فردید:
تا آنجايي كه "اسم" را فراموش كرديم، ميآييم "آزادي" در اعلاميه جهاني حقوق بشر را با آزادي در قرآن از سنخ واحد ميگيريم! نخير، يكسان نيستند. ذات اعلاميه جهاني حقوق بشر شيطاني است. ذاتش در بيدادي است، حالا شما اعلاميه جهاني حقوق بشر را مراعات كنيد يا نكنيد. روابط بين انساب خوب، هست - ملل را من انساب ميگويم- ولي اگراعلاميه جهاني حقوق بشر ادامه پيدا كند، شكست اعلاميه جهاني حقوق بشر در خودش است. به شهادت روابطي كه بشر با هم دارند.
آزادي بله! آزادي از آزادي غربي، آزادي مستلزم با بندگي است. بندگي عبارت از مراعات "حق الله" است. در اعلاميه جهاني حقوق بشر حق الله كه نيست، هر چه هست "حقالناس" است. كه آن حقالناس در"حقالنسناس" مسخ شده است. مرتب شعار ميدهند "حقوق طبيعي ناسوتي" اصالت دارد! از "حقوق الهي" خبري نيست. آنچه فساد و بي عدالتي است با اعلاميه جهاني حقوق بشر شروع ميشود.
خدا كند كه انسان آزاد شود از اين آزادي.
دوره جديد،آزادي از آزادي قرون وسطي است. امروز اميدوارم كه همه بشر هر روز طالب اين باشند: " آزادي از اين آزادي از اين آزادي".
دوره جديد جهاد با جهاد با نفس است. امروز دين حقيقي كه اينجا سؤال كرديد- عبارت است از"جهاد با جهاد با جهاد نفس"! بنده ميخواهم اين را معني كنم به انقلاب اسلامي و به رهبري مقام ولايت فقيه و نيابت امام عصر.
"دور زندآگاهانه"
1- از باطن به ظاهر و بالعکس
2- از حضور به حصول و بالعکس
3- از وحدت به کثرت و بالعکس
4- از کل به جزء و بالعکس
5- از کلی به جزئی و بالعکس(از سمع به بصر)
6- از معنی به مفهوم و بالعکس
7- از درایت به روایت و بالعکس
8- از منقول به معقول و بالعکس
9- از فقه اکبر به فقه اصغر و بالعکس
10- از تفصیل به اجمال و بالعکس
11- از برهان لم به برهان ان و بالعکس
12- از وجود به موجود و بالعکس
منبع: یادداشت استاد فردید روی جلد داخلی کتابی از کتابخانه ایشان را با عنوان " Der Hermeneutische Zirkel" نوشته " John c.maraldo "
ترجمه یا گزارش استاد فردید از عبارت معروف هیدگر در مصاحبه با اشپیگل:
" اگر بخواهم بطور مختصر و فشرده بشما پاسخ بدهم آنچه خود حاصل مقامات طولانی فکری است باید بشما بگویم فلسفه امری نیست که بدان بتوان در اوضاع و احوال کنونی جهان بطور بیواسطه و مباشره منشاء اثر قرار گرفت و این امر نه فقط در مورد فلسفه بلکه در مورد هر گونه سعی و کوشش و تلاش صرف بشری نیز صادق است
باز هم تنها خداست که ما را رهائی تواند بخشید
برای بشر امروز دو مقدور و دو امکان وجود دارد یکی آنکه در انحطاط با غیاب خدا همچنان به اصرار در نیست انگاری خود ادامه دهد و دیگر آنکه همواره بیشتر به پرسش آماده گر حکمی و هنری ظهور خدا اهتمام ورزد"
منبع:یادداشت استاد فردید در حاشیه کتابRéponses Et Questions Sur L'Histoire Et La Politique
فردید:
ته دیگ که سفت و سیاه شد به فارسی میگویند "بقران" و "بکران". من این یهودی و ماسونی زدگی را – قبلا در خودم – حکم بقران می دانم. چی هست که میخواهید پاک کنید و تهذیب نفس کنید؟ چنانکه بارها خمینی بزرگ – خمینی فقید – بیان فرمودند. مگر کار آسانی است که انسان در این غربزدگی مضاعف جهان – که در بحران است خوشبختانه – خودش را بتواند تهذیب کند. گاهی هم یکدفعه خدا – اینها دیگر حوالت است – مشیت خدا بر این قرار می گیرد. یک انسانی که ممکن است سواد هم نداشته باشد، انسان نگاه می کند می بیند مهذب شد. بعدش میرود تزکیه.
