eitaa logo
🌻🌻🌻🌻 طلوع 🌻🌻🌻🌻
2.4هزار دنبال‌کننده
117.5هزار عکس
127.2هزار ویدیو
4.4هزار فایل
اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید. @tofirmo
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5800943517589053104.pdf
حجم: 11.59M
🌹سلام: با کمال افتخار، کتاب🌹 ♥️ که درباره فساد، فحشا و قتل و غارت و جرائم جنسی ‌و‌مالی و سیاسی توسط رئیس جمهور فاسد و شیطان صفت آمریکا میباشد و آخرین اثر   نیز میباشد 👈 جهت و در شبکه های اجتماعی ، به حضورتان تقدیم میگردد‌. از همه شما دوستان و آشنایان میخواهم که حتما این کتاب را بخوانید و برای دیگران نیز ارسال کنید و بقیه را به خواندن این کتاب ترغیب کنید...
2.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جارو زدن مدرسه، توسط شهید عباس بابایی در نوجوانی، هنگامیکه که بالای مدرسه مریض شده بود. شهادت اتفاقی نیست... ♥️سرلشگر بسیجی، خلبان شهید عباس بابایی معاون عملیات نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران ارادتمند:
هدایت شده از جهاد تبیین ۸
(1) 🌷 🌷 🔺تلنگری از زندگی یک شهید در جنگ تحمیلی۱۲روزه ♦️اوایل جنگ بود یه ماشین نظامی سپاه رو زدند برای جابجائیش جرثقیل لازم بود ولی سپاه جرثقیل دم‌دست نداشت فوری زنگ زدن به یک راننده جرثقیل خصوصی طرفم نه ظاهر انقلابی داشت نه اون موقع دل و دماغی برای این کار اومد نگاه کرد گفت: من برای جابجایی این ۳۰میلیون می‌گیرم بچه‌ها کلی باهاش حرف زدن گفتن کمتر بگیر ما بودجه نداریم آخر سر راضی شد با ۲۰میلیون کارو انجام بده ♦️وسط کار تشنش شد گفت: آب بیارین یه لیوان آب آوردن یه قلپ خورد با بی‌میلی بقیه‌شو گذاشت کنار پرسید: آب خنک‌تر ندارین؟ شما خودتون از این آب می‌خورین؟ بچه‌ها گفتن: آره هممون همینو می‌خوریم گفت: یعنی شما واقعاً با همین امکانات و همین آب می‌جنگین؟ گفتن: آره مشغول کار شد ♦️کار که تموم شد بچه‌ها خواستن پولشو بدن گفت: نه من از شما پول نمی‌گیرم و رفت فرداش خودش برگشت پیش همونا بچه‌ها گفتن: چی شد؟ دیروز به زور اومدی الان چرا خودت اومدی؟ 🔸گفت: دیشب رفتم خونه ماجرا رو برای مادرم تعریف کردم وقتی شنید شما تو چه شرایطی می‌جنگین گفت: از این به بعد هر وقت بچه‌های سپاه کاری داشتن باید براشون انجام بدی پولم نگیری و گرنه شیرمو حلالت نمی‌کنم گفت: حالا شما هر کاری داشتین من در خدمتم 🔹چند روز گذشت یه لانچر رو پهپاد دشمن زد دوباره جرثقیل لازم شد زنگ زدن به همون راننده فوری خودشو رسوند وسط کار دوباره پهپاد حمله کرد و او به شهادت رسید 🕊صلواتی هدیه کنیم به 🌷🌷
هدایت شده از جهاد تبیین ۸
شهید مظلوم‌ ۱۱ ساله به همراه مادر بزرگوارش در جریان حمله رژیم کودک‌کش و سفاک صهیونیستی به درجه رفیع شهادت نائل آمدند. خاطره رئیس بنیاد شهید مهندس از
هدایت شده از جهاد تبیین ۸
!؟ "در جنگ 12روز آمریکا، ناتو وسگ دست آموزش، رژیم اشغالگر قدس بر علیه ایران، ایرانی بودن شرط شهید شدن نبود؛کافی بود مسلمان باشی و زنده؛ همین کافی بود برای اینکه هدف موشک‌های آمریکائی رژیم اشغالگر قدس قرار بگیری.در میان شهدای حملات اخیر رژیم صهیونیستی، پیکر مادر شهیده‌ای از افغانستان به همراه جنین 8ماهه‌اش، تصویری تلخ و تکان‌دهنده ازجنایتی فراتر ازمرزها بود؛ جنایتی که نه تابع ملیت بود و نه محدود به قوم و زبان. گره‌زدن بندکفن مادر و فرزند،یادآور مظلومیت حضرت زهرا (س) و کودک شهیدکربلا شد.در یکی از غریبانه‌ترین صحنه‌های وداع با شهدای جنگ اخیر، شهیده رسولی، زن جوان افغانستانی، همراه با جنینی که هنوز فرصت تولد نیافته بود، در یک تابوت دفن شدند؛ جنینی که حتی فرصت پیدا نکرد برایش نامی انتخاب شود. شاهدان مراسم می‌گویند وقتی پیکر این مادر و فرزند به غسالخانه رسید، خدام در انتخاب پوشش تابوت سردرگم بودند؛ نه پرچم ایران بر دوش این شهیده معنا داشت و نه تابوت ساده‌اش رنگ رسمی داشت. در نهایت یکی از خدام زمزمه کرد: "به‌یاد تشییع حضرت زهرا (س)، تابوت را با پارچه‌ای سبز بپوشانیم.تابوت مادر و فرزند بدون ورود به معراج شهدا، مستقیم از غسالخانه تا پای آمبولانس بدرقه شد؛ غربت، اشک و حسرت، فضای مراسم را فرا گرفته بود. این وداع تلخ، خاطره‌ای را زنده کرد؛ کودک شیرخواره‌ای در کربلا لب تشنه جان داد و حالا کودکی دیگر در بطن مادری بی‌پناه ودرغربت با هم به شهادت رسیدند (ع)
هدایت شده از جهاد تبیین ۸
(۲) !؟ سحرگاه شوم 23 خردادماه است. محمدرضا و خانواده‌اش مثل همه شب‌های دیگر در خانه‌اند. خانه‌ای جمع‌وجور و صمیمی در یکی از محلات پایتخت که سال‌ها، همان‌جا زندگی می‌کنند. شب از پشت پنجره، خزیده است توی خانه و چراغ‌ها خاموش‌اند. تنها صدایی که می‌آید، صدای نفس‌های منظم و کوتاه است. همه خوابیده‌اند. خانه در آرامش شب غرق شده‌است که صدای انفجار مهیبی در خانه می‌پیچد. بخش‌هایی از د‌رو‌دیوار خانه روی هم آوار می‌شود و موج انفجار تمام اعضای خانواده را پراکنده می‌کند. محمدرضا سراسیمه خودش را به اتاق خواب بچه‌ها می‌رساند؛ جایی که فقط غبار و آتش است. گیج و مبهوت، بچه‌ها را صدا می‌زند. نمی‌داند چه اتفاقی در حال رخ دادن است. هر احتمالی را می‌دهد. هم‌زمان به زلزله و آتش و تخریب ساختمان فکر می‌کند. از آن بیرون صدای جیغ و فریاد می‌آید. کم‌کم صدای آژیر ممتد ماشین‌های آتش‌نشان و اورژانس هم به گوشش می‌خورد. این شب قرار است تا به درازا کشیده شود. شبی که باید او زیر آوار بماند، اما پسر هفده‌ساله‌اش جان خود را از دست بدهد. حمیدضا، پسر بزرگ او قربانی ترور کور رژیم صهیونیستی کودک کش وآمریکا می‌شود و پهپادها، به‌جای پدر، پسر را نشانه می‌گیرند. !؟ در آستانه‌اشرفیه، در میان سرسبزی بی‌انتهای گیلان، خانه‌ای است ساده و آرام که پشت دیوار‌های آجری و حیاط پر از شمعدانی‌اش، خانواده‌ای بزرگ و اصیل زندگی می‌کنند. محمدرضا داماد این خانواده است. در شهر کوچک و آرام همسرش، کمتر کسی او را می‌شناسد، اما از دانشمندان و چهره‌های پژوهشی برجسته کشور است. دور از سیاست و دور از هیاهو، سال‌های عمر خود را صرف ساختن فهمی تازه از پیچیده‌ترین کنش‌ها و واکنش‌های فیزیکی می‌کند. صدیقی متخصص «انفجار‌های سمپاتیک» است، حوزه‌ای که فقط افراد انگشت‌شماری از فیزیک‌دانان ایرانی در آن دانش عملی و کاربردی دارند. این نوع انفجار‌ها که در آزمایش‌های صنعتی و نظامی به کار می‌روند، نیازمند درک عمیق از موج‌برها، زمان‌بندی میلی‌ثانیه‌ای و انرژی‌هایی با ضریب بالا هستند. محمدرضا، دانش‌آموخته دانشگاه‌های داخلی و دارای چندین ثبت اختراع در صنایع حساس دفاعی کشور است. از اعضای تیم تحقیقاتی «شهید کریمی» است، گروهی ویژه در وزارت دفاع که با هدف پیشبرد دانش انفجار کنترل‌شده فعالیت می‌کنند. سال‌ها هدف تحریم‌های آمریکا و اروپاست، در حالی‌که دغدغه‌اش حفظ جان انسان‌ها از طریق طراحی سیستم‌های کم‌خطرتر است. برخلاف تصویری که دشمنان ایران از او می‌سازند، انسانی عادی، با دغدغه‌های پدری، همسری و فرزندی است. جنگ اگرچه با توپ و موشک شناخته می‌شود، اما زخمش گاهی بر دل‌ها عمیق‌تر می‌نشیند. در میان اخبار بی‌امان حملات موشکی دشمن صهیونیستی به خاک ایران، روایت شهادت پنج کودک و نوجوان از یک خانواده در شهرستان آستانه اشرفیه، یکی از تلخ‌ترین و در عین حال حماسی‌ترین فصل‌های این حوادث خون‌بار است؛ روایتی از ایمان، وفاداری و داغی که هرگز فراموش نمی‌شود. آن‌ها با هم عهد بسته بودند پنج کودک و نوجوان که پیوندی خونی و قلبی با یکدیگر داشتند، در روزهای پرالتهاب تابستان ۱۴۰۴، بعد از کلاس‌های مدرسه، بازی‌های کودکانه و آرزوهای ناتمام، تصمیم گرفتند اگر بناست پرواز کنند، با هم باشند؛ در مسیر حق، در کنار هم و برای وطن. «سید حمیدرضا» نوجوانی باهوش و آرام، «سیده مهیا» خواهر کوچک‌ترش، تازه خواندن را یاد گرفته بود و با شوق کودکانه‌اش برای رفتن به مدرسه در پاییز نقشه‌ها داشت. «یاس» دختردایی ۱۴ ساله‌اش، «امیرعلی» پسرخاله ۱۳ ساله‌اش و «میلان» پسر دایی ۷ ساله اش… این کودکان و نوجوانان که یک روز از یک خانه برخاستند، امروز به خانه دل‌های میلیون‌ها ایرانی تبدیل شده‌اند.
هدایت شده از مکتب شهدا_ناصرکاوه
طنز کتاب نوشتن_ناصرکاوه_ 1404 شهریور- فضای مجازی.pdf
حجم: 21.72M
🌹سلام: با کمال افتخار باستحضار دوستان میرساند، بمناسبت فرارسیدن ایام آغاز امامت حضرت حجه ابن الحسن العسکری (ع) مهدی فاطمه (عج)🌹رمان 🌹یکی از کتابهای حوزه دفاع مقدس که مناسب مطالعه همه سنین میباشد، توسط   👈 جهت و در شبکه های اجتماعی ، به حضورتان تقدیم می گردد‌. از همه شما دوستان و آشنایان میخواهبم که حتما این کتاب را بخوانید و برای دیگران نیز ارسال کنید و بقیه را به خواندن این کتاب ترغیب کنید... ارادتمند :
هدایت شده از جهاد تبیین ۸
(۳) شهید دکتر «علی باکویی کتریمی» دانشمند هسته‌ای و عضو هیئت علمی دانشگاه تربیت مدرس در جریان حملات توریستی ارتش تروریستی رژیم صهیونی به تهران در جنگ تحمیلی ۱۲ روزه به همراه خانواده به شهادت رسید. علی باکویی متولد اول فروردین ۱۳۴۵ در شهر قم و اصالتاً اهل روستای کتریم بخش دودانگه ساری است. همسر این شهید خانم مونا باکویی نام داشت و یک دختر یاسمین و یک پسر به نام آرمین داشت که هر سه به همراه او به شهادت رسیدند. دکتر باکویی در سال ۱۳۶۳ موفق به اخذ دیپلم ریاضی فیزیک شد، درسال ۱۳۷۰ مدرک لیسانس در رشته فیزیک کاربردی با گرایش هسته‌ای از دانشگاه صنعتی امیرکبیر را دریافت کرد و سال ۱۳۷۳ موفق به اخذ مدرک فوق لیسانس فیزیک هسته‌ای از دانشگاه تهران شد. دریافت مدرک دکترای فیزیک هسته‌ای و ذرات بنیادی از دانشگاه دولتی مسکو در سال ۱۳۸۳ دیگر دستاورد تحصیلی این دانشمند هسته‌ای کشورمان بود..در همه این سال‌ها علی باکویی یک بوکسور حرفه‌ای هم بود، که شاید همسایگان بیشتر او را به این ورزش می‌شناختند تا به تخصص علمی. این دانشمند هسته‌ای کشورمان در حملات تروریستی اخیر ارتش رژیم صهیونستی در خلال جنگ تحمیلی ۱۲ روزه به همراه خانواده خود ترور شد و به شهادت رسید. دکتر علی باکوئی، همسر مونا باکوئی، پدر یاسمین و آرمین، فیزیکدان هسته‌ای و استاد دانشگاه تربیت مدرس بود. برای ترور کردن او، رژیم صهیونیستی ابایی نداشت که کل خانواده‌ و همسایگانش را هدف قرار دهد. می‌گویند آتش‌نشانی که آوار‌ها را در جستجوی پیکر شهدا زیر و رو کرد، برادر همسر دکتر و دایی فرزندانش بود. او با پیکر بی سر خواهر و داماد خود مواجه شد، در حالی که پیکر خواهرزاده هایش هم کمی دورتر متلاشی شده بود و برای شناسایی ابدان پاک این شهدا آزمایش ژنیتک انجام شد... منبع : دفاع پرس
هدایت شده از جهاد تبیین ۸
رمان رئیسعلی دلاواری.pdf
حجم: 5.19M
🌹سلام: با کمال افتخار باستحضار دوستان میرساند، بمناسبت فرارسیدن ۱۲ شهریور روز شهادت رئیسعلی دلواری و روز مبارزه با استعمار 🌹کتاب 🌹یکی از کتابهای حوزه دفاع از اسلام و ایران و آزادگی و در برابر ستم و استعمار ایستادن است، توسط   👈 جهت و در شبکه های اجتماعی ، به حضورتان تقدیم می گردد‌. از همه شما دوستان و آشنایان می خواهبم که حتما این کتاب را بخوانید و برای دیگران نیز ارسال کنید و بقیه را به خواندن این کتاب ترغیب کنید... ارادتمند :
هدایت شده از مکتب شهدا_ناصرکاوه
4_5897918579143090495.pdf
حجم: 9.84M
💡سلام: با کمال افتخار باستحضار دوستان میرساند، 🌹کتاب 🌹یکی از کتابهای حوزه دفاع از اسلام، ایران ، آزادگی که در برابر ظلم و ستم و استعمار ایستادن طبق دیدگاه امامین انقلاب تبیین شده است توسط   👈 جهت و در شبکه های اجتماعی ، به حضورتان تقدیم می گردد‌. از همه شما دوستان و آشنایان می خواهبم که حتما این کتاب را بخوانید و برای دیگران نیز ارسال کنید و بقیه را به خواندن این کتاب ترغیب کنید... ارادتمند :
