#خاکریز_خاطرات ۲۱
✍️ جامعهی امروزِ ما تشنهی چنین افرادی است
متن خاطره:
تویِ ساختمانِ سپاه چند برادرِ پاسدار دیدم. حاج علی هم داشت براشون حرف میزد. میگفت: بچهها! وظیفۀ ما فقط جبهه رفتن نیست، وظیفۀ اصلیِ ما امر به معروف و نهی از منکر کردنه. وقتی میایم مرخصی نباید بنشینیم تویِ خونه و وضعِ شهر اینجوری باشه؛ بیاید بریم توی شهر و امر به معروف کنیم... از اون روز به بعد بچه ها وقتی که مییومدند مرخصی ، در سطحِ شهر امر به معروف و نهی از منکر می کردند...
🌷خاطرهای از زندگی سردار شهید علی قوچانی
📚منبع: کتاب سیرهی دریادلان 2
#بی_تفاوت_نبودن #تکلیف_گرایی #امر_به_معروف #شهیدقوچانی
#شهدا
@thaghlain 🌹
#خاکریز_خاطرات31
✍️ چرا شهید زینالدین حاضر نشد عکس دخترش را ببیند؟
متن خاطره:
نزدیکِ عملیات بود. میدونستم مهدی زینالدین دختردار شده. یه روز دیدم سرِ پاکت از جیبشزده بیرون. پرسیدم: این چیه؟ گفت: عکس دخترمه...گفتم: بده ببینم عکسش رو گفت: هنوز خودم ندیدمش... پرسیدم: چرا؟!!! گفت: الان وقتِ عملیاته ، میترسم مِهر پدر و فرزندی کار دستم بده ، باشه برا بعد از عملیات...
🌷 خاطرهای از زندگی سردار شهید مهدی زینالدین
📚منبع: یادگاران۱۰ «کتاب شهید زینالدین» صفحه ۶۵
#تکلیف_گرایی #مجاهد
#جهاد #شهیدزین_الدین
#شهدا
@thaghlain 🌹
#خاکریز_خاطرات ۳۲
✍️ مردی که گمنام بود و گمنام رفت و گمنام موند
متن خاطره:
هر وقت از جبهه برمیگشت ، به حفرِ چاه مشغول میشد.دستمزدش رو هم میداد به همسرش تا در غیابش راحت باشه...
بعد از شهادتش افراد زیادی به خونهمون اومده و با گریه میگفتند که حسین شبها میرفته خونهشون ، مشکلاتشون رو حل میکرده و بـا رسیـدگی به خـانوادههای نیازمند ، باعثِ شادیِ قلبشون میشده...
🌷خاطرهای از طلبهٔ شهیدحسین سرمستی
📚منبع: کتاب بر خوشهی خاطرات ، صفحه 25
#روزی_حلال #کمک_به_فقرا #تکلیف_گرایی #طلبه_شهید #حسین_سرمستی #کار #اخلاص #شهدا
@thaghlain 🌹
#خاکریز_خاطرات ۵۱
✍ نامهی سراسر عشقِ شهید ، به دختر بچه هایش
متن خاطره
سلام دوستان! داشتم خاطرات شهدا رو می خواندم که چشم خورد به نامه ی یک شهید... ظاهرا این شهیدِ عزیز نامه رو خطاب به فاطمه کوچولوی نازنینش نوشته ؛ و از حرفاش معلومه که زهراش هم هنوز به دنیا نیومده یا شاید خیلی کوچولو بوده
بهتره به جای توضیح ، خودتون حرفای شهید که چند جمله بیشتر نیست، رو بخونین:
« دخترم! فاطمه جان! من صدای بابا بابا گفتن تو رو شنیدم. آرزو داشتم صدای بابا بابا گفتن زهرا رو هم می شنیدم، اما نشد. وعده ی دیدار ما در بهشت. ان شاءالله اینجا شما رو می بینم و صدای گرمتون رو می شنوم...»
📌خاطره ای از زندگی سردار شهید حسین چیتگر
📚منبع: سالنامه فانوس ۱۳۹۰
#شهیدچیتگر #خانواده #تربیت_فرزند #عشق #تکلیف_گرایی
@thaghlain🌹
#خاکریز_خاطرات ۷۶
✍ خانومها اگر زینبی باشند، ضرباتشان به دشمن ، اندازه ی شهدا کوبنده خواهد بود
متن خاطره
سیده بنت الهدی بسیار فداکار بود و با تمامِ توانِ خود برای برافراشتنِ پرچمِ حق و اسلام میکوشید. همواره به زنان میگفت: اسلام غریب است و دلسوز کم دارد...
