eitaa logo
ترور رسانه
1.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
605 ویدیو
41 فایل
راهبردها و اقدامات #آمریکا در مواجهه با ایران💠 همراه با ✅ تاریخ معاصر ✅اطلاعاتی از اقدامات سازمانهای امنیتی مدیر @Konjnevis 📘جهت خرید #کتاب : @Adminketabb 💥لینک کانال کتاب های سیاسی تاریخی: https://eitaa.com/joinchat/562167825C0712bdfc96
مشاهده در ایتا
دانلود
ترور رسانه
🍃 🍃🍃 🍃🌸🍃 🍃🌸🌸🍃 🍃🌸🌸🌸🍃 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ #قـدیـــــــس✨ #قسمت_صد_و_نود
به قسمت قبلے☝️ 🍃 🍃🍃 🍃🌸🍃 🍃🌸🌸🍃 🍃🌸🌸🌸🍃 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ کشیش ادامه ی داستان را نخواند. کتاب را بست و عینکش را روی نوک بینی اش گذاشت. فکر کرد آیا چنین مرگی حق معاویه و عمروعاص نبود؟! آن ها چگونه از مرگ جستند در حالی که علی با مرگ آرام گرفت. قلبی در سینه مردی از طپش افتاد که خسته بود، از نافرمانی و نا مهربانی اُمتش به ستوه آمده بود و می گفت: خدایا! من این مردم را از پند و تذکر هایم خسته کرده ام. آن ها نیز مرا خسته نمودند. آن ها از من به ستوه آمده و من از آنان به تنگ آمده ام. دل شکسته ام. به جای آنان افراد بهتری به من مرحمت فرما و به جای من بدتر از هرکس را بر آنان مسلط کن. کشیش نهج البلاغه را برداشت. دیده بود که علی وصیت نامه ای دارد. دلش می خواست بداند علی پس از به خون در غلتیدن چه وصیتی داشته است. کتاب را ورق زد. نامه ۴۷، وصیت نامه او به پسرانش حسن و حسین بود: شما را به ترس از خدا سفارش می کنم. به دنیا پرشتی روی نیاورید؛ گرچه دنیا به سراغ شما آید. بر آن په از دنیا از دست می دهید اندوهناک مباشید. همیشه حق را بگوییدو برای پاداش الهی عمل کنید و دشمن ستمگران و یاور ستمدیدگان باشید. شما و تمام فرزندان و خاندانم و کسانی را که این وصیت نامه به آن ها می رسد، به ترس از خدا، نظم در امور زندگی و ایجاد صلح و آشتی در میانتان سفارش می کنم. زیرا من از جد شما، پیامبر اسلام شنیدم که فرمود: اصلاح کردن امور مردم، از نماز و روزه ی یک سال شما برتر است. خدا را خدا را! درباره ی یتیمان سفارشتان می کنم. مبادا آن ها گاهی سیر و گاهی گرسنه بمانند و حقوق شان ضایع گردد. 💠@chaharrah_majazi ⛔️ فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
🍃 🍃🍃 🍃🌸🍃 🍃🌸🌸🍃 🍃🌸🌸🌸🍃 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ خدا را خدا را! درباره ی همسایگان! حقوق آنان را رعایت کنید که وصیت پیامبر شماست که همواره همه را به خوش رفتاری با همسایگان سفارش می کرد؛ تا آن جا که گمان بردیم برای آنان ارثی معین خواهد کرد. خدا را خدا! درباره ی قرآن! مبادا دیگران در عمل کردن به دستوراتش از شما پیشی گیرند. خدا را خدا! در باره ی نماز، چرا که نماز ستون دین شماست. خدا را خدا را! درباره ی خانه خدا! تا هستید آن را خالی مگذارید؛ زیرا اگر کعبه خلوت شود، مهلت داده نمی شود. خدا را خدا! درباره ی جهاد با اموال و جان ها و زبان های خویش در راه خدا! بر شما باد به پیوستن و وحدت با یکدیگر و بخشش از تقصیر های هم. مبادا از هم روی گردانید و پیوند دوستی را از بین ببرید. امر به معروف و نهی از منکر را ترک نکنید که بد های شما بر شما مسلط می گردند و آن گاه هرچه خدا را بخوانید، جواب نخواهد داد. ای یاران من! مبادا پس از من دست به کشتار مخالفان بزنید و بگویید علی کشته شده است. بدانید جز کشنده ی من، کس دیگری نباید قصاص شود. اگر از ضربت او مردم، او را تنها یک ضربت بزنید و دست و پای و دیگر اعضای بدنش را نبرید. که من از رسول خدا شنیدم که فرمود: بپرهیزید از بریدن اعضای بدن، هر چند سگ هار باشد. لینک قسمت اول رمان قدیـــــس https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955 لینک قسمت اول داستان ســــــــــــراب https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2127 💠@chaharrah_majazi ⛔️ فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
ترور رسانه
🍃 🍃🍃 🍃🌸🍃 🍃🌸🌸🍃 🍃🌸🌸🌸🍃 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ #قـدیـــــــس✨ #قسمت_صد_و_نود
این قسمت وصیت امام علی به پسرانش امام حسن و امام حسین (ع) هست... تفکر کنیم... بی نظیر امام علی درمورد کسی که به او ضربت زد...☝️ 💢 ⭕️
ترور رسانه
🍃 🍃🍃 🍃🌸🍃 🍃🌸🌸🍃 🍃🌸🌸🌸🍃 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ #قـدیـــــــس✨ #قسمت_صد_و_نود
