فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ زیبای «با امام زمان حرف بزن»
◾️مزار مطهر امام حسین، امام رضا و... مشخصه؛ میتونیم بریم زیارت. کجا باید بریم زیارت امام زمان؟؟
▫️ شروع کن با امام زمان حرف زدن. جواب میده...
#یک_نفر_مانده_از_این_قوم_که_بر_میگردد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🤲
#وارث_غدیر_مهدی_عجل_الله
─═༅𖣔🌤یامهدی🌤𖣔༅═─
@vareseghadir
─═༅𖣔🌤یامهدی🌤𖣔༅═─
💖وارث غدیر(مهدی عجل الله)💖
🍁کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت 🍀جلسه چهارم در مقابل آینه که قرار گرفتم، دیدم چشم من از مکان خودش خا
🍁کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
🍀جلسه پنجم
او بسیار زیبا و دوست داشتنی بود. نمیدانم چرا اینقدر او را دوست داشتم. می خواستم بلند شوم و او را در آغوش بگیرم.
او کنار من ایستاده بود و به صورت من لبخند می زد. محو چهره او بودم. با خودم می گفتم: چقدر چهره اش زیباست! چقدر آشناست. من او را کجا دیده ام!؟
سمت چپم را نگاه کردم. دیدم عمو و پسر عمه ام و آقاجان سید پدربزرگم) و ... ایستاده اند. عمویم مدتی قبل از دنیا رفته بود.
پسر عمه ام نیز از شهدای دوران دفاع مقدس بود. از اینکه بعد از سالها آنها را می دیدم خیلی خوشحال شدم.
زیر چشمی به جوان زیبا رویی که در کنارم بود دوباره نگاه کردم. من چقدر او را دوست دارم. چقدر چهره اش برایم آشناست.
یکباره یادم آمد. حدود ۲۵ سال پیش... شب قبل از سفر مشهد... عالم خواب... حضرت عزرائیل...
با ادب سلام کردم. حضرت عزرائیل جواب دادند. محو جمال ایشان بودم که با لبخندی بر لب به من گفتند: برویم؟
با تعجب گفتم: کجا؟ بعد دوباره نگاهی به اطراف انداختم. دکتر جراح، ماسک روی صورتش را در آورد و به اعضای تیم جراحی گفت: دیگه فایده نداره. مریض از دست رفت. بعد گفت: خسته نباشید. شما تلاش خودتون رو کردین، اما بیمار نتونست تحمل کنه.
یکی از پزشکها گفت: دستگاه شوک رو بیارید ...... نگاهی به دستگاه ها و مانیتور اتاق عمل کردم. همه از حرکت ایستاده بودند! |
عجیب بود که دکتر جراح من، پشت من قرارداشت، اما من میتوانستم صورتش را ببینم! حتی می فهمیدم که در فکرش چه می گذرد! من افکار افرادی که داخل اتاق بودند را هم می فهمیدم.
همان لحظه نگاهم به بیرون از اتاق عمل افتاد. من پشت اتاق را میدیدم! برادرم با یک تسبیح در دست، نشسته بود و ذکر می گفت.
خوب به یاد دارم که چه ذکری می گفت. اما از آن عجیب تر اینکه ذهن او را می توانستم بخوانم!
او با خودش می گفت: خدا کند که برادرم برگردد. او دو فرزند کوچک دارد و سومی هم در راه است. اگر اتفاقی برایش بیفتد، ما با بچه هایش چه کنیم؟ یعنی بیشتر ناراحت خودش بود که با بچه های من چه کند!؟
کمی آن سوتر، داخل یکی از اتاق های بخش، یک نفر در مورد من با خدا حرف می زد!
من او را هم میدیدم. داخل بخش آقایان، یک جانباز بود که روی تخت خوابیده و برایم دعا می کرد.
او را می شناختم. قبل از اینکه وارد اتاق عمل شوم با او خداحافظی کردم و گفتم که شاید برنگردم.
این جانباز خالصانه می گفت: خدایا من را ببر، اما او را شفا بده. او زن و بچه دارد، اما من نه.
یکباره احساس کردم که باطن تمام افراد را متوجه می شوم. نیتها و اعمال آنها را می بینم و...
بار دیگر جوان خوش سیما به من گفت: برویم؟ خیلی زود فهمیدم منظور ایشان، مرگ من و انتقال به آن جهان است.
از وضعیت به وجود آمده و راحت شدن از درد و بیماری خوشحال بودم. فهمیدم که شرایط خیلی بهتر شده، اما گفتم: نه!
مکثی کردم و به پسر عمه ام اشاره کردم. بعد گفتم: من آرزوی
شهادت دارم. من سال ها به دنبال جهاد و شهادت بودم، حالا اینجا و با این وضع بروم؟!
اما انگار اصرارهای من بی فایده بود. باید میرفتم.