فردید:
بار سنگین غربزدگی مضاعف جدید با این انقلاب اسلامی – و فریاد میزنم – و با خمینی است که سخت مبانی اش به تزلزل افتاده
ملاصدرا و ابن سینا در آخرین سخنرانی فردید
"حالا من حرفم اینست: مساله... یکدفعه شما خیال کنید خب یونان است و طاغوت یونان آمد در اسلام، پس بنابراین شما می گوئید نظر به اینکه یونان آمد در اسلام پس ملاصدرا غربزده بود ؟ نه، نه، نه، بارها نه! {طاغوت} آمد همه جا، به یونان آمد، جای دیگر آمد، {با اسلام} همه رفت، طاغوت یونان رفت، جایش را الله گرفت. این مساله ساده است، ببینید الآن غربی ها تمام جهان را می روند جستجو و پژوهش می کنند، دائره المعارف می نویسند ، همه و همه – حوالت چنین است – و مظهر اسمی هستند که می رود به اسم دوره جدید که مدارش برموضوعیت نفسانی و نفس اماره است شروع میکند حرف زدن. اسلامش باشد یا غیر اسلامش".....
" شما میگوئید – معمولا هم هست و نسنجیده و نفهمیده و شاید هم با سوءنیت – آمده اند گفته اند {شما میگوئید} فلسفه آمده در اسلام ، تو هم که طاغوت می گیری فلسفه را پس اسلام طاغوت زده است!؟ به یکی هم کسی سوال کرده گفته از خودش سوال کن، نمی دانسته من چه می گویم – و اسمش را هم نمی آورم – چیزی نیست ها – بعضی ها می گویند شاگرد من است – ولی ایشان استاد بزرگوار، هر چه میخواهد باشد، اسم و فعل و حرفش ربطی به من ندارد و به شاگردی من ندارد – دکتر داوری، علامه بزرگوار آقای دکتر داوری – نه! توجه کنید بنده وقتی گفتم طاغوت ، کلمه تئوس یونانی زئوس است. درست است که کتب یونانی ترجمه میشود ولی طاغوت میرود، جایش الله می گیرد . ای آقا ملا صدرا خدایش الله است، بوعلی سینا خدایش الله است، نه خدای افلاطون و ارسطو.
{هر چه} آمده - عجیب است - هر چه آمده در ادوار اسلام، اول الله است. حالا بعد از این، غربزدگی که تا دوره مشروطه در اسلام نیست ولی همینطور که پیش بینی شده – کلام الله مجید، شیعه و بقیه گفتند – هر چه تاریخ جلو آمده در اسلام تباهی و فساد آمده، معناش این نیست که این تباهی و فسادی که در اسلام آمده تا دوره قبل از مشروطه – دوره قاجار و از این زهرماری ها – معناش این نیست که غربزده شدند. اینها با اینهمه خدایشان الله بوده ولی تباهی و فساد آمده بود، فرق است به اینکه غربزدگی با مشروطه می آید. حالا چیست؟ مساله عبارت از این است که... حالا مساله این است که آیا مشروطه نبایست بیاید؟ نمیشد، بایستی بیاید ولی امروز است که بایستی با پرسش از ماهیات از نو بپرسیم که مشروطه چه بود، برای اینکه بالاخره تاریخ اسلام رسیده بود به یک مرحله ای که این لطف حق بود که مشروطه آمد ولی در عین حال – فعلا که میخواهیم اظهارنظر کنیم – بنده مشروطه را بعنوان قهر هم... نمیتوانم که قهر هم نگیرم – سیر قهر است – مشروطه آمد بعد چه؟"......
