🌺 با سلام و عذرخواهی مجدد بابت مشکلی که در برگزاری کلاس امروز پیش آمد
جلسه آنلاین استاد تقوی به ساعت 5 تا 7 عصر امروز موکول شد 👇
لینک ورود :
https://www.skyroom.online/ch/mouod/hamayesh
سپاس از صبوری شما بزرگواران
🖋#حدیث_غدیر
🌹امام على (ع) می فرمایند:
(در این روز) به یکدیگر نیکویى کنید تا خدا دوستیتان را پایدار کند.
به همدیگر نعمت خدا را تبریک بگوئید؛ همانطور که خداوند در این روز با چندین برابر عیدهاى دیگر پاداش دادن به شما تبریک گفته؛
اینگونه پاداشها جز در روز عید غدیر نخواهد بود.❤️
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🎉😍۶ روز تا غـــدیر😍🎉
#غدیر
@Vajebefaramushshode
🛑 سریال آقازاده و پیچ تاریخی انقلاب اسلامی
بعد از مدتها به توصیه برخی دوستان سریال آقازاده را دیدم.
سریالی خوش ساخت، فیلم نامه قوی، امیدوار کننده و جذاب است.
واکنش ها به آن برای من جالب بود، در همین 5 قسمت، داد بسیاری از آقایان آقازاده پرپر در آمده و این در حالیست که این سریال دارد مردم را به لحاظ ذهنی، روانی و ادراکی برای یک مرحله مهم برای ادامه مسیر انقلاب اسلامی آماده میکند.
دقیقا همان مسیر و نقشه راهی که امام خامنه ای عزیز در بیانیه گام دوم انقلاب به آن اشاره کرده بودند.
یعنی نمایش عدالت نظام و اراده آن در برخورد با مفاسد در هر جایگاهی...
البته باید این را بدانیم مبارزه با فساد قطعا هزینه خواهد داشت اما قطعا مورد رضایت امام زمان عج و شهدا و حضرت آقا خواهد بود.
توصیه میکنم با رعایت شرایط سنی این سریال را ببینید و خود را برای گذر از پیچ تاریخی در این شرایط که دشمنان خارجی و جریان نفوذ داخلی آخرین فشارهایشان را دارند به انقلاب وارد میکنند، آماده کنید.
ما به فرمایشات رهبر حکیم انقلاب اسلامی ایمان داریم و قطعا فردای ما، فردای روشنی خواهد بود...
به این موج ها امیدوار باشید چراکه اقیانوس انقلاب را از لحن ها پاک خواهد کرد ان شا الله .
واجب فراموش شده 🇵🇸
🛑 سریال آقازاده و پیچ تاریخی انقلاب اسلامی بعد از مدتها به توصیه برخی دوستان سریال آقازاده را دیدم.
🔴تیغ سانسور بر گردن سریال آقازاده/مسئولان مربوطه چه پاسخی برای ممیزی آقازاده دارند!؟
🔹🔸«همچنان درگیر کاتهای دستوری؛
امیدوارم به پخش برسیم.
تهیهکننده چند قدم تا CCU» این جملات استوریای بود که در صفحه شخصی #امیرشیبان_خاقانی تدوینگر سریال «آقازاده» منتشر شد و در صفحات فیلمبردار، صدابردار و بازیگران اصلی سریال بازنشر شد.
آنها که با هشتگ «نه به سانسور» از ممیزی گسترده قسمت ششم سریال، آن هم ساعتی مانده به پخش آن نوشتند.
♦️سریال «آقازاده» که دو روز پیش قسمت ششم آن با ساعتی تاخیر در پلتفرمهای فیلیمو و نماوا به نمایش درآمد، در هفتههای اخیر به خاطر توجهش به مسائل سیاسی اجتماعی و اشارههایی به برخی پروندههای فساد اقتصادی سروصدای بسیاری به پا کرده و برخی سکانسهای آن به صورت گسترده در فضای مجازی منتشر شده و مورد بحث قرار گرفته است.
♦️شاید همین مساله هم باعث حساسیتهای بیشتر روی سریال و اعمال ممیزیهای عجیب برای قسمتهای جدید آن شده باشد به طوری که طبق شنیدههای #خبرنامه_سینما_انقلاب قسمت ششم سریال «آقازاده» حدود ۱۵دقیقه حذفی داشته است.
