باید علــی برایِ ظهـورت دعا کـند
حرفِ پـــدر به رویِ پسـرمیکند اثر
#یاعلی
#امام_زمان
#اللهمعجللولیڪالفرج
@Vajebefaramushshode
دیگه کم کم گوشی ها رو بزاریـم ڪنار و به استقـباݪ معشـوق بریم🙃💔
در این شـب ها خادمتون رو حلال بفرمایـید و از دعاے خیرتـون محروم نڪنید✋🏻💔🥀
دعا براے فرج اقاے مهربونمون فراموش نشـه!!!! قبل از هر حاجتے
+ڪربلا رو مهدے زهرا بده قشنگ تره🙃❤️
+شہـدا رو واسطه قرار بدیـم...💔
#یاعلے✋🏻🍂
✍ #حرف
#عقایدت_رو_فریاد_بزن ❗️
⚠️چرا می ترسی چادری بشی؟
چرا خجالت می کشی جلو دیگران از چیزهایی که فکر می کنی درسته حرف بزنی؟
⚠️چرا روت نمیشه جلوی دیگران اونی که خودت دوست داری باشی ، باشی؟
⚠️چرا همه چیز برعکسه؟
مگه تو داری اشتباه میکنی که شرمنده ای؟
بذارید من یه چیزی به شما بگم...
شک ندارم ماها خیلی زیادیم...
شک ندارم #چادرانه ای ها خیلی بیشتر از چادری ها هستن..
خیلی ها هستن دلشون واقعا پاکه و ته قلبشون فقط دل به خدا و ائمه و شهدا و ... بستن💖💖
‼️اما چرا بترسیم؟
چرا اعتماد بنفس نداشته باشیم؟
⁉️چرا دچار #انزوا بشیم؟
چرا احساس کنیم اگر بیایم تو تیم خدا، هم ظاهر هم باطن طرد میشیم؟
یوسف زندانی رو چه کسی عزیز مصر کرد؟ غیر از خدا؟ ♥️
#شهید #حججی رو چه کسی عزیز دل همه کرد؟ غیر از خدا؟
تو دست پست ترین افراد باشی خدا عزیز دلت میکنه!
اگه پای خدا وایسی و کم نذاری براش
اعتماد کن به خدا ♥️ و #عقایدت رو فریاد بزن..💪 ببینم چند نفر #یاعلی میگن و چادری میشن
💔➖💔➖💔
@Vajebefaramushshode
واجب فراموش شده 🇵🇸
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش 2⃣#قسمت_دوم 💠 در تاریکی و تنهایی اتاق، خشکم زده و خیره به نام عدنان،
❣﷽❣
📚 #رمان
💥 #تنها_میان_داعش
3⃣#قسمت_سوم
💠 نزدیک شدنش را از پشت سر به وضوح حس میکردم که نفسم در سینه بند آمد و فقط زیر لب #یاعلی میگفتم تا نجاتم دهد.
💢با هر نفسی که با وحشت از سینهام بیرون میآمد #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را صدا میزدم و دیگر میخواستم جیغ بزنم که با دستان #حیدریاش نجاتم داد!
💠 بهخدا امداد امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بود که از حنجره حیدر سربرآورد! آوای مردانه و محکم حیدر بود که در این لحظات سخت تنهایی، پناهم داد :«چیکار داری اینجا؟»
💢از طنین #غیرتمندانه صدایش، چرخیدم و دیدم عدنان زودتر از من، رو به حیدر چرخیده و میخکوب حضورش تنها نگاهش میکند. حیدر با چشمانی که از عصبانیت سرخ و درشتتر از همیشه شده بود، دوباره بازخواستش کرد :«بهت میگم اینجا چیکار داری؟؟؟»
💠 تنها حضور پسرعموی مهربانم که از کودکی همچون برادر بزرگترم همیشه حمایتم میکرد، میتوانست دلم را اینطور قرص کند که دیگر نفسم بالا آمد و حالا نوبت عدنان بود که به لکنت بیفتد :«اومده بودم حاجی رو ببینم!»