"برای اینکه در این غربزدگی که با یونان شروع میشود، وقتی که حقیقت شرق، خورشید حقیقت شرق غروب پیدا می کند، خورشید حقیقت غرب یعنی یونان شروع می شود. پس آیا وقتی که یونانی می آید به اسلام ما غربزده می شویم؟ نه! درست است که گفتند چند و چند از حکمت یونانیان یا فرض کنید فلان، ولی حق مطلب این است که این نزاعی که شده دسته ای بوده بجای خودش، یکی حکمت اشراق طرفدار بوده– یکی کلام بوده – یکی فلسفه بوده یکی هم عرفان بوده . عرفا خب بعضی شان – تصوف اسلام – با فلسفه در افتادند. این معناش این نیست که فلسفه غربزده است – نه – فلسفه اسلام از بالا - همه - همواره خدایش الله است. البته خدای الله همواره قوس نزول طی میکند و لی هیچوقت این خدا تا قبل از مشروطه و بعدش من غیر مستقیم بعد از صفویه – کمابیش – خدا نه خدای جدید میشود نه طاغوت. بلکه با مشروطه به این طرف است که خدا، خدای جدید میشود"
(سید احمد فردید، سخنرانی درسمینار "کنگاشی در اندیشه جلال آل احمد"، بیست یکم اسفند 1369)
فردید:
این لازم است که هگل از نظر تمامیت خودبنیادی غرب، {و اینکه}چگونه تاریخ خودبنیادی غرب وتاریخ موضوعیت نفسانی غرب با هگل تمام میشود،{طرح شود}، بنحوی که بنده هگل را به نام خاتم الفلاسفه (4)و خاتم الفلاسفه جدید غرب و خاتم الفلاسفه خودبنیاد با احترام هر چه بیشتر یاد می کنم، متفکر بزرگی است. تاریخ خود بنیادی غرب، تاریخ {خودبنیادی} اروپا، با هگل تمام میشود و کما بیش هم فعلا در حال گسترش در جهان است و در عین حال گسترش، در بحران هم است، شکر خدا را به اعتباری !
فردید:
یک مساله که در تفکر اسلامی بالاخص در حکمت معنوی اسلامی هست، فنا از عالم اضداد است، انسان تا وقتی از عالم اضداد فنا پیدا نکرد بحق نمی تواند که – “اتحاد” غلط است - وصول حضوری حقیقی پیدا کند، به اصل خودش، به آن نسبت اصیلی که بین انسان و خدا هست باز بگردد:
نه ملک راست مسلم نه فلک را حاصل
آنچه در سر سویدای بنی آدم از اوست(8)
- باز هم خواندم (9)-
هست رب الناس را با جان ناس
اتصالی بی تکیف بی قیاس(10)
این مال همه است. چگونه میتواند{به آن نسبت اصیل باز گردد}؟ در آن دمهائی است... در آن آناتی است که "حضور" پیدا میکند{و} این اضداد در وجود او فرو میریزد ، {بعد این اضداد}(11) دوباره برمیگردد. شما اگر دقت کنید شاید بنده اولین بار است که این مساله را دارم مطرح میکنم. شروع شده است {به اینکه} مثنوی تابع "آمد شد" و حدوث و تجدد هراکلیتوس قرار داده می شود دوباره می آید در دوره جدید. هراکلیتوس درست است{که} زمانش، زمان فلسفی اش، "آمد – شد" است ، ولی خودبنیادانه نیست، بنیاد اندیشانه است، فلسفه است، بعد در دوره جدید خودبنیاد میشود. مولانا را خودبنیادش می کنند بعد که خودبنیاد کردند از قرآن هم شروع می کنند به مصرف کردن و این کلمه هم توهین است که من دارم میگویم "مصرف می کنند"، خب هست ! واقعیت است ! می توانم هم نشان بدهم چطور. دو بیت مثنوی میخوانم - دو بیت - دقت کنید، ، بنده ندیدم به این نکته اساسی توجه بشود:
صلح اضداد است عمر این جهان (12)
جنگ اضداد است عمر جاودان
در این عالم تا ما در مرتبه حتی کسبیم، در مرتبه علمیم - و بجای خودش هم صحیح - ممکن هست اضداد با هم آشتی پیدا کنند ، درست است ؟ اصلا تمام فلسفه هگل عبارت از آشتی دادن اضداد با هم است ، آشتی دادن متقابلات به معنی اعم لفظ است، هیچ جا حوالت غرب نیست این بیت....مصرع دوم
جنگ با اضداد است عمر جاودان(13)
جنگ با اضداد یعنی چی ؟ {یعنی} جهاد با نفس، من میخواهم بگویم حوالت غرب اینطور که با هگل تمام میشود "جهاد با جهاد نفس" است.
مصاحبه کننده : حوالت دوره جدید؟
فردید : دوره جدید. بنابراین همه مسابقه است که من حیث لا یشعر مولانا را تفسیر کنند به "جهاد با جهاد نفس" بنام دیالکتیک، بنام سیر جدالی، بنام جنگ اضداد، تا ببرند به قرآن، تو گوئی حوالت چنین آمده است که قرآن را به عنوان جهاد با جهاد نفس تفسیر کنند.