حذفیاتی که در برخی سکانسها کاملا مشخص و واضح است و نظرات مخاطبان سریال در شبکه های اجتماعی هم از نارضایتی آنها از این سانسور گسترده حکایت دارد.
♦️نکته قابل توجه این است که سریال «آقازاده» در قسمت ششم سفر حامد تهرانی و راضیه به مشهد را روایت میکند و سکانسهای پخش شده در این قسمت بار معنوی زیادی دارد و این مساله که چطور این قسمت مشمول این همه ممیزی شده هم جای سوال دارد.
❌اما حذفیات قسمت ششم «آقازاده» چه بوده است؟
♦️اکانت رسمی سریال «آقازاده» در توئیتر در پاسخ به سوال یکی از مخاطبانش درباره این موضوع نوشته است:
«امروز که با تاخیر به پخش رسیدیم ولی اتفاقا بچههای #آقازاده هم متعجبند و باور نمیکنند حرفهایی درباره #نماز، #ایمان و معنویت و ارادت به امام رضا(ع) حذف بشه.»
♦️این درحالیاست که در ماه های اخیر سازمان سینمایی به خاطر کیفیت پایین و محتوای نامناسب برخی سریالهای شبکه نمایش خانگی مورد انتقاد قرار گرفته است و باید دید چطور برخی از مسائل #تابو در برخی از سریالهای شبکه نمایش خانگی به راحتی مجوز میگیرند اما قسمتی از یک سریال که بخش اعظم آن به مسائل معنوی و اعتقادات دینی اشاره دارد گرفتار تیغ تیز سانسور میشود.
این سوالی است که امیدواریم مسوولان مربوطه به زودی پاسخی برای آن ارائه دهند.
♦️نظارتی که بر محتوای سریالهای شبکه نمایش خانگی تا جایی رها شده که این روزها شاهد اوج گرفتن بیبند و باری، ولنگاری، عشقهای مثلثی، خیانت و ... در این حیاط خلوتی هستیم که هیچکس متولی نظارت بر آن نیست!
در حال حاضر متولی صدور مجوزها و نظارت بر محتوای شبکه نمایش خانگی، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی بوده که قرار است این وظیفه به ساترا واگذار شود که ظاهرا ارشاد این حیطه را به حیاط خلوتی برای تولید آثار ضد خانواده تبدیل کرده که نظارتی هم بر محتوای آنها نیست که شاهد وفور عشق های مستطیلی و ذوزنقه ای در سریال های این روزهای شبکه نمایش خانگی نظیر دل و همگناه و ... هستیم.
@Vajebefaramushshode
#کلام_شهید♥️
ظهور اتفاق می افتد
ولی مهم این است که ما کجای این #ظهور باشیم⁉️
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن🌷
¸.•*´¨*•.¸ ♡🦋♡ ¸.•*´¨*•.¸
🍃🌹🍃🌹
@Vajebefaramushshode
واجب فراموش شده 🇵🇸
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش 4⃣1⃣#قسمت_چهاردهم 💠 بدن بیسر مردان در هر گوشه رها شده و دختران و زن
❣﷽❣
📚 #رمان
💥 #تنها_میان_داعش
5⃣1⃣#قسمت_پانزدهم
💠 در انتظار آغاز عملیات ۱۵ روز گذشت و خبری جز خمپارههای #داعش نبود که هرازگاهی اطراف شهر را میکوبیدند. خانه و باغ عمو نزدیک به خطوط درگیری شمال شهر بود و رگبار گلولههای داعش را بهوضوح میشنیدیم.
💢 دیگر حیدر هم کمتر تماس میگرفت که درگیر آموزشهای نظامی برای مبارزه بود و من تنها با رؤیای شکستن #محاصره و دیدار دوبارهاش دلخوش بودم.
💠 تا اولین افطار #ماه_رمضان چند دقیقه بیشتر نمانده بود و وقتی خواستم چای دم کنم دیدم دیگر آب زیادی در دبه کنار آشپزخانه نمانده است.
💢تأسیسات آب #آمرلی در سلیمانبیک بود و از روزی که داعش این منطقه را اشغال کرد، در لولهها نفت و روغن ریخت تا آب را به روی مردم آمرلی ببندد. در این چند روز همه ذخیره آب خانه همین چند دبه بود و حالا به اندازه یک لیوان آب باقی مانده بود که دلم نیامد برای چای استفاده کنم.
💠 شرایط سخت محاصره و جیرهبندی آب و غذا، شیر حلیه را کم کرده و برای سیر کردن یوسف مجبور بود شیرخشک درست کند. باید برای #افطار به نان و شیره توت قناعت میکردیم و آب را برای طفل #شیرخواره خانه نگه میداشتم که کتری را سر جایش گذاشتم و ساکت از آشپزخانه بیرون آمدم.
💢 اما با این آب هم نهایتاً میتوانستیم امشب گریههای یوسف را ساکت کنیم و از فردا که دیگر شیر حلیه خشک میشد، باید چه میکردیم؟
💠 زنعمو هم از ذخیره آب خانه خبر داشت و از نگاه غمگینم حرف دلم را خواند که ساکت سر به زیر انداخت. عمو #قرآن میخواند و زیرچشمی حواسش به ما بود که امشب برای چیدن سفره افطار معطل ماندهایم و دیدم اشک از چشمانش روی صفحه قرآن چکید.
💢 در گرمای ۴۵ درجه تابستان، زینب از ضعف روزهداری و تشنگی دراز کشیده بود و زهرا با سینی بادش میزد که چند روزی میشد با انفجار دکلهای برق، از کولر و پنکه هم خبری نبود. شارژ موبایلم هم رو به اتمام بود و اگر خاموش میشد دیگر از حال حیدرم هم بیخبر میماندم.
💠 یوسف از شدت گرما بیتاب شده و حلیه نمیتوانست آرامَش کند که خودش هم به گریه افتاد. خوب میفهمیدم گریه حلیه فقط از بیقراری یوسف نیست؛ چهار روز بود عباس به خانه نیامده و در #سنگرهای شمالی شهر در برابر داعشیها میجنگید و احتمالاً دلشوره عباس طاقتش را تمام کرده بود.
💢 زنعمو اشاره کرد یوسف را به او بدهد تا آرمَش کند و هنوز حلیه از جا بلنده نشده، خانه طوری لرزید که حلیه سر جایش کوبیده شد.
💠 زنعمو نیمخیز شد و زهرا تا پشت پنجره دوید که فریاد عمو میخکوبش کرد :«نرو پشت پنجره! دارن با #خمپاره میزنن!» کلام عمو تمام نشده، مثل اینکه آسمان به زمین کوبیده شده باشد، همه جا سیاه شد و شیشههای در و پنجره در هم شکست.
💢من همانجا در پاشنه در آشپزخانه زمین خوردم و عمو به سمت دخترها دوید که خردههای شیشه روی سر و صورتشان پاشیده بود.
💠 زنعمو سر جایش خشکش زده بود و حلیه را دیدم که روی یوسف خیمه زده تا آسیبی نبیند. زینب و زهرا از ترس به فرش چسبیده و عمو هر چه میکرد نمیتوانست از پنجره دورشان کند.
💢 حلیه از ترس میلرزید، یوسف یک نفس جیغ میکشید و تا خواستم به کمکشان بروم غرّش #انفجار بعدی، پرده گوشم را پاره کرد. خمپاره سوم درست در حیاط فرود آمد و از پنجرههای بدون شیشه، طوفانی از خاک خانه را پُر کرد.
💠 در تاریکی لحظات نزدیک #اذان مغرب، چشمانم جز خاک و خاکستر چیزی نمیدید و تنها گریههای وحشتزده یوسف را میشنیدم.
💢هر دو دستم را کف زمین عصا کردم و به سختی از جا بلند شدم، به چشمانم دست میکشیدم اما حتی با نشستن گرد و خاک در تاریکی اتاقی که چراغی روشن نبود، چیزی نمیدیدم که نجوای نگران عمو را شنیدم :«حالتون خوبه؟»
💠 به گمانم چشمان او هم چیزی نمیدید و با دلواپسی دنبال ما میگشت. روی کابینت دست کشیدم تا گوشی را پیدا کردم و همین که نور انداختم، دیدم زینب و زهرا همانجا پای پنجره در آغوش هم پنهان شده و هنوز از ترس میلرزند.
💢 پیش از آنکه نور را سمت زنعمو بگیرم، با لحنی لرزان زمزمه کرد :«من خوبم، ببین حلیه چطوره!»
