eitaa logo
طلاب الکریمه
12.1هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
3.8هزار ویدیو
1.5هزار فایل
«هر آنچه که یک بانوی طلبه لازم است بداند را در طلاب الکریمه بخوانید»🧕 📌 منبع: جزوات و نمونه سوالات طلبگی و اخبار روز ارتباط با ادمین: @talabetooba
مشاهده در ایتا
دانلود
پاور فلسفه2 کامل.pdf
8.06M
✍🏻 پاورپوینت فلسفه ۲ _ فلسفه ۳ 📲فوروارد فراموش نشه!🌹 ˹@tollabolkarimeh˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ _منو تنها نذاری🥺 از تو میخواهم که همیشه منو حرم بیاری☺ چه حرم نازی داری😍 چه حیاط خوشگلی آقا واسه بازی داری🤩 از تو خاطره دارم یادگاری❤ 🎙 #️⃣ #️⃣ #️⃣ #️⃣ _یک روز تا ولادت خورشید'☀️ 🍃🌸 ˹@tollabolkarimeh˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
"فاطمه" نزدیک اذان مغرب بود، دخترم را آماده کردم و راهی مسجد شدیم. نزدیک مسجد که شدم،خانم های مسن همسایه، روی پله های مسجد نشسته بودند و باهم، حرف می زدند. با همگی آن‌ها سلام و احوالپرسی کردم. منم منتظر بودم که آن‌ها بلند شوند و داخل بروم. متوجه شدم یک خانم مسن محو دخترم شده. صداش می کرد و می گفت:«فاطمه خانم،چه دختری، روسری هم سرش کرده» خوشش آمده بود،چند دفعه ی دیگر نامش را صدا می زد و با او حرف می زد. با هربار صدا زدن نام‌ دخترم، یک حس خیلی خوبی به من منتقل می‌شد. رفتم به زمانی که، تصمیم گرفته بودم نام دخترم را فاطمه بگذارم و کسانی که مخالف بودند، همگی نظرشان این بود که«این همه اسم فاطمه دور واطرافت هست، یک نام دیگری انتخاب کن.» و‌ من در جواب‌شان،می گفتم:«هرکسی در خانه خودش یک فاطمه دارد،و من هم می خواهم در خانه خودم یک فاطمه داشته باشم.» ✍️طاهره عابدی ˹@tollabolkarimeh˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
نمونه سوال فلسفه2.pdf
2.84M
✍🏻چند سری نمونه سوال دو 📲فوروارد فراموش نشه!🌹 ˹@tollabolkarimeh˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_2315527099.pdf
3.4M
💠 چند سری نمونه سوالات فقه استدلالی 4 📤 فوروارد قشنگ تره! ˹@tollabolkarimeh˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زیر گاز را روشن کرد تا غذا را برای اهل خانه گرم کند . قرار بود نیم ساعت دیگر به خانه ی مادر بزرگ بروند . مادر با سرعت به سمت جارو برقی رفت ،تا در این نیم ساعت باقی مانده خانه را برق بیندازد. دخترش به او گفت: «آخه ما داریم میریم مهمونی ،کسی قرار نیست که بیاد خونمون ،چرا اینقدر با عجله همه چی رو تمیز میکنی ؟؟؟» سرش را بالا آورد و با لبخند همیشگی اش ، به او گفت: «میخوام اگر یه وقت،امام زمان آمد خونمون ،خونم تمیز باشه ،خدارو چه دیدی شاید آقا یه نظری به خونه ی ما هم کرد .» حرف مادر را مانند مرواریدی گرانبها به اعماق قلبش برد و درِ صندوقچه اش را محکم بست تا هیچ گاه از یادش نرود . از آن روز سالیان سال میگذرد ،اما دختر ،هر روز صبح بلند میشود و خانه را مرتب میکند ،به این نیت که اگر آقا بیاید خانه اش نامرتب نباشد و شرمنده نشود. چقدر خوب است که حتی کار های خانه‌مان را به نیت آمدنش انجام دهیم . ✍🏻amini.nasab ˹@tollabolkarimeh˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پریشون و غمگین غریبانه و تنها همه جا رو گشتم رسیدم به اینجا ... ˹@tollabolkarimeh˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
1_1397189583.pdf
368.4K
˹@tollabolkarimeh˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌  روی صندلی پارک نشستم، برای چندمین بار ساعتم را نگاه کردم ودر دل گفتم:"کجایی پس دختر!؟" دست های کوچکی روی چشمانم قرار گرفت، با آن صدای زیبا و زبان شیرینش گفت:" اگه گفتی من کیم خاله پریسا؟" سرش را کج کرد روبروی صورتم بوسه ی محکمی روی گونه اش نشاندم و دست هایش رااز روی چشمانم برداشتم و گفتم:" تو عزیزدل خاله پریسایی" موهایش را خرگوشی بسته بود و گیره های پاپیونی صورتی روی سرش، بانمک ترش کرده بود. یک لباس عروسکی صورتی،سفید هم پوشیده بود وقتی چشمم به پاهای عریانش افتاد خیلی ناراحت شدم اما بخاطر میترا چیزی نگفتم! ترسیدم ناراحت شود. جست و خیر کنان روبرویمان راه افتاد و با هر پرش دل من از جا کنده شد که نکند دامن پیراهنش بالا برود! خون خونم را می خورد رو کردم به میترا و گفتم:" هنوز خیلی هوا گرم نشده ها" و ترگل را نشانش دادم. منظورم را متوجه شدچادرش را مرتب کرد و گفت:" پریسا، ترگل هنوز به سن تکلیف نرسیده که!" امروز که میترا با چشم هایی اشک بار به خانه یمان آمد و گفت ترگل، چادر از سر برداشته و به تذکر های پدر و مادرش گوش نمی دهد تمام آن خاطرات کودکی ترگل از جلوی چشمم رد شد. افسوس که دوران طلایی کودکی ترگل به پایان رسیده و قلب ترگل از علف های هرز پر شده است! ✍🏻نرجس خرمی ˹@tollabolkarimeh˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نمونه سوال با جواب اصول2.pdf
408.8K
_کل اصول دو حلقه ثانی به صورت سوال و جواب' ۱۳۶ سوال با جواب 📲فوروارد فراموش نشه!🌹 ˹@tollabolkarimeh˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🔖توئیت گیلدا مورکرت، فعال ضد جنگ آمریکایی در وصف رهبر انقلاب [پرهیزگار، فروتن، مهربان، خردمند، باهوش، قوی]🤍❤️ 🇮🇷 ˹@tollabolkarimeh˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فقه استدلالی۴.pdf
197.6K
✍🏻نمونه سوال ۴ ۹۸/۹۹سال 📲فوروارد فراموش نشه!🌹 ˹@tollabolkarimeh˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. برای گـریـه کـردن در حـرم آنـــقـــدر دلـتــــنـــگــــــــم کــه حـتـی بـــا خــیــالــش تـنـگ مـیـگـردد دل تـنــگـم «لبیک یاحسین» ˹@tollabolkarimeh˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سکوت شیرین در آشپزخانه مشغول جمع کردن وسایل مادرشوهرم بودم که متوجه صحبتهای همسر و مادرشوهرم شدم. محمد گفت:《مامان جان من هستم تا علی بیاد دنبالتون، فاطمه میخواد با بچه ها بره خونه باباش اینا》 《اونا که پریشب خونه باباش اینا بودن برای چی دوباره میخوان برن؟》 《خوب تو طول هفته که همشون درس دارن نمیرسن برن چهارشنبه شب و جمعه ی سر میرن طوری که نیست》 یاد روزهایی برایم تداعی شد که محمد به دیدار مادرش می‌رفت و مادرش درخواست داشت شب دوباره به دیدارش برود یا آن روزهایی که می‌گفت:《 نری دو روز دیگه بیایا فردا حتما سرم بزن》 دیدار فرزند را فقط برای خودش میخواست. دلم گرفت. دهانم را پُر از جواب کردم؛ اما قبل از اینکه آنها را بیرون بریزم سخن امیرالمومنین علی علیه السلام را به یاد آوردم:《وَ داوُوا الغَضَبَ بِالصَّمتِ، غضب را با سکوت مداوا کنید.》 سکوت کردم و هیچ نگفتم. با خودم گفتم :《مادره به خاطر خدا چیزی نگم که دلش بشکنه. به جاش باید تجربه کسب کنم که هر چیزی را نگم، یاد بگیرم برای روزی که عروس دار شدم چیکار کنم و چی بگم.》 با خاطری آسوده از تصمیم بجایی که گرفته بودم به ادامه‌ی کارم مشغول شدم. ✍مریم نوری امامزاده‌ئی ˹@tollabolkarimeh˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا