مےسپارم و در تصوراتم سلام مےدهم... آقا جـــان، من از درونــم به حــرم رسیده ام... ڪربلا نیامدم،اما زائرم.. "السـلام علیڪ یا ابـاعبــداللہ" ✍ 🏴@chaharrah_majazi
بیچاره ٺر از عاشـــق بے صبر ڪجاست؟ 💞 ❣ ❤️ @chaharrah_majazi