به قسمت قبلے☝️ 🍃 🍃🍃 🍃🌸🍃 🍃🌸🌸🍃 🍃🌸🌸🌸🍃 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ کشیش بعد از این که با پرفسور صحبت کرد، گوشی را گذاشت و همان جان کنار میز تلفن ایستاد. به فکر فرو رفت. ایرینا از توی آشپزخانه بیرون آمد، کنار کشیش ایستاد، نگاهش کرد و پرسید: چه شده میخائیل؟ چرا رنگت پریده است؟ کشیش که انگار نای ایستادن نداشت، دست هایش را به میز تکیه داد و کمرش را قوز کرد. ایرینا با نگرانی بیشتر سؤالاتش را تکرار کرد و افزود: پرفسور چی گفت؟ چه کارت داشت؟ خشکی دهان و مور مور شدن زیر پوست و افزایش طپش قلب، خبر از بالا رفتن فشار خون داشت. نشست روی صندلی و بدون این که به چهره ی نگران ایرینا نگاه کند گفت: قرص فشارم را بیاور، حالم خوب نیست. ایرینا با عجله رفت و وقتی با لیوانی آب برگشت که کشیش احساس سرگیجه می کرد. ایرینا قرص را گذاشت بين لب های او و لیوان آب را به دستش داد. کشیش قرص را بلعید و آب را تا نیمه سرکشید. پشتش را به صندلی تکیه داد. ایرینا لیوان را از او گرفت و پرسید: به من بگو چه شده میخائیل؟ چرا حرف نمی زنی؟ کشیش با نوک زبان، خشکی لب هایش را زدود و گفت: سارقان به منزلمان در مسکو دستبرد زده اند. 💠@chaharrah_majazi ⛔️ فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
🍃 🍃🍃 🍃🌸🍃 🍃🌸🌸🍃 🍃🌸🌸🌸🍃 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ ایرینا آهی کشید و گفت: یا حضرت مریم! این بار نوبت ایرینا بود که دست و پایش بلرزد، بدنش سست شود و دستش را به میز تکیه دهد تا از پا نیفتد. کشیش گفت: البته به خیر گذشته است؛ آن ها قبل از این که چیزی به سرقت ببرند، دستگیر شده اند. ایرینا با صدایی که به سختی از گلویش بیرون می آمد پرسید: کی این اتفاق افتاده است؟ پرفسور از کجا با خبر شده؟ کشیش گفت: این چیزها مهم نیست؛ مهم این است که آن ها نتوانسته اند چیزی از خانه بیرون ببرند و توسط پلیس دستگیر شده اند. آن ها احتمالا به دنبال همین نسخه ی خطی قدیمی می گشتند. ایرینا باقی مانده ی آب لیوان را نوشید و گفت: ببین داری با خودت چه می کنی میخائیل... آن از سرقت کلیسا و کشته شدن آن مرد تاجیک، این از آمدنمان به بیروت و حالا هم سرقت از منزل! مگر این کتاب چقدر می ارزد که ما باید این همه در معرض خطر باشیم؟ کشیش گفت: هر چه بود تمام شد ایرینا. به خیر گذشت. با دستگیر شدن سارقان، دیگر خطری ما را تهدید نمی کند. حالا ما می توانیم برگردیم به مسکو. ایرینا پرسید: اگر آن ها همدستان دیگری داشته باشند چه؟ کشیش پاسخ داد: نه! آن ها فقط دو نفر بودند و حالا هم دستگیر شده اند و چون پیش از این مرتکب قتل شده اند، باید تا ابد در زندان باشند. پس نگران نباش، به زودی بر می گردیم به سر خانه و زندگی مان. ایرینا همان طور که به طرف آشپزخانه می رفت، گفت: خدا خودش به خیر گرداند. این آخرعمری چه دلشوره هایی باید داشته باشیم. کشیش نفس عمیقی کشید. ضربان قلبش آرام شده بود و از شدت سرگیجه و سوزش زیر پوست، کاسته می شد. لینک قسمت اول رمان قدیـــــس https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955 لینک قسمت اول داستان ســــــــــــراب https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2127 💠@chaharrah_majazi ⛔️ فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
مرگ عشق نزدیک شده بود. شادی،محبت،شور،غرور،خشم،دیوانگی و مستی،هرکدام سیاه پوش به باغ دلبرانه ی عشق،برای خداحافظی با عشق آمده بودند. اما انگار عشق منتظر کسی دیگر بود. او منتظر آرامش بود. از همه پرس و جوی آن را میکرد ولی هیچکس از آن خبر نداشت. شادی و محبت برای آنکه بیشتر از این گرگِ جایِ خالیِ آرامش،چشمِ عشق را شکار نکند،تصمیم به سرودن آوازی گرفتند. مستی و دیوانگی،نوازندگی را به عهده گرفتند. آنها ساعت ها خواندند و نواختند. عشق به خیابانِ مشرِف به باغ،که باران برگ های پاییزی در آن،خود را به رخِ چشمِ منظره میکشاندند خیره شده بود و به صدای دلنشین اجرای گروهشان که برگ های درختان باغ را به رقصیدن وادار کرده بود گوش میداد و همچنان صبر میکرد. بیچاره تر از عاشق بی صبر کجاست؟... ✍زهراافکارآزاد
بیچاره ٺر از عاشـــق بے صبر ڪجاست؟ 💞 ❣ ❤️ @chaharrah_majazi
ترور رسانه
🍃 🍃🍃 🍃🌸🍃 🍃🌸🌸🍃 🍃🌸🌸🌸🍃 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ #قـدیـــــــس✨ #قسمت_صد_و_نود
به قسمت قبلے☝️ 🍃 🍃🍃 🍃🌸🍃 🍃🌸🌸🍃 🍃🌸🌸🌸🍃 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ فکر کرد خبری که پرفسور به او داده بود، در واقع خبر بدی نبوده است؛ چه بسا اگر این اتفاق نمی افتاد، معلوم نبود او و ایرینا چه سرنوشتی در پیش داشتند و تا کی باید دور از خانه، در بیروت بمانند. حالا می توانستند بدون هیچ احساس خطری برگردند. کشیش با این فکرها آرامش خود را باز یافت احساس کرد پس از یک ماه که فقط به خواندن کتاب گذشته بود، دلش برای مسکو و برای کلیسا تنگ شده است. صدای زنگ تلفن کار او را برید. با دستپاچگی گوشی را برداشت. فکر کرد پرفسور است، اما صدا از توی گوشی پرسید: منزل آقای ایوانف؟ کشیش احساس کرد صدا آشناست. گفت: بله! بفرمایید. صدا گفت: شمایید پدر ایوانف؟ منم جرج. حال شما چطور است؟ ایرینا با شتاب خود را به او رساند و آهسته پرسید: کیست؟ پرفسور است؟ ایرینا که به آشپز خانه برگشت، کشیش گفت: من خوبم جرج. چه خوب شد که زنگ زدی. جرج گفت: نگو که منتظر تلفنم بودی؛ چون قرار نبود من به تو زنگ بزنم. تو هم که رفتی و پیدات نشد. لابد سرت حسابی گرم مطالعه ی کتاب بود؟ کشیش گفت: من هیچ وقت فراموشت نمی کنم جرج. مصاحبت با تو همیشه برایم لذت بخش بوده است. جرج گفت: زنگ زدم بگویم که یک جلد کتاب عالی پیدا کرده ام به دردت می خورد. امروز عصر کجایی؟ می خواهم به نوشیدن قهوه ی ترک دعوتت کنم؛ آن هم در یک جای خوب که حتما خاطرات تو را زنده می کند. 💠@chaharrah_majazi ⛔️ فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
🍃 🍃🍃 🍃🌸🍃 🍃🌸🌸🍃 🍃🌸🌸🌸🍃 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ کشیش گفت: از سن و سال من و تو گذشته که برای خوردن یک فنجان قهوه در بیرون از خانه قرار بگذاریم. اگر حوصله اش را داری بیا این جا که حیاط خانه ی پسرم جای با صفایی است، یا من می آیم به باغ با صفای تو که شاخ درخت هایش پر از کتاب است. جرج گفت: نه باغ من، نه حیاط مصفای خانه تو؛ می خواهم دعوتت کنم به ساحل دریا، کنار صخره های الروشه. گمان نکنم بدت بیاید که لبی با خاطرات گذشته مانتر کنیم پدر! صدای خنده ی جرج، لبخندی بر لبان کشیش نشاند. گفت: چه جمله ی زیبایی، الحق که شاعري جرج! قبول می کنم. قرارمان امروز عصر کنار صخره های الروشه. جرج گفت: ساعت 4 عصر منتظرت هستم. کشیش گفت: بسیار خوب. می بینمت جرج. نسیمی که از سوی دریا می ورزید، خنک بود. کشیش دکمه های قبایش را تا بالا بسته بود و کلاه پشمی اش را تا نیمه ی گوش هایش پایین کشیده بود. جرج اما کتی زرشکی پوشیده بود با پیراهنی سفید و کراواتی قهوه ای. رستورانی که آن ها روی ایوانش نشسته بودند، رو به دریا بود و صخره های الروشه سمت چپ آنها قرار دانست و موج های دریا خود را به صخره ها می کوبیدند و کف های سفید، متلاطم و ناآرام، به رقص در می آمدند. به تعبیر جرج: خون سفید جوشان آب در ستیز با صخره های عشاق ناکام. پیش از این که پیشخدمت دو فنجان قهوه را روی میز بگذارد، هر دو چشم به صخره ها دوخته بودند؛ صخره هایی که نماد بیروت بودند و برای ساکنان این شهر، خطراتی را تداعی می کردند. لینک قسمت اول رمان قدیـــــس https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955 لینک قسمت اول داستان ســــــــــــراب https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2127 💠@chaharrah_majazi ⛔️ فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
ترور رسانه
🍃 🍃🍃 🍃🌸🍃 🍃🌸🌸🍃 🍃🌸🌸🌸🍃 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ #قـدیـــــــس✨ #قسمت_صد_و_نود
به قسمت قبلے☝️ ✨ ✨✨ ✨☘✨ ✨☘☘✨ ✨☘☘☘✨ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ بویژه برای کسی چون کشیش که از خاطرات بیروت فاصله گرفته بود. سکوت آن دو را جرج شکست و گفت: در افکار عمیقی فرو رفته اید پدر! البته حق دارید صخره های الروشه در پشت زیبایی خاصش، خاطرات زیادی را به خاط می آورد. کشیش چشم به جرج دوخت و گفت: خاطره ها متعلق به گذشته هستند و گذشته چیزی جز عبرت در خود ندارد. آنچه فکر مرا به خود مشغول داشته، آینده است که مثل سرابی دست نیافتنی، در مقابلت گسترده است. جرج از توی پاکت پلاستیکی، کتابی را بیرون آورد، آن را به دست گرفت و گفت: آینده چون سراب نیست پدر؛ در واقع امروز همان آینده است و آینده خیلی زود تبدیل به گذشته می شود. اگر اشتباه نکنم شما از چیزی نگرانید پدر... کشیش فنجان قهوه را به دست گرفت، جرعه ای نوشید و گفت: مشکلات کوچکی پیش آمده که باید هر چه زودتر به مسکو برگردم البته از این بابت ناراحت نیستم. چیزی که فکرم را مشغول کرده، على است؛ از خودم می پرسم چرا این همه دیر؟ من اگر در سنین جوانی با على آشنا میشدم و او را سرمشق زندگی خود قرار میدادم، شاید سرنوشت من و صدها مستمعی که پای موعظه های من نشستند فرق می کرد. جرج تبسمی کرد و گفت: البته حرفتان درست است پدر! اما چندان که با شناخت على الزامأ سرنوشتتان تغییر می کرد... حالا هم مطمئن نباش دیر نشده است. گفت: علی در دوران خلافت 5 ساله اش، زندگی پر تلاطمی داشت. 💠@chaharrah_majazi ⛔️ فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
✨ ✨✨ ✨☘✨ ✨☘☘✨ ✨☘☘☘✨ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ به نظر من او برای حفظ قدرت و حکومتش، تلاش زیادی نکرد. از اصول و باورهای دینی اش فاصله نگرفت تا مثل هر حاکم دیگری، بخواهد مدت بیشتری حکومت کند. حتی بعد از مرگ پیامبر اسلام، از حق حکومت که به او تعلق داشت، گذشت و با آن هایی که حکومتش را غصب کرده بودند، از در مماشات برآمد و به آن ها در شیوه حکومت داری یاری رساند. سئوال من این است: اگر حکومت برای بقا و گسترش و حفظ دین لازم بود، چرا على حكومتش را عین دین و دیانتش حفظ نکرد؟ او انگار حکومت را به هر قیمتی نمی خواست و داشتن حکومت را جزء اصول دینش نمی دانست. جرج گفت: سؤال بسیار خوبی پرسیدی. من در کتاب خودم نیز نوشته ام که حکومت از نظر علی بن ابیطالب حقی نبود که خداوند آن را به یکی از افراد بشر ببخشد و تا روزی که او بخواهد همچنان در آن مقام باقی بماند. همان طور که خلاف آن را بعدها در دوران سلطنت بنی امیه و بنی عباس دیدیم و چنان که در قرون وسطی در اروپا نیز چنین بوده؛ حاکمان ظالم حکومت را به هر قیمتی حق خود می دانند. حقی که خدا و دین به آن ها داده است و کسی نمی تواند آن را ساقط کند. در حالی که علی می گوید: اگر تو را به ولایت انتخاب کردند و همه در آن اتفاق نمودند، به کار آنان رسیدگی کن و اگر اختلاف کردند، آنان را به حال خود واگذار. على باز در همین زمینه در خطبه ی بیعت می گوید: ای مردم! من فردی از شما هستم؛ سود و زیان شما، سود و زیان من هم است و حق را هیچ چیزی نمی تواند از بین ببرد. ای مردم! به خدا سوگند من شما را به طاعتی ترغیب نمی کنم مگر آن که نخست خودم به آن عمل کنم و از هیچ زشتی و گناهی شما را نهی نمی کنم مگر آن که پیش از شما، خودم از آن دوری می نمایم. لینک قسمت اول رمان قدیـــــس https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955 لینک قسمت اول داستان ســــــــــــراب https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2127 💠@chaharrah_majazi ⛔️ فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
میدونستین در سال ۱۳۱۹ برای داشتن رادیو در منزل مجوز لازم بوده؟‌ این کپی یکی از این مجوز هاست روال این بود که اول باید به شهربانی میرفتین تا پروانه داشتن رادیو به نامتان صادر می‌شد. بعد می‌رفتین خیابان پشت شهرداری تهران و با نشان دادن آن مجوز، یک دستگاه گیرنده می‌خریدین. اگر هم می‌خواستین آن رادیو را به شهرستان ببرین یا بفروشین، باید از شهربانی اجازه گرفته میشد این قانون احتمالا به دلیل شرایط خاص دوران جنگ جهانی دوم تصویب شده بود و نهایتا در سال ۱۳۳۱ لغو شد #تاریخ ⚜ @chaharrah_majazi
ترور رسانه
✨ ✨✨ ✨☘✨ ✨☘☘✨ ✨☘☘☘✨ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ #قـدیـــــــس✨ #قسمت_دویست_و_
به قسمت قبلے☝️ ✨ ✨✨ ✨☘✨ ✨☘☘✨ ✨☘☘☘✨ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ حکومت از نظر على داشتن یک قدرت نیست؛ حتی قدرتی که بتواند با آن دین خدا را گسترش دهد. حکومت از نظر علی گرفتن داد توده از گروه ستمگر و تجاوزکار است. حکومت با دوستی و رفاقت و خویشی و نزدیکی، پا بر جا نمی شود و علی از این منطق در فهم خلافت تعجب می کند و سخنی کوتاه، رسا و عمیق می گوید که گویی جرقه ی عقل و ندای روح بلند اوست که می گوید: شگفتا! آیا خلافت و حکومت به رفاقت و قرابت بستگی دارد؟ حکومت از نظر علی به زور و غلبه ی مادی هم بستگی ندارد که توده های مردم را با شمشیر و آتش و گرفتن مال و نان و ریختن خون و به زندان افکندن و شکنجه، مطیع و فرمانبردار کنند و از سویی، حکومت در نظر علی، غلبه معنوی هم نبود که توده ها از بیم یا امید، از ترس یا آرزویی به امر حاکم گردن نهند. حکومت از نظر وی آن بود که وجدان فردی و اجتماعی و انسانی را مورد توجه قرار دهد و به رعایت خیر و صلاح متوجه سازد. سپس جامعه و مردم را ناظر اعمال خود بداند که کارها را ببینند و داوری کنند و به نفع یا به ضرر کارهای او رأی دهند و اعمال او را تصویب یا رد کنند. حکومت از نظر على آن نبود که حاکم وقتی بر مسند قدرت نشست و استقرار یافت، استبداد رأی و خودکامگی را پیشه کند. به تعبیر علی مردم حق دارند از حاکم بخواهند که: هیچ رازی را از آن ها پنهان نکند و هیچ کاری را بدون اطلاع و رضایت مردم انجام ندهد مگر آنکه پنهان داشتن آن کار و آن راز تا مدتی، بالذات، به مصلحت همگان باشد. علی در شیوه ی حکومت داری، معتقد بود که بر حاکم واجب و است که از همه ی آرا و افکار استقبال کند. به نظرات مخالفان احترام بگذارد، با آن ها بنشیند و به سخنانشان گوش دهد. به نظرات مخالفا بگذارد، با آن ها بنشیند و به سخنانشان گوش دهد. او می گوید: هر کس که به همه آرا توجه کند، موارد اشتباه را در میابد. 💠@chaharrah_majazi ⛔️ فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
✨ ✨✨ ✨☘✨ ✨☘☘✨ ✨☘☘☘✨ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ پس توجه به افکار و نظرات توده ی مردم، ضرورتی است که حاکم در امر حکومتش از آن بهره مند می شود. من در طول تاریخ و در عصر حاضر، هیچ حاکمی را ندیدم که مبنای حکومتش را مثل علی به خواست مردم قرار داده باشد. به عقیده ی من، علی پایه گذار جمهوریت واقعی بود. علی می گوید: دلهای مردم گنجینه های حاکم است؛ هر گونه عدل یا ظلمی را که در آن ها بگذارد، همان را باز خواهد یافت. به همین دلیل بود که علی رغبتی به حکومت داری نداشت و وقتی هم به حکومت رسید، تنها حاکمی بود که از مردمش می خواهد و به آن ها هشدار می دهد که از هیأت حاکمه ی خود حساب پس بگیرند و به کارهای آن ها نظارت کنند. او حاکمان را خدمت گزاران مردم می داند و خطاب به مردم می گوید: آیا به خشم نمی آیید و انتقام نمی گیرید که ابلهان به شما حکومت کنند؟ پس همگی به ذلت و خواری خواهید افتاد و به نابودی محکوم خواهید شد. کشیش همان طور که فنجان قهوه در دستش بود پرسید: اگر داشتن حکومت دینی به معنای بقای دین نیست، پس چرا حاکمان دینی پس از علی، اصرار به استقرار حکومت دین داشتند و حکومت را لازمه ی دین می دانستند؟ مثل بنی امیه و بنی عباس که مدعی بودند نابودی حکومتشان مساوی نابودی دین است. جرج پاسخ داد: کافی است افکار آن ها را در برابر افکار و سخنان على قرار بدهی؛ خواهی دید که بنی امیه و بنی عباس دروغ می گویند. آن ها حکومت را برای دنیای خودشان می خواستند و به دین تمسک می جستند. دین بهانه ای بود تا حکومت کنند. دین را در خدمت قدرت و می خواستند، نه حکومت را در خدمت دین. لینک قسمت اول رمان قدیـــــس https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955 لینک قسمت اول داستان ســــــــــــراب https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2127 💠@chaharrah_majazi ⛔️ فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
ترور رسانه
✨ ✨✨ ✨☘✨ ✨☘☘✨ ✨☘☘☘✨ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ #قـدیـــــــس✨ #قسمت_دویست_و_
به قسمت قبلے☝️ ✨ ✨✨ ✨☘✨ ✨☘☘✨ ✨☘☘☘✨ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ اگر لازمه ی بقای دین حکومت بود، پس باید همه ی پیامبران الهی الزاما دارای حکومت می بودند. و از ادیانی که حکومتی نداشتند، نباید نشانی باقی می ماند. حکومت از نظر علی، ابزار و وسیله بود نه اصل دین وسیله ای در خدمت دین و برای خدمت به مردم. اگر شرایط برای ایجاد حکومت نباشد، دین هرگز نیست و نابود نمی گردد. کشیش گفت: پس به همین دلیل بود که علی به فکر حفظ حکومت به هر قیمتی نبود. او می توانست برای رسیدن به عدل و قسط مورد نظرش، کمی از چاشنی استبداد استفاده کند؛ کاری که انقلابیون در انقلاب کبیر فرانسه انجام دادند. جرج انگشت اشاره اش را به طرف کشیش گرفت و گفت: به نکته ی بسیار زیبایی اشاره کردید پدر. من درباره ی انقلاب فرانسه، مبانی حقوق بشری آن در مقایسه با دیدگاه های علی درباره ی حقوق بشر، در کتابم مفصل سخن گفته ام. می توان مقایسه ای داشت از حکومتی که علی به وسیله مردم به خلافت رسید، با انقلاب