✍️ بیانیه جامعه مدرسین حوزه در محکومیت اقدام جسارت آمیز نشریه اروپایی
دولت ضدعدالت، ضد معنویت، و ضد فرهنگ متبوع این نشریه بداند در مرداب هرزهگرایی و فساد خودساخته غرق خواهد شد و این پایان اجتنابناپذیر بردگی و بندگی شیطان است.
📎 متن کامل
@tollabolkarimeh
#در_محضر_رهبر_انقلاب
🔰 در ضرورت شرعی حجاب خدشه و شبهه وجود ندارد
👈🏻 #رهبر_انقلاب: حجاب یک ضرورت شریعتی است؛ شریعت است؛ ضرورت شرعی است؛ یعنی هیچ تردیدی در وجوب حجاب وجود ندارد؛ این را همه باید بدانند. این که حالا خدشه کنند، شبهه کنند که آیا حجاب هست، لازم است، ضروری است، نه، جای خدشه و شبهه ندارد؛ یک واجب شرعی است که باید رعایت بشود، منتها آن کسانی که #حجاب را به طور کامل رعایت نمیکنند، اینها را نباید متّهم کرد به بیدینی و ضدّانقلابی.
@tollabolkarimeh
هرروز بعد از نماز صبح عادت دارم بنشینم و رحل قدیمی را باز کنم و قرآن بخوانم. حاجآقا هم کنارم مینشیند و تسبیح شاه مقصودش را به دست میگیرد وذکر میگوید. راس ساعت هفت بیرون میرود و با یک نان سنگک و یک کیلو سبزی به خانه برمیگردد. دستانش از سوز سرما یخ کردهاند. چند روزی است که دارم برایش یک دستکش میبافم، اما چشمانم دیگر سویی ندارد و ترجیح دادم اینبار را برایم یک دستکش هدیه بگیرم.
صبحانهی حاجی را میدهم و اورا تا دم در بدرقه میکنم. هنوز هم مثل همان روزهای اول، وقتی که میخواهد به حجرهاش برود میگوید:" سیدخانم ما هرچه داریم از برکت وجود شما و جدت داریم"
حاجی که به مغازه میرود. من هم شروع میکنم سبزیهارا پاک میکنم و ذکر میگویم. امروز به حاجی قول دادم برایش آبگوشت بپزم. حاجی وقتی اسم آبگوشت را میشنود، من را هم فراموش میکند، اما من بعد این همه سال هنوز این هیجان حاجی را بهخاطر آبگوشت دوست دارم. اصلا من فقط برای علاقهی حاجی به آبگوشت، سبزیهارا را با وسواس پاک میکنم. دوست دارم وقتی حاجی تربهارا توی دستش میگیرد، چشمانش از لذت برق بزند.
صدای زنگ تلفن توی خانه میپیچد. خودم را به اتاق میرسانم و تلفن را جواب میدهم. معصومهست. دوباره پسرش تب کرده و میخواهد برایش دعا کنم. از پشت گوشی قربانصدقهی نبیرهام میروم و میگویم:" مادر جان آب سیب بده بچه بخوره ان شاءالله تبش قطع میشه نگران نباش عزیزم" میخواهم از روی صندلی بلند شوم که رگ پایم میگیرد. لنگانلنگان دست به دیوار میگیرم و خودم را به آشپزخانه میرسانم. از درد به هنهن افتادم. سراغ داروهایم میروم و با یک قلوپ آب همهشان را میخورم.
بقچهی سفیدی را که گلهای قرمز دارد، از توی کشو بیرون میآورم. دوتا کاسه و قاشق هم تنگش میگذارم و سبزیهایی را که آماده کردم را کنارش میگذارم.
آبگوشت را با حوصله بار میگذارم و به هال برمیگردم. با بسمالله به پشتی قدیمیام تکیه میدهم.
دیروز دهتا تسبیحی از کنار امامزاده خریدم. میخواهم دوباره برای خودم تسبیح هزارتایی درست کنم. با دقت تسبیحهارا به هم وصل میکنم و یک تسبیح بلند هزارتایی لبخند را روی صورت پرخط و خالم مینشیند. نوهها و نبیرهها که میآیند انقدر برایشان این تسبیح بزرگ جالب است که هردفعه یکیشان تسبیحم را برای یادگاری برمیدارد و میبرد. فکر کنم این ششمین باریست که تسبیح هزارتایی درست میکنم. میخواهم یکدور صلوات با این تسبیح هزارتایی به نیت مادر خدا بیامرزم بفرستم. علی نوهی پسریام برایم از این صلواتشمارهای رنگی گرفته است، اما من از این چیزها خوشمنمیآید، با تسبیح راحت ترم.
تا صلواتهارا تمام شود، آبگوشت هم جا افتاده است. با سلیقه آبگوشت را توی ظرف دربستهای میریزم و چادرم را سر میکنم و راهی بازار میشوم.
۳۵ سال است که هرروز این مسیر را تا مغازهی حاجی پیاده گز میکنم. حاجی دیگر تمام موهایش سفید شده، اما نمیتواند توی خانه بند شود و باید حتما سرش گرم باشد. حاجی اصرار دارد که من خانه بمانم و برایش ناهار نبرم، اما مگه من طاقت میآورم؟ قبلا ابراهیم برای پدرش ناهار میبرد. از مدرسه که میآمد قبل از اینکه لباسهایش را عوض کند بقچهی آقایش را به دستش میدادم و راهی بازارش میکردم. همیشه هم یک کاسه بشقاب اضافی برایشان میگذاشتم.
یک روز راس ساعت دو حاجی به خانه برگشت. تعجب کردم. چشمانش کمی قرمز بود. نگاهش را از من دزدید. سفرهرا پهن کردم و گفتم: "حاجی اولینبار است که برای ناهار به منزل میآیی" نتوانست خودش را کنترل کند و بغضش ترکید. با صدای لرزان گفت:" سیدخانم یادت رفته؟ الان ۵۰ روز، از شهادت ابراهیم میگذرد و من ۳ روز است که به حجره میروم. این دوروز هروقت موقع خوردن ناهار میشد لحظهای یاد ابراهیم از خاطرم بیرون نرفت. همیشه خودش سفره را کف حجره پهن میکرد. تا من دستهایم را بشویم، برایم غذا میکشید و میگفت:" آقاجان بسمالله" امروز انقدر دلم هوایش را کرد که شال و کلاه کردم و به خانه برگشتم. دست و دلم به کار نمیرفت"
اشکهایم را با گوشهی روسریام که یادگار ابراهیم است، پاک کردم. یاد آن روزهایی افتادم که ابراهیم کنار پدرش غذایش را میخورد و ظرفهای شسته شده را با سلیقه برایم میآورد. اما از وقتی که به جبهه رفت و بعد از چند ماه شهید شد دیگر کسی دلودماغ نداشت تا برای حاجی ناهار ببرد. حاجی هم حق دارد به ابراهیم و نهار خوردن کنار او عادت کرده بود. حاجی ابراهیم را خیلی دوست داشت. همه ابراهیم را دوست داشتیم او با همهی بچههایم فرق داشت.
چشمانم به کاسه ماست خیره مانده بود، سرم را بلند کردم وصدایم را صاف کردم و گفتم:" حاجی ابراهیم شهید شده؛ من که نمردم خودم از فردا برایت غذا میآورم و کنارت مینشینم تا غذایت تمام شود."