با همهی وجود در راه این هدف جلو رفت، تا به شهادت رسید. بعد از اینکه صدام ایشون رو به شهادت رسوند ، یه عده بهش گفتند: چرا خواهرِ صدر رو به قتل رسوندی؟ صدام در پاسخ گفت: من قضیهی حسین(ع) در کربلا رو تکرار نمیکنم ، زینب(س) بعد از برادرش زنده ماند، و یزید و آل امیه را رسوا کرد
📌خاطرهای از زندگی شهیده سیّده بنتالهدی صدر
📚منبع: نشریه شاهد یاران ، شماره 18
#تکلیف_گرایی #حضرت_زینب #دفاع_از_اسلام #استکبارستیزی #شهدای_زن #بنت_الهدی_صدر
#شهدا
@thaghlain 🌹
#خاکریز_خاطرات ۱۰۸
✍ شهیدی که امام خمینی دلتنگش شده بود...
متن خاطره
عهد کرده بود تا وقتی که دشمن توی خاکِ ایران حضور داره، برنگرده تهران. نه مجلس میرفت، نه شورایِ عالیِ دفاع...
یک روز آقا سید احمد خمینی تماس گرفتند و گفتند: به دکتر چمران بگین بیاد تهران...
بهشون گفتم: دکتر عهد کرده تا دشمن توی ایران حضور داره، نیاد تهران...
آقا سید احمد گفتند: به دکتر بگید امام دلتنگشون شدند و گفتند که آقا مصطفی بیاد می خواهم ایشان رو ببینم...
وقتی به دکتر چمران گفتم امام خمینی میخواهد شما را ببیند، گفت: چشم! همین فردا می روم...
📌خاطره ای از زندگی سردار شهید دکتر مصطفی چمران
📚منبع: یادگاران۱ «کتاب شهید چمران» صفحه ۹۲
#ولایت_پذیری #تکلیف_گرایی
#دنیاگریزی #شهیدچمران #مقاومت
#شهدا
@thaghlain 🌹
#خاکریز_خاطرات ۱۰۹
✍ برخورد عجیب سردار با مردم مظلوم روستای محروم...
متن خاطره
رفته بود کویر. میخواست راهِ رفت و آمدِ قاچاقچیان رو ببنده. همونجا با مشکلِ آبِ مردمِ روستا آشنا شد. قناتهای روستا خشکیده بود و باید لایهروبی میشدند. علیآقا ماشینش رو فروخت. و رفت با پولش امکانات لازم رو خرید و قناتها رو تعمیر کرد. مشکل حل شد و آب روستا راه افتاد
📌خاطره از زندگی سردار شهید علی معمار
📚منبع: کتاب خدمت از ماست ۸۲ ، صفحه ۶۵
#جهاد #تکلیف_گرایی #ایثار
#کمک_به_فقرا #شهیدعلی_معمار
#شهدا
@thaghlain 🌹
#خاکریز_خاطرات ۱۱۱
✍ شهیدی که در عالم رویا امامزمان(عج) به او فرمود: از تو راضیام ...
متن خاطره
مصطفی هراسان از خواب بیدار شد؛ اما دیدم داره میخنده. علت رو که پرسیدم،گفت: توی خواب بالای یک تپه ایستاده بودم که امام زمان(عج) رو دیدم. آقا دست روی شانه ام گذاشتند و فرمودند: مصطفی! از تو راضی هستم...
📌خاطرهای از زندگی دانشمند شهید مصطفی احمدیروشن
📚منبع: پایگاه اینترنتی راسخون به نقل از همسر شهید
#تکلیف_گرایی #پرکاری #تلاش #تقوا #شهیداحمدی_روشن #امام_زمان #عاقبت_به_خیری #علم_و_دانش
#شهدا
@thaghlain 🌹
#خاکریز_خاطرات ۱۶۴
✍ رتبهی اول دانشگاه تورنتو کانادا بود، اما...
