4_532583061464883650.mp3
زمان:
حجم:
876.9K
حسام الدین سراج ]
این نغمه شنیدن دارد
این حادثه دیدن دارد
لبخوانی #باران است این
پیغام بهاران است این
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
.....................
🌼منتظران ظهور
✨بسمالله الرحمن الرحیم
✨و افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد
✅سلام علیکم جمیعا
✅کنفرانس امشب دو قسمت داره
#اول ، ان شاءالله امشب قصد این رو دارم در مورد عدم #بارش_باران و #خشکسالی و #شایعه استفاده از #اسلحه #هارپ و راه حلهای #موجود صحبت کنم
#دوم ، موضوع #مالیات بر درآمد #طلافروشها و قانون #مالیاتی_جدید رو مورد بررسی قرار خواهم داد
❗️❗️❗️و اما بعد...
✅کشور عزیز ما از لحاظ #ژئوپولوتیک_جغرافیایی در #بهترین #نقطه_دنیا قرار گرفته
چه از #لحاظ آب و هوایی که چهار فصل رو کاملا به صورت یکسان داریم و چه از لحاظ #منابع_معدنی و #نفتی و #آبی
✅شاید هیچ کشوری در دنیا نباشه که تمام این خوبی ها رو یکجا داشته باشه ولی ایران به مانند #طاووسی زیبا در بین کشورهای #جهانه
✅ولیکن چند سالیه که دچار #خشکسالی داره میشه
✅متاسفانه بسیاری از #رودخانهها و #تالابها و #دریاچههای محلی ما #خشک شدن
✅البته کشور ما متاسفانه از قدیم هم جزو کشورهای پر بارش نبوده
ولیکن #آبی که به وسیله #باران و #برف تامین میشد توسط #شاهراهایی به نام #قنات به مصرف مردم میرسیده
✅البته غالبا رودهای استانهای #شرقی و #غربی و #شمالی ما سرچشمه شون از #کوهستانهای کشورهای همسایه است که غالبا به خاطر زدن #سد ، دیگه #آبی به ما نمیرسه
✅جدیدا هم موضوع استفاده از #سلاحهای آب و هوایی (هارب) رو به عنوان مسبب این #خشکسالی دارن معرفی میکنند
✅خیلی از کشورهای همسایه هم به #تکنولوژی_بارورسازی_ابرها دست پیدا کردن و بسیاری از #ابرها رو در کشور خودشون #بارور میکنند و چیزی به داخل #ایران_نمیاد متاسفانه
✅فارغ از اینکه واقعا اصلا #تکنولوژی_هارپ میتونه این کار رو رقم بزنه یا نه باید عرض کنم مشکل اصلی در #بیآبی کشور به دلیل نبودن #مدیریت_درست و #حسابی و #آینده_نگریه
✅باور کنید هر جای دنیا برید بگید که کشور ما از بالا به بزرگترین #دریاچه_جهان وصله و از جنوب به #اقیانوس و #آبهای_آزاد ، ولی کشور تو #خشکسالی داره #میسوزه بهتون میخندن ولی این اتفاق داره میفته
✅در قدیم کشور ما به وسیله #قناتهای زیرزمینی آب رو در همون سطح پایین منتقل میکردن
ولی با روی کار اومدن #هاشمی_رفسنجانی متاسفانه کشور پر شد از #سدهای مزخرفی که جز #فساد و #تبخیرآب و #خشکسالی و #پایین رفتن سفره های #زیر_زمینی هیچ منفعتی نداشت
✅الان هم راه حل همونه
ما بیشترین #مرزهای_آبی رو داریم
چند تا #آب_شیرین_کن داریم؟
✅متاسفانه اصلا سعی نمیکنیم از #منابع_آبی_مون استفاده کنیم
✅برای تاسیس #آب_شیرین_کن های #بزرگ نیازی هم به پول #دولتی نیست
✅#دولت با #مشارکت_مردم میتونه طی یک سال ، حداقل بیست و پنج #آب_شیرین_کن #بزرگ در #جنوب کشور راه اندازی کنه
✅اگر هر کدوم از این #آب_شیرین_کن_ها #صد_اینچ آب توسط #سیستم لوله کشی سراسری که داریم به #استانها برسونن بلاشک #مشکل_آبی کشور حل میشه
✅اصلا هم کار سختی نیست
همه #ابزارش هم موجوده
الان کشورهای #اروپایی و حتی #عربستان و ا#مارات دارن از این #شیوه استفاده میکنند برای #تامین آب مصرفیشون
✅ما الان به #آبهای_آزاد متصلیم و هر چی از این آبها برداشت کنیم که کم نمیشه
✅اگر #کارخانجات بزرگ $فولاد رو منتقل کنند کنار #دریا حتی نیاز به #آب_شیرینکن_های آنچنانی هم نداره
چون از #بخار_سرد_کردن فولاد میشه #آب_شیرین بدست آورد
کاری که توی #دنیا مرسومه
میدونید فقط #املاح باقی مانده از #شیرین_کردن آب چقدر #گرونه و میشه #صادرشون کرد !!!
1️⃣ادامه دارد🔻🔻🔻
#سلام_امام_زمانم✋🏻
تا بیایے مطمئنم فصل #باران مےشود
ڪوچہ هاپس ڪوچہ هامان هم چراغان مےشود
تابیایے هرخیابانے ڪہ خلوٺ مانده اسٺ
در مسیر دیدن تو راه بندان مےشود
#اللهم_عجلـــ_لولیڪ_الفرج
🌴💎🌹💎🌴
شتر گاو پلنگ
یک روزِ صبحِ بهاری، خانم معلم سر کلاس نقاشی به بچهها گفت:.«دفتر نقاشیهایتان را روی میز بگذارید، امروز میخواهیم یک نقاشی بکشیم؛ نقاشی از یک حیوان خیلی خیلی قشنگ! بچهها حیوان قشنگِ ما شتر، گاو، پلنگ است، من میخواهم ببینم کدام یک از شما میدانید اسم واقعی این حیوان چیست؟»
بچهها شروع کردند به پچ پچ کردن آنها نمیدانستند این حیوان چه حیوانی است و اسم واقعیاش چیست! اصلا تا حالا چنین اسمی نشنیده بودند و چنین حیوانی را ندیده بودند .
مائده مداد را به گوشهی پیشانیاش میزد و فکر میکرد یکدفعه گفت:«خانوم دارید شوخی میکنید؟»
بهاره خندید و گفت:«خانوم میشه هم شتر وهم گاو و هم پلنگ بکشیم؟»
هلیا که مدادش را در هوا تکان میداد گفت:« نه به نظرم یک حیوان بکشیم که هم شبیه شتر، هم شبیه گاو و هم شبیه پلنگ باشد»
خانم معلم خوشحال شد و رو به هلیا گفت:« آفرین دخترم دقیقا همینطور است. به نظر شما کدام حیوان هم شبیه گاو هم شبیه پلنگ و هم شبیه شتر است؟»
کلاس ساکت شد همه داشتند فکر میکردند که چنین حیوانی وجود دارد یا نه؟ شاید قرار بود آنها کشفش کنند! یا خودشان با خلاقیت چنین حیوانی را تصور کنند و بکشند.
فاطمه که تا این لحظه به حرفهای دوستانش گوش میکرد بلند شد و گفت:«خانوم اجازه ! میشود بگویید این حیوان چرا شبیه خودش نیست؟ چرا شبیه گاو و شتر و پلنگ است؟!»
خانم معلم لبخندی زد. به بچه ها نگاه کرد. همه با دهان باز و چشمان گرد به او نگاه میکردند و منتظر جواب بودند ایستاد و روی تخته یک سر کشید! سری شبیه شتر! با دو تا شاخک عجیب بعد گردن درازی مثل گردن شتر اما کمی بلندتر به آن وصل کرد بچهها هنوز منتظر بودند، بهاره گفت:«شتر که شاخ ندارد!»
خانم معلم یک بدن بامزه هم گوشهی دیگر تخته کشید و روی آن خالهایی مثل خال پلنگ گذاشت! گوشهی دیگر تخته چهار تا پا کشید با سمهایی شبیه سم گاو! ماژیک را کنار گذاشت و گفت:«خب بچهها بگویید ببینم اگر اینها را به هم وصل کنیم چه حیوانی داریم؟» بچه ها یک صدا فریاد زدند:«شتر، گاو ، پلنگ»
خانم معلم خندید و گفت :«اسم اصلیاش چیست؟» همه یک صدا گفتند:«زرافه»
خانم معلم برای بچهها دست زد و گفت:« آفرین! برای خودتان دست بزنید» بچهها هیجانزده دست زدند و هورا کشیدند. خانم معلم رو به بچهها کرد و گفت:«دخترهای گلم خدای مهربان این حیوان را آفرید تا به ما بگوید آفریدن و ساختن هر چیزی برای او ممکن است حتی حیوانی که مثل سه حیوان باشد، حالا همگی یک زرافه زیبا در یک جنگل سرسبزبکشید که از شاخه های یک درخت بلند غذا و میوه میخورد.»
