میبدی: می رسیم به این نکته که فکر و دکر شما معطوف به #حکمت_معنوی است ...حکمت معنوی اسلام...
فرديد – اگر این مطالب را مولود خود ستائی من ندانید ، بله . اما باید قبلا عرض کنم که برای من " #معنی" و " #مفهوم " دو چیز است . بنده مفهوما یعنی از لحاظ #علم_حصولی از این مراتب گذشته ام . اما از جهت " #علم_حضوری" این خود مطلب دیگری است .
میبدی – و اینکه انسان معنا و به حقیقت از این مراتب گذشته باشد ، از #مواهب است ،نه #مکاسب .
فردید – کاملا صحیح است . و براستی اگر بگویم که اگر من تا دم مرگ این توفیق را داشته باشم که معنا و به حقیقت از این مراتب بگذرم زهی سعادت ...
گر چه وصالش نه بکوشش دهند
آنقدر ای دل که توانی بکوش
به سعی خود نتوان برد پی به گوهر مقصود
محال باشد که این کار بی حواله برآید
می خور که عاشقی نه به کسب است و اختیار
کاین موهبت رسید ز دیوان قسمتم
قسمت حوالتم به خرابات میکند
هر چند این چنین شدم وآن چنان شدم
هر وقت در بیان مطالب خود استشهاد به ابیات #حافظ میکنم باور بفرمائید همانطور که بسیاری از اشخاص گفته اند ، حرفهای خودم را فراموش میکنم . اینجاست که دلم می خواهد مطالب را به کناری بگذارم و به حافظ بپردازم .
من حافظ را خوب میفهمم و خوب میتوانم حافظ را شرح دهم . امروزیان ، این آدمها که می بینید خود را مرید حافظ و حافظ شناس جلوه میدهند رویشان به حافظ نیست بلکه پشت شان به اوست . اعم از اینکه حافظ را بستایند یا نکوهش کنند ، عزیز بدارند یا ملامت کنند .
حالا آیا من با حافظ یعنی جوهره اصلی حکمت معنوی ، همسخنی یا به اصطلاح غربی ها " #دیالوگ" دارم یا نه ؟ این دیگر نفی و اثباتش حق من نیست .
من نمیدانم با حافظ همسخن هستم یا نیستم ،ولی مفهوما حافظ را می شناسم و خوب هم می شناسم .
نظم در زمانه ما.mp3
30.71M
🎧 #صوت
💠 عنوان: نظم در زمانه ما
🎙 حجتالاسلام نجات بخش
🗓 تاریخ: ۱۴۰۱/۱۰/۸
🔺 @varastegi_ir ๛ وارَستِگی
👥 نظرات شما درباره این جلسه:
🔍 https://varastegi.ir/3016
#نظم #توسعه_نیافتگی
نرم افزار «شبکه اجتماعی ویراستی» توئیتر ایرانی:
http://cafebazaar.ir/app/?id=com.virasty.app&ref=share
صفحه وارستگی در "ویراستی":
Virasty.com/varastgi
فردید:
بنده كتب آسماني را مقدم ميگيرم از كتب افلاطون و ارسطو حتي زمانا. كلامالله مجيد تقدم دارد نسبت به افلاطون و ارسطو حتي زمانا . اين نكته باريك است. اگر شما به زمان فاني برويد تقدم با آنهاست اما در زمان باقي اول كلام الله است. بعدش كتب يوناني. حالا من اگر بخواهم اين را توضيح كنم بايد بروم به دقايق حكمي و اعيان ثابت و سوابق مطلب.
كلام الله پريروزي و پس فردايي است و با كلام الله مجيد نبوت ختام ميپذيرد. پيغمبر اسلام خاتمالانبياء، است. خاتم كدام انبياء؟ انبياء پريروز و در خود قرآن و اخبار هم بارها و بارها گفته شده كه هر چه فرهنگ و تمدن اسلامي جلوتر ميرود و باصطلاح تكامل (!) پيدا مي كند. از الله دور ميشود تا جايي كه امام زمان ظهور ميكند.