💠 ضجههای یوسف و سکوت محض حلیه در این تاریکی همه را جان به لب کرده بود؛ میترسیدم #امانت عباس از دستمان رفته باشد که حتی جرأت نمیکردم نور را سمتش بگیرم.
💢 عمو پشت سر هم صدایش میکرد و من در شعاع نور دنبالش میگشتم که خمپاره بعدی در کوچه منفجر شد. وحشت بیخبری از حال حلیه با این انفجار، در و دیوار دلم را در هم کوبید و شیشه جیغم در گلو شکست...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🍃🌹🍃🌹
@Vajebefaramushshode
4_1047391082947543072.mp3
5.94M
🔉 مداحی بسیار زیبا
🎤با نوای: #سیدرضا_نریمانی
🌷ما همه میریم #شهدا هستن ..
🌷قرآنمون میگه شهید #زِندست
🌹🍃🌹🍃
@Vajebefaramushshode
💥💫💥💫💥💫💥
✍ دست نوشته سردار اسلام حاج #قاسم_سلیمانی که در دیدار با
خانواده شهیدحسین بواس🌷 این جمله را روی تصویر شهـ♥️ـید نوشت:
📝بسمه تعالی. فدای این #دست هایی که در "راه خدا" داده شد😭
#شهید_حسین_بواس🌷
#شبتون_شهدایی🌙
🍃🌹🍃🌹
@Vajebefaramushshode
❣ #سلام_امام_زمانم❣
🌳سلام ای معنی آیات قرآن 📖
✨بیا با هم ببندیم #عهد و پیمان
🌳در آن لحظه که هنگام #فرج شد
✨اشاره کن سر راهت دهیم جان♥️
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@Vajebefaramushshode
🌱صبـ☀️ـح بود و مى تابيد‼️
از لب #تو لبــــخندى☺️
🍂ديدش از سر #غيرت
و آفتاب غمگين💔 شد
🌱تا كــــنار #زيــــبــايى
#مهــربانى ات گــ🌹ــل كرد
🍂در بــهــ🌸ــار شيدايى،
گل به #سبزه آذين شد☘
#شهید_امید_اکبری
#سلام_صبحتون_شهدایی🌺
🍃🌹🍃🌹
@Vajebefaramushshode
مداحی_آنلاین_برای_رهایی_از_بلا_چه_کنیم؟_آیت_الله_مجتهدی_تهرانی.mp3
3.96M
♨️برای رهایی از بلا چه کنیم؟!
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤 #آیت_الله_مجتهدی_تهرانی
🍃🌹
@Vajebefaramushsode
واجب فراموش شده 🇵🇸
❌ #عواقب_ترک امر به معروف و نهی از منکر 0⃣1⃣ عذاب عمومی نازل می شود! ✳️ امیرالمؤمنین می فرماید ک
❌ #عواقب_ترک امر به معروف و نهی از منکر
1⃣1⃣ امر به معروف و نهی از منکر نکنی بزرگوار؛ کم کم به صورت یه آدمِ مُنزوی درمیای!
✅ به فرموده امیرالمومنین به صورت
×× یک مُرده بی خاصیت: مَیِّتٌ بَینَ الْأحیاءِ
×× یه آدمِ مُنفعلِ گوشه گیره
×× مُنزویِ بی اثرهِ....
♨️ تقریباً شما دارید یادِ اسلامِ مُتِحَجِّر می اُفتید ها!
❎ اسلامِ آمریکایی دو شاخه داره دیگه:
یکیش اسلامِ مُتِحَجِّر و گوشه گیر و منزوی
و در واقع یه آدم گَردن کَج کَرده ای که همش
پیش خدا نماز می خونه
ولی مُنفعل است، #اثر_گذار نیست،
اثرپذیر است!
✍ برگرفته از سلسله مباحث استاد علی تقوی با موضوع انسان مصلح
#احیای_واجب_فراموش_شده
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
@Vajebefaramushshode
⚜حجاب لاکچری باطعم #اینستاگرام⚜
🔰سر صحبتم با محجبه ها و بچه های مذهبی هست که تو فضای مجازی با حجاب و سفرهای زیارتی و هر کار دیگه ای به اصطلاح تبلیغ دین می کنن👇👇
🔹وقتی اسلام را گره زدیم به یک روسری، باید فکر افتادن آن هم باشیم!
