❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
#بی_قرار_شهادت
#پارت_نهم
(خانه )
فاطمه :الووو...سلام آقا سعید 😁
سعید :سلام خانم 😍
فاطمه :بهتری آقا سعید
سعید :بله.... شما از کجا میدونی😯
فاطمه :از داداش محمد پرسیدم 😁
سعید:بله....خوب چخبر فاطمه خانم 😃
فاطمه :هیچی سلامتی....فقط زنگ زدم هم حالتون را بپرسم...و برای فردا شب دعوتتون کنم
سعید :بله فردا شب چخبره 😁
فاطمه :یک مهمونی کوچیک گرفتیم...که آقارسول و رها خانم هم هستند
سعید :شد ما یکجا باشیم رسول نباشه 😄
فاطمه:عههه.... سعید حسودی می کنی
سعید :نه شوخی کردم 😃
فاطمه:پس فردا می بینمت 😁
سعید:خدانگهدار....مراقب خودت باش
فاطمه :فعلا...شماهم همینطور
(فردا شب )
سعید :دینگ...دینگ
محمد :آمدم....به آقا سعید
سعید :سلام آقا
محمد :بفرمایید...خوش آمدید 😁
فاطمه :سلام آقا سعید 😃😍
سعید :سلام فاطمه خانم ☺️😁
رسول :سلام سعید
سعید:مثل اینکه آقا رسول زودتر از ما تشریف آوردن 😂😂
محمد :بله 😂😂
رها:سلام آقا سعید 😊
سعید:رها خانم😮
رها:بله 😁
سعید:باورم نمیشه..اون موقعه که دیدمتون یک دانشجو بودید 😄
امیر علی :شلام عمو شعید
سعید :شلام عمو جون
فاطمه:سعید خجالت بکش زشته 😆
سعید:دارم صحبت می کنم 😄
رها خانم پسر شماست
رها:دست بوست شماست 😊
سعید:ولی اصلا حلال زاده به داییش نرفته 😄
رسول :دست شما درد نکنه😕🙁مگه من چمه
سعید:چت نیست 😄
رسول:😐😐😐
محمد:خیلی خوب حالا بحث نکنید
سعید :چشم 😄
رسول :سعید...تلفنت داره زنگ میخوره
سعید:عهههه
رسول :اره 😆
سعید :الووو.....
(چند دقیقه بعد)
محمد :رسول سعید کجا رفت
رسول:الان میاد
محمد :خب برو دنبالش....شام سردشد
رسول :چشم الان
محمد:نشستی که پاشو
رسول :چشم 😏
محمد :🤨🤨
رسول :😃😯
رسول:سعیدددد....سعیددد
سعید:الان میام
رسول: کجای تو یک ساعته..گشنمه
سعید:از دست تو...ریحانه جان کاری نداری....خداحافظ
رسول :ریحانه خانم بود 😁
سعید:نیشتو ببند 🤨
رسول :😐😐😐
سعید :خیلی پرویی 😒
رسول :خیلی خوب توهم 😁
محمد:بیایید دیگه...اگر تا 1دقیقه دیگه نیایید باید ظرف هارا بشورید هاااا
رسول :اوه..من رفتم 😁
اخخخخخ😩😫
سعید:چی شددد
رسول :بامخ رفتم توی دیوار 😰
سعید:خوب چشماتو باز کن😂😂😂
رسول:😒😒😒
سعید:الان شام میخورنا
رسول:عههه...بریم...بریم
آنچه خواهید خواند:
کجاییی؟؟؟
امر خیر🤨
شرمنده کردید 😁
پاشو ببینم
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️