#قرآن #زمان
سوال: #غربزدگی يعني فلسفه زدگي. دين و فلسفه با هم جمع مي شود يا نه؟
فردید: دين ديروز تا كنون كوشيده است كه جمع كند با #فلسفه و با يونانيت. نميشود هم كه جمع نكند. #عقل است و نقل، اين عقل چيست؟ عقل قرآني است كه با نقل ميخواهيم جمع كنيم؟ يا عقل غيرقرآني است؟ اين مساله تاريخ دارد، اين عقل يوناني است كه تا كنون كوشيده شده با نقل جمع شود. حالا ما بگوئيم كه چرا جمع كردند؟ #حوالت_تاریخی است. بايستي بيايد به جايي كه تاريخ انقلاب پيدا كند.
حوالت كه ميگويم شعار نيست! بلكه با شعورقرين است - يا با خودآگاهي - اما حالا من اگر بخواهم كه بيان كنم حوالت چيست بايد بروم به #قضا_و_قدر. خودش چندصفحه لازم دارد. آنهم با اين الفاظ فاقد ذكر و فكري كه امروز در باب #جبر_و_اختيار و دراين ترجمهها، نابجا استفاده ميكنند.
بعضي از مسائل سابقه غربي دارد. در كتب تاريخي اين مسئله مطرح است، در دوره اسلام هست، دردوره جديد هست، در قرون وسطي هست. معمولا در كتب غربي اين مسئله را تحت عنوان مسئله دو حقيقت مي آورند. يكي را ميگويند حقيقت عقلي و يكي را ميگويند حقيقت ديني يا نقلي. اين دو با هم جمع ميشود يا نه؟ هر دو بايد باشد يا يكي برود و ديگري باقي باشد؟
در اسلام عقل و نقل داريد. رابطه عقل و نقل در كتب #اصول هست. گفتهاند كه هرچه به آن عقل حكم كرد، نقل و شرع و دين هم به آن حكم مي كند. يا هر چيز به آن نقل و دين و شرع حكم كرد، عقل به آن حكم ميكند. عقلي در قرآن آمده است ، آنچه به آن نقل، شرع ، دين و به تعبير من " #سمع" حكم كرد، عقل قرآني هم به آن حكم ميكند يا نه؟ حرف اين است كه عقل، عقل قرآني نيست، عقل يوناني است.
سوال: آنچه به آن دين حكم ميكند، عقل يوناني آيا به آن حكم ميكند؟
فردید: اگر تفكر ، تفكر قرآني بود ديگر نقل و دين و سمع با آن هيچ اختلافي نداشت، كه ما همچه مسائلي را طرح كنيم. اين بعداز يونان در كار ميآيد.
جمع بين عقل و دين در دوره جديد يك صورتي دارد، دوره اسلام صورت ديگر دارد. البته دوره اسلام با قرون وسطي نزديك است با اين اختلاف كه اسمي كه اسلام مظهرش است، غيراز اسمي است كه مسيحيت مظهرش است.
در دوره جديد هر چه بكوشند تا عقل و دين را با هم جمع كنند، حوالت تاريخي چنين آمده است كه اصالت با عقل باشد. اين عقل نه عقل در مقابل احساسات و انفعالات نفس و اراده است، عقل به معني اعم است كه رأي باشد. اين كه در تعريف انسان ميگويند انسان حيوان راسيونال است، حيوان ناطق است، اين عقل، مفادش همان " النفس في وحدتها كل القوا" ست . يك انسان جديدي است، اين انسان جديد قائل به عقل خود بنياد است. در اين دوره ديانت و شريعت و سمع تابع اين عقل #خود_بنياد قرار ميگيرد. يكي از اين دين بهره بر ميدارد براي عقل، يكي هم دين را قبول ندارد. فرقي نميكند واين غير از قرون وسطي و دوره اسلام است.
