azan7967.mp3
2.3M
اذان استاد محمد آقاتی
به افق دلهای بیقرار
دلتون شکست التماس دعا🤲🤲
حی علی الصلاه
التماس دعا🌹
به به به به
منظور خدا از این اذان چیست…
مقصود نبی در این اذان کیست…
از عرش خدا نوا بلند است …
بی نام علی اذان اذان نیست…
اللهم_عجل_لولیک_الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادر شهید الداغی در دیدار با رهبر انقلاب: چند سال پیش به عنوان دبیر نمونه خدمت شما رسیدم، امسال به عنوان مادر شهید...
👆 لحظاتی از دیدار مادر شهید الداغی در حاشیه دیدار قهرمانان ورزشی با رهبر انقلاب.
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انتشار برای اولین بار| تصاویری از تفحص پیکرهای مطهر ۸ شهید مدافع حرم در سوریه
🇮🇷 شهید علی آقا عبداللهی
🇮🇷 شهید مهدی ذاکر حسینی
🇮🇷 شهید الیاس چگینی
🇮🇷 شهید محمدرضا یعقوبی
🇮🇷 شهید غلامعلی تولی
🇮🇷شهید سید مصطفی صادقی
🇮🇷 شهید حسن اکبری
🇮🇷 شهید رضا عباسی
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#شهدا را یاد کنیم🍃 🌹
همراه #باصلوات بر محمد و آل محمد🌹
#الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عحل فرجهم
#هیچ_کس_به_من_نگفت 😔
26 #قسمت بیست وششم
🌹🌿هیچ کس به من نگفت:
که از کینه و حسد در دوران ظهورت خبری نیست، کینه میمیرد و حسد تبعید میشود، به ناکجا آباد وجود، همه با هم متحد و صمیمی خواهیم بود، اصلاً بهانهای برای کینه توزی نیست.
⚖ آن عدل و عدالتی که شما حاکم کردهای و همه را به حقشان رساندهای دیگر جایی برای کینه نمیگذارد.😊
عقلها رشد میکند. میدان، میدان رقابت در علم و معنویت میشود، نه در شهوت و شکم بارگی و بی خدایی.
👌🏼حتی شنیده ام 🦁حیوانات هم با هم به مسالمت زندگی میکنند. آنقدر مهر و الفت در فضا پخش میشود که میش و گرگ در کنار هم تعریف میکنند و میخندند که ما چه نادان بودیم که بر سر هم میپریدیم.
بیماریها ریشه کن میشود و شفا درِ هر خانهای را میزند تا آن خانه را از غم و اندوه بیماری نجات دهد.😍
😊تازه وقتی شفا وارد میشود ،با کمال تعجب میبیند که عدالت قبل از او وارد شده است که نه در جهان که در تک تک خانه ها، عدالت مهمان، نه، بلکه عضو همیشگی آن خانه شده است.
📗برگرفته از،کتاب هیچکس بمن نگفت
✍نویسنده : #حسن_محمودی
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَالْفَـــرَج
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
18.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسمالله
الرحمن
الرحیم
🟨🟨🟨🟨🟨🟨🟨🟨
#افزایش_سرعت_گوشی
🟨🟨🟨🟨🟨🟨🟨🟨
✅➖افزایش سرعت اجرائی ایتا و خالی کردن فضای اشغال شده حافظه گوشی توسط ایتا (حافظه پنهان)
توضیحات بیشتر در داخل فیلم
🟩🟩🟩🟩🟩🟩🟩🟩
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
درد و دوا فاطمه 1.mp3
7.33M
#ایام_فاطمیه
درد و دوا فاطمه....
مشکل گشا فاطمه...
