eitaa logo
واجب فراموش شده 🇵🇸
1.1هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
118 فایل
💕 #خُداونـدا #بی_نگــاهِ لُطفــــِ #تــــُ هیچ ڪاری #بـــــِ سامان نمیرِسَــد 😍 نگــاهَـــت را از مــا نَــگـــیـر 🌸 ارتباط با مدیر کانال ↶ ↶ @man_yek_basiji_hastam 🌸 تبادلات ↶ ↶ @Sarbazeemam110
مشاهده در ایتا
دانلود
واجب فراموش شده 🇵🇸
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️#افتاب_در_حجاب 9⃣2⃣ #قسمت_بیست_نهم 💢چگونه مى توان این #حلقه ها را گشو
📚 ⛅️ 0⃣3⃣ 💢انگار اکنون این که ،... که ناى رفتن ندارد،... که به تیر مژگان بچه ها زخمى شده است.یک سو تو ایستاده اى ، سدى در مقابل سیل عاطفه بچه ها و سوى دیگر حسین ، عطشناك این زلال عاطفه . حسین اگر دمى دیگر بماند این سد# مى شکنتد و این سیل جارى مى شود... 🖤و به یقین بازگرداندن آب رفته به جوى ، غیر ممکن است... دستت را محکمتر به دو سوى خیمه🏕 مى فشارى و با و به امام مى گویى:حسین جان ! برو دیگر! و چقدر سخت است گفتن این کلام براى تو!... حسین از جا کنده مى شود.... پا بر رکاب مى گذارد، به سختى روى از خیمه برمى گرداند و عزم رفتن مى کند. 💢اما... اما اکنون است که قدم از قدم بر نمى دارد... و از جا تکان نمى خورد.تو ناگهان دلیل و ذوالجناح را مى فهمى که دلیل را ✨و آشکار پیش پاى ذوالجناح مى بینى ، اما نمى توانى کارى کنى که اگر دستت را از دو سوى خیمه رها کنى ... 🖤نه ... به حسین وابگذار این قصه را... که جز خود هیچ کس از عهده این عمر عظیم برنمى آید. همو که اکنون متوجه حضور پیش پاى شده است... و را به دور دیده است. 💢کى گریخته است این دخترك ! از روزن کدام استفاده کرده است و چگونه خود را به آنجا رسانده است ؟ به یقین تا پدر را از اسب فرود نیاورد و به آغوش نکشد، آرام نمى گیرد.... گواراى وجودت فاطمه جان ! کسى که به این لطافت دارد، باید که جایزه اى چنین را در بر بگیرد. 🖤هر چه باداباد... ! اگر قرار است خدا با تو تقدیر را به تاءخیر بیندازد، خوشا به سعادت دستهاى تو!نگاه اشکبار و التماس آمیز فاطمه ، پدر را از اسب فرود مى آورد. نیازى به کلام نیست.... این دختر به ، بهتر مى تواند حرفهایش را به کرسى بنشاند. 💢چرا که حرفهاى او است که و را بهتر از هر کس دیگر مى فهمد. از جا بر مى خیزد.... همچنان در سکوت ، دست پدر را مى گیرد و بر زمین مى نشاند، چهار زانو. و بعد خود بر روى پاهاى او مى نشیند، سرش را مى چرخاند، لب بر مى چیند، بغض کودکانه اش را فرو مى خورد و نگاه در نگاه پدر مى دوزد: 🖤پدر جان ! منزل زباله یادت هست ؟ وقتى خبر مسلم رسید؟ پدر مبهوت چشمهاى اوست: تو را بر روى نشاندى و بر کشیدى!پدر را فرو مى خورد... و از پشت پرده لرزان اشک😢 به او نگاه مى کند. 💢پدرجان! بوى یتیمى در شامه جهان پیچیده است.و بغضش مى ترکد.. و تو در میان هق هق گریه ات فکرمى کنى... که این دخترك شش ساله این حرفها را از کجا مى آورد. حرفهایى که این دم رفتن ، را مى کند:بابا! این بار که تو مى روى ، قطعا یتیمى مى آید. 🖤 گرد یتیمى از چهره ام بزداید؟ مرا بر روى زانوبنشاند و دست نوازش بر سرم بکشد؟ این کار را بکن بابا! که دستى به لطف دستهاى تو در عالم نیست.با دخترك،... جبهه حسین ، یکپارچه و مى شود... 💢 و اگر ، بغض خود را فرو نخورد و با دست و کلام و نگاهش ، زنان و دختران را به آرامش نخواند، گدازه هاى کودکان ، خیام را به آتش 🔥مى کشد.و حسین خوب مى داند... و تو نیز که این خواهش فاطمه ، فقط یک ناز کودکانه نیست ، یک کرشمه نوازش نیست ، یک نیاز عاطفى دخترانه نیست. 🖤 او دست ولایت حسین را براى مى طلبد، براى تعمیق ، براى ادامه . تو خوب مى دانى و حسین نیز که این مصیبت ، فوق طاقت فاطمه است... و اگر دست ولایت مدد نکند، فاطمه پیش از حسین ، قالب تهى مى کند و جان مى سپارد.این است که با همه عاطفه اش ، را در آغوش مى فشرد.. .... 🍃🌹🍃🌹 @Vajebefaramushshode