اقتباس از توحید مفضل
#باران
🌸🍂🍃🌸
✨🔹✨🔹✨🔹✨🔹✨
✨
⭕️امام عسکری (علیه السلام) برای تثبیت امامت حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) چه تدابیری اندیشیدند؟
🔸#امام_حسن_عسکری (عليه السلام) براى تثبيت امامت #حضرت_مهدى (عجل الله تعالی فرجه الشریف) از راههاى مختلف استفاده نمود كه در ذيل به آنها اشاره میكنيم:
💠«تعليمات و بيانات»
1️⃣موسى بن جعفر بن وهب بغدادى مى گويد: از #امام_عسكرى (عليه السلام) شنيدم كه فرمود: «كَأَنِّي بِكُمْ وَ قَدِ اخْتَلَفْتُمْ بَعْدِي فِي الْخَلَفِ مِنِّي أَلَا إِنَّ الْمُقِرَّ بِالْأَئِمَّةِ بَعْدَ رَسُولِ اللهِ الْمُنْكِرَ لِوَلَدِي كَمَنْ أَقَرَّ بِجَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ وَ رُسُلِهِ ثُمَّ أَنْكَرَ نُبُوَّةَ رَسُولِ اللهِ (صلى الله عليه و آله...» [۱] (گويا شما را مى بينم كه در حق #جانشين من اختلاف خواهيد كرد. آگاه باشيد! هر كس به #امامان بعد از #رسول_خدا (صلى الله عليه و آله) اقرار كند، ولى منكر فرزند من شود، همانند آن است كه به جميع انبياى خدا و رسولان او اقرار كرده، ولى نبوت #محمد #رسول_خدا (صلى الله عليه و آله) را انكار كرده است...).
2️⃣احمد بن اسحاق مى گويد: از #امام_عسكرى (عليه السلام) شنيدم كه فرمود: «الْحَمْدُ لِله الَّذِی لَمْ يُخْرِجْنِي مِنَ الدُّنْيَا حَتَّى أَرَانِيَ الْخَلَفَ مِنْ بَعْدِي ...» [۲] (ستايش خداوند را سزاست كه قبل از آنكه از دنيا رحلت كنم #جانشين بعد از خودم را نشانم داد...).
3️⃣در روز سوم ولادت #حضرت_مهدى (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، پدرش #امام_عسكرى (عليه السلام) او را بر اصحاب خود عرضه كرد و فرمود: «هَذَا صَاحِبُكُمْ مِنْ بَعْدِي وَ خَلِيفَتِی عَلَيْكُمْ وَ هُوَ الْقَائِمُ الَّذِي تَمْتَدُّ إِلَيْهِ الْأَعْنَاقُ بِالْاِنْتِظَارِ...» [۳] (اين فرزند، #صاحب و #امام شما بعد از من و #خليفه من بر شما است؛ او #قائمى است كه مردم در انتظار او به سر خواهند برد...).