دوره جديد با لذات به يك حقيقت بيشتر قائل نيست و آن حقيقت عقلي است. اين حقيقت عقلي سه جلوه پيدا ميكند. يكي " حيات انفعالي" است . يك جهتش اخص لفظ " ادراك عقلي" است. يك جهتش "اراده" است . يك شاعري ميرود به انفعالات نفس و ميشود سانتيما نتاليست كه امروز ترجمه ميكنيم به عواطف ـ كلمه هم غرب زده و فاقد ذكر و فكر است كه از مصر آمده است ـ يكي بيشتر ميرود روي جهت انتلكت و انتلژانس و " حيات انتلكتوئل" يعني عقل به معني اخصش، يعني ادراك عقلي. يكي ميرود به اراده و به مشيت. اين هر سه " انساني" است. مشيت هم مشيت الهي نيست. انسان اصالت پبدا كرده است. اومانيسم اصالت پيدا كرده است. اين اصلاح ديني كه ميگوييم و بعدش هم كاتوليك و پروتستان هر دو تابع مشيت انسانياند. يعني اومانيسم كه نوزائي (رنسانس) با آن شروع ميشود.
اسماء اساس فكر بنده است، اما #فكر اقسامي دارد براي من :
يكي #فكر_علمی به معني جديد لفظ است. #فكر_حسابگرانه است. ميرود تا مرتبه اي كه فكر ميشود فكر كمي، مثل فيزيك جديد. فكر علمي با كميت و #رياضيات كه جدا نيست. گاهي هم ممكن است كه يك كسي در اين فكر علمي آنقدر تكامل (!) پيدا كند كه بگويد #قرآن هم تفكرش تفكر علمي است! چنانكه صد سال است كه چنين كوششي انجام ميشود. اين چنين " بازگشتي به قرآن" مستلزم موقفي از #مواقف_تاريخ و ميقاتي از #مواقيت_تاريخ است. اين، خودش يك نحو #فلسفه است، فلسفهاي كه در علم تصلب (شفتگي) پيدا كرده، فلسفه جايي نرفته. ميگوئيم #علم اصالت دارد. خوب، ولي همين فلسفه است كه در علم جديد تصلب پيدا كرده است.
بنابراين فكر اقسامي دارد. يكي اين فكر است، اين فكر حسابگرانه به حسابگري علمي نه قبل از تماس با غرب وجود داشته و نه در قرون وسطي و نه حتي در يونان . اجمالا چرا! براي اينكه رياضيات فكر كمي است و طبيعات دوره جديد نميتواندمنفك از رياضيات باشد. يك طبيعيدان سابق تفكرش كيفي است. اما تفكر علمي جديد نميتواند كمي نباشد و اين خود – به يك معني- يك نوع بخششي است و بهره اي است كه حوالت انسان شده است. تا لي فاسده هم داردكه بيان ميكنم. من اين فكر را فكر" موافق عادت " نام ميگذارم و يك فكر ديگر است كه #خلاف_آمد_عادت است. خود اين " تفكر خلاف آمد عادت" دو قسم ميشود. در تفكر خلاف آمد عادت پرسش از ماهيات اشياء به ميان ميآيد، پرسش ازماهيات اشياء دو جور است. يكي پرسش فلسفي است كه تمام شده است و ديگر پرسشهاي خلاف آمد فلسفي نميشود و پرسش خلاف آمد فلسفي در پرسشهاي علمي تمام شده است.
بارها من اين ابيات را تكرار كردم . براي اينكه خودم كمتر سخن گفته باشم و توجه شما را به كلمات بزرگان و متفكران بزرگ اسلامي جلب كرده باشم.
فلسفـي خود را ز انديشه بكشت
گو ورا كورا سوي گنج است پشت
گو بدو چندان كه افزون ميدوي
از مـــراد دل جداتـــر ميشــوي
جاهدوافينا بگفت آن شهريار
جاهــد وا انا نگفت اي بي قــرار
تفكر فلسفي خلاف آمد عادت است و مولانا رد كرد. پس اين تفكر خلاف آمد عادت يا به تعبير ديگر "نابهنگام" را رد كرد براي اينكه ما را به تفكر خلاف آمد عادت ديگري ببرد، پرسشي ديگري از ماهيات و جواب به ماهيات:
عجز از ادراك ماهيت عمو حالت عامه بود مطلق مگو
اگر از ماهيات اشياء نپرسيدي ، اين " وفاق آمد عادت" است ، عرف و عادت است. البته در عرف و عادت اوقاتي انسان دارد كه از ماهيات پرسش ميكند،چه از لحاظ فلسفه چه از لحاظ علم.
