ترور رسانه
⚜ ⚜⚜ ⚜💠⚜ ⚜💠💠⚜ ⚜💠💠💠⚜ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ #قـدیـــــــس✨ #قسمت_صد_و_بیس
#ریپلاے به قسمت قبلے☝️
🍁
🍁🍁
🍁🍂🍁
🍁🍂🍂🍁
🍁🍂🍂🍂🍁
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_صد_و_بیست_و_نهم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
پدر کارپیانس آن روز اصرار داشت که بداند او متن #موعظه اش را از روی کدام کتاب نوشته است، اما برخی ملاحظات مذهبی باعث شده بود او #منبع موعظه را افشا نکند.
از نظر گاه او، علی #قدیسی بود که اگر در دنیای مسیحیت به دنیا آمد و به کلیسا تعلق داشت، کلامش #مكمل کلام عیسی مسیح می شد و آن وقت او می توانست آزادانه نام او را به زبان بیاورد.
صدای آنوشا او را به خود آورد.
آنوشا موهایش را از دو طرف بسته بود و شلوار جین صورتی و کاپشنی سفید با گل های آبی آسمانی بر تن داشت.
از در که وارد شد، به طرف کشیش دوید و گفت:
بابابزرگ!
ما آمدیم!
دش را توی آغوش کشیش انداخت.
کشیش گونه هایش را بوسید و سرش را نوازش کرد و پرسید:
مامان اینها کجایند؟
آنوشا با دست در سالن را نشان داد و گفت:
توی حیاط دارند ماشین را پارک می کنند.
کشیش پرسید:
بازار خوش گذشت؟
آنوشا سرش را بالا گرفت و گفت:
نه! بابابزرگ، من هیچی نخریدم!
ایرینا ويولا از در وارد شدند.
يولا دو پاکت پلاستیکی توی دست هایش بود.
سلام کرد و به طرف آشپزخانه رفت.
ایرینا کیفش را روی مبل انداخت و در حالی که داشت دکمه ی مانتوی زیتونی اش را باز می کرد رو به کشیش گفت:
بیروت چه شهر ارزانی است!
قابل مقایسه با مسکو نیست.
بعد مانتویش را روی دسته ی مبل انداخت، نشست و ادامه داد:
آدم دلش می خواهد هی خرید کند.
کشیش آنوشا را از روی پاهایش بلند کرد و کنار خودش نشاند و گفت:
مگر نشنیدی که می گویند مسکو دومین شهر #گران جهان است ؟!
آنوشا به کشیش نگاه کرد و گفت:
خوب پس چرا اینجا نمی مانید؟
مگر نمی گویید اینجا همه چیز ارزان است؟
#جنگ_تبلیغاتی
#اربعین
🍃@chaharrah_majazi
⛔️ #ڪپے فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
🍁
🍁🍁
🍁🍂🍁
🍁🍂🍂🍁
🍁🍂🍂🍂🍁
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_صد_و_سی_ام
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
کشیش موهای او را نوازش کرد و گفت:
تو هم توی رگ هایت خون روسی است آنوشا؛ یک روزی باید بیایی و ساکن روسیه شوی.
آنوشا گفت:
من بدون بابا و مامان هیچ جا نمی روم.
يولا با سینی شربت به آن ها نزدیک شد.
سینی را روی میز عسلی جلوی کشیش گذاشت، خودش روی مبل کنار ایرینا نشست و گفت:
حسابی خسته شدیم.
مخصوصا مادرجان که از نفس افتاد.
ایرینا دهانش را باز کرد که حرفی بزند، اما آنوشا گفت:
پس من چی مامان؟
من که از همه بیشتر خسته شدم!
کشیش رو به يولا گفت:
چرا خرید را خودت انجام می دهی؟
می گفتی راننده ی سرگئی می خرید.
يولا گفت:
البته بیشتر خریدها را سرگئی خودش انجام می دهد.
این بار خودم به خرید رفتم تا مادر جان توی خانه حوصله اش سر نرود.
کمی هم توی شهر گشتیم.
ایرینا شربتش را تا ته نوشید و گفت:
من توی فروشگاه خسته شدم.
امشب هم با شما نمی آیم به کنسرت؛ حال و حوصله اش را ندارم.
يولا گفت:
ولی مادرجان!
سرگئی برای کنسرت امشب بلیط گرفته.
شما که نیایید لطفی ندارد.
کشیش گفت:
یولا جان!
این مادر شوهرت دیگر آن مادر شوهر سابق نیست؛ می بینی که پیر شده و باید فکری به حال پدر شوهرت بکنی.
بعد با صدای بلند خندید و به ایرینا نگاه کرد که داشت با اخم نگاهش می کرد.
یولا گفت:
پدر جان شما که لابد می آیید به کنسرت؟
کشیش گفت:
نه دخترم، من امشب باید مطالعه کنم.
حال و حوصله ی کنسرت و موسیقی را هم ندارم.
#جنگ_تبلیغاتی
#اربعین
لینک قسمت اول رمان قدیـــــس
https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955
لینک قسمت اول داستان ســــــــــــراب
#روحانی
https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2127
☘@chaharrah_majazi
⛔️ #ڪپے فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
از نظر کشیش علی قدیسی بود که اگه تو دنیای مسیحیت به دنیا میومد و به کلیسا تعلق داشت، کلامش #مکمل کلام عیسی مسیح می شد و اون وقت می تونست #آزادانه نامش رو به زبون بیاره.
شما هم دارید به همون چیزی فکر می کنید که من فکر می کنم؟ 🤔
______________________________
من فکر می کنم که👇
کشیش به جایی از معرفت رسیده که کلام امام علی(ع) رو با وجود تمام سختی به صورت #تقیه توی کلیسا به مردم #انتقال میده تا همه از اندیشه و حرف های امام علی(ع) مطلع بشن و توی زندگیشون #استفاده کنن.
واقعا چـــــــــــــــــــــــــــــرا؟؟
یه کشیشی که ۳۰سال سابقه داره حالا میاد از علی حرف میزنه...
با اینکار #اعتبارش خدشه دار میشد دیگه نه؟
یکم فکرشو بکن...!
کشیـــش علـــی رو از نوشته هاش شناخــــت و مریدش شد.
ما چقدر از #معرفت کشیش رو داریم که یک عمر، دم از علـــــــی زدیم؟
#قدیس
#جنگ_تبلیغاتی
#گپ_خودمونی ❣