بزرگ فرانسه که با تدوین اعلامیه ی حقوق بشر و قانون اساسی اش، بعدها الگوی بسیاری از انقلاب ها و آزادی خواهی ها شد. حتما خوانده ای که علی با رسیدن به حکومت، هرگز مخالفانش را قلع و قمع نکرد. با این که می دانست برخی از مخالفانش در مدینه و مکه علیه او مشغول توطئه اند، هرگز مأمورانش را به سراغ آن ها نفرستاد و هسته های توطئه را نابود نکرد. همیشه می گفت من قصاص قبل از جنایت نمی کنم. علی این شیوه ی حکومت داری و بردباری را از محمد آموخت؛ محمد نیز بعد از این که مکه را فتح کرد به هیچ یک از دشمنانش آسیب نرساند و آن ها را از دم تیغ نگذراند. کسی چون ابوسفیان رهبر بت پرستان و مخالفان که بارها با او جنگیده و بهترین یارانش را کشته بود، در گستره ی بخشش و عفو محمد قرار گرفت، اما در انقلاب فرانسه که می گویند بزرگ ترین انقلاب بشر دوستانه و دمکراتیک در جهان است چه گذشت؟ 💠@chaharrah_majazi ⛔️ فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
نام گذشته اش (سرباز آمریکایی)،دین او هم مسیحی یهودی بوده است. نام امروزش ،سرباز مکتب تشیع و مبلغ دین اسلام. سرگذشت کسانی که به دین اسلام مشرف می شوند،همواره شنیدنی است،به ویژه اگر بدانیم که انسان حقیقت جویی، پیچ و خم های بسیاری را پشت سر گذاشته و دست آخر،تحصیل را تنها مایه ی رفع عطش خود یافته است. کتاب«حجره ای برای » ترجمه ای است از«over the wall» کتابی که «مایکل بوث» دیروز و شیخ «حامد حسین وقار» امروز،سرگذشت مسلمان شدنش را در آن شرح داده است. این کتاب را حتما بخوانید پ.ن: بخشی از متن کتاب: وقتی کسی به دین اسلام در می آید یا بهتر بگوییم،برمیگردد، تا پایان عمر با پرسش های زیادی رو به رو میشود:چرا مسلمان شدی؟ چه کسی در این راه کمکت کرد؟ نظر پدر و مادرت درباره مسلمان شدن تو چیست؟ اتفاق دیگری که می افتد این است که فرد زیر بمباران تعریف و تمجید ها قرار میگیرد. مورد معروفش این است که«خوش بحالت،تو یک مسلمان واقعی هستی،چون تحقیق کرده و از میان میلیون ها طریق دیگر اسلام را انتخاب کرده ای» اگر کسی چنین سوالاتی را از من بپرسد، من بین مسلمان زاده و تازه مسلمان تفاوتی نمیبینم! در واقع تولد در یک خانواده مسلمان نعمت به نظر می رسد. اما تنها مایه ی امتیاز فرد بر دیگران، است هر کس تقوای بیشتری داشته باشد بهتر است فرقی نمیکند که مسلمان باشد یا تازه مسلمان! صفحه ایشون در اینستاگرام👇 @shaykh_hamid @chaharrah_majazi
ترور رسانه
#ریپلاے به قسمت قبلے☝️ ✨ ✨✨ ✨☘✨ ✨☘☘✨ ✨☘☘☘✨ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ #قـدیـ
به قسمت قبلے☝️ 🍃 🍃🍃 🍃💠🍃 🍃💠💠🍃 🍃💠💠💠🍃 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ «لیلیان براگدون» در کتاب خود می نویسد: پس از محو سلطنت و استقرار جمهوریت، شاه و ملکه، خواهر شاه و بسیاری از وزرا و بستگان خانواده ی سلطنتی، به جرم خیانت، محکوم و با گیوتین سر بریده شدند. متعاقباً هزاران تن از مظنونین یا هواداران سلطنت به قتل رسیدند. چارلز دیکنز در داستان دو شهر ماجرای موحش انقلاب فرانسه را به بهترین نحو تشریح کرده و نشان داده است که چگونه خشم دیوانه وار، چشم انقلابیون را کور کرده بود و همه ی مخالفان را سر می بریدند. انقلابی که برای آزادی و حفظ حقوق بشر و نجات از استبداد به وجود آمده بود، خود تبدیل به یک دیکتاتوری وحشت آور شد. در انقلاب روسیه نیز چنین اتفاقی رخ داد؛ حکومت کارگری در دفاع از طبقات محروم جامعه، به سر کار آمد و بعد خودش تبدیل به یک قدرت عظیم علیه همان طبقه کارگر شد. برخی انقلاب های بزرگ همیشه پس از پیروزی، ماهیت اصلی خود را از دست می دهند و طبقه ی جدید حاکم، به بهانه حفظ انقلاب، مرتكب همان فجایعی می شوند که طبقه ی حاکم قبلی به دلیل آن فجایح، منهدم شده است، اما در حکومت علی چنین اتفاقی نمی افتد؛ على مخالفان را قلع و قمع نمی کند و تکیه ی شدید او بر رضایت و نظر مردم است؛ آن هم نه رأی و نظرات دوستداران و اطرافیان خود. علی در جنگ صفین، تن به خواست مخالفانش داد. با این که می دانست شکست خواهد خورد، اما حاضر نشد اصول و قانون اساسی حکومتش را زیر پا بگذارد. کشیش گفت: در عجبم جرج، از علی و می اندیشم که اگر «رافائيل» نان روستایی و کشاورز ایتالیایی را نمونه و سمبلی برای کشیدن تابلوی مادر مسیح قرار داد تا بدین وسیله هرگونه مفهوم و معنای پاکی و نیک دلی انسان را در آن ظاهر سازد، یا اگر تولستوی و ولتر و گوته در فکری و اجتماعی خود، از روح هنری رافائیل الهام گرفتند. 💠@chaharrah_majazi ⛔️ فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
🍃 🍃🍃 🍃💠🍃 🍃💠💠🍃 🍃💠💠💠🍃 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ اما على هزار و چهارصد سال پیش، از آنان پیشی گرفته و با آن که در دورانی زندگی می کرد که بربریت و برده داری و کوته فکری و تنگ نظری حتی در پیشرفته ترین کشورهای آن عصر بیداد می کرد، می گوید: به خدا سوگند، داد ستمدیدگان را از ستمکاران بستانم و دماغ ظالم را با این که او را خوش نیاید، به خاک بمالم. یا آن جا که می گوید: هیچ بینوایی گرسنه نماند مگر جمعیت ثروتمندی از حق او بهره مند شدند. و یا هیچ نعمت فراوانی را ندیدم، مگر آن که در کنارش حق ضایع شده باشد. جرج سرش را در تأیید سخنان کشیش تکان داد و گفت: پدر ایوانف! اگر ما تا فردا صبح هم بنشینیم و همین طور از فضایل علی بگوییم، باز سخنانمان پایانی نخواهد داشت. حالا اگر موافقی، در ساحل دریا قدمی بزنیم و بحث خود را ادامه بدهیم. کشیش از جا برخاست و گفت: موافقم جرج. برویم. * * * خرید هایی که ایرینا انجام داده بود و سوغاتی هایی که یولا بسته بندی کرده بود و کتاب هایی که کشیش خریده بود، توی چمدان و ساک دستی آن ها جا نمی شد. سرگئی به سفارش یولا، چمدانی مشکی رنگ خریده بود و دو ساعتی قبل از حرکتشان به طرف فرودگاه، آمده بود تايولا سوقاتی ها را توی آن بریزد، اما قبل از این که یولا بخواهد چمدان را پر کند، کشش بقچه ی کتاب قدیمی اش را داخل آن گذاشت و گفت: این چمدان محکم تر و امن تر از ساک دستی و چمدان خودمان است. لینک قسمت اول رمان قدیـــــس https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955 لینک قسمت اول داستان ســــــــــــراب https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2127 💠@chaharrah_majazi ⛔️ فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
با عرض پوزش به دلیل یک سری مشکلات برای تنظیم کننده داستان، متأسفانه امشب رمان قدیس انتشار داده نخواهد شد.🌹 از همراهی شما متشکریم❤️
میگویند وقتی رضاشاه تصمیم گرفت بانک ملّی ایران را تأسیس کند برای بازاری ها پیغام فرستاد که از بانک ملّی اوراق قرضه بخرند. هیچکدام از تجّار بازار حاضر به این کار نشد. وقتی خبر به خانم فخرالدّوله مالک بسیار ثروتمند، دختر مظفّر الدین شاه و مادر مرحوم دکتر امینی رسید به رضاشاه پیغام فرستاد که مگر من مُرده ام که می خواهی از بازاریها پول قرض کنی؟ من حاضرم در بانک ملّی سرمایه گذاری کنم. رضا شاه هم گفت: قاجاریه فقط یک مرد و نیم داشت، مردش خانم فخرالدوله و نیم مردش آغا محمد خان قاجار بود. و به این ترتیب بانک ملّی با پول خانم فخرالدّوله تأسیس شد... #تاریخ #سیاسی @chaharrah_majazi
✨ آزادی انسان ✨ ⭕️ #آزادی یعنے نبودن مانع؛ 🌳مثلا اگر شما نهالی را در زمین بکارید در حالے ڪہ بالای آن یڪ سقف بزرگ باشد حتے اگر این نهال، نهال چنار باشد امڪان رشد برای آن نیست🌳 #استاد_شهید_مطهری #در_ادامه_بیشتر_بخوانید 👇 💌 @chaharrah_majazi
✨ آزادی انسان ✨ موضوع مورد بحث👇 ⭕️ یعنی چه؟ ⭕️ 🔹موجودات زنده برای رشد و تکامل به سه چیز احتیاج دارند: 1⃣ تربیت 2⃣ امنیت 3⃣ 🍃 تربیت 🍃 یڪ سلسله عوامل است ڪه موجودات برای رشدشان به آن نیاز دارند. 🌾امنیت 🌾 یعنے یڪ موجود زنده از ناحیه ی یڪ دشمن و یڪ قوه خارجے آنچه دارد از او سلب نشود. ☘ آزادی ☘ یعنے جلوی راه موجود زنده را نگیرند، پیش رویش مانع ایجاد نڪنند. 🔅 مثال: 🌳فرض ڪنید شما بخواهید گیاهی را رشد بدهید. علاوه بر همه ی شرایط دیگر باید محیط برای رشد او مناسب باشد. مانعے در ڪار نباشد. مثلا اگر شما نهالے را در زمین بڪارید در حالے ڪہ بالای آن یک سقف بزرگ باشد حتی اگر این نهال، نهال چنار باشد امڪان رشد برای آن نیست.🌳 🌟نتیجه 🌟 هر موجود زنده ای که می خواهد راه رشد و تڪامل را طی ڪند یڪی از احتیاجاتش است. پس یعنے چه؟ 🔥 یعنے نبودن مانع 🔥 ⁉️سوال: از نظر شما به چه ڪسے مے گویند؟ نظرات خود را برای ما ارسال کنید🙂 💌 @chaharrah_majazi
