📚 #معرفی_کتاب
📙 کتاب فرنگیس
خاطرات بانو فرنگیس حیدرپور
✍به قلم خانم مهناز فتاحی
نام فرنگیس حیدرپور که می آید همه به یاد تبرش می افتیم که یک بعثی صدامی را از پا در آورد و یکی را به اسارت می گیرد و مجسمه ی این اقدام شجاعانه. اما وقتی کتاب فرنگیس را می خوانی می بینی فرنگیس مانند تمام زنان و مادران این سرزمین به شدت مادر است و زنی که در برابر حوادثی که به ناگاه سراغ او و هم ولایتی هایش می آید تسلیم نمی شود. حتی عقب نشینی او از روستا در برابر خونخواران بعثی بخاطر ویژگی مادرانه اش است نه ترس و تسلیم او. ایشان با اقتدا به حضرت زینب کبری سلام الله علیها کودکان و زنان و سالخوردگان را به کوه و صخره می برد تا در برابر هجوم بمباران های صدامیان در امان باشند و این بارها و بارها انجام می شود. در تمام طول این حوادث عجیب وظیفه مادرانه و خواهرانه و دخترانه خود را فراموش نمی کند. باید کتاب را خواند و بر آنچه بر ایشان و خانواده و هم ولايتي هایش در طول هشت سال دفاع مقدس گذشته درس شجاعت و مقاومت آموخت.
📎شرح از آقای سعید عرب
#ادبیات_دفاع_مقدس
#جنگ_تحمیلی
#فرهنگ_کتابخوانی
#فرهنگ_سازی
#کتاب
#کتابخوانی
#معرفی
#پیام
#هنروین
#رسانه_واج
🌐رسانه خبری واج
@vaj_media✔️
گروه رسانه واج
📚#معرفی_کتاب 📘مرا با خودت ببر ✍نوشته مظفر سالاری مرا با خودت ببر" یک اثر رمانی پر از حوادث است، ک
🔖#یک_قاچ_کتاب
📘مرا با خودت ببر
✍نوشته مظفر سالاری
اولین بار بود که آمال خانهشان را میدید. ابراهیم اتاقهایی را که تعمیر شده بود، نشانش داد.
- تا چشم به هم بزنی، می بینیکه زندگیمان را شروع کردهایم! آمال دست و صورت مادر را بوسید و کلوچۀ بزرگ و مخصوصی را که داخل دستمالی بود، به او داد.
- خیلی ضعیف شدهاید! اگر از این کلوچه بخورید، حالتان بهتر میشود! برای شما درست کردهام! مادر استقبالی نشان نداد و تشکر نکرد. پرسید: «مطمئنی که آن عفریته چیزی در خمیر این کلوچه نریخته است؟ »
آمال سر تکان داد و لبخند زد. اگرچه مادر اکراه داشت، آمال موهایش را شانه زد و کمک کرد لباسش را عوض کند.
- فردا زودتر میآیم و شما را به حمام میبرم! مادر حرفی نزد.
ابراهیم از چاه آب کشید و آمال لباسها را در حیاط شست و روی بند انداخت. موقع رفتن، ابراهیم به او گفت: «کاش به آن خانه برنمیگشتی و همین جا میماندی! »
- اگر به حج رفته بودی، میماندم، هرچند مادرت با من حرف نمیزد و بداخلاقی میکرد. فراموش نکن هنوز نامحرمیم! آمال که رفت، مادر کلوچه را که در سینی چوبی بود، از خود دور کرد. - من به این نان تیره رنگ لب نمیزنم. ابراهیم گوشهای از آن را کند و در دهان گذاشت.
- به به! خیلی خوشمزه است! آمال این کلوچۀ چاق و چلۀ زنجبیلی را برای شما درست کرده است! تکۀ دیگری کند و به دهان مادر نزدیک کرد.
#کتاب #کتابخوانی
#معرفی_کتاب
#فرهنگ_سازی
#فرهنگ_کتابخوانی
#کتاب_مذهبی #کتاب_تاریخی
#هنروین #مرکز_پیش_رشد
#رسانه_واج
🌐رسانه خبری واج
@vaj_media✔️