🔹اگر اسلام را گره زدیم به شوی همسرداری، باید فکر زمان طلاق هم باشیم!
🔹اگر اسلام را گره زدیم به ریش و عمامه، به فکر خلوتهای بی ریش و عمامه هم باید باشیم!
🔹 من #نماز میخوانم
من #قرآن میخوانم
من #مذهبی هستم
من کربلا رفتم
خب خدا رو شکر ...
چه دردی درمان میکند که این را جار بزنم و بکوبم بر سر دیگران؟
خب شمر هم کربلا رفته، قرآن و نماز خوانده، خانمش هم حتما #حجاب داشته است.
خب که چی؟
🔹به جای فخر فروشی کاش خودمان را متهم بدانیم، همیشه جاده را لغزنده بدانیم، همیشه پناه ببریم به خدا و به این فکر کنیم که فردا ممکن است روسری ما بیافتد!
✅ نگاه نکنید به طول رکوع، نگاه کنید به صدق و امانتداری ...
(امام صادق ع)
✅راه تبلیغ حجاب و نماز و کربلا این است که انسان صادق و پاک و امانتداری باشیم، نه اینکه #فخر بفروشیم به عالم ...
@Vajebefaramushshode
#حدیث_غدیر
🌹امام كاظم(علیه السلام) فرمودند:
ولايت على(علیه السلام) در كتابهاى همه پيامبران ثبت شده است و هيچ پيامبرى مبعوث نشد، مگر با ميثاق نبوت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) و امامت على(ع)🌷
📚سفينة البحار ،جلد 2 ،صفحه691.
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🎉😍۵ روز تا غـــدیر😍🎉
@Vajebefaramushshode
#فقط_برای_خدا ♥️
💠آمد به خط فاطمیون. شب شکه شد. گفتیم لابد می رود یک جایی دور از هیاهوی رزمنده ها استراحت کند.
کفش هایش را گذاشت...
#عکس_باز_شود👆
#شهید_قاسم_سلیمانی🌷
🌹🍃🌹🍃
@Vajebefaramushshode
واجب فراموش شده 🇵🇸
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش 5⃣1⃣#قسمت_پانزدهم 💠 در انتظار آغاز عملیات ۱۵ روز گذشت و خبری جز خمپا
❣﷽❣
📚 #رمان
💥 #تنها_میان_داعش
6⃣1⃣#قسمت_شانزدهم
💠 در فضای تاریک و خاکی اتاق و با نور اندک موبایل، بلاخره حلیه را دیدم که با صورت روی زمین افتاده و یوسف زیر بدنش مانده بود.
💢 دیگر گریههای یوسف هم بیرمق شده و بهنظرم نفسش بند آمده بود که موبایل از دستم افتاد و وحشتزده به سمتشان دویدم.
💠 زنعمو توان نداشت از جا بلند شود و چهار دست و پا به سمت حلیه میرفت. من زودتر رسیدم و همین که سر و شانه حلیه را از زمین بلند کردم زنعمو یوسف را از زیر بدنش بیرون کشید.
💢چشمان حلیه بسته و نفسهای یوسف به شماره افتاده بود و من نمیدانستم چه کنم. زنعمو میان گریه #حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها) را صدا میزد و با بیقراری یوسف را تکان میداد تا بلاخره نفسش برگشت، اما حلیه همچنان بیهوش بود که نفس من برنمیگشت.
💠 زهرا نور گوشی را رو به حلیه نگه داشته بود و زینب میترسید جلو بیاید. با هر دو دست شانههای حلیه را گرفته بودم و با گریه التماسش میکردم تا چشمانش را باز کند.
💢صدای عمو میلرزید و با همان لحن لرزانش به من دلداری میداد :«نترس! یه مشت #آب بزن به صورتش به حال میاد.» ولی آبی در خانه نبود که همین حرف عمو #روضه شد و ناله زنعمو را به #یاحسین بلند کرد.
💠 در میان سرسام مسلسلها و طوفان توپخانهای که بیامان شهر را میکوبید، آوای #اذان مغرب در آسمان پیچید و اولین روزهمان را با خاک و خمپاره افطار کردیم.
💢 نمیدانم چقدر طول کشید و ما چقدر بال بال زدیم تا بلاخره حلیه به حال آمد و پیش از هر حرفی سراغ یوسف را گرفت.