کربلایی امیر برومند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴اذان به افق دلها 🏴
*عاشقان وقت نماز است*
*اذان میگویند*
🍃🍃🍃🌸🌸🌸🍃🍃🍃
🌿🌹اَللّهُ اَکبَر🌹🌿
☘🌻اَللّهُ اَکبَر🌻☘
🌱🌺اَللّهُ اَکبَر🌺🌱
🍃🌸اَللّهُ اَکبَر🌸🍃
🌿🌹اَشْهَدُ اَنْ لا اِلَهَ إِلاَّ اللّهُ🌹🌿
☘🌻اَشْهَدُ اَنْ لا اِلَهَ إِلاَّ اللّهُ🌻☘
🌱🌺اَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّه🌺🌱
🍃🌸اَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّه🌸🍃
🌿🌹اَشْهَدُ أَنَّ عَلِیاً وَلِی اللّه🌹🌿
☘🌻اَشْهَدُ أَنَّ عَلِیاً وَلِی اللّه🌻☘
🌱🌺حَی عَلَی الصَّلاةِ🌺🌱
🍃🌸حَی عَلَی الصَّلاةِ🌸🍃
🌿🌹حَی عَلَی الْفَلاحِ🌹🌿
☘🌻حَی عَلَی الْفَلاحِ🌻🌿
🌱🌺حَی عَلی خَیرِ الْعَمَل🌺🌱
🍃🌸حَی عَلی خَیرِ الْعَمَل🌸🍃
🌿🌹اَللّهُ اَکبَر🌹🌿
☘🌻اَللّهُ اَکبَر🌻☘
🌱🌺لا اِلَهَ إِلاَّ اللّه🌺🌱
🍃🌸لا اِلَهَ إِلاَّ اللّه🌸🍃
*🌿🌹التــ🤲🏻ـــــماس دعا
#خانوادهها
#خانمها
🌺 این را شما خانمها بدانید، وجود شما آن تحولی را در روحیات مرد به وجود میآورد که گاه هیچ عاملی نمیتواند آن تحول را ایجاد کند. شما میتوانید دل مرد را گرم کنید و به او امیدواری به زندگی و شوق ادامه کار بدهید. اصلاً این توان در شما هست که در وجود مرد نیرو بدمید. وجود شما اینقدر مهم است.
📚بیانات رهبر معظم انقلاب در تاریخ 11مهرماه 1381،کتاب خانواده، نشر صهبا، ص70.
#همسرداری
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
انسانیت ...
ملاک پیچیده ای ندارد
همینکه درمیان مردم زندگی کنیم
ولی هیچگاه به کسی
زخم زبان نزنیم
دروغ نگوییم
کلک نزنیم
دلی را نشکنیم
سوء استفاده نکنیم
و حقی را ناحق نکنیم
یعنی انسانیم🍃
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
18.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠امام على عليه السلام:
🌸🌿الفُرصَةُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ، فانتَهِزُوا فُرَصَ الخَيرِ
فرصت، چون ابر مى گذرد. پس، فرصتهاى كار خوب را غنيمت شمريد
#حکمت ۲۱ نهج البلاغه🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بالاترین فضیلت حضرت زهرا (سلامالله علیها) در کلام #امام_خمینی (رضوانالله علیه)
#ایام_فاطمیه🖤🥀🏴🖤🥀🏴
🍂
🔻 گلستان یازدهم / ۳
زهرا پناهی / شهید چیت سازیان
نوشته بهناز ضرابی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔸 خواستگاری با چشمهای آبی
با دستهای لرزان سینی چای را جلوی خانم حمیدزاده و مادرم گرفتم و بعد سینی و قندان را بردم و گذاشتم توی آشپزخانه و رفتم توی اتاق و خودم را همانجا حبس کردم. تقویمم را از توی کیفم درآوردم و کنار شنبه شانزدهم اسفندماه ۱۳۶۴ ضربدر کوچکی زدم و نوشتم خواستگاری.
فردای آن روز چون تعطیلی بین دو امتحان بود، بعد از نماز صبح تا ساعت نه و نیم خوابیدم. وقتی از خواب بیدار شدم و به دست شویی رفتم تا مسواک بزنم از تعجب چشمهایم گرد شد. خانم حمیدزاده و آن خانم شیک پوش دیروزی توی حیاط ایستاده بودند و با مادرم حرف می زدند.
رفتم و توی آشپزخانه قایم شدم. کمی بعد آنها رفتند. مادرم آمد و گفت: «فرشته، منصوره خانم دوست خانم حمیدزاده بود؛ همان خانم دیروزی. تو رو خیلی پسندیده خانم حمیدزاده کلی تعریفشان را کرد. میگفت خانواده خوبی هستن و پسرش دوست و همرزم پسر خانم حمیدزاده ست.»
با دلخوری گفتم "مامان باز شروع کردی! چند بار بگم من فعلاً قصد ازدواج ندارم. میخوام درس بخونم و برم دانشگاه." مادر گفت: «هول نشو! حالا مگه به این زودی گرفتن و بردنت. منم همۀ این حرفا و خیلی چیزای دیگه رو از قول تو بهشان گفتم. منصوره خانم گفت از نجابت تو خوشش آمده. گفت پسرش دختری مثل تو میخواد. گفت با درس خواندن تو مشکلی ندارن. اگه دلت خواست بعد از ازدواج ادامه تحصیل بده. میگفت دختر خودش هم با اینکه محصله، اما عقد کرده.»
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🍂
🔻 گلستان یازدهم /۴
زهرا پناهی / شهید چیت سازیان
نوشته بهناز ضرابی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔸 خواستگاری با چشمهای آبی
سرم را پایین انداختم و چیزی نگفتم. مادر لبخندی زد و با شادی گفت: "به نظر خانواده خوبی میآن پسرش پاسداره." مادر می دانست یکی از ملاکهایم برای ازدواج این است که همسرم پاسدار باشد. به نظر من پاسدارها آدمهایی کامل و بی نقص و مؤمن و معتقد بودند و از لحاظ شأن و اخلاقیات هم ردیف روحانیون بودند. مادر گفت: "منصوره خانم میگفت پسرش از اول جنگ تا حالا تو جبهه ست." حس کردم مادر خودش به این ازدواج راضی است، زیرا داشت معیارهای مرا برای ازدواج یادآوری میکرد. یکی دیگر از ملاکهایم این بود که همسرم رزمنده باشد. به مادر گفته بودم دلم میخواهد کاری برای انقلاب بکنم. دوست نداشتم سربار جامعه باشم. هدفم این بود که با ازدواج با یک رزمنده در مسیر انقلاب باشم و به کشورم خدمت کنم.
مادر وقتی سکوت مرا دید، دیگر چیزی نگفت.
فردای آن روز وقتی از مدرسه برگشتم مادر خانه را مثل دسته گل کرده بود؛ تمیز و مرتب جلوی در حیاط جارو و آب پاشی شده بود. حیاط را شسته بود. شیشه ها را پاک کرده و برق انداخته بود. اتاقها جارو شده و وسایل و دکوری گردگیری شده بود. دیگر از آن همه بریز و بپاش و شلوغ کاریهای مربوط به تهیه مربا و ترشی جبهه خبری نبود. خانه بوی گل گرفته بود. از اینکه مادر دست تنها توی چهار پنج ساعتی که ما نبودیم این همه کار کرده بود دلم برایش سوخت. مادر در گوشی گفت که قرار است امشب منصوره خانم و پسرش به خانه مان بیایند.
با شنیدن این حرف دست و پایم یخ کرد و قلبم به تپش افتاد. بعد از ناهار در حالی که دلهره آمدن خواستگار را داشتم، با کمک رؤیا نظافت خانه را تکمیل کردیم. شب شده بود. مادر داشت شام را آماده میکرد. ساعت هشت و نیم بود که زنگ در حیاط به صدا درآمد بابا در را باز کرد: منصوره خانم و پسرش بودند من و خواهرهایم توی اتاق خودمان قایم، اما مادر و بابا با مهمانها رفتند توی اتاق پذیرایی. تکلیف خودم را نمیدانستم. دلهره ام بیشتر شده بود. از اضطراب و نگرانی نفسم بالا نمیآمد. از روی بیکاری سراغ تقویمم رفتم. آن را باز کردم و کنار دوشنبه هجدهم اسفندماه علامت کوچکی گذاشتم.