ز آنكه ماهيات و سرسر آن
پيش چشم كاملان باشد عيان
قرآن از سرسر ماهيات پرسش ميكند. حالا اين پرسش از سرسر ماهيات به معني وحي خاص معنايش اين است كه هر انساني بايد برود تا آن پرسش؟ نه! اين سرسر ماهيات كه قرآن پرسيده ممكن است كه انسان تماس با آن پيدا كند. چندانكه بيشتر تماس پيدا كند ، با آن " نابهنگام" و " خلاف آمد عادت" توحيدش زيادتر است تا به مقام حقاليقين ميرسد. ميرسد به مقام ولايت (به فتح او).
در باب #ولايت و ولايت ميتوان به كتب مراجعه كرد،منهم در باب ولايت (به فتح واو) و ولايت (به كسر واو) نظر تفصيلي دارم. و سالهاست كه اين زمينه فكر مرا به خود مشغول كرده است.
برحسب ادوار تاريخي پرسش ا زماهيات فرق ميكند. و #علم_اليقين و #عين_اليقين و #حق_اليقين هم برحسب اين ادوار فرق ميكند و بسته به آن اسمي است كه انسان مظهرش است.
مولانا طرفدار علم اليقين و عين اليقين و حق اليقين است، در فلسفه هم علم اليقين وعين اليقين و حق اليقين هست. در افلاطون هم هست. اينها با هم چه فرق دارند؟ مسئله اسمي است كه مظهرش هستند. مثلا فرض كنيد ميگويند كمال حق اليقين درهنر است ، هنر يقين حقيقي است،
اين سه #ساحت حيات انسان ـ #آگاهی، #خودآگاهی و #دل_آگاهی ـ تاريخي است. يعني تابع اسمي است كه انسان مظهرش است.
امروز ما ميخواهيم از علماليقين و عيناليقين و حقاليقين پرسش كنيم ولي توجه كنيم كه پشت سرما صورت نوعي و اسمي است كه غربي مظهرش است، از طرف ديگر صد سال است كه من غربزده هستم.
بنابراين تفكر هم سه قسم است، يك تفكر تفكر علمي است كه بهنگام است،اجمال يا تفصيل، حتي تفكر علمي هم وقتي يك مقدار تفصيل پيدا كرد ميرود به تفكر عيني، اين خلاف آمد عادت ميشود. مثل تئوريهاي علمي جديد.
يك تفكري است عيني يعني " خودآگاهانه" و يك تفكري است حقيقي يعني " دل آگاهانه"، تفكر حقيقي كه دل آگاهانه است، خلاف آمد عادت است. تفكر عيني و پرسش از ماهيات هم خلاف آمد عادت و نابهنگام است.
ادامه در پست بعد
ادامه پست قبل
بنده ميخواهم بگويم كه آن تفكري كه قرآن ما را به آن دعوت ميكند. تفكر" نابهنگام" و "خلاف آمد عادت" است. تعقلش هم همينطور. تذكرش هم همينطور. اين مراتب همواره از خوف و مراحل مختلفش بياييد تا سبحانالله بايد طرح شود. #خوف است، #وجل است، #رهبت است، #اشفاق است و #خشيت است. خود نماز تفكري است. مهمتر از همه اينها خشيت است. تذكري كه قرين با خوف باشد، خشيت است. با اين تفكر است كه انسان اوقاتي پيدا ميكند و از اين تفكر عادي و اعتيادي كنده ميشود. دوباره بر ميگردد به عبادت الله و به اطاعت و به مراعات احكام دين.
ديوان مولانا همواره ما را دعوت به تفكر ميكند كه آن تفكر خلاف آمد عادت و نابهنگام است و در اين تفكر خلاف آمد عادت است كه انسان ميتواند قرب خاصي با " الله" پيدا كند، كسب "جمعيت" بكند.
خواجه عرفان ميگويد، من نميگويم :
از خلاف آمد عادت بطلب كام كه من كسب جمعيت از آن زلف پريشان كردم.
اين زلف پريشان چيست؟ زلف پريشان ظلمات است كه انسان در مقابلش خوف پيدا ميكند. تا آخرين مرحلهاش كه بعضي از متفكران ما نامش را گذاشتند. " #خوف_اجلال" ، مصداق خوف اجلال همان سرسر ماهيات است :
زانكه ماهيات و سرسر آن
پيش چشم كاملان باشد عيان
اين مرتبه مرتبه ولايت – بفتح واو – است. اين مرتبه ، مرتبه ائمه اطهار و اوصياء دين است. پيغمبر اسلام هم مقام ولايت- بفتح واو- دارد.