متن خاطره:
به خاطر معدل بالا، با پیشنهاد آموزش و پرورش برای ادامهی تحصیل به کانادا رفت و رتبهی اول دانشگاه تورنتـو کانادا رو بدست آورد. وقتی هم درسش تموم شد، اومد ایران و تصمیم گرفت به جبهه بره. بهشگفتم: شما تازه ازدواج کردی،یه مدت بمون و جبهه نرو. اما گفت: نه مادر! من از امکانات کشور استفاده کردم و رفتمکانادا تحصیل کردم، الان درسمتموم شده و وظیفهی شرعیام اینه که برم جبهه، و به اسلام و مردم خدمت کنم...
📌خاطرهای از زندگی مهندس شهید حسن آقاسی زاده
📚منبع: کتاب خدمت از ماست82 ، صفحه 70
#شهیدآقاسیزاده #نخبه #بی_تفاوت_نبودن #تعهد #عشق_وطن #تکلیف_گرایی
#شهدا
@thaghlain 🌹
#خاکریز_خاطرات ۱۶۵
✍ آنقدر خونِ دل خورد و زحمت کشید، تا لایق شهادت شد...
متن خاطره
مصطفی اومد بهم گفت: بیا سازمان انرژی اتمی پیش خودمون. گفتم: مگه دیوونهام؟ کجا بیام؟ پول میدن؟ برخوردشون درسته؟ چی داره اونجا؟ مصطفی! تو از انرژی اتمی بیا بیرون بریم یه کار راه بندازیم. مصطفی در جوابم گفت: من ایستادم اینجا رو درست کنم...
هر بار میرفتم نطنز، توی راه برگشت بغض میکردم. غربتی داشت اونجا...
بعد از شهادت مصطفی رفتم نمازخانۀ سایت. پُر بود از رفقایی که خیلیهاشون رو مصطفی با هزار زحمت راضی کرده و آورده بود پایکار. یاد روزهای تنهاییِ مصطفی افتادم و بغضم ترکید...
#کارتمیزفرهنگی #نخبه #بی_تفاوت_نبودن #تعهد #عشق_وطن #تکلیف_گرایی #آتش_به_اختیار #تلاش #شهیداحمدیروشن #شهیدعلم
#شهدا
@thaghlain 🌹
#خاکریز_خاطرات ۲۰۶
🌺 رفتاری عجیب و جالب از آقازادهای که شهید شد
متن خاطره
محمد حسن پسرِ شهید قدوسی بود و نوهی علامه طباطبایی. توی عملیات دیدم یهو بلند شد و رفت به سمت تانکی که خودش اون رو زده بود. گفتم: کجا میری؟ گفت: خدمهی تانک عراقی داره میسوزه، تکلیف من زدنِ تانک بود، اما حالا میبینم یه انسان داره میسوزه و تکلیفمه که نجاتش بدم....
تیر خورد به سینۀ محمد حسن و داشت دست و پا میزد. تا رفتم کمکش، دیدم با خونِ سینهاش داره وضو میگیره. شوکه شدم. بهم گفت: کمک کن برم سجده. پیشانیاش رو روی خاک گذاشت و پر کشید...
🌷خاطرهای از زندگی دانشجوی شهید محمدحسن قدوسی
📚منبع: خبرگزاری مهر / پایگاه اینترنتی راهیان نور
#شهیدقدوسی #شهدای_دانشجو #دستگیری #تکلیف_گرایی
#شهدا
@thaghlain 🌹
#خاکریز_خاطرات ۲۲۵
🌺 جاذبهی بالای یک شهید...
متن خاطره
تا وقت نماز میشد، خودش رو به نزدیکترین مسجد میرسوند. اگه توی راه میدید دو سه تا جوان دور هم ایستادند، میرفت بینشون. چند لحظه بعد میدیدم اون جوونا رو که شاید اهل نماز نبودند و قیافهشون هم به بچه مسجدی نمیخورد، با خودش به مسجد آورده.
ایامِ نوجوانی منصور، در محله مون چند تا مشروب فروشی وجود داشت، آنوقت هم منصور می چرخید بین نوجوانان و اونا رو می آورد مسجد. منتظر نمی شد تا آنها مسجدی بشن، میرفت و مسجدیشون میکرد.
🌹خاطرهای از زندگی سردار شهید منصور خادمصادق
📚منبع: کتاب آرزوی فرمانده ، صفحه ۱۳۱
#شهیدخادمصادق #جذب #مسجد #تکلیف_گرایی #نماز_اول_وقت #امر_به_معروف #شهید
#لبیک_یا_خامنه_ای
#امام_زمان علیهالسلام
#ثقلین
@thaghlain 🌹