همان لحظه دو جوان دیگر ظاهر شدند و در چپ و راست من قرار گرفتند و گفتند: برویم؟
#سه_دقیقه_در_قیامت
🍂تجربه نزدیک به مرگ یک جانباز دفاع مقدس
#یک_نفر_مانده_از_این_قوم_که_بر_میگردد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🤲
#وارث_غدیر_مهدی_عجل_الله
─═༅𖣔🌤یامهدی🌤𖣔༅═─
@vareseghadir
─═༅𖣔🌤یامهدی🌤𖣔༅═─
💖وارث غدیر(مهدی عجل الله)💖
🍁کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت 🍀جلسه پنجم او بسیار زیبا و دوست داشتنی بود. نمیدانم چرا اینقدر او را دو
🍁کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
🍀جلسه ششم
بی اختیار همراه با آنها حرکت کردم. لحظه ای بعد، خود را همراه با این دو نفر در یک بیابان دیدم!
این را هم بگویم که زمان، اصلا مانند اینجا نبود. من در یک لحظه صدها موضوع را می فهمیدم و صدها نفر را میدیدم!
آن زمان کاملا متوجه بودم که مرگ به سراغم آمده. اما احساس خیلی خوبی داشتم. از آن درد شدید چشم راحت شده بودم. پسر عمه و عمویم در کنارم حضور داشتند و شرایط خیلی عالی بود.
من شنیده بودم که دو ملک از سوی خداوند همیشه با ما هستند، حالا داشتم این دو ملک را می دیدم.
چقدر چهره آنها زیبا و دوست داشتنی بود. دوست داشتم همیشه با آنها باشم.
ما با هم در وسط یک بیابان کویری و خشک و بی آب و علف حرکت می کردیم. کمی جلوتر چیزی را دیدم! |
روبروی ما یک میز قرار داشت که یک نفر پشت آن نشسته بود. آهسته آهسته به میز نزدیک شدیم!
به اطراف نگاه کردم. سمت چپ من در دور دست ها، چیزی شبیه سراب دیده می شد. اما آنچه میدیدم سراب نبود، شعله های آتش بود! حرارتش را از راه دور حس می کردم.
به سمت راست خیره شدم. در دوردست ها یک باغ بزرگ و زیبا، یا چیزی شبیه جنگل های شمال ایران پیدا بود. نسیم خنکی از آن سو احساس می کردم.
به شخص پشت میز سلام کردم. با ادب جواب داد. منتظر بودم. میخواستم ببینم چه کار دارد. این دو جوان که در کنار من بودند، هیچ عکس العملی نشان ندادند.
حالا من بودم و همان دو جوان که در کنارم قرار داشتند. جوان پشت میز یک کتاب بزرگ و قطور را در مقابل من قرار داد!
🔹حسابرسے
جوان پشت میز، به آن کتاب بزرگ اشاره کرد. وقتی تعجب من را دید، گفت: کتاب خودت هست، بخوان. امروز برای حسابرسی، همین که خودت آن را ببینی کافی است.
چقدر این جمله آشنا بود. در یکی از جلسات قرآن، استاد ما این آیه را اشاره کرده بود: «اقرا كتابک، كفى بنفسك اليوم علیک حسيبا.» این جوان درست ترجمه همین آیه را به من گفت.
نگاهی به اطرافیانم کردم. کمی مکث کردم و کتاب را باز کردم. سمت چپ بالای صفحه اول، با خطی درشت نوشته شده بود: و
۱۳۰ سال و ۶ ماه و ۴ روز» از آقایی که پشت میز بود پرسیدم: این عدد چیه؟ گفت: سن بلوغ شماست. شما دقیقا در این تاریخ به بلوغ رسیدی.
به ذهنم آمد که این تاریخ، یکسال از پانزده سال قمری کمتر است. اما آن جوان که متوجه ذهن من شده بود گفت: نشانه های بلوغ فقط این نیست که شما در ذهن داری. من هم قبول کردم.
قبل از آن و در صفحه سمت راست، اعمال خوب زیادی نوشته شده بود. از سفر زیارتی مشهد تا نمازهای اول وقت و هیئت و احترام به والدین و ... پرسیدم: این ها چیست؟ گفت: این ها اعمال خوبی است
#سه_دقیقه_در_قیامت
🍂تجربه نزدیک به مرگ یک جانبازدفاع مقدس
#یک_نفر_مانده_از_این_قوم_که_بر_میگردد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🤲
#وارث_غدیر_مهدی_عجل_الله
─═༅𖣔🌤یامهدی🌤𖣔༅═─
@vareseghadir
─═༅𖣔🌤یامهدی🌤𖣔༅═─
💖وارث غدیر(مهدی عجل الله)💖
🍁کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت 🍀جلسه ششم بی اختیار همراه با آنها حرکت کردم. لحظه ای بعد، خود را همر
🍁کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
🍀جلسه هفتم
این ها اعمال خوبی است
که قبل از بلوغ انجام دادی. همه این کارهای خوب برایت حفظ شده.
قبل از اینکه وارد صفحات اعمال پس از بلوغ شویم، جوان پشت میز نگاهی کلی به کتاب من کرد و گفت: نمازهایت خوب و مورد قبول است. برای همین وارد بقیه اعمال می شویم.