اصلا طرح " اسم" خلاف آمد عادت است. به چه معني ميگويم خلاف آمد عادت است؟ درمرتبه خودآگاهي و يقين علمي،كه معمولا ما طرح نميكنيم، وقتي طرح نكرديم به يك نحو مفهوم تكامل به سراغ ما ميآيد. يك " اسمي" است كه تكامل پيدا كرده است و آن اسم فرض كنيد "هراكليتوس" ، "سقراط" ،" افلاطون" و " ارسطو" همينطور تكامل پيدا كرده و آمده تا زمان حاضر! بنابراين يك اسم را ميگوئيم كه تكامل پيدا كرده، تغيير پيدا كرده و انسان مظهر آن اسم است!.
مثلا ميآيند ميگويند خدا در لايتناهي است و ما با حركت تدريجي و با تكامل(!) همواره به او نزديك تر ميشويم. خوب اين خدا كه در لايتناهي است هر چه ما جلوتر ميرويم او عقبتر ميرود! اين مسئله غلط نيست ولي در اين مرتبه آن "معيت" و قرب خاص كه "الله" با انسان دارد و انسان با "الله" و اولياء دين ما و روايات همه ما را دعوت كردند به اين قرب خاص، كجا ميرود؟ چه ميشود؟
فرض كنيد عليبن ابيطالب و من هر دو به سوي الله كه در نامتناهي است نزديك ميشويم- اين مسايل كمي و رياضي است! – خوب چه فرقي با هم داريم؟ اين مسائل با " تعميم امامت" به اين معني كه فعلا رواج دارد جور ميآيد كه براي من با كتابي ديگر به نام " تعميم سوشيانت" فرقي نميكند.
در اين مقام " #مرگ" از ياد رفته است، "خوف" و مراحلش از ياد رفته. آن خوف كه يك آدم عامي كه از جهنم ميترسيد و قربي پيدا ميكرد تا مرحله هيبت بقول صوفيه و حكماي معنوي و بقول قرآن "سبحان الله" ،از ياد ميرود.
كلمه سبحان و سبح ـ " #زبا" به اوستا ،" #زبايش" به پهلوي ـ اين سبحان را که به ترس آگاهي – بقياس دل آگاهي- ترجمه ميكنم ، غير از ترس است. انسان دلآگاه ميشود در صورتي كه در مقابل حجبالله خوف پيدا كند و بگويد سبحانالله!
امروز فرنگيها ميگويند"angst" در عربي شده غناظ و غنظ، كه انسان خود را در تنگناي #حيرت احساس ميكند.
در تنگناي حيرتم از نخوت رقيب يارب مباد آنكه گدا معتبر شود
مثل بشر امروز كه مرگ را و فقر ذاتي را فراموش كرده است. اين سابقه دارد. اصلا "صابئين" يعني اهل " صباص" يعني مردمي كه خوف را فراموش نكردند. نغو شايان در فارسي با اين غناظ يكي است. يعني اينها اهل سير و سلوك هستند و به آن حال الاحوال اصالت ميدادند كه همان خوف اجلال باشد.
عقل قرآني منفك از حال نيست. از خوف تا حال الاحوال. اين عقل امروزي است كه كارش فرار از خوف و مراحل آن تا خوف اجلال است. مسائل خيلي فرق ميكند.
"انسان ترس آگاه" ! اما" ترس آگاهي" با " مرگ آگاهي" همراه است. انسان كه ترس آگاه شد، مرگ به سراغش ميآيد. از غفلت ميميرد و زنده ميشود به حيات انساني، انس به حق پيدا ميكند.
كلمات از ياد رفته است. كلمه شناسايي با " گنوسيس" هم ريشه و هم معني است، "گنوسيس" كه امروز به #عرفان تعبير ميكنيد. تا انسان هيبت - به اصطلاح صوفيه- پيدا نكند. انس پيدا نميكند و شناساي الله نميشود. قرب خاص به " الله" پيدا نميكند، از حصول به حضور نميرود.