🍃 🍃🍃 🍃💠🍃 🍃💠💠🍃 🍃💠💠💠🍃 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ سرگئی رو به ڪشیش ڪرد و گفت: «لابد خوش حالید که بر مے گردید چون با خیال راحت می توانید ڪتاب هایے را ڪه خریده اید بخوانید و بعدش هم ڪتاب درباره ی علے بنویسید؛ درست مثل دوستان جرج جرداق. ڪشیش گفت: «از من گذشته سرگئے. دیگر عمر زیادی باقے نمانده است، اما به تو یڪ توصیه ی جدی دارم و آن این که از خودت یڪ ماشین فعال و پر بازده اقتصادی نساز. هر قدر هم ڪه پول داشته باشے و از امڪانات بالای زندگے بهره بگیری، اما بی نیاز از غذای روح نیستے و ڪتاب غذای روح آدمی است. زمانی برای خودت در نظر بگیر و مطالعه ڪن؛ مخصوصا زندگے نامه افراد بزرگ و نامدار جهان را بخوان و الگوی زندگے ات قرار بده، اگر تنها به یک ماشین بزرگ پولساز تبدیل شوی، مثل هر ماشین دیگری فرسوده خواهے شد و ماشین های مدل بالاتر جایت را می گیرند. پس پسرم! سرگئے عزیز، طوری زندگی ڪن ڪه علاوه بر بهره جویی از دنیا، چیزی هم برای آخرتت ذخیره ڪنی. عیسے مسیح دنیا را ڪشتگاه آخرت می داند؛ یعنی یک دهقان هر آن چه ڪشت مے ڪند، خودش به تنهایے همه ی محصولاتش را نمی خورد. او به اندازه ی نیازش بر مے دارد و بقیه را در اختیار دیگران قرار می دهد. پس دیگران را فراموش نڪن. من در ڪلام هیچ پیامبری چون ڪلام علے ندیدم ڪه این همه به فکر مردم گرسنه و پابرهنه ی جامعه باشد. علی گویا خدمت به مردم را بر خدمت به خود و خانواده اش برتری داده است. سعی ڪن راهی را ڪه من در پیری شناختم، تو در جوانی بشناسی. توصیه مے ڪنم، دربارهی علی مطالعه کنی. سرگئی گفت: «چرا علے؟ مگر مصلحان و مشاهیر بزرگ در تاریخ و فرهنگ خودمان ڪم داریم؟ کشیش گفت: «نه پسرم، ڪم نداریم؛ درباره ی آنها نیز بخوان، اما بدان که مرتبه و مقام على بين همه ی آنها چیز دیگری است... 💠@chaharrah_majazi ⛔️ فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
به قسمت قبلے☝️ 🍃 🍃🍃 🍃💠🍃 🍃💠💠🍃 🍃💠💠💠🍃 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ ایرینا به سرگئے نگاه ڪرد و گفت: «می بینے سرگئے؟ همه فڪر و ذڪرش شده ڪتاب های قدیمے! بعد رو به ڪشیش گفت: «همین ڪتاب هاست ڪه ما را به این روز انداخته!» ڪشیش قبایش را تا ڪرد، روی بقچه ڪتاب قدیمے گذاشت و گفت: -ندیده بودم هیچ وقت از ڪتاب های من شڪایتے ڪنی ایرینا؛ چشمت خورده به پسر و عروست، سر ڪتاب های من غر میزنے؟!» آنوشا عروسڪ به دست از اتاقش بیرون آمد، عروسڪش را به طرف ڪشیش گرفت و گفت: «بابابزرگ! این عروسڪ مال شما باشد. من دیگر نمے خواهمش.» ڪشیش عروسڪ را از او گرفت، لبخندی زد و گفت: «چه عروسڪ قشنگے است! حیف است مامان بزرگت با این عروسڪ بازی نڪند.» عروسڪ را داخل چمدان گذاشت و گونه ی آنوشا را بوسید. ایرینا گفت: «معلوم نیست چه بلایے سر خانه و زندگے ام آمده است؟!» سرگئے دستش را گذاشت روی شانه ی مادرش و گفت: «غصه نخور مادر! مگر دوست پدر نگفته بود ڪه دزدها قبل از خروج از خانه دستگیر شده اند؟! پس نگران چه هستے؟» يولا گفت: «حالا ڪه همه چیز به خیر گذشته است. این مدت ڪه این جا بودید، به ما خیلے خوش گذشت.» سرگئے به ساعتش نگاه ڪرد و گفت: «حالا یڪی - دو ساعتی وقت هست ڪه راه بیفتم. بهتر است بنشینیم.» سرگئے و ڪشیش روی مبل نشستند. يولا به آشپزخانه رفت و ایرینا مشغول جمع ڪردن وسایل و بستن ساڪ دستے و چمدان ها شد. 💠@chaharrah_majazi ⛔️ فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
ترور رسانه
مرگ عشق نزدیک شده بود. شادی،محبت،شور،غرور،خشم،دیوانگی و مستی،هرکدام سیاه پوش به باغ دلبرانه ی عشق،بر
تولد عشق بود و جشنی بزرگ در باغ او برپا بود.همه دعوت بودند. قبل از رفتن همهمه ای بین جمع برای کادوهای عشق برپا شد. عشق زیبارو بود و خوش اندام و به این دلیل هرنوع لباسی در هررنگ به او می آمد و وصله ی تنش میشد،شبیه آونگ ساعتی اونگ دار! لحظه ای هرکس عشق را در ذهن خود با رنگ لباس مورد نظر خود مجسم کرد،ناگهان عشق مقابل چشم خیال همگی با لباس های متنوع به رقص درآمد و آهوی عقلشان را مانند پلنگی درید و بوم مستی شان را رنگ و لعاب بخشید. ساعتی نگذشته بود که بازار به تصرف دعوت شدگان جشن درآمد. تنها شور بود که از سر همگی به آسمان چشمک میزد. پس از دریدن دل بازار،محبت با لباسی زرد،غرور با لباسی خاکستری،خشم با لباسی قرمز،دیوانگی با لباسی آبی،آرامش با لباسی نارنجی،شادی با لباسی سفید،سلامت با لباسی سبز،زمان با لباسی خاکی،مستی با لباسی قهوه ای و غم با لباسی سیاه برای کادوی عشق راهی خانه ی او شدند و سال های بی انتها همراه عشق در باغ او محو طنازی های دلبرانه اش شدند. ✍زهراافکارآزاد 🌀 @chaharrah_majazi