#پاراگراف
وسطای حرف سیلون، اَمبروژا هم رسید. نشست سر میز و با خوشحالی گفت: «اوه ... چه خوب که رسیدم! درباره چی حرف میزنید؟» عُمر گفت: «درباره اینکه رئیس جمهورتون گفته میخواد به ایران حمله کنه و این کار رو هم میکنه.» انگار یه کاسه آب ریختن روی سر اَمبروژا. خوشحالیش رو قورت داد و گفت: «اون رئیس جمهور من نیست.» رو به عُمر گفتم: «نه، حمله نمیکنه. برای اون همین قدر که تهدید کنه و بعضيا جدی بگیرنش و سرش بحث کنن و بترسن كافيه.» عُمر گفت: «مثل اینکه متوجه نیستی! آمریکا بزرگترین قدرت دنیاست. اگه اشاره کنه، همه بدبخت میشن؛ حتی شما. (این لغت «حتى» که گفت خیلی معنی داره ها!) خود بوش گفته اگه ایران سر مسئله هستهای تسلیم نشه، بدبختش میکنیم.» گفتم: «خوشبختی و بدبختی رو آمریکا واسه ما تعریف نمیکنه که حالا با حرف اون ما بدبخت شیم. رئیس جمهور آمریکا هم عادت کرده حرف بیخود زیاد بزنه.» عُمر از اَمبروژا پرسید: «تو چی میگی؟ بوش گفته تا ماه جون حتما به ایران حمله میکنه.» اَمبروژا گفت: «خب ... در واقع ... مامان جورج هیچوقت بهش یاد نداده که دروغ گویی کار زشتیه!»
📚خاطرات سفیر
نویسنده: نیلوفر شادمهری
@tollabolkarimeh 🌷
امیرالمؤمنین علی علیهالسلام:
«العَملُ كُلُّهُ هَباءٌ إلاّ ما اُخْلِصَ فيهِ»
غررالحكم حدیث ۱۴۰۰
@tollabolkarimeh
🔔 برنامه امتحانات نیمسال اول سطوح عالی حوزه اعلام شد
◻️ نحوه برگزاری امتحانات دیماه ۱۴۰۰ منوط به رنگ بندیها و دستورالعملهای بهداشتی مصوب از سوی ستاد ملی کرونا میباشد.
@tollabolkarimeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من استاد گناهکار نمیخوام!
#کلیپ
@tollabolkarimeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب «تنها گریه کن»
@tollabolkarimeh
#اسمتومصطفاست #قسمت_بیست_و_هفتم
_چی چی رو زشته؟
_اینکه به خدا بگم چون زنم آرایشگاه بود نیومدم مسجد،زشته!
و رفتی.خانم ارایشگر باز موهایم را درست کرد .کارم تمام شده بود که از مسجد آمدی و مرا بردی خانه.طبقه اول راخانم ها پر کرده بودند.وقت شام مادرت گفت:((شما برین توی این اتاق باهم شام بخورین.))
قبلا یکی از دوستانم گفته بود:((سمیه،یه هدیه برای آقا مصطفی بخر و همون شب بده بهش.))
_چرا؟
_چون کسی که اولین هدیه رو بده،برای همیشه تو خاطر طرف مقابل میمونه.
با سجاد برایت یک ادکلن گرفته بودیم.رنگش آبی آسمانی بود و یک جلد قران کوچک که در جلدی چرمی قرار داشت.هر دورا کادو پیچ کرده و گذاشته بودم داخل کمد اتاق.
قبل از اینکه شام بخوریم،ادکلن را آوردم.چشمانت برق زد:((به چه مناسبت؟))
_همین جوری
_من باید برای شما هدیه میخریدم!
➖➖➖➖➖➖➖➖
@tollabolkarimeh
روح زندگی هر رنگی که باشد وابسته به وجودی سبز هست؛ وجودی همیشه سبز که در هر حالی که باشد حواسش به همهجا و همه کس هست؛
حواسش به چروک لباسهای آدمهای خانه، به داروهایشان، به حال چشمها و لبخندهایشان، به تُن شاد و غمگین صدایشان، به جوشهای زده و نزدهی صورتشان، به لحظات گرسنگی و سیریشان، به درس و کار و هنر و تفریحشان و به سبز بودن حال دلشان هست...
وجودی که اگر نباشد حتی کاکتوسها هم از دوریاش دق میکنند؛ چه برسد به آدمها...
وجودی که اگر چه سبز و شاداب است؛ اما به ظاهر سنش بیشتر میشود و چینهای روزگار روی صورتش جا میاندازند؛ اما دلش همیشه سبز و جوان است!
وجودی سبز که مردمان او را #مادر مینامند.
روح زندگی همهی آدمها وابسته به مادر سبزشان هست که عمرش طولانی و سلامتی و عزتش ابدی باد!
#فاطمه_سادات_مخبر
#مادرانه
@tollabolkarimeh
#اسمتومصطفاست
#قسمت_بیست_و_هشتم
میگفت:((این پسر از اونایی نیست که بگم نه پشت داره نه مشت ،هم خونواده ش پشتش هستن هم پیداست که جَنَم داره.))ظاهرا به دل مامان نشسته بودی.
سجاد و سبحان هم که قبولت داشتند،مخصوصا سبحان.باباهم که سکوتش داد میزد راضی است.فقط می ماند من اصل کاری! من هم که بالاخره بله را گفتم و مجوز عبورتان را دادم. حرف مامان هم در گوشم بود:((موقع بله برونه که خیلی چیزا معلوم میشه.))
آمدی،به همراه پدر و مادرت با دسته گلی زیبا.آمدم و نشستم،با همان چادر سفید گل صورتی که سر کرده و رو گرفته بودم.نگاهم یک لحظه به پدرم افتاد.چه سکوت سنگینی!
با انگشت اشاره روی گل های قالی میکشید. صحبت های مقدماتی شروع شد:آب و هوا و سیاست روز و وضعیت اقتصادی،و کم کم رفتند سر اصل مطلب.حرف از تاریخ عقد و عروسی که شد،از پس چادر به مامان که کنارم نشسته بود گفتم:((بگو بدم میاد دوره عقد طولانی بشه.))
قرار عقد را برای سیزده اردیبهشت گذاشتند و عروسی را برای تابستان.صحبت مهریه که شد پدرت گفت:((مِهر دختر و عروسم هر دو ۳۱۳ سکه س.))
پدرم سکوت کرد.تو از جا پریدی:((ولی من این قدر ندارم،فقط یکی دوتا سکه دارم.))
پدرت دستت را کشید:((زشته مصطفی!))
_آقاجون حرف حساب رو باید زد و همین حالا هم باید زد. اگر حرف مهریه دادن پیش بیاد حداکثر دو یا سه سکه رو میتونم بدم،بقیه می افته گردن خودتون!
پدرت خندید:((شما کاری نداشته باش!))
➖➖➖➖➖➖➖➖
@tollabolkarimeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴احتمالا شما هم این روزها میشنوید که یه سری افراد هی میگن: «عربستان فقیر نداره»
واقعیت ماجرا رو از زبون خود عربستانیها بشنوید؛ عوامل این مستند، بعد از انتشار آن، بازداشت شدند!
✍️بیداری ملت
@tollabolkarimeh
#پاراگراف
وسطای حرف سیلون، اَمبروژا هم رسید. نشست سر میز و با خوشحالی گفت: «اوه ... چه خوب که رسیدم! درباره چی حرف میزنید؟» عُمر گفت: «درباره اینکه رئیس جمهورتون گفته میخواد به ایران حمله کنه و این کار رو هم میکنه.» انگار یه کاسه آب ریختن روی سر اَمبروژا. خوشحالیش رو قورت داد و گفت: «اون رئیس جمهور من نیست.» رو به عُمر گفتم: «نه، حمله نمیکنه. برای اون همین قدر که تهدید کنه و بعضيا جدی بگیرنش و سرش بحث کنن و بترسن كافيه.» عُمر گفت: «مثل اینکه متوجه نیستی! آمریکا بزرگترین قدرت دنیاست. اگه اشاره کنه، همه بدبخت میشن؛ حتی شما. (این لغت «حتى» که گفت خیلی معنی داره ها!) خود بوش گفته اگه ایران سر مسئله هستهای تسلیم نشه، بدبختش میکنیم.» گفتم: «خوشبختی و بدبختی رو آمریکا واسه ما تعریف نمیکنه که حالا با حرف اون ما بدبخت شیم. رئیس جمهور آمریکا هم عادت کرده حرف بیخود زیاد بزنه.» عُمر از اَمبروژا پرسید: «تو چی میگی؟ بوش گفته تا ماه جون حتما به ایران حمله میکنه.» اَمبروژا گفت: «خب ... در واقع ... مامان جورج هیچوقت بهش یاد نداده که دروغ گویی کار زشتیه!»
📚خاطرات سفیر
نویسنده: نیلوفر شادمهری
@tollabolkarimeh 🌷
تجلیل از خدمات ۷۰ ساله عالم مجاهد
◻️ اختری: آیت الله شبستری در خط امامین انقلاب بود
◻️ حداد عادل: آیت الله شبستری انقلابی بود
مراسم بزرگداشت مرحوم آیت الله حاج شیخ محسن مجتهد شبستری(ره) با حضور سران قوا و شخصیت های کشوری و لشکری، در مهدیه تهران برگزار شد.
@tollabolkarimeh
#اسمتومصطفاست
#قسمت_بیست_و_نهم
نظر من چهارده سکه بود به نیت چهارده معصوم و اینکه برویم پیش آقای خامنه ای عقد کنیم.
همین را هم آهسته گفتم،اما پدرت گفت:((از بابت مهریه همون ۳۱۳ سکه دخترم.از بابت رفتن پیش آقا هم همینطوری نمیشه!
باید آشنایی داشته باشیم که نداریم.))
چقدر همه چیز تند و سریع اتفاق افتاد.قرار شد چند روز بعد بیایی و شناسنامه ام را بگیری و همراه شناسنامه خودت ببری دفترخانه.
همان شب مادرت زنگ زد:((آقا مصطفی سمیه خانم رو درست ندیده.فردا صبح میاد شناسنامه رو بگیره دیداری هم تازه میکنه.))
فردا صبح آمدی و برایم یک سر رسید سال نو با جلد چرمی سبز و طلاکوب آوردی.شناسنامه ام را دستت دادم.یعنی قرار بود اسمت وارد شناسنامه ام شود؟!
بعدها شنیدم آن قدر با تسبیح دانه یاقوتی ات استخاره کرده بودی که پدرت مشکوک شده بود:((چه میکنی مصطفی؟))
و تو مُقر آمده بودی که دلت پی خواستگاری از من است و باقی قضایا.حالا اینجا که روبروی عکست و این سنگ سپید سرد نشسته ام،از تو میپرسم که((اگه دوباره قرار باشه این مسیر رو طی کنی،بازم سراغ من میای؟))جواب خودم مثبت است.
➖➖➖➖➖➖➖➖
@tollabolkarimeh
#المراقبه
#دیالوگ
- موجود زنده چیست ؟ موجودی که رشد و نمو کند، حرکت داشته باشد، حساس باشد...
- یک مثال برای موجود زنده می زنی؟ بله، مثل پدر و مادرم و همسرم ، مثل درخت ، گیاه، حیوان و خیلی چیزهای دیگه.
-کدوم یکی از این موجود های زنده که گفتی ، در عالم برزخ می تونند همراه آدم باشند و کمک کنند؟
-؟؟؟؟؟؟!!!!
- بله خوب فهمیدی ، هیچ کدوم ! ولی نمازت می تونه کمکت کنه، قران می تونه کمکت کنه، ولایت امیرمومنان می تونه کمکت کنه، پس خیلی چیزها، واقعاً زنده اند و ما درکی از اونها نداریم ، و فقط چسبیدیم به زنده های مجازی که هیچ کاری نمی تونند برای ما در برزخ انجام دهند!
زنده های واقعی را دریاب! نماز زنده است، قران زنده است، با اونها زندگی کن تا حیّ گردی!
#طرید
منبع: کانال #شمیم_ملکوت
@tollabolkarimeh