ترور رسانه
🍁 🍁🍁 🍁🍂🍁 🍁🍂🍂🍁 🍁🍂🍂🍂🍁 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ #قـدیـــــــس✨ #قسمت_صد_و_سی_
#ریپلاے به قسمت قبلے☝️
✨
✨✨
✨☘✨
✨☘☘✨
✨☘☘☘✨
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_صد_و_سی_و_یکم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
ایرینــا گفت:
او را چه به ڪنسرت؟!
آن قدر پیر شده ڪه حال ندارد راه برود!
خودم با شما مے آیم.
یولا گفت:
حرف پدر، رگ غیــرت شما را جنباند مادرجان!
حالا ڪه شما مے آیید، دست از سر پدر مےڪشیم تا به ڪارهایش برسد.
آنوشا بازوے ڪشیش را گرفت و گفت:
تو هم بیــا بابابزرگ.
ڪشیش گفت:
نه عزیزم، من باید ڪتاب هایم را بخوانم.
آنوشا گفت:
شما چقدر ڪتاب مےخوانید بابابزرگ!
خسته نمےشوید؟
ڪشیش گفت:
چرا عزیزم، خسته مےشوم.
اما چاره اے ندارم؛ باید این ڪتاب ها را بخوانم تا آن چیزے را ڪه دنبالش مےگردم، پیدا ڪنم.
آنوشا پرسید:
بابابزرگ!
توے ڪتاب ها دنبال چی مےگردید؟
ڪشیش او را به خود فشرد و گفت:
خیلــے چیزها آنوشا جان.
بزرگ ڪه بشوے تو هم باید گم شده هایت را توے ڪتاب ها پیدا ڪنـے...
آنوشا گفت:
ولے من چیزے گم نڪرده ام.
همیشــه مواظــب هستم تا وسایلــم گم نشود.
ایرینــا و یولا با صداے بلند خندیدند.
اما ڪشیش سرش را پایین انداخت و به ڪتاب مقدس در روي میز عسلــے خیره ماند.
***
خلوت و سڪوت منزل و نشاطــے ڪه از خواب بعد از ظهـرش در خود احساس مےڪرد، نوید یڪ شب پر مطالعــه را مےداد.
اوراق باقــے مانده از ڪتاب قدیمــے آنقدر زیاد نبود ڪه نتواند مطالعه ے آن را به پایان برساند، و هنوز باقــے بود؛ راهے ڪه ڪشیش احساس مےڪرد پایانی ندارد.
ڪتاب هاے زیادے توے قفسه در نوبت مطالعه بودنــد.
#حب_الحسین_یجمعنا
#شب_جمعه
🍃@chaharrah_majazi
⛔️ #ڪپے فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
✨
✨✨
✨☘✨
✨☘☘✨
✨☘☘☘✨
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_صد_و_سی_و_دوم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
همه ے ڪتاب هادرباره ی علـــے بـود و او احساس مےڪرد چقدر دیــر به جستجوے علــے در لابه لاے ڪتاب ها پرداخته است.
ڪاش سال ها پیش، بهانه اے و انگیزه اے پیش ميآمد تا با علــے آشنا مےشد.
همان سال ها ڪه در لبنان بود و نام علــے را بارها شنیده بود.
نامــے ڪه آن روزها هیــچ توجه و حساسیتــے را در او به وجود نمےآورد. اما این نسخه ے خطــے و آن رؤیاے نیمه شب.
دست به دست هم دادند تا او در وانفساے عمر، مانند یڪ پژوهشگر و محقق جوان به دنبال پاسخ سؤالات و ابهامات پیرامون علــے باشد.
شیشه ے عینڪش را تمیز ڪرد و آن را به چشم زد.
اوراق پیش رویش، زرد و ڪهنــه بودند ڪه بر روے آن ها با عربــے خوش خطــےبا فاصله ے مناسب در بین خطوط نوشته شده بود.
اما نوشته ها عنوان نداشت و از صفحه ے دوم شروع مےشد.
ڪشیش سعے ڪرد در بین اوراق، صفحه ے اول را پیدا ڪند، ولــے چنین صفحه اے نبود.
خوشبختانه نام نویسنده و تاریـخ ڪتابت در پایان نوشته ها ذڪر شده بود.
الڪاتب:
مصطفي خراسانـے سنه ۱۱۰۵ هجرے قمرے.
ڪشیش با یڪ حساب سرانگشتــے سال هجري را به میلادے تبدیل ڪرد؛ این اوراق حدود چهارصد سال پیش نوشته شده بودند، آن هم در ایران ڪه با یڪ جستجوی ساده در اینترنت توانسته بود بفهمـد مصطفــے خراسانـے اهل شمال شرقــي #ایران بوده است.
هیچ بعیــد نبود ڪه این ڪتاب از ایران به تاجیڪستان رفته باشد.
✨ #ادامـــہ_دارد ...
#حب_الحسین_یجمعنا
#شب_جمعه
لینک قسمت اول رمان قدیـــــس
https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955
لینک قسمت اول داستان ســــــــــــراب
#روحانی
https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2127
☘@chaharrah_majazi
⛔️ #ڪپے فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
•~•~•💞•~•~•💞•~•~•
تقویــم را بر مےدارم تمــام جمعــہ هایم خط خطــےاست...
و چنــد برگــے از جمعــہ ها درتقویــم گم است شاید همـان نامــہ هایے است ڪــہ برایــت نوشتــم، نامــہ هایــے ڪــہ هرگز پســت نشد و بــہ دستت نرسید...
شاید بخاطــر همیــن است از دلتنگے هایم بےخبرے وهر جمعــہ مرا منتظر مےگذارے...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دلتنگم امــا...
نومیــد نیستم...
آخر قرار نیســت هرڪس دلتنــگ شد نومیدگردد...
صنــدوق پستــے را نگاه مےڪنم مثل همیشه خالیســت...
صنــدوق خالــے یعنــے تو دلخورے...
اما باز هم نومید نیستــم دلخورے ات مرا دلگــرم مےڪند و حــس مےڪنم هنوزم دوستم دارے.
✍ #فروغ_ربیعــے
#جمعه
#یامہدےادرڪنے ❣
•~•~•💞•~•~•💞•~•~•
💠@chaharrah_majazi
ترور رسانه
✨ ✨✨ ✨☘✨ ✨☘☘✨ ✨☘☘☘✨ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ #قـدیـــــــس✨ #قسمت_صد_و_سی_
#ریپلاے به قسمت قبلے☝️
🔹
🔹🔹
🔹🍁🔹
🔹🍁🍁🔹
🔹🍁🍁🍁🔹
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_صد_و_سی_و_سوم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
دلش مے خواست بداند این بار ڪاتب ایرانے درباره ے علــے چه گفتــه است:
***
طلحــه به زبیـر نگاه ڪرد و زبیــر به طلحـه خیره شد، سپس نگاهشان را به مرد دوختند.
طلحــه با دسـت به او اشـاره ڪرد و گفت:
برو، مرخصــے!
مـرد ڪه رفت دوباره به هم نگاه ڪردند.
طلحــه گفت:
چه ڪنیم؟
#جنگیدن با علــے آن هم پس از #بیعتــے که با او داشتیم، ڪمــے دور از #انصــاف نیست؟
زبیــر گفت:
روزے ڪه با علــے بیعـت ڪردیم، گمان مےبردیم ڪه او حڪومت بصره را به من و ڪوفه را به تو خواهد داد، اما علــے توجهــے به ما نڪرد.
چگونه بر بیعــت خویـش پایدار باشیم ڪه هم اینڪ خبر رسیده بصــره مستعــد قيـام عليه علــے است و دوستانمان ما را به آن سوے فرا خوانده اند؟
طلحــه آهــے ڪشید و گفت:
ببیــن روزگــار با ما چه ڪرده است برادر!
ما از یــاران پیامبــر خدا بودیــم، اما پس از او خلفا ما را به مسندے نگماردند.
حتــے عثمـان با ما از در دشمنــے در آمد و ما در تحریڪ مردم و به قتــل رساندن او نقش داشتیم.
حال علــے نیز ما را سزاوار حڪومت نمےداند و خانه نشینمـان نموده است.
زبیــر گفت:
ما را به خانـــه نشینــے چه ڪار؟!
هر چه زودتــر مدینه را ترڪ ڪنیم و به بهانه ے عمــره به مڪه برویم.
مےتوانیم در مڪه عده اے از دوستانمان را متحــد ڪنیم و قشونــے گرد آوریم و به سمت بصــره حرڪت ڪنیم.
طلحــه گفت:
موافقــم.
مانـدن در مدینــه هیـــچ سودے براے ما ندارد.
مڪه در واقع مرڪز مخالفان علــے است؛ خصوصــا فرمانـداران و والیــان عثمــان ڪه بعد از عزل از مسئولیــت، به مڪه رفته اند.
در آنجا هسته اے در حال شڪل گیرے است.
عایشــه نیــز در آن جاست و علــم مخالفت با علــے را به دســت گرفته و چون معاویــه، خواهــان خونخواهـے عثمان است.
زبیــر از جا برخاســت و گفت:
برخیز طلحــه ڪه باید تدارڪ سفــر را ببینیم.
راهے طولانے و ڪارے بزرگ در پیــش داریــم.
#حب_الحسین_یجمعنا
#سیاسی
☘@chaharrah_majazi
⛔️ #ڪپے فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
🔹
🔹🔹
🔹🍁🔹
🔹🍁🍁🔹
🔹🍁🍁🍁🔹
❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣
✨ #قـدیـــــــس✨
#قسمت_صد_و_سی_و_چهارم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
جنگــے ڪه بعدها در تاریــخ به عنوان جنـگ #جمــل از آن باره سرآغازے چنین داشت.
و هزینه ے آن را فرمانداران عثمــان ڪه در دوران حڪومت او، بیــت المال را غــارت ڪرده و ثروت هنگفتــے به دست آورده بودند، پرداختند و هدفشــان این بود ڪه #دولت جوان علــے را سرنگون و اوضاع را به حالت سابق در آورند؛ از جمله عبدالرحمن بن ابے ربیعه، فرمانــدار عثمان در یمــن ڪه وقتــے خبر محاصره ے خانه عثمان را شنید، از یمــن به سوے مدینه خارج شد، اما چون در بیــن راه از قتــل او آگاه گردید، به مڪه رفت و قبل از جنگ جمــل اعلام ڪرد:
هر ڪســے براے گرفتن انتقام خون خلیفه در این جهاد شرڪت ڪند، من هزینه ے او را تأمین مےڪنم.
فرد دیگرے به نام یعلی بن امیــه ڪه ششصد شتــر خریـد و در بیرون از مڪہ آماده حرڪت ساخت.
یا عبدالله بن عامر فرماندار بصــره در زمان عثمان ڪه با اموال زیادے از بصــره فرار ڪرده بود، نقشه ے تصــرف بصـــره را ڪشید و زبیر و طلحــه و عایشــه را به تصرف بصره تشویــق ڪرد.
گروه هاے مخالف علــے در مڪه، هم داراے قدرت و نفوذ قبیله اے بودند و هم ثروت فراوانــے داشتند و هم از حمایت عایشــه سود مےبردند.
طبرے مورخ بزرگ، نداے خروج ڪنندگان را چنیــن نقل مےڪند:
آگـاه باشیــد ڪه ام المؤمنین عایشــه و طلحــه و زبیــر عازم بصــره هستند!
هر ڪســے مےخواهد انتقــام خون عثمان را بازستاند، با این گروه حرڪت ڪند و هر ڪس مرڪب و هزینه ے سفر ندارد، بیاید و مرڪب و هزینه هایش را بگیـرد.
✨ #ادامـــہ_دارد ...
#حب_الحسین_یجمعنا
#سیاسی
لینک قسمت اول رمان قدیـــــس
https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955
لینک قسمت اول داستان ســــــــــــراب
#روحانی
https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2127
☘@chaharrah_majazi
⛔️ #ڪپے فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
زبیـــر:
روزے ڪه با علــے #بیعـت ڪردیم، گمان مےبردیم ڪه او حڪومت بصره را به من و ڪوفه را به تو خواهد داد، اما علــے #توجهــے به ما نڪرد.
__________________________________
👈وقتی بیعت کردن برای به دست اوردن #مقام و #منزلت باشه نتیجش میشه جنگ جمــل...
✅طلحه و زبیر مرید علی نبودن فقط به نیت کسب مقام و منزلت با علی بیعت کردن و وقتی بهش نرسیدن #مقابلش ایستادن...
امروز حکایت طلحه و زبیر چقدر شبیه افرادی است که #نان_انقلاب_راخوردند_مسولیت_گرفتند_وبارانت_بازیتازه_شخصیتشان_را_رو_کردند نه؟ 🤔
#تاریختکرارمیشود ...❗️
#fatf
#سیاسی
#آمریکا
#تحریم
#دولت
#گپ_خودمونی ❣