💢حیدر قدمی به سمتش آمد، از بلندی قد هر دو مثل هم بودند، اما قامت چهارشانه حیدر طوری مقابلش را گرفته بود که اینبار راه گریز او بسته شد و #انتقام خوبی بابت بستن راه من بود!
💠 از کنار عدنان با نگرانی نگاهم کرد و دیدن چشمان معصوم و وحشتزدهام کافی بود تا حُکمش را اجرا کند که با کف دست به سینه عدنان کوبید و فریاد کشید :«همنیجا مثِ سگ میکُشمت!!!»
💢ضرب دستش به حّدی بود که عدنان قدمی عقب پرت شد. صورت سبزهاش از ترس و عصبانیت کبود شد و راه فراری نداشت که ذلیلانه دست به دامان #غیرت حیدر شد :«ما با شما یه عمر معامله کردیم! حالا چرا مهمونکُشی میکنی؟؟؟»
💠 حیدر با هر دو دستش، یقه پیراهن عربی عدنان را گرفت و طوری کشید که من خط فشار یقه لباس را از پشت میدیدم که انگار گردنش را میبُرید و همزمان بر سرش فریاد زد :«بیغیرت! تو مهمونی یا دزد #ناموس؟؟؟»
💢از آتش غیرت و غضبی که به جان پسرعمویم افتاده و نزدیک بود کاری دستش بدهد، ترسیده بودم که با دلواپسی صدایش زدم :«حیدر تو رو خدا!» و نمیدانستم همین نگرانی خواهرانه، بهانه به دست آن حرامی میدهد که با دستان لاغر و استخوانیاش به دستان حیدر چنگ زد و پای مرا وسط کشید :«ما فقط داشتیم با هم حرف میزدیم!»
💠 نگاه حیدر به سمت چشمانم چرخید و من #صادقانه شهادت دادم :«دروغ میگه پسرعمو! اون دست از سرم برنمیداشت...» و اجازه نداد حرفم تمام شود که فریاد بعدی را سر من کشید :«برو تو خونه!» اگر بگویم حیدر تا آن روز اینطور سرم فریاد نکشیده بود، دروغ نگفتهام که همه ترس و وحشتم شبیه بغضی مظلومانه در گلویم تهنشین شد و ساکت شدم.
💢مبهوت پسرعموی مهربانم که بیرحمانه تنبیهم کرده بود، لحظاتی نگاهش کردم تا لحظهای که روی چشمانم را پردهای از اشک گرفت. دیگر تصویر صورت زیبایش پیش چشمانم محو شد که سرم را پایین انداختم، با قدمهایی کُند و کوتاه از کنارشان رد شدم و به سمت ساختمان رفتم.
💠 احساس میکردم دلم زیر و رو شده است؛ وحشت رفتار زشت و زننده عدنان که هنوز به جانم مانده بود و از آن سختتر، #شکّی که در چشمان حیدر پیدا شد و فرصت نداد از خودم دفاع کنم.
💢حیدر بزرگترین فرزند عمو بود و تکیهگاهی محکم برای همه خانواده، اما حالا احساس میکردم این تکیهگاه زیر پایم لرزیده و دیگر به این خواهر کوچکترش اعتماد ندارد.
💠 چند روزی حال دل من همین بود، وحشتزده از نامردی که میخواست آزارم دهد و دلشکسته از مردی که باورم نکرد! انگار حال دل حیدر هم بهتر از من نبود که همچون من از روبرو شدنمان فراری بود و هر بار سر سفره که همه دور هم جمع میشدیم، نگاهش را از چشمانم میگرفت و دل من بیشتر میشکست.
💢انگار فراموشش هم نمیشد که هر بار با هم روبرو میشدیم، گونههایش بیشتر گل انداخته و نگاهش را بیشتر پنهان میکرد. من به کسی چیزی نگفتم و میدانستم او هم حرفی نزده که عمو هرازگاهی سراغ عدنان و حساب ابوسیف را میگرفت و حیدر به روی خودش نمیآورد از او چه دیده و با چه وضعی از خانه بیرونش کرده است.
💠 شب چهارمی بود که با این وضعیت دور یک سفره روی ایوان مینشستیم، من دیگر حتی در قلبم با او قهر کرده بودم که اصلا نگاهش نمیکردم و دست خودم نبود که دلم از #بیگناهیام همچنان میسوخت.
💢شام تقریباً تمام شده بود که حیدر از پشت پرده سکوت همه این شبها بیرون آمد و رو به عمو کرد :«بابا! عدنان دیگه اینجا نمیاد.» شنیدن نام عدنان، قلبم را به دیوار سینهام کوبید و بیاختیار سرم را بالا آورد. حیدر مستقیم به عمو نگاه میکرد و طوری مصمم حرف زد که فاتحه #آبرویم را خواندم. ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و میخواست قصه را فاش کند...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🍃🌹🍃🌹
@Vajebefaramushshode
هدایت شده از ✍ اشعار بانو نقیبی
💚👏
استقبال از عید غدیر
#عید_غدیر است بگو #یاعلی
از عشق علی رسیده ام تا به خدا
لا حــول و لا قــــوة الّا بالــلـــه
#نگین_نقیبی
۲۵بهمن ۱۴۰۰
کپیفقطباذکرنامشاعر
✒️ ͜͡❥᭄ @najvayebaran
هدایت شده از ✍ اشعار بانو نقیبی
بگو #یاعلی
#عید_غدیر مبارک
به جز مهرِ علی، در سر ندارم
به دل هم ترسی از محـشر ندارم
همیشه ذکـر او ورد زبانم
به لب بهتر از این ، دیـگر ندارم
تمام عمــر من، نذر نجف شد
که جز نام علی دلبر ندارم
علی شـد بوتـرابِ کربلا، پس
من از خاک علی سر بر ندارم
شدم دلتنگ ایوان طلایش
کـه از آن خاطره خوش تر ندارم
دلم وقتی اسیر غصه گـردد
پناهی من بـه جز حیدر ندارم
علی شد بوتراب و بوالبـشـر، پس
به غیر از این پـدر ، مـصـدر ندارم
علی راهَسـت و مصباحش حسینَست
به جز عبـّاس، روشـنــگـر ندارم
امیـرالمؤمنـیـن غیر از علی، نیست
بـدونِ کـوثــرش، سـاغـر ندارم
👏💚👏💚👏
صـراط المستقیم عالمینَست
به جز میخانه اش، معـبر ندارم
به اوج تشنگی ، آب حیاتست
به جـز حوضـش لـبِ دل، تـر ندارم
نجات خلق شـد حـبّ علی، مـن
به حـبّـش، نـار را بـاور ندارم
#نگین_نقیبی
۱ خرداد ۱۴۰۰
کپیفقطباذکرنامشاعر
✒️ ͜͡❥᭄ @najvayebaran
به امید یه بازی زیبا و دلچسب از بروبچه های تیم ملییی فوتبال و برد کشورمون تو ورزشگاه اجوکیشن سیتی 💪😍🇮🇷🇮🇷
#تا_پای_جان_برای_ایران
#یاعلی
به ما بپیوندید👇
•❥🌼━┅┄┄
@Vajebefaramushshode
💚👏
استقبال از عید غدیر
#عید_غدیر است بگو #یاعلی
از عشق علی رسیده ام تا به خدا
لا حــول و لا قــــوة الّا بالــلـــه
#نگین_نقیبی
۲۵بهمن ۱۴۰۰
کپیفقطباذکرنامشاعر
✒️ ͜͡❥᭄ @najvayebaran