💠 هنوز نفسش به درستی بالا نیامده، دلش بیتاب طفلش بود و همین که یوسف را در آغوش کشید، دیدم از گوشه چشمانش باران میبارد و زیر لب به فدای یوسف میرود.
💢 عمو همه را گوشه آشپزخانه جمع کرد تا از شیشه و پنجره و موج #انفجار دور باشیم، اما آتشبازی تازه شروع شده بود که رگبار گلوله هم به صدای خمپارهها اضافه شد و تنمان را بیشتر میلرزاند.
💠 در این دو هفته #محاصره هرازگاهی صدای انفجاری را میشنیدیم، اما امشب قیامت شده بود که بیوقفه تمام شهر را میکوبیدند.
💢 بعد از یک روز #روزهداری آنهم با سحری مختصری که حلیه خورده بود، شیرش خشک شده و با همان اندک آبی که مانده بود برای یوسف شیرخشک درست کردم.
💠 همین امروز زنعمو با آخرین ذخیرههای آرد، نان پخته و افطار و سحریمان نان و شیره توت بود که عمو مدام با یک لقمه نان بازی میکرد تا سهم ما دخترها بیشتر شود.
💢 زنعمو هم ناخوشی ناشی از وحشت را بهانه کرد تا چیزی نخورَد و سهم نانش را برای حلیه گذاشت. اما گلوی من پیش عباس بود که نمیدانستم آبی برای #افطار دارد یا امشب هم با لب خشک سپری میکند.
💠 اصلاً با این باران آتشی که از سمت #داعشیها بر سر شهر میپاشید، در خاکریزها چهخبر بود و میترسیدم امشب با #خون گلویش روزه را افطار کند!
💢 از شارژ موبایلم چیزی نمانده و به خدا التماس میکردم تا خاموش نشده حیدر تماس بگیرد تا اینهمه وحشت را با #عشقم قسمت کنم و قسمت نبود که پس از چند لحظه گوشی خاموش شد.
💠 آخرین گوشی خانه، گوشی من بود که این چند روز در مصرف باتری قناعت کرده بودم بلکه فرصت همصحبتیام با حیدر بیشتر شود که آن هم تمام شد و خانه در تاریکی محض فرو رفت.
حالا دیگر نه از عباس خبری داشتیم و نه از حیدر که ما زنها هر یک گوشهای کِز کرده و بیصدا گریه میکردیم.
💠 در تاریکی خانهای که از خاک پر شده بود، تعداد راکتها و خمپارههایی که شهر را میلرزاند از دستمان رفته و نمیدانستیم #انفجار بعدی در کوچه است یا روی سر ما!
💢 عمو با صدای بلند سورههای کوتاه #قرآن را میخواند، زنعمو با هر انفجار #صاحبالزمان (روحیفداه) را صدا میزد و بهجای نغمه مناجات #سحر، با همین موج انفجار و کولاک گلوله نیت روزه ماه مبارک #رمضان کردیم.
💠 آفتاب که بالا آمد تازه دیدیم خانه و حیاط زیر و رو شده است؛ پردههای زیبای خانه پاره شده و همه فرش از خردههای شیشه پوشیده شده بود.
💢چند شاخه از درختان توت شکسته، کف حیاط از تکه های آجر و شیشه و شاخه پُر شده و همچنان ستونهای دود از شهر بالا میرفت.
💠 تا ظهر هر لحظه هوا گرمتر میشد و تنور #جنگ داغتر و ما نه وسیلهای برای خنک کردن داشتیم و نه پناهی از حملات داعش.
💢 آتش داعشیها طوری روی شهر بود که حلیه از دیدار عباس ناامید شد و من از وصال حیدر! میدانستم سدّ #مدافعان شکسته و داعش به شهر هجوم آورده است، اما نمیدانستم داغ #شهادت عباس و ندیدن حیدر سختتر است یا مصیبت #اسارت...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🍃🌹🍃🌹
@Vajebefaramushshode
★🌟★♥️★🌟★
★نگاهت چه نوع #نگاهیست
❣که پایانی عمیق دارد
★خسته گیت را برجانم هدیه کن
❣ای که #شهادت را به خود هدیه کردی
#شهید_مهدی_محرابخانی⚘
#شبتون_شهدایی🌙
🍃🌹🍃🌹
@Vajebefaramushshode