هدایت شده از جهاد تبیین ۸
(۴) انتشار برای اولین بار به مناسبت میلاد با سعادت پیامبر گرامی اسلام‌ حضرت محمد(ص) و امام صادق (ع) (ص) «پیامبر را خواب دیدم و به من در خواب فرمودند، خداوند عمر دوباره ای به شما داده و شما ان شاء الله منشاء خدمات ارزنده ای خواهید شد!؟» 💡امروز صبح یکی از دوستان قدیمی خودم را دیدم که زمانی راننده سرلشگر شهید امیر علی حاجی زاده بودند و تا روز شهادت با ایشان همراه و در رکاب شان بودند. ایشان نقل کردند سال ۱۳۸۲ چند روز قبل از زلزله بم باتفاق شهید حاجی زاده و دو نفر دیگر عازم ماموریت بودیم، صبح زود بود که در نزدیکی سه راه سلفچگان به خاطر اینکه ناگهان گوسفندهای زیادی وارد جاده اصلی شدند و من فرمان را به طرفی گرفتم که با آنها برخورد نکند، ماشین دچار حادثه شد و پس از هف بار ملاق زدن! خودروی ما به طرز معجزه آسایی بر روی چهار خود در میان دو جاده رفت و برگشت ایستاد. ماشین دچار خسارت شدیدی شده بود ولی به خواست خدا خودم و سه نفر همراهم دچار زخم های سطحی شدند و شهید حاجی زاده بر اثر واژگون شدن آب جوش بر روی ایشان، بدنشان دچار سوختگی سطحی شده بود. بعد از اعزام آن سه نفر به بیمارستان به صورت سرپایی معالجه و مرخص شدند. شهید حاجی زاده و دو نفر همراه در همان بیمارستان فرم رضایت را پر کرده بودند تا با من کسی کاری نداشته باشد👌 بعد از یکی و دو روز در خانه ماندن با خودم می گفتم یا اخراج میشم یا دیگه حاجی عذر من را به عنوان راننده می خواهد... اما با تماس ناگهانی مسئول دفتر شهید حاجی زاده به محل کار برگشتم و دوباره با دستور حاجی شدم راننده حاجی و مدت ۱۰ سال راننده حاجی و محرم رازش تا هنگام شهادتش شدم. شهید حاجی زاده بعد از تصادف‌خیلی برایم تلاش کرد که من بتوانم خسارت ماشین را با گرفتن وام و به صورت قسطی پرداخت کنم که سالها طول کشید پرداخت این خسارت... حاجی در‌‌ این ایام خیلی کمکم کرد خدا روحش را غریق رحمت کند♥️ پس از آن تصادف سنگین همیشه برایم این سوال بود که با آن تصادف سنگین و چپ شدن و هفت بار معلق زدن ماشین، زنده بودن ما چهار نفر چیزی جز معجزه نبست!؟ حدود چهار ماه بعد که با حاجی در ماشین تنها بودم صحبت تصادف شد و شهید حاجی زاده مطلبی را برایم گفت که الان دارم برای اولین بار برای شما عرض می کنم!؟ شهید حاجی زاده گفتند : پس از تصادف ، چند روز بعد خواب پیامیر گرامی اسلام حضرت محمد (ص) را دیدم و ایشان به من فرمودند: «خداوند عمر دوباره ای به شما داده و شما ان شاءالله منشاء خدمات ارزنده ای خواهید شد!؟» و به راستی تا شهادتش در ۲۳ خرداد ۱۴۰۴، شهید حاجی زاده سرمنشاء خیرات و کارهای بسیار ارزنده ای برای میهن اسلامی شدند👌در ادامه ایشان افزودند تا روزی که حاجی زاده به شهادت رسیدند من همراه و محرم راز ایشان بودم. شهید حاجی زاده بسیار در بحث بیت المال حساس ‌و‌ سختگیر بودند و اگر روزی پسرشان علیرضا خدمت ایشان در دفتر و محل کار میامدند و ناهار و یا چیز دیگری می خوردند به من دستور می دادند از حقوق شان آن مبلغ را بردارم و آنرا حساب کنم و یا صبح ها پول صبحانه را خودشان حساب می کردند و ظهرها هم که برایشان معمولا اگر دفتر بودند‌ و یک نان سنگگ می گرفتم به من تاکید می کردند که پول نان را به دفتر پرداخت کنم و... راوی : کربلایی محسن کریمی (ص) (ع) شادی روح امام و شهدا، صلوات🌹