من قبل از بلوغ، نمازم را شروع کرده بودم و با تشویق های پدر و مادرم، همیشه در مسجد حضور داشتم. کمتر روزی پیش می آمد که نماز صبحم قضا شود. اگر یک روز خدای ناکرده نماز صبحم قضا می شد، تا شب خیلی ناراحت و افسرده بودم. این اهمیت به نماز را از بچگی آموخته بودم و خدا را شکر همیشه اهمیت میدادم.
خوشحال شدم. به صفحه اول کتابم نگاه کردم. از همان روز بلوغ، تمام کارهای من با جزئیات نوشته شده بود. کوچک ترین کارها. حتى ذره ای کار خوب و بد را دقیق نوشته بودند و صرف نظر نکرده بودند.
تازه فهمیدم که «فمن يعمل مثقال ذره خیرایره» یعنی چه. هر چی که ما اینجا شوخی حساب کرده بودیم، آنها جدی جدی نوشته بودند؟
در داخل این کتاب، در کنار هر کدام از کارهای روزانه من، چیزی شبیه یک تصویر کوچک وجود داشت که وقتی به آن خیره میشدیم، مثل فیلم به نمایش در می آمد. درست مثل قسمت ویدئو در موبایل های جدید، فیلم آن ماجرا را مشاهده می کردیم.
آن هم فیلم سه بعدی با تمام جزئیات! یعنی در مواجه با دیگران، حتی فکر افراد را هم میدیدیم. لذا نمیشد هیچ کدام از آن کارها را انکار کرد. غیر از کارها، حتی نیت های ما ثبت شده بود. آنها همه
چیز را دقیق نوشته بودند. جای هیچگونه اعتراضی نبود.
تمام اعمال ثبت بود. هیچ حرفی هم نمی شد بزنیم. اما خوشحال بودم که از کودکی، همیشه همراه پدرم در مسجد و هیئت بودم. از این بابت به خودم افتخار می کردم و خودم را از همین حالا در بهترین درجات بهشت میدیدم.
همینطور که به صفحه اول نگاه می کردم و به اعمال خودم افتخار می کردم، یکدفعه دیدم، تمام اعمال خوبم در حال محو شدن است!
صفحه پر از اعمال خوب بود اما حالا تبدیل به کاغذ سفید شده بود. با عصبانیت به آقایی که پشت میز بود گفتم: چرا این ها محو شد. مگر من این کارهای خوب را انجام ندادم!؟
گفت: بله درست می گویی، اما همان روز غیبت یکی از دوستانت را کردی. اعمال خوب شما به نامه عمل او منتقل شد.
با عصبانیت گفتم: چرا؟ چرا تمام اعمال من!؟
او هم غیر مستقیم اشاره کرد به حدیثی از پیامبری که می فرمایند: سرعت نفوذ آتش در خوردن گیاه خشک، به پای سرعت اثر غیبت در نابودی حسنات یک بنده نمی رسد.
رفتم صفحه بعد. آن روز هم پر از اعمال خوب بود. نماز اول وقت، مسجد، بسیج، هیئت، رضایت پدر و مادر و...
فیلم تمام اعمال موجود بود، اما لازم به مشاهده نبود. تمام اعمال خوب، مورد تأیید من بود. آن زمان دوران دفاع مقدس بود و خیلی ها مثل من بچه مثبت بودند. خیلی از کارهای خوبی که فراموش کرده بودم تماما برای من یاد آوری می شد. اما با تعجب دوباره مشاهده کردم
که تمام اعمال من در حال محو شدن است!
گفتم: این دفعه چرا؟ من که در این روز غیبت نکردم!؟ جوان گفت: یکی از رفقای مذهبی ات را مسخره کردی. این عمل
زشت باعث نابودی اعمالت شد.
#سه_دقیقه_در_قیامت
🍂تجربه نزدیک به مرگ یک جانبازدفاع مقدس
#یک_نفر_مانده_از_این_قوم_که_بر_میگردد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🤲
#وارث_غدیر_مهدی_عجل_الله
─═༅𖣔🌤یامهدی🌤𖣔༅═─
@vareseghadir
─═༅𖣔🌤یامهدی🌤𖣔༅═─
💖وارث غدیر(مهدی عجل الله)💖
🍁کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت 🍀جلسه هفتم این ها اعمال خوبی است که قبل از بلوغ انجام دادی. همه این ک
🍁کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
🍀جلسه هشتم
بعد بدون اینکه حرفی بزند، آیه سی ام سوره یس برایم یاد آوری شد: روز قیامت برای مسخره کنندگان روز حسرت بزرگی است.
«یا حسرة على العباد ما يأتيهم من رسول الاكانوا به يستهزؤن»
خوب به یاد داشتم که به چه چیزی اشاره دارد. من خیلی اهل شوخی و خنده و سرکار گذاشتن رفقا بودم. با خودم گفتم: اگه این طور باشه که خیلی اوضاع من خرابه!
رفتم صفحه بعد، روز بعد هم کلی اعمال خوب داشتم. اما کارهای خوب من پاک نشد. با اینکه آن روز هم شوخی کرده بودم، اما در این شوخی ها، با رفقا گفتیم و خندیدیم، اما به کسی اهانت نکردیم. غیبت نکرده بودم. هیچ گناهی همراه با شوخی های من نبود. برