قول های روز اول
وقتی از سرکار رسید، با لحنی غمگین و آمیخته با تردید، بهم گفت:«بخاطر کارم، باید برای زندگی بریم یه شهر دیگه، اوووم شهر....»
حرفش تمام نشده بود که دیگر همه چیز را فهمیدم، آنچه که می ترسیدم و میدانستم روزی به سراغم می آید، جلویم قد علم کرده.
حالا وقتی که تازه دوسال از زندگی مشترکمان نگذشته بود و تازه به شهر جدیدی آمده بودیم و دوستان خوبی پیدا کرده بودم، باید همه چیز را ول میکردم و همراهش می رفتم.
ناراحت شدم و به اتاق رفتم، با خودم گفتم:«آخه تازه اومدیم اینجا، تازه درسمو اینجا شروع کردم، تازه با شهر و مردم و فرهنگشون کنار اومدم، تازه.......»
در دل داشتم همش غر میزدم، که ناگهان چشمم به عکس مراسم ازدواجمان خورد.
کسی درون سرم مدام میگفت:«چی میگی؟مگه روزی که همسرت را انتخاب کردی،نمی دونستی سخته؟نمی دونستی کارش نظامیه؟نمی دونستی که قرار نیست فقط توی شادی ها و راحتی همراهش باشی؟هر چیزی که روزای اول گفتی همش کشک؟»
از خودم خجالت کشیدم، بیرون آمدم و لبخندی به رویش زدم،گفتم:«بریم،هر جا که قرار باشه زندگی کنیم،تا زمانی که کنار تو هستم همه چی قابل تحمله،توی همه ی لحظه ها کنارت می مونم.»
✍🏻فاطمه امینی نسب
#طلبه_نوشت
˹@tollabolkarimeh˼
34.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#پاسخ_به_شبهه
زمانیکه امام حسین ع به کربلا رفت مهرماه بود اون تایم اصلا هوا گرم نیست و عطش و گرما در کربلا نبوده!!
پس هر چی میگن دروغه😳
دلیل دیگشون برای دروغ بودن اینه که کودک شش ماهه اصلا گردن نداره که بخوان تیر بزنن به گردنش😔😡
شاید این شبهات امروز رو از آتئیست ها هم شنیده باشید👆👆
برای پاسخ به این سوالات کلیپ ببینید.
طــلاب الکــــریمــــــه
مربی کاربلد
از روزهایی که با او در یک تشکل دانشجویی، فعالیت می کردم زمان زیادی گذشته است. اما من هر وقت کار مهمی دارم و استرس میگیرم، نذر یکی از ائمه یا شهدا دعایی میخوانم.
دقیق یادم نیست آن روز در گلستان شهدا وقتی از دلهره ام برای شروع مسئولیت جدید در تشکل گفتم، چه گفت!
اما هر چه بود من سر سفره عقد نیز از همان توصیه استفاده کردم.
یادم هست زمانی که روی تخت زایشگاه بودم همانطور که مسئول واحد خواهران به من یاد داده بود توسل پیدا کردم.
دیروز پیام داد:"ماشین تون پیدا شد؟"
کوتاه جواب دادم :"نه! "
پاسخ داد :" نترس! مالکیت از بین نمیره، اگه توی این دنیا هم پیدا نشه، آخرت چند برابرش بر می گرده. "
به دلم نشست. آرام شدم و عظمت خدا در برابرم چندین برابر شد. خاصیت مربی همین است.
وقتی در اوج یک حادثه قرار می گیری، حرفی که باید بزند را می گوید و تو را به توحید می رساند. مربی کار بلد موقعیت شناس است. از دل حادثه تو را بیرون می آورد و به هدف ات نزدیک می کند.
✍🏻 مریم حمیدیان
#طلبه_نوشت
˹@tollabolkarimeh˼
1_2316077678.pdf
2.91M
📌 مجموعه #نمونه_سوالات_نحو عالی ۱
شهریورماه: ۱۳۹۹ ، ۱۴۰۰
دیماه: ۱۳۹۳ ، ۱۳۹۷ ، ۱۴۰۰
#نحوعالی
#نمونه_سوال
˹@tollabolkarimeh˼
29.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅حماسه آفرینی امام جمعه انقلابی دزفول
در حمایت از آمرین به معروف و (بانوی شیرازی)
❌این غیرت مرد ایرانیست؟؟
❌ مردم شما را سر جای خودتون خواهند نشاند
#حجاب #امر_به_معروف
💌 #طلبه_نوشت
مادرم از تمام دنیا فقط یک خالهی پیر داشت.قدش خمیده بود و عینک ته استکانی با فریم مشکی استفاده میکرد.دسته ی عینک را با کش به پشت سرش محکم میکرد .یک کیسه ی کوچک بر گردن داشت و سمعک مدل قدیمیاش را در آن نگه داری میکرد.
خانه اش یک اتاق دو در سه بود ؛پر از وسیله های ریز و درشت. علاالدین نفتی را که روشن میکرد جایی برای پهن کردن رخت خوابش نمیماند.
گاهی مادرم ظرف غذایی به دستم میداد تا به او برسانم.بچه بودم و این پیرزن بیآزار را دوست نداشتم.فکر میکنم او هم متوجه این موضوع بود.
ماه محرم یکی از آشنایان فوت شد.خاله خانم تازه به منزل ما آمده بودند.مادرم با آرامش برایش توضیح داد که برای مراسم تدفین باید بروند و از او خواهش کرد ناهار را منزل ما میل کنند.
چشم غره ای هم به من رفت که فهمیدم نباید رفتاری ناشایست با او داشته باشم.
اول خودم را مشغول تلویزیون کردم ،پیرزن بیچاره که گوش هایش درست نمیشنید ساکت نشست .دلم برای مظلومیتش سوخت. ساعتی بعد ناهار را کشیدم و سعی کردم مهربان به نظر برسم.
بعد از غذا شروع به صحبت کرد.از امام حسین و ماه محرم ،قصه ها و شعر هایی برایم خواند که مشابهاش را جایی نخوانده بودم.
گاهی گریه میکرد،آه میکشید و قصیده میخواند.آن روز یک روضه ی دو نفره برگزار کردیم که شبیه هیچ روضه ای نبود.
به برکت این روضهی کوچک بود که مهر این پیرزن در دلم نشست.
✍🏻مریم سادات موسوی خواه
#راویان_روضه
˹@tollabolkarimeh˼
1_5058280118.pdf
771.3K
جزوه اصول ۲ کاربردی
تایپ شده
#جزوه #اصول۲
#اصول_فقه
📱فوروارد قشنگ تره!
˹@tollabolkarimeh˼