eitaa logo
ترور رسانه
1.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
605 ویدیو
41 فایل
راهبردها و اقدامات #آمریکا در مواجهه با ایران💠 همراه با ✅ تاریخ معاصر ✅اطلاعاتی از اقدامات سازمانهای امنیتی مدیر @Konjnevis 📘جهت خرید #کتاب : @Adminketabb 💥لینک کانال کتاب های سیاسی تاریخی: https://eitaa.com/joinchat/562167825C0712bdfc96
مشاهده در ایتا
دانلود
⚜ ⚜⚜ ⚜🍂⚜ ⚜🍂🍂⚜ ⚜🍂🍂🍂⚜ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ کشیش کتاب را از او گرفت و پرسید: این رمان فقط درباره على است؟ جوان پاسخ داد: خیر، زندگینامه ی کاملی از امام است؛ فصل آخرش درباره ی شهادت امام علی است. البته حاضرم این را به شما هدیه بدهم. کشیش عنوان کتاب را که دید خوشش آمد؛ «خورشیدوش» نوشته ی ابراهیم بن ابوالحسن. رو به جوان گفت: این را هم بر می دارم، البته نه به عنوان هدیه؛ پولش را پرداخت می کنم. جوان به کشیش خیره شد و پرسید: ببخشید، شما استاد دانشگاه هستید؟ کشیش گفت: نه پسرم، من یک هستم. جوان با تعجبی و توأم با هیجان گفت: خیلی است؛ شما یک کشیش مسیحی هستید و این همه کتاب درباره ی امام علی خوانده اید و باز هم به دنبال کتاب های دیگر می گردید! کشیش گفت: شما نهج البلاغه على را خوانده اید؟ جوان پس از مدت کوتاهی سرش را تکان داد و گفت: ای ... چند باری بخش هایی از آن را خوانده ام ... اما قرآن را همیشه می خوانم. کشیش گفت: خوب است، خوب است. باز شما جوانان مسلمان بهتر از جوانان مسیحی، کتاب آسمانی تان را می خوانید. اغلب جوانان مسیحی حتی یک بار هم دستشان به انجیل نخورده است. آن روز کشیش قادر نبود همه ی کتاب هایی را که خریده حمل کند. جوان کتاب فروش، کتاب ها را داخل کارتن قرار داد و آن را تا داخل تاکسی حمل کرد و در حالی که دست های کشیش را به گرمی می فشرد، او را بدرقه کرد. کشیش کارتن کتابها را گوشه ی اتاق گذاشت، کتاب خورشیدوش را برداشت و روی میز گذاشت، تا شب هنگام آن را مطالعه کند. لینک قسمت اول رمان قدیـــــس https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955 لینک قسمت اول داستان ســــــــــــراب https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2127 💠@chaharrah_majazi ⛔️ فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
ترور رسانه
⚜ ⚜⚜ ⚜🍂⚜ ⚜🍂🍂⚜ ⚜🍂🍂🍂⚜ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ #قـدیـــــــس✨ #قسمت_صد_و_شصت
امام رضا (ع) فرمودند: اگر مردم حسن کلام ما را بدانند قطعا از ما پیروی خواهند کرد. ☝️ این کشیش یه مسیحیه با بدست اوردن یه سری اطلاعات از امام علی(ع) شیفته مولا میشه و برای کسب اطلاعات بیشتر به جاهایی میره که تا حالا نرفته کتاب هایی رو می خونه که تا اون زمان حتی نگاهی بهشون هم ننداخته بوده، به جایی می رسه که در موعظه هاش از سخنان امام علی (ع) میگه کشیش اینجا حسن حقایق کلمات امام علی رو درک کرده... اگر غیر از این بود این همه دردسر برای شناخت امام علی(ع) نمی کشید!
ترور رسانه
⚜یعنی از طریق اینترنت با اسلام آشنا شدید؟ بله انجا کسی نبود تا با او حرف بزنم و اطلاعاتی بگیرم هرچه
☘چطور به مذهب گرایش پیدا می کند؟ از آنجا که مدام رسانه‌های علیه ایران هجمه‌های زیادی داشتند کنجکاو شدم که ایران کجاست و چرا اینقدر علیه آن  گفته می‌شود. بعد متوجه شدم  که ایرانی‌ها مذهب تشیع دارند و همین باعث شد تا بیشتر در مورد تشیع اطلاعات جمع کنم. از آن طرف کسی پاسخی به من نمی‌داد به دنبال تحقیقاتی که داشت کتاب خانم مستشرقی  به دستم می‌افتد  که نویسنده آن کتاب بی‌طرفانه تاریخ صدر اسلام را نوشته بود از وقایع بعد از رحلت پیامبر و ماجرای شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها  در آن کتاب خیلی بی‌طرفانه ‌حق را به  حضرت زهرا داده بود همین باعث شد  تا از طریق اینترنت درباره ایشان بیشتر تحقیق کنم و برای همین فهمیدم که تشیع کاملتر است و شیعه شدم. البته  قبل از تشرف به تشیع یک بار خوابی دیده بودم  به این صورت که در مسجدی دوازده عکس نورانی نصب کرده بودند که عکس پیامبر و عکس دوازدهم نسبت به بقیه نورانی‌تر بود این در ذهنم بود تا اینکه بعد از تحقیق درباره تشیع متوجه شدم  شیعیان معتقد به دوازده امام و پیامبر هستند و این هم چراغی برای شد. زنی هلندی که از طریق اینترنت مسلمان شد❗️ 🍁 @chaharrah_majazi
سلام آنالیز سن شما بزنین روی این لینک و با وارد کردن تاریخ تولدتون حسابی لذت ببرید. همه اطلاعات زندگیتون رو بهتون نشون میده. نیازی به فامیلی تان نیست، اسم کوچک کافی ست. 👇👇👇👇👇 http://birth.carbalad.com ‌‌‌‌@chaharrah_majazi
زیباکلام و طیفی از همفکرانش به دروغ می گویند جمهوری اسلامی از ابتدا با عید موافق نبود اما با فشارمردم آنرا پذیرفت!! بنابراین می توان روز را هم به این نظام قبولاند. دروغ، عادت زیباکلام است. پیام های مستمر نوروزی امام و تجمع 100هزارنفری دولتی در اوایل انقلاب، دروغ بودن سخنانی وی را نشان میدهد. 💥 @chaharrah_majazi
ایران رتبه ظرفیت های استفاده نشده در دنیا ایا ما کشور نداری هستیم؟ ایا ما توانایی نداریم؟ چرا باید فقط با کمک غرب پیشرفت کنیم. نتیجه نزدیک به صد سال حاکمیت در کشور چه بوده است؟ @chaharrah_majazi
ترور رسانه
⚜ ⚜⚜ ⚜🍂⚜ ⚜🍂🍂⚜ ⚜🍂🍂🍂⚜ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ #قـدیـــــــس✨ #قسمت_صد_و_شصت
به قسمت قبلے☝️ ⚜ ⚜⚜ ⚜🍂⚜ ⚜🍂🍂⚜ ⚜🍂🍂🍂⚜ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ کشیش در دستی قاشق و در دستی دیگر چنگال، به نقطه ای از میز غذاخوری خیره مانده بود. ایرینا کنارش نشسته بود و با اشتها غذا خورد. اما سرگئی در حالی که لقمه را به آرامی می جوید، کشیش را در نظر داشت. یولا نگاهی به کشیش و نگاهی به سرگئی انداخت، بعد با انگشت روی دست سرگئی زد و با چشم و ابرو، به او اشاره کرد. سرگئی نوک چنگالش را به طرف کشیش گرفت و بعد او را صدا زد و گفت: پدر؟ کجایید؟ کشیش مزه ای زد و گنگ و گیج به سرگئی نگاه کرد. سرگئی گفت: چه شده پدر؟ انگار توی این عالم نیستید. کشیش قاشق و چنگال را روی بشقاب غذایش گذاشت و گفت: چیزی نیست، اشتها ندارم. ایرینا با چنگال به بشقاب کشیش اشاره کرد و گفت: وا! تو که چیزی نخورده ای ؟! کشیش رو به یولا گفت: ممنون دخترم، غذای خوشمزه ای بود. بعد از جا بلند شد و زیر نگاه های متعجب سرگئی و ایرینا ویولا و حتی آنوشا، به طرف اتاقش رفت. پشت میز کارش نشست، کتاب خورشید وش را به دست گرفت و عینکش را به چشم زد. فکر کرد با وجود کتاب هایی که خریده، خواندن کتاب رمان حال و حوصله ی ویژه ای می طلبد، مخصوصا برای او که حال و حوصله ی خواندن رمان را نداشت. با وجود این نگاهی به فهرست فصل های آن انداخت؛ عناوین برایش آشنا بودند، به نظر می رسید نویسنده رمانش را بر اساس وقایع زندگی علی نوشته است. 💠@chaharrah_majazi ⛔️ فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
⚜ ⚜⚜ ⚜🍂⚜ ⚜🍂🍂⚜ ⚜🍂🍂🍂⚜ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ فصل آخر رمان، عنوانش "غروب خورشید" بود. تصمیم گرفت مطالعه ی کتاب را از فصل پایانی شروع کند. تقه ای به در خورد و سرگئی وارد شد. وسط اتاق ایستاد . چه شده پدر؟ چرا این قدر به هم ریخته و افسرده اید؟ چیزی هستی من باید بدانم یا کمکتان کنم؟ کشیش از بالای عینک به او نگاه کرد و گفت: کمی خسته ام، کمی هم نگران. سرگئی به میز کار پدر نزدیک شد، کنار آن ایستاد و پرسید: نگران چه هستید؟ کشیش گفت: نگران آینده ام؛ نمی دانم باید چه کار کنم و چه وقت به مسکو برگردم و تا وقتی راه حلی برای این مسأله پیدا نکنم، باید مثل یک فراری، دور از شهر و دیارم باشم. سرگئی لبخندی زد و گفت: خدا را شکر که مشکل شما این است پدر. اگر این مشکل سبب می شود که پیش ما بمانید، باید گفت خدا پدر آن دو جانی را بیامرزد که طمع ورزیشان سبب چنین خیری شده است! بهتر است با هم یک سفر به مسکو برویم و هر چه دارید بفروشیم و برگردیم و قید مسکو را برای همیشه بزنید. کشیش گفت: من به اندازه ی کافی در غربت زیسته ام سرگئی. دلم می خواهد در وطن خودم بمیرم. سرگئی بدون این که بنشیند، باسنش را به لبه ی کاناپه تکیه داد و گفت: حرف از مرگ نزنید پدر که من همیشه از آن وحشت داشته ام. کشیش گفت: تو هنوز هم از یاد مرگ غافلی پسر! انگار صدای علی را می شنوم که می گوید: شما را به یاد آوری مرگ سفارش می کنم. از نکنید. چگونه مرگ را فراموش می کنید در حالی که او شما را نمی کند؟ لینک قسمت اول رمان قدیـــــس https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955 لینک قسمت اول داستان ســــــــــــراب https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2127 💠@chaharrah_majazi ⛔️ فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
ترور رسانه
⚜ ⚜⚜ ⚜🍂⚜ ⚜🍂🍂⚜ ⚜🍂🍂🍂⚜ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ #قـدیـــــــس✨ #قسمت_صد_و_شصت
به قسمت قبلے☝️ ⚜ ⚜⚜ ⚜🍂⚜ ⚜🍂🍂⚜ ⚜🍂🍂🍂⚜ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ و چگونه به زنده ماندن طمع می ورزید در با مهلت نمی دهد؟ مرگ گذشتگان برای عبرت شما کافی است. آن ها را به گورهایشان حمل کردند بی آن که بر مرکبی سوار باشند. آنان را در قبرهایشان فرود آوردند بی آن که خود فرود آیند. چنان از یادها رفتند و فراموش شدند که گویا از آبادکنندگان این دنیا نبوده اند. آن جا را که وطن خود می داشتند، از آن رمیدند و در جایی که از آن می رسیدند، آرام گرفتند. اکنون نه قدرت دارند از اعمال زشت خود دوری کنند و نه می توانند عمل نیکی بر نیکی های خود بیفزایند. آن ها به دنیایی أنس گرفتند که مغرورشان کرد و چون به آن اطمینان داشتند، سرانجام مغلوبشان کرد. کشیش آه بلندی کشید و ادامه داد: پسرم! سرگئی... تو از چیزی وحشت داری که ناخواسته به سویش در حرکتی، ترس از مرگ بی معناست. بلکه با یاد مرگ می توانی غم ها و غصه های دنیا را از خود دور کنی و از زندگی لذت بیشتری ببری. سرگئی گفت: اگر آنچه را به من گفتی خود نیز به آن ایمان داری، پس چرا از کشته شدن می ترسید؟ کشیش گفت: ترس من از آن دو جانی، به معنی ترس از مرگ است. از طرفی، کسی که از مرگ نمی ترسد، هرگز خودش را به زیر ستار نمی اندازد و خودش را در معرض مرگ قرار نمی دهد. غمی که امروز به دلم نشسته، از بلاتکلیفی است؛ از این که در مانده ام باید چه کنم... چرا؟ چون دو انسان طمّاع، چشم به کتابی دوخته اند که مال آنها ، به من هم تعلق ندارد، بلکه امانتی است در دست های من از سوی عیسی مسیح. سرگئی با تعجب به کشیش نگاه کرد و پرسید: چه گفتی پدر؟ امانت عیسی مسیح؟ 💠@chaharrah_majazi ⛔️ فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
⚜ ⚜⚜ ⚜🍂⚜ ⚜🍂🍂⚜ ⚜🍂🍂🍂⚜ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ کشیش پشتش را به صندلی تکیه داد و گفت: بهتر است مرا تنها بگذاری سرگئی. باید فصلی از این کتاب را بخوانم. سرگئی آرام زیر لب گفت: بله! می فهمم. بعد از اتاق خارج شد. کشیش کتاب را باز کرد. بالای صفحه نوشته شده بود: غروب خورشید آنها سه نفر بودند. «عبدالله بن ملجم» آشفته و هراسناک به برک بن عبدالله نگاه کرد. برک سرش پایین بود و با انگشت دست هایش بازی می کرد، اما دوستش «عمرو بن بكره نگاهش به عبدالله بن ملجم بود تا سخنی بگوید و علت فرا خواندنش را به کنج مسجد بداند. آن سه تن بر روی زیلوی کهنه ای نشسته بودند؛ در زیر کور سوی نور لرزان پیه سوزی که روی دیوار آویخته شده بود. عبدالله بن ملجم نگاهش را به در بسته ی مسجد دوخت. جز آن سه تن کسی در مسجد نبود. به خادم پیر مسجد دیناری داده بود تا آنها را تنها بگذارد. با وجود این عبدالله نگران بود و انگار از چیزی می ترسید. عمرو رو به او گفت: چه شده عبدالله؟ ما را این وقت شب فرا خوانده ای تا چه بگویی؟ برک نیز سرش را تکان داد و گفت: من اینجا حس خوبی ندارم. زودتر حرفت را بزن که باید بروم. عبدالله که چهار زانو نشسته بود، آرنج هایش را روی زانوهایش گذاشت و با کف دو دست گونه های لاغرش را فشرد و گفت: می دانید که اوضاع، رضایت بخش نیست؛ علی و معاویه به جان هم افتاده اند، جنگ قدرت بین آن دو، سرنوشت دین و ملت را به مخاطره انداخته است. لینک قسمت اول رمان قدیـــــس https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955 لینک قسمت اول داستان ســــــــــــراب https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2127 💠@chaharrah_majazi ⛔️ فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
ترور رسانه
⚜ ⚜⚜ ⚜🍂⚜ ⚜🍂🍂⚜ ⚜🍂🍂🍂⚜ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ #قـدیـــــــس✨ #قسمت_صد_و_شصت
به قسمت قبلے☝️ ⚜ ⚜⚜ ⚜🍂⚜ ⚜🍂🍂⚜ ⚜🍂🍂🍂⚜ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ تفرقه و شکاف بین مسلمانان، می رود تا خرمن قرآن و اسلام را به آتش بکشد. گفتم بیایید تا فکرهایمان را روی هم بگذاریم و برای نجات دین خدا کاری بکنیم. عمرو با تعجب به او نگاه کرد و پرسید: از دست ما چه کاری ساخته است؟ خلیفه ی مسلمین علی است که ما بیعت هایمان را با او شکسته ایم. معاویه که هم میدانی تمرد کرده و عليه خلیفه جنگیده است. ما در این بین، کارهای نیستیم. برک عمامه اش را از سر برداشت و روی زانویش گذاشت و گفت: عمرو درست می گوید عبدالله؛ ما اینک در مکه و در جوار خانه ی خدا زندگی راحتی داریم و از مرکز حکومت و آشوب ها دوریم. هم به على پشت کرده ایم و هم معاویه. حکومت و دنیا را به آنها سپرده ایم. هر کدام که خلیفه باشند، توفیری به حال ما نمی کند؛ چون هر دو خارج شدگان از دينند. عبدالله گفت: چگونه توفیری نمی کند؟ ما هم تکلیفی به عهده مان است. مگر فقط به عبادت است؟! آنقدر کرده ایم که زانوها و پیشانی هایمان بر اثر سجده زخم شده است، مگر فراموش کرده ایم که خداوند می فرماید: کسانی که ایمان آورده و هجرت کرده و در راه خدا با مال و جانشان به جهاد پرداخته اند، نزد خدا مقامی والا دارند و اینان رستگارانند. علی و معاویه مشمول این آیه اند؛ آن ها خارج شدگان از دین و کافرند. مگر فراموش کرده اید که علی در نهروان با دوستانمان چه کرد؟ مگر پیامبر نگفت که سکوت در برابر ستمگران ستمی است دیگر؟ عمرو گفت: یعنی تو می خواهی بگویی ما باید با این ستمگران بجنگیم؟ 💠@chaharrah_majazi ⛔️ فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
⚜ ⚜⚜ ⚜🍂⚜ ⚜🍂🍂⚜ ⚜🍂🍂🍂⚜ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ برک نیز گفت: با کدام نیرو؟ با کدام سلاح؟ مگر دیوانه شده ای عبدالله ؟ عبدالله پوزخندی زد و گفت: شما عقل و هوشتان کجاست؟ من کی گفتم باید با آنوها بجنگیم؟! معلوم است که من چنین منظوری نداشتم. عمرو گفت: پس منظورت چه بود؟ برک نیز گفت: شفاف و راحت حرفت را بزن؛ بگو می خواهی چه کنیم؟ عبدالله نگاهی به اطرافش انداخت، با چشم تاریکی را کاوید و گفت: ما باید علی و معاویه را بکشیم. برک و عمرو به هم نگاه کردند و بعد به عبدالله خیره شدند. عمرو پرسید: چه طور چنین چیزی ممکن است؟! علی پسر عمو و داماد و از صحابی رسول الله است؛ کشتن چنین فردی حتی اگر از دین خارج شده باشد، به صلاح نیست. برک گفت: عمرو راست می گوید. از طرفی، کشتن آنوها چه سودی برای ما دارد؟ آن وقت چه کسی خلیفه می شود؟ عبدالله پاسخ داد: این که چه کسی خلیفه می شود الله و اعلم، ربطی هم به ما ندارد. ما وظیفه مان انجام تکلیف دینی است و آن برداشی حاکمان ظالم از سر مسلمان است. برک گفت: این کار به مصلحت نیست... عبدالله گفت: اتفاقا عین مصلحت است و تکلیف شرعی است که از کنج عزلت و عبادت خارج شویم و آنچه به خیر و صلاح مسلمين انجام دهیم. که با کشته شدن علی و معاویه، اوضاع از أن دس هست، بدتر شود. لینک قسمت اول رمان قدیـــــس https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955 لینک قسمت اول داستان ســــــــــــراب https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2127 💠@chaharrah_majazi ⛔️ فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
سراج سریع ترین جهان با حدود 130کیلومتر سرعت، دو برابر سریع ترین قایق های جهان.👌 قدرت نظامی ایران در دوران زعامت آیت الله خامنه ای به حدی رسیده است که مركز سابان وابسته به انديشكده آمريكايي بروكينگز طي گزارش 160 صفحه‌اي تحت عنوان "كدام راه به سوی ايران"حمله نظامی به ایران را غیرممکن می شمارد. درس انقلاب @chaharrah_majazi
کتاب " #کارنامه_اسلام " اثر #حسین_زرین _کوب است که در رد کتاب خود به نام #دوقرن_سکوت نوشت 🔴اما چرا روشنفکران و برخی دانشجویان آن را مطالعه نمی کنند؟ @chaharrah_majazi
ترور رسانه
⚜ ⚜⚜ ⚜🍂⚜ ⚜🍂🍂⚜ ⚜🍂🍂🍂⚜ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ #قـدیـــــــس✨ #قسمت_صد_و_هفت
به قسمت قبلے☝️ ⚜ ⚜⚜ ⚜🍂⚜ ⚜🍂🍂⚜ ⚜🍂🍂🍂⚜ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ عبدالله گفت: نترسید؛ بدتر از این که هست نخواهد شد. مگر این همه تفرقه را نمی بینید؟! بهترین یاران و صحابه ی پیامبر اسلام در این اختلافات کشته شده اند. تا کی باید شاهد بی عدالتی ها و فتنه جویی های آن دو باشیم؟ آن ها از دین خارج شده اند و ریختن خونشان مباح است. برک و عمرو سکوت کردند و به فکر فرو رفتند. عبدالله از این سكوت و تردیدی که می دانست در دل دوستانش به وجود آمده است، بهره جست و ادامه داد: دوستان من! آیا نشستن در خانه، با جهاد در راه خدا یکسان است؟ مگر خداوند می فرماید: مؤمنان خانه نشینی که زیان دیده نیستند، با آن مجاهدانی که با مال و جان خود در راه خدا جهاد می کنند یکسان نمی باشند. خداوند کسانی را که با مال و جان خود جهاد می کنند، به درجه ای بر خانه نشینان مزیت بخشیده و وعده ی نیکو داده و مجاهدان را بر خانه نشینان به پاداشی بزرگ برتری بخشیده است. برک رو به عمرو گفت: چه کنیم عمرو؟ صلاح را در چه می بینی؟ قبل از این که عمر و پاسخ او را بدهد، عبدالله گفت: به یاد آورید روزی را که علی در نهروان مسلمانان مؤمن را از دم تیغ گذراند و آنان را به قتل رساند. به یاد آورید معاویه چگونه در صفین ریختن خون مسلمانان را مباح دانست و با همفکری دوستش عمروعاص، محمد بن ابوبکر فرزند خلیفه ی اول را به قتل رساند. به یاد بیاوریم که علی در بصره طلحه و زبیر را کشت. امروز همه ی سرزمین های اسلامی، از ایران و مصر و شام گرفته تا عراق و حجاز، در تفرقه و آشوب هستند. تکلیف شرعی ما این است که با به رساندن این دو، رضایت خدا را به دست آوریم و ها را خاموش کنیم. عمرو به برک چشم دوخت و گفت: فکر می کنم عبدالله راست می گوید: ما که خود، را بر دیگران می خوانیم و مسلمانان را به رعایت و دفع ظلم دعوت می کنیم، صلاح نیست که آرام بنشینیم و از بین رفتن دین را نظاره کنیم. 💠@chaharrah_majazi ⛔️ فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
⚜ ⚜⚜ ⚜🍂⚜ ⚜🍂🍂⚜ ⚜🍂🍂🍂⚜ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ ما باید فکر کنیم و راهی بیابیم تا حاکمان ادب شوند و به صراط مستقیم باز گردند. عبدالله که خود را در یک قدمی رسیدن به مقصودش می دید، گفت: نیاز نیست فکر کنید و چاره ای بیندیشید، من به جای شما فکر کرده ام؛ هیچ راهی جز این دو تن وجود ندارد. برک گفت: اگر بخواهیم علی و معاویه را بکشیم، نباید از خون عمروعاص نیز بگذریم؛ زیرا ممکن است آن پیر حیله گر زمام امور را به دست بگیرد و خود را خلیفه بنامد. عبدالله گفت: عمروعاص کوچکتر از آن است که بخواهد چنین کند. عمرو در تأیید سخنان برک گفت: او را دست کم نگیر عبدالله ؛ عمروعاص در تمام مصر و شامات صاحب قدرت است. بهتر است او را نیز از سر راه أمت برداریم. عبدالله عمامه اش را روی سرش جابه جا کرد و گفت: بسیار خوب، عمروعاص را نیز از سر راه خود می برداریم. عمرو پرسید: حالا چگونه و چه وقت باید اقدام کنیم؟ عبدالله گفت: من فکر آن را کرده ام؛ من قتل على میشوم، زیرا کشتن او تر و پر مخاطره تر است. با انگشت به عمرو اشاره کرد و ادامه داد: تو باید معاویه را بکشی. به برک نگاه کرد، اما قبل از این که به سخنش ادامه دهد، برک گفت: و لابد من هم باید عمروعاص را بکشم. عبدالله سرش را تکان داد و گفت: بله، عمروعاص هم برای تو. برک گفت: ولی من ترجیح می دهم به سراغ معاویه بروم. من قبلا به شام رفته ام و آن جا را می شناسم. لینک قسمت اول رمان قدیـــــس https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955 لینک قسمت اول داستان ســــــــــــراب https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2127 💠@chaharrah_majazi ⛔️ فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
معاویه و شام ... علی و کوفه .... بخوانید و بدانید☝️
🔴 پس‌ چرا نشستــــی؟؟!! شاید #فرصت ها هیچ وقت پیش نیان... با عمــر محـــدود نمی تونی منتظر اومدنشون باشی❗️ مطالب ناب👇 http://eitaa.com/joinchat/3815768065C75d9aa54b8
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚹🔴 #مدیریت_جاسوسان در شبکه های اجتماعی ✴️چرا اصولگرایان در انتخابات ها #شکست می خوردند ؟ حجت الاسلام کهوند #انجمن_علمی_انقلاب_‌اسلامی_دانشگاه_معارف همراهی 👇 @chaharrah_majazi
توجه کردید با دو نفر از پدران خرید سکه کاهش یافت 😶 @chaharrah_majazi
ترور رسانه
#ریپلاے به قسمت قبلے☝️ ⚜ ⚜⚜ ⚜🍂⚜ ⚜🍂🍂⚜ ⚜🍂🍂🍂⚜ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ #قـدیـ
به قسمت قبلے☝️ 🔶 🔸🔶 🔶🔸🔶 🔸🔶🔸🔶 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ مصر دور است و توان سفر به آنجا را ندارم. عمروعاص باشد برای عمرو که از من جوان تر است و سفر را نیز دوست دارد. عبدالله به عمرو نگاه کرد. عمرو گفت: برای من فرقی نمی کند. من به سراغ عمروعاص می روم که می دانم کافرتر از علی و معاویه است. عبدالله گفت: و اما زمان انجام عملیات؛ ما باید در یک شب، در یک زمان و با یک شیوه اقدام کنیم. برک پرسید: چطور؟ عبدالله گفت: بهترین فرصت کشتن این سه تن، هنگام نماز است. می توانیم وقتی که آن ها سر به سجده بردند، ضربتی بر سرشان فرود آوریم و کارشان را بسازیم. عمرو گفت: چه می گویی عبدالله ؟؟ مسجد خانه ی خداست و ریختن خون آنها در چنین جای جایز نیست! عبدالله گفت: چه فرقی می کند دوستان؟! دشمنان خدا در خانه ی خدا ارجح است. عبدالله و برک به هم نگاه کردند. برک گفت: شاید بشود آن ها را در حال رفتن به مسجد، در کوچه ای، خیابانی، جایی به قتل برسانیم. عبدالله گفت: هر چند می دانم على ندارد، اما معاویه و عمروعاص محافظانی دارند که اجازه نمی دهند غریبه ای به آن ها نزدیک شود. اگر هم امکان پذیر بود، هرگز نمی توانستیم پس از انجام عمل، از آنجا فرار کنیم و خود را نجات دهیم، اما در هنگام نماز، هم کشتن آنها آسان تر است و هم امکان فرارمان بیشتر. برک گفت: هر چند از کشتن مورچه ای در خانه ی خدا اکراه داشتم، اما برای رسیدن به مقصود و خدا، چاره ای جز این ندارم. 💠@chaharrah_majazi ⛔️ فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
🔶 🔸🔶 🔶🔸🔶 🔸🔶🔸🔶 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ عمرو رو به عبدالله کرد و پرسید: آیا زمان معین برای این کار در نظر گرفته ای؟ عبدالله پاسخ داد: بله. رفتن از مکه به سوی کوفه و شام و مصر، زمان بر است؛ لذا ۱۹ ماه مبارک رمضان را لحظه موعود قرار می دهیم، هنگام نماز مغرب. برک گفت: اما شب ۱۹ ماه مبارک رمضان، به روایتی شب است. مگر فراموش کرده اید که چه شبی است؟ عبدالله پوزخندی زد و گفت: اتفاقا شب قدر را انتخاب کردم که در این شب همه ی ملائکه بر روی زمین هستند و شاهد و ناظر بر اعمال ما. ما باید در این شب عبادات و اعمال را انجام دهیم؛ و چه عملی بهتر از ریختن خون دشمنان خدا؟ عمرو گفت: حالا که می خواهید این کار در شب قدر انجام شود، بهتر است زمان آن هنگام نماز صبح باشد؛ چون در آن وقت، مسجد خلوت تر است و امکان فرار و ناپدید شدن برای ما بیشتر است. برک و عبدالله هر دو سرهایشان را به تأیید سخنان او تکان دادند. عبدالله گفت: بله! تو راست می گویی، هنگام نماز صبح بهتر است. سپس دست هایش را جلو آورد. عمرو و برک هم دست هایشان را جلو آوردند. و هر سه با فشردن دست ها به هم به آن چه تصمیم گرفته بودند، پیمان بستند. سپس عبدالله گفت: این پیمان اولیه است؛ پیمان اصلی را فردا در کنار خانه ی خدا میبندیم. سه سایه روی دیوار، که در کور سوی نور پیه سوز می لرزیدند، از جا برخاستند و به آغوش هم فرو رفتند. لینک قسمت اول رمان قدیـــــس https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955 لینک قسمت اول داستان ســــــــــــراب https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2127 💠@chaharrah_majazi ⛔️ فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.