✍سیده مهتا میر احمدی
#تولیدی
#طلبه_نوشت
@tollabolkarimeh
طلاب الکریمه
هرروز بعد از نماز صبح عادت دارم بنشینم و رحل قدیمی را باز کنم و قرآن بخوانم. حاجآقا هم کنارم مینشی
از آن روز به بعد من به جای ابراهیم به بازار میروم و دلتنگی پدرش را کم میکنم. با همین رفتآمدها کنار هم خوش هستیم. اینکه مسیری را که هرروز ابراهیم رفته را من طی کنم برایم قشنگ است. جا پای پسر شهیدم میگذارم و همانجایی که او مینشست، مینشینم. ما سالهاست با یاد و خاطرهی او زندگی میکنیم. نگاهی به قاب عکسش که روی دیوار است
میاندازم میگویم:" ابراهیم جان دلم برایت تنگ شده است. تولدت مبارک عزیزم"
✍سیده مهتا میراحمدی
#تولیدی
#طلبه_نوشت
@tollabolkarimeh
7.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 خانواده بدون حضور زن اداره نمیشود
🔺 بیانات #رهبر_انقلاب در دیدار اقشار مختلف بانوان
@tollabolkarimeh
بیاسم
بعد از یک روز سخت کاری، کنار بخاری لم میدهم و از صدای شکسته شدن تخمه ها در زیر دندانم لذت میبرم.
برگهای زرد دیفن، در کنار گل سرخ تازه شکفته مرجان دلم را با خودش درگیر می کند که شاد باشد یا غمگین؛ فردا باید در برنامهام کمی به گلها برسم.
نگاهم در شاخه های عریان درخت انجیر گره میخورد. خیالاتم قصد سفر به تابستان و خاطرات داغش را دارد؛ اما صدای سلام بلند محمد مانع میشود.
_ "به به! خوب کنار بخاری لم دادهای و به خودت میرسی. من از صبح تا به حال در خیابان ها برای یک لقمه نان سگ دو میزنم آن وقت تو خوب به خودت میرسی...."
دلم میگیرد. بغض در گلو امان حرف زدن برایم نمی گذارد. تمام کارهایی را که انجام داده بود، مرور می کنم. حرف هایم را در ذهن میچینم و دهانم را باز می کنم؛ که حرف مادر شوهرم را به خاطر میآورم "کارهایت را همیشه برای خدا انجام بده؛ چون کارِ خانه اسم ندارد."
سکوت اختیار می کنم و زیر لب "ولسوف یعطیک ربک فترضی" را زمزمه میکنم.
✍مریم نوری امامزادهئی
#تولیدی
#طلبه_نوشت
@tollabolkarimeh
✅ سیره عملی امام خمینی (ره)
🖇 توانایی ترک گناه در جوانی
آ تو جوان (اشاره به مرحوم حجتالاسلام والمسلمین، حاج سید احمد خمینی)، با قدرت جوانی که حق داده است میتوانی اوّلین قدم انحراف را قطع کنی و نگذاری به قدمهای دیگر کشیده شوی، که هر قدمی، قدمهایی در پی دارد و هر گناهی -گرچه کوچک- انسان را به گناهان بزرگ و بزرگتر میکشاند؛ طوری که گناهان بسیار بزرگ در نظر انسان ناچیز آید.
#سیره_عملی_امام_خمینی_ره
@tollabolkarimeh
طلاب الکریمه
#ترم_زمستان_مدرسه_کوثرنت
«اصول نگارش در رسانههای مجازی»
✅ مدرس: دانیال نعیمی
-عضو هیئت تحریریهی سایت ویکی شیعه، نشریه شبستان، مسجد، اندیشه، اندیشه معلم
-سردبیر نشریه اعتصام
-معاون نشریات مجموعه فرهنگی مرآت و....
✅ 10 جلسه آنلاین
✅ شنبهها و چهارشنبهها ساعت 15
✅ سرفصلهای دوره:
- نگارش رسانهای چیست و با دیگر انواع نگارش چه تفاوتی دارد؟
- اصول نگارش رسانهای در فضای مجازی
- انواع نوشتار رسانهای
- چگونه سوژه مناسب انتخاب کنیم؟
- ساختار و اجزای تشکیلدهنده یادداشت رسانهای
- انتخاب تیتر یا عنوان مناسب
- چگونه یک یادداشت جذاب بنویسیم «مثلث طلایی نوشتن»
-شیوههای نگارش یک آغاز و پایان مناسب
✅ دوره برای کسانی مناسب است که:
1- قصد فعالیت تأثیرگذار در رسانههای نوشتاری به ویژه فضای مجازی را دارند.
2- کسانیکه به دنبال دیده شدن محتوای تولیدی خود هستند.
3- ایدههای بسیاری در ذهن دارند ولی از تبدیل آن به نوشتار عاجزند.
بعد از دوره:
1- با اصول و قواعد استاندارد یک محتوای رسانهای آشنا میشوند و در صورت توانایی فردی میتوانند به تولید محتوای قابل توجه بپردازند و وارد بازار کار شوند.
✅ هزینهی شرکت در دوره:
150 هزار تومان. برای فعالان کوثرنت (رتبه زیر100 شبکه در سه ماه گذشته)، اساتید، مربیان طرح امین 100 هزار تومان.
✅ نحوه ثبتنام:
پس از واریز مبلغ به حساب مرکز مدیریت حوزه علمیه خواهران
6104338935742904
تصویر فیش واریزی خود را فقط به صندوق خصوصی خانم @سیده مهتا میراحمدی به همراه نام دوره آموزشی بفرستید تا در کلاس ثبتنام شوید.
✅ مهلت ثبتنام: تا پایان دی ماه
✅ شیوهی برگزاری:
در پایان ثبتنام، شما عضو گروه "کلاس اصول نگارش در رسانههای مجازی" کوثرنت خواهید شد و لینک ورود به جلسه آنلاین در اختیار شما قرار میگیرد.
https://kowsarnet.whc.ir/thewire/view/43987500
نوجوان که بودم تحت تاثیر دوست روحانی پدرم به احکام شرعی علاقه مند شدم و همین علاقه مرا به طلبگی و تحصیل در رشته ی فقه کشاند.
وقتی که امتحان فقه داشته باشم استرس زیادی ندارم. جوش عصبی هم روی صورتم در نمی آید. حتی سر و صدای بچه ها آن چنان که باید تمرکزم را بهم نمی ریزد.
عاشق فقه استدلالی ام. آن جا که حکم شرعی را به روایتی از معصوم علیه السلام مستند می کند.
از ابی بصیر نقل شده که: خدمت ابا عبدالله علیه السلام بودم و پرسیدم در مورد فلان مساله چه می فرمایید؟ امام فرمود: حکم این است که...گفتم: فدایت شوم اگر این شد چه؟
و همین طور سوال و جواب در محضر دریای علم امام صادق علیه السلام.
این ها را که می خوانم خودم را گوشه ی اتاق امام در مدینه می بینم. محفل گرم و صمیمی بین استاد و شاگردانش. امام می گوید و آن ها می نویسند.
با تمام وجودم غبطه می خورم به حال جابر بن حیان، هشام بن حکم، جمیل بن دراج، صفوان، زراره و...
چقدر شیرین است که با امامت هم کلام شوی. سوال بپرسی و جواب بشنوی. امامی که دل تنگت حضورت باشد. آنقدر قبولت داشته باشد که مردم را به تو ارجاع دهد.
جوش کوچک بین دو ابرویم که یادگار امتحان اصول است را با انگشتانم بازی می دادم که از درد ناگهانی اش خودم را در اتاقم پیدا کردم، لبخند می زنم و با شوق به مطالعه ادامه می دهم.
چقدر دلم می خواهد که مایه ی روشنی دیدگان امام زمانم باشم.
✍صدیقه جمالی توشمانلو
#تولیدی
#طلبه_نوشت
@tollabolkarimeh