7.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
_اگر این روزها بیش از همیشه مضطربید،
احساسات و افکار منفی آزارتان میدهد،
فشارهای روحی عجیب و سنگینی را بر خود حس میکنید؛
این ویدئو را پیشنهاد میکنیم!
#کلیپ 🎬
#استاد_شجاعی 🎙
#کتاب_صحیفه_جامعه_سجادیه📚
˹@tollabolkarimeh˼
CamScanner 06-06-2023 17.53.pdf
211.8K
📌نمونه سوال روانشناسی
#روانشناسی
#نمونه_سوال
👈 لطفا فوروارد کنید، موفق باشید🍃
˹@tollabolkarimeh˼
45917648.pdf
1.43M
📌نمونه سوال فقه ۱۰ (مکاسب)
#نمونه_سوال
#مکاسب
#سطح۳
👈 لطفا فوروارد کنید، موفق باشید🍃
˹@tollabolkarimeh˼
لبخند فرشته
در پارک روی زیرانداز نشسته بودم و به درخت شاهتوت و گردو های اطراف نگاه می کردم .
بچه ها با پدرشان بازی میکردند؛ گرگم به هوا وسطی بدو بدو
گاهی هم سراغ وسیله های بازی پارک می رفتند
عمیق نفس کشیدم بوی چمن اب داده شده را حس کردم ، افتاب از لابه لای شاخ و برگ درختان شعاع های نور زیبایی ساخته بود شعاع های نور را دنبال کردم که فرزندم گفت:" مامان بیا با بابا وایستید تا ومنو بهار وسط باشیم ."
به اطراف نگاه کردم پارک خلوت بود .
خواستم برخیزم که ماشینی در نزدیک ماشین ما ایستاد .
گفتم: "الان میخواهم میوه پوست بگیرم ، فعلا خودتان بازی کنید."
خیارها را پوست گرفتم و صدای مرد حواسم را پرت کرد عصبانی و ناراحت بودحرف میزد و چند دقیقه یکبار همسرش چیزی می گفت که اتشش گُر می گرفت .
همین طور پیش می رفتند کار به جای باریک می رسید
بچه هایشان ناراحت وگرفته به مادر و پدر نگاه می کردند .
بچه ها و پدرشان را برای خوردن میوه ها صدا کردم ، در چشمان همسرم نگاه کردم با اشاره به او فهماندم که خانواده کنارمان حالشان خوب نیست. برگشت و به خانواده کنارمان نگاهی انداخت.
از میوه ها برداشت و به سمت انها رفت به بچه ها تعارف کرد برای بازی دعوتشان کرد .
بچه ها خوشحال بلند شدند و بعد از چند دقیقه پدرشان هم به انها پیوست
حالا صدای خندیدن مرد و بچه هایش در پارک پیچیده بود .
و من صدای خنده فرشته ها را شنیدم .
✍ فاطمه تیرانداز
#طلبه_نوشت
˹@tollabolkarimeh˼
فصل ۱،۳،۶،۸،۱۰_230113_134035.pdf
1.5M
📌خلاصه کلام جدید
#جزوه
#کلام_جدید
👈 لطفا فوروارد کنید، موفق باشید🍃
˹@tollabolkarimeh˼
1_1949837748.pdf
482K
تلخیص نموداری فرق مذاهب
💯صد درصد کاربردی
#جزوه
#فرق_مذاهب
📩 ذخیره کن؛
شب امتحان به کارت میاد!
˹@tollabolkarimeh˼