ادامه دارد...
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"
_ مصاحبه با همسر شهید مهدی باکری
قسمت سوم
*با دوستانم کتابهای شریعتی را رد و بدل میکردیم
سال ۵۷ راهپیماییهای عمومی انقلاب شروع شد. دیگر پدر و مادرم هم خودشان شرکت میکردند. با دوستانم کتابهای شریعتی را رد و بدل میکردیم و گاهی برادرم برایم کتاب میآورد که آنها را با روزنامه جلد میکردیم کسی متوجه نشود. علاقه به مطالعه از درون خودم میجوشید.
*پدرم مقلد آقای شریعتمداری بود
خانواده ما مقلد آقای شریعتمداری بود تا قبل از انقلاب، اما بعد مرجع تقلیدمان امام خمینی شد. اولین بار نام امام را یادم نمیآید چطور شنیدم، اما فکر میکنم عکسشان لای کتابی بود که برادرم به من نشان داد. آن زمان اولین تشکلهایی مذهبی که تشکیل شد توسط ما بود.
*در را باز میکردیم میدیدیم خواستگار پشت در است
اولین خواستگاری که برایم آمد در ۱۸ سالگی بود. چند نفری آمدند، اما به دلیل تفکر و اعتقاداتم مادرم به هر کسی اجازه نمیداد پسرش را بیاورد. اینگونه هم نبود از قبل تلفنی باشد و هماهنگ کنند. در را باز میکردیم میدیدم خواستگار پشت در است. قدیمها اول مادر و عمه و خاله میآمدند بعد اگر لازم میشد جلسه دوم پسرشان را میآوردند. مادرم برخیها را اصلا با پدرم مطرح نمیکرد و بعدها میگفت مثلا از خانواده فلانی آمده بودند. مادرم سیاستهای زنانه داشت، در عین حالی که روی حرف پدرم حرف نمیزد، اما امورات خانه را مدیریت میکرد.
*در خیابان شهید باکری زندگی میکردیم
شهید باکری اولین خواستگاری بود که با او صحبت کردم. ما با خانواده آنها هیچ آشنایی و شناختی نداشتم. البته حمید آقا را دیده بودم. اوایل انقلاب که خانمها و آقایان را برای شناخت اسلحه آموزش میدادند من برای آموزش ثبت نام کردم که حمید آقا مربی ما بود. خواهرشان را هم در واحد فرهنگی جهاد دیده بودم که برای تبلیغ میرفتیم اطراف ارومیه. یکبار کارخانه قندی را یکی نشانمان داد و گفت اینجا منزل خانواده باکری است که یکی از پسرهایشان در انقلاب شهید شده.
ما در خود ارومیه زندگی میکردیم و جالب است برای شما بگویم بعد از انقلاب نام خیابانی که ما در آن متولد شدیم و بزرگ شدیم به نام شهید علی باکری شد. البته قبل از انقلاب نامش خیابان فرح بود. حتی موقع ازدواجم مادربزرگم از پدرم پرسیده بود اینها کی هستند آمدند خواستگاری؟ پدرم گفته بود نمیدانم، فقط میدانم نامش همنام خیابانمان است. ما روی خانواده شهید باکری خیلی شناختی نداشتیم
#مصاحبه #خانواده_شهید #همسر_شهید #شهید_مهدیباکری #بخش_سوم
─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨الهـی🦋
✨تو این
✨شب زیبـا🦋
✨هیـچ قـلبى 🦋
✨گرفته نباشه
✨وهرچى خوبیه 🦋
✨خداست براى همه
✨خـوبان رقم بخوره🦋
✨آرامـــــش مهمـــــون
✨همیشــــگى دلاتـــــون 🦋
✨امشب بهترینها را براتون آرزو دارم🦋
✨ شبتون بخیر