فردید:
بنده عصر حاضر را تطبیق می توانم بکنم به تفصیل به دوره قبل از بعثت پیغمبر اسلام، آن "جهاد با جهاد نفس" جزیرة العرب، آنها افتاده بودند می دانید به شهوات نفس، الآن هم نمیگویم {جهاد باجهاد با جهاد نفس بکنیم}،می دانم همه نمی توانیم جمع بشویم و همچنین جهادی بکنیم، تذکر این مطلب، طرح این مطلب، خودآگاهانه خوب است و تقریبا بنده میتوانم بگویم معنی "{جهاد با} جهاد با جهاد نفس" به معنی "جهاد با دیالتیک" بهر عنوان چه هست، شرط این {جهاد با جهاد با جهاد نفس} چیست؟ شرط این است که ما خودآگاهی پیدا کنیم به تاریخ غربی، خودآگاهی پیدا کنیم که این دیالکتیک(15) چه بود. آن وقت بدون اینکه خنجر بکشیم، اقلا با خودآگاهی بیان کنیم که چیست(16)، باشد که کسانی پیدا شوند که به زبان شعر اصیل با آن شعری که از قبیل حکمت است ،دل آگاهانه هم بتوانند شاعرانه به جهاد با این نیست انگاری های خودبنیادانه بپردازند.
فردید:
ببینید! یک بیت مولانا برایتان میخوانم، خودآگاهی را اشاره میکند ولی در خودآگاهی به دل آگاهی هم میرود(18)، عالی است این بیت که من چند مرتبه خواندم:
عجز از ادراک ماهیت عمو
حالت عامه بود مطلق مگو (19)
انسانی که اهل تقلید است یا در مرتبه آگاهیست - عالم اینطور است - ....
مصاحبه کننده : در مرتبه تقلید
فردید : {در مرتبه} تقلید است، خود عالم میگوید کار به ماهیت اشیاء ندارم، هر عالمی نمیگوید ، {عالم} پوزیتیویست، {عالم} مذهب تحصلی
عجز از ادراک ماهیت عمو
حالت عامه بود مطلق نگو
زانکه ماهیات و سر سر آن - یا سر و سر آن -
پیش چشم کاملان باشد عیان
ماهیات که شما در اینجا طرح کردید، بنده تقریب میکنم به خودآگاهی، اما "سر سر" ماهیات فناست، فنای از آگاهی و خودآگاهی که مطلقا در غرب نیست، آنوقت دل آگاهی میآید، مساله قضا و قدر و حوالت ارتباط پیدا میکند با این مسائل، بنابراین طرح حتی دل آگاهی و دین مخصوصا در عصر حاضر بدون خودآگاهی نمیشود. بنده تعبیرات قدیم را گاهی استعمال نمی کنم برای اینکه اگر استعمال کنم ابتذال پیدا میکند
فردید:
این سه مرحله{آگاهی، خودآگاهی دل آگاهی است}، میتوانید یکی را بگوئید یقین علمی، "علم الیقین". یکی را بگوئید یقین عینی، یعنی بحث دراعیان اشیاء، {"عین الیقین"}. یکی را بگوئید یقین حقیقی، "دل آگاهی" یعنی یقین حقیقی، یعنی"حق الیقین". بحث در اعیان اشیاء و ماهیات اشیاء - عین اینجا به معنی ماهیت است نه این ابژکتیو که امروز میگویند، غالبا این الفاظ مثل "درآمدی بر"ی(20) بود که بنده عرض کردم که "حروف" هم عوض شده - در مرتبه خودآگاهی میتوانید بگوئید انسان در یقین علمی است، در شناسائی علمی است، به تعبیری دیگر آگاهی را میتوانیم بگوئیم شناسائی علمی، خودآگاهی را بگوئیم شناسائی عینی به معنی بحث در اعیان اشیاء، دل آگاهی را شناسائی حقیقی. بدین معنی دل آگاهان حقیقی بشر انبیاء و اولیائی هستند و شعرائی که بشود نام آنها را "ولی" خواند، مثل حافظ برای بنده، حافظ برای بنده از اولیاءالله است دل آگاه است
فردید:
من تمام وجودم مدافع "کل جمهوری اسلامی" است – "کل جمهوری اسلامی" – در ذیل این کل، کمال که نیست. کمال این انقلاب، انقلاب مهدی موعود است. "در جهت باید بود". اگر ببینم یک جائی این جهت نیست، اشاره می کنم".