💠«نشان دادن به خواص»
1️⃣احمد بن اسحاق بن سعد اشعرى مى گويد: «خدمت #امام_عسكرى (عليه السلام) رسيدم تا از #جانشين آن حضرت سؤال كنم؛ حضرت در ابتدا فرمود: اى احمد بن اسحاق! خداوند تبارك و تعالى هرگز #زمين را از زمان خلقت حضرت آدم (عليه السلام) تا روز #قيامت از #حجت بر خلق خالى نگذاشته و نخواهد گذاشت؛ توسط #حجت است كه #بلا را از اهل زمين دفع مى كند، و به واسطه اوست كه #باران نازل كرده و #بركات_زمين را بيرون مى آورد. آن گاه عرض كردم: اى فرزند رسول خدا! #امام و #خليفه بعد از شما كيست؟ حضرت فوراً از جا بلند شد و داخل اتاق گشته، در حالى كه كودكى به مانند ماه پاره با حدود سه سال بر شانه خود داشت بر من وارد شد و فرمود: «اى احمد بن اسحاق! اگر كرامت تو نزد خداوند عزوجل و نزد حجت هاى خداوند نبود اين فرزند را بر تو عرضه نمى كردم ...)». [۴]
2️⃣شيخ صدوق از ابى غانم خادم نقل مى كند: «وُلِدَ لِأَبِي مُحَمَّدٍ (عليه السلام) وَلَدٌ فَسَمَّاهُ مُحَمَّداً فَعَرَضَهُ عَلَى أَصْحَابِهِ يَوْمَ الثَّالِثِ وَ قَالَ هَذَا صَاحِبُكُمْ مِنْ بَعْدِي وَ خَلِيفَتِي عَلَيْكُمْ...» [۵] (خداوند به #امام_عسكرى (عليه السلام) فرزندى عنايت فرمود كه نام او را #محمد نهاد؛ در روز سوم از ولادتش او را به اصحابش عرضه داشت و فرمود: اين #صاحب و #امام شما و #خليفه بعد از من است...).
3️⃣معاوية بن حكيم و محمد بن ايوب بن نوح و محمد بن عثمان عمروى مى گويند: «عَرَضَ عَلَيْنَا أَبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ (عليه السلام) وَ نَحْنُ فِي مَنْزِلِهِ وَ كُنَّا أَرْبَعِينَ رَجُلًا فَقَالَ هَذَا إِمَامُكُمْ مِنْ بَعْدِي وَ خَلِيفَتِی عَلَيْكُمْ أَطِيعُوهُ وَ لَا تَتَفَرَّقُوا مِنْ بَعْدِي فِي أَدْيَانِكُمْ فَتَهْلِكُوا أَمَا إِنَّكُمْ لَا تَرَوْنَهُ بَعْدَ يَوْمِكُمْ هَذَا ...» [۶] (ما با چهل نفر در منزل #امام_عسكرى (عليه السلام) بوديم كه آن حضرت #فرزند خود را بر ما عرضه كرده و فرمود: اين #امام و #خليفه شما بعد از من است؛ او را #اطاعت كنيد و بعد از من در اديان خود متفرق نشويد كه هلاك خواهيد شد، بدانيد كه بعد از اين روز هرگز او را مشاهده نخواهيد كرد...).
4️⃣يعقوب بن منقوش مى گويد: خدمت #امام_عسكرى (عليه السلام) رسيدم در حالى كه كنار اتاقى كه بر درب آن پرده اى آويزان بود نشسته بودند. عرض كردم: اى آقاى من! صاحب امر #امامت [بعد از شما] كيست؟ فرمود: پرده را كنار بزن. كنار زدم، ناگهان كودكى با شمايلى خاص بر ما وارد شد و بر دامان #امام_عسكرى (عليه السلام) نشست. حضرت فرمود: «هُوَ صَاحِبُكُمْ وَ اِمَامُكُمْ بَعْدِي...» [۷] (اين فرزند، #صاحب و #امام شما بعد از من است...).
#مآخذدرمنبعموجوداست
📕موعودشناسی و پاسخ به شبهات، رضوانی، علی اصغر، مسجد مقدس جمکران، قم، چ۷ ۱۳۹۰ش ص۲۴۸
منبع: وبسایت آیت الله العظمی مکارم شیرازی (بخش آئین رحمت)
#امام_عسکری #امام_مهدی
#قصه_کودکانه
ماجرای عجیب سفر خانم گردنبند
گردنبند خودش را توی دستان خانم نورانی دید.فهمید به خانم نورانی هدیه شده است. خانم نورانی دستی روی دانه های گردنبند کشید، بعد هم آن را روی گردنش انداخت.
گردنبند از خوشحالی درخشان تر شد و برقی زد.
آن روز بهترین روز زندگی اش بود، روز بعد گردنبند بیدار شد، زنجیرش را کمی تکان داد. خانم نورانی زودتر از او بیدار شده بود و داشت خانه را جارو می کرد. یک دفعه صدای در توی خانه پیچید، خانم نورانی چادرش را روی سر انداخت و در را باز کرد. گردنبند از زیر چادر صداها را می شنید.
صدای لرزان مردی را شنید که می گفت:«سلام خانم من را پیامبر صلی الله علیه و آله به اینجا فرستادند، مردی فقیر و بی پولم به من کمک کنید»
و بعد صدای خانم را شنید که گفت:«همین جا بمان تا برگردم»
خانم نورانی به خانه آمد دستش را زیر چادر برد و گردنبند را از گردنش باز کرد. نفس گردنبند دیگر بالا نمی آمد، باورش نمی شد که به این زودی این شادی را از دست بدهد و از پیش خانم نورانی برود.
او از غصه دیگر برق نمی زد یک دفعه خودش را توی دستان زبر و پوسته پوسته ی مرد فقیر دید، مرد فقیر سرش را بالا گرفت و گفت:«خدا خیرتان دهد خانم دست شما درد نکند» و رفت.
گردنبند چند دقیقه بعد همراه مرد فقیر توی مسجد بود، مرد فقیر جلوتر رفت و کنار جمعی ایستاد، گفت:«ای پیامبر خدا دختر شما این گردنبند را به من بخشیدند»
پیامبر(صلی الله علیه و آله) نگاهی به گردنبند کردند و گفتند:«هرکس این گردنبند را بخرد حتمابه بهشت می رود.»
گردنبند برقی زد و با خود گفت:«چقدر با ارزش بودم خبر نداشتم!»
مردی به نام عمار جلو آمد و گفت:«ای پیامبر من گردنبند را می خرم»
گردنبند را گرفت و همراه مرد فقیر به راه افتاد. گردنبند دلش برای خانم نورانی تنگ شده بود و منتظر بود ببیند چه اتفاقی می افتد.
عمار به مرد غذا و لباس و پول زیاد و اسبی داد.
گردنبند دانه هایش را چرخاند و با خود گفت:«کاش الان روی گردن خانم نورانی بودم»
عمار غلامش را صدا کرد، گردنبند را به او داد و گفت:«این گردنبند را به خانه ی پیامبر(صلی الله علیه و آله) ببر و بگو هدیه است، تو را هم به ایشان بخشیدم»
گردنبند از این که پیش پیامبر می رفت خوشحال بود اما هنوز دلش برای خانم نورانی تنگ بود.
گردنبند کمی توی دستان غلام جابه جا شد و گفت:«چقدر محکم من را گرفته دردم آمد»
تا اینکه به خانه ی پیامبر(صلی الله علیه و آله) رسیدند، غلام در زد و چند دقیقه بعد پیامبر(صلی الله علیه و آله) در را باز کردند. غلام جلو رفت دستش را جلو آورد و مشتش را باز کرد، گردنبند نفس راحتی کشید، غلام گفت:«ای پیامبر خدا این گردنبند را عمار به شما هدیه داده است و من را هم به شما بخشید»
پیامبر(صلی الله علیه و آله) لبخندی زدند و گفتند:«پیش دخترم برو من تو و گردنبند را به او بخشیدم»
غلام دوباره دستش را مشت کرد، گردنبند این بار دیگر درد را حس نکرد چون خیلی خوشحال بود.
آنقدر خوشحال بود که نفهمید کِی به خانه رسیدند، غلام در زد، خانم نورانی در را باز کرد، غلام جلو رفت، دستش را بالا گرفت و مشتش را باز کرد، گردنبند از دیدن خانم نورانی حسابی برق می زد.
غلام گفت:«پیامبر خدا من و این گردنبند را به شما هدیه دادند»
گردنبند حالا توی دستان خانم نورانی بود، دلش نمی خواست دیگر از او جدا شود.
خانم نورانی به غلام گفت:«من هم تو را به خاطر خدا آزاد می کنم.»
گردنبند دانه هایش را تکانی داد و گفت:«عجب سفر خوبی بود، به مرد فقیر پول و غذا و اسب رساندم، پیامبر خدا را خوشحال کردم، عمار را بهشتی کردم، غلام را ازاد کردم، اخر هم برگشتم پیش خانم نورانی»
گردنبند درخشان و درخشان تر شد.
#باران
#قصه
#مرد_میدان
سین مثل یک سردار
مثل سلیمانی
یعنی همیشه تو
در یاد میمانی
من خوب میدانم
جنگیدهای روزی
با هرچه دشمن بود
تا روز پیروزی
سین مثل یک سردار
پ مثل پروانه
آنکه به دور یار
میگشت جانانه
ای کاش من بودم
مانند آن سردار
تا اینکه جان من
میشد فدای یار
#باران
🌸🍂🍃🌸