eitaa logo
ثقلین (قرآن و اهلبیت ع)
140 دنبال‌کننده
2هزار عکس
938 ویدیو
11 فایل
قران و تفسیر آیات، چهارده معصوم(ع) (داستان و احادیث)، اخلاق و سبک زندگی، شهدا، احکام شرعی، اخبار و مناسبت روز و عناوین متنوع دیگر. . . . . ارتباط با مدیر:. @jtmyaali
مشاهده در ایتا
دانلود
۹ ✍ این خاطره رو به گوش مسئولین برسانید ، تا بدونن به چه قیمتی به این جایگاه رسیدند😢... متن خاطره چند روز بعد از عملیات دیدمش. هر جا می‌رفت یه کاغذ و خودکار باهاش بود. از یکی پرسیدم: چشه این بچه؟!!! گفت: توی عملیات گوش‌هاش آسیب دیده ، اونقدر آرپی ‌جی زده که دیگه نمی شنوه، باید براش بنویسی تا بفهمه... 📚منبع: کتاب امتحان نهایی ، صفحه 16 @thaghlain 🌹
✍️ چرا شهید زین‌الدین حاضر نشد عکس دخترش را ببیند؟ متن خاطره: نزدیکِ عملیات بود. می‌دونستم مهدی زین‌الدین دختردار شده. یه روز دیدم سرِ پاکت از جیبش‌زده بیرون. پرسیدم: این چیه؟ گفت: عکس دخترمه...گفتم: بده ببینم عکسش رو گفت: هنوز خودم ندیدمش... پرسیدم: چرا؟!!! گفت: الان وقتِ عملیاته ، می‌ترسم مِهر پدر و فرزندی کار دستم بده ، باشه برا بعد از عملیات... 🌷 خاطره‌ای از زندگی سردار شهید مهدی‌ زین‌الدین 📚منبع: یادگاران۱۰ «کتاب شهید زین‌الدین» صفحه ۶۵ @thaghlain 🌹
۶۳ ✍ روحانیت و مسئولین فرهنگی اگر اینگونه باشند ، جامعه اصلاح می‌شود متن خاطره در دورانی که حتی عبورِ یک روحانی از کنارِ سینما هم مسأله‌ساز بود ، شهید مظلوم دکتر بهشتی می فرمود: « من اگر تشخیص بدهم که برای دفـاع از اسلام باید جلوی یک سینما بایستم ، حاضرم لباسِ روحانیت را از تنم خارج کنم و با لباس شخصی آنجا بایستم و از اسلام دفـاع کنم. در عرصه‌ی دفـاع از اسـلام اسیرِ قید و بندِ لباس روحانیت و عنوانهای آن نخواهم شد» 📌خاطره‌ای از زندگی آیت الله مظلوم شهید دکتر بهشتی 📚منبع: کتاب « او یک ملّت بود » ، صفحه 141 @thaghlain 🌹
۷۹ ✍ استدلالِ بی‌نظیرِ شهید برای جلب رضایت پدرش جهت رفتن به جبهه متن خاطره خسته از سرِ کار برگشته بودیم ‌که سید جواد گفت: بابا! دیگه کارِ ساختمان تموم شده ، اگه اجازه بدین می خوام برگردم جبهه. گفتم: پسرم! تو به اندازه‌ی خودت خدمت کردی، بذار اونایی برن جبهه که نرفتند. سیدجواد ساکت شد. وقت اذان جانمازم رو بازکردم تا نماز بخونم. اما پسرم اومد ، جانمازم رو جمع کرد و گفت: اینهمه بی‌نماز هست ، اجازه بدین ‌کمی هم بی‌نمازها نماز بخوانند... دیگه حرفی برای گفتن نداشتم. سید جواد خیلی زیبا و سنجیده جواب اون حرفم رو داد. 📌خاطره‌ای از زندگی شهید سیّد جواد موسوی 📚منبع: کتاب بر خوشۀ خاطرات ، صفحه 28 @thaghlain 🌹
۱۰۹ ✍ برخورد عجیب سردار با مردم مظلوم روستای محروم... متن خاطره رفته بود کویر. می‌خواست راهِ رفت و آمدِ قاچاقچیان رو ببنده. همونجا با مشکلِ آبِ مردمِ روستا آشنا شد. قنات‌های روستا خشکیده بود و باید لایه‌روبی می‌شدند. علی‌آقا ماشینش رو فروخت. و رفت با پولش امکانات لازم رو خرید و قنات‌ها رو تعمیر کرد. مشکل حل شد و آب روستا راه افتاد 📌خاطره از زندگی سردار شهید علی معمار 📚منبع: کتاب خدمت از ماست ۸۲ ، صفحه ۶۵ @thaghlain 🌹
۱۱۲ ✍ نامه‌ی عاشقانه‌ی شهید برای من و شما... بسیار زیبا متن خاطره یادداشتی از سردار شهید سید مجتبی هاشمی (فرمانده جنگهای نامنظم): ای جوانان؛ ای پسران و دختران عزیزم؛ و این نورِدیدگانم! ما در سنگرِ جبهه‌ی حق علیهِ باطل پشتِ دشمنان را شکستیم؛ و از برای آرامش شما چه شبها که نخوابیدیم... ما از شما دفاع کردیم؛ ما از ناموس‌مان دفاع کردیم... می‌دانم که می‌دانید غنچه‌های نشکفته‌ای را زیر تانک‌های بعثیون فرستادیم، تا شما در آرامش به سر ببرید؛ تا هیچ ابرقدرتی نتوانند نگاه چپ به شما بکند... من و تمامِ سربازانِ جان بر کفِ امام فدای یک تار موی شما... بدانید که تا ما در سنگرِ نبرد هستیم، هیچ نامردی نمی‌تواند از شما حتی یک قطره اشک بگیرد... @thaghlain 🌹
۱۲۷ ✍ واکنشِ جالبِ مادرِ شهید ، در قبرِ فرزندش متن خاطره حسن تک فرزند بود و دانشجوی پتروشیمی ، یک سال درس خواند و سال بعد توی رشته پزشکی قبول شد... رفت جبهه و شهید شد.چون شهیدِ معرکه غسل و کفن نداره، با لباسِ خونی دفنش کردند. مادرش میگه: خودم پسرم رو گذاشتم توی قبر. وقتی می‌خواستم بذارمش توی قبر، دستم خورد به سینه‌اش ‌که پُر از خونِ لخته شده بود. خواستم داد بزنم از این داغ، اما با خودم گفتم: اگه داد بزنی و این جوونایی‌ که بالایِ قبر ایستادند بترسند و نروند جبهه تا از دین دفاع کنند، جوابِ این گناه رو به خدا چی میدی؟... بغضم رو فرو خوردم. دهانم رو بردم کنارِ گوشِ پسرم و بهش گفتم: پسرم! سلام منو به حضرت زینب(س) برسون، زینب(س) خودش مادرِ شهیده ؛ می‌دونه من چی کشیدم... 📌خاطره ای از زندگی دانشجوی شهید حسن صفرزاده 📚برگرفته از روایتگری حجت‌الاسلام دانش ، یادمان اروندکنار @thaghlain 🌹
۱۷۵ 🌸 مسئولین ! لطفاً اینگونه باشید... متن خاطره: شاید از تنها چیزی که ترس نداشت، مرگ بود. از روز اول جنگ بند پوتین هایش را بسته بود، خودش را به خطر می‌انداخت تا مجروحین را به عقب بیاورد. حتی جنازه شهدا را مثل پدری دلسوز کول می‌کرد و می‌آورد عقب. همیشه می‌گفت: " من لیاقت ندارم که فرمانده‌ی این بچه‌ها باشم؛ اینها همگی نماز شب می خوانند، آن وقت من به آنها دستور می‌دهم؛ من از روی هر کدام از آن ها خجالت می کشم..." 📌خاطره ای از زندگی سردار شهید حاج عبدالله عرب‌نجفی 📚منبع: پایگاه اینترنتی راسخون @thaghlain 🌹
۲۲۲ 🌺 ترفند وسوسه‌انگیز برای جبهه نرفتنِ تک پسر خانواده، که البته جواب نداد متن خاطره تک پسرِ خونه بود و دانشجوی مکانیک. برای اینکه جبهه نره، خانواده اش خونه ی بزرگشون رو فروختند، پولش رو ریختند به حسابش تا بمونه و کارخانه بزنه و مدیریت کنه ؛ اما فایده ای نداشت و رفت جبهه... آخرین بار هم که می رفت جبهه، توی وسایلش یک چکِ سفید امضاء به همراهِ یک نامه گذاشت و توی اون نوشته بود: برگشتی در کار نیست. این چک رو هم گذاشتم تا بعد از من برایِ استفاده از پولی که ریختین توی حسابم ، به مشکل برنخورید... 🌹خاطره‌ای از زندگی دانشجوی شهید مسعود آخوندی 📚منبع: مجموعه تاریخی؛ فرهنگی؛ مذهبی تخت‌فولاد اصفهان علیه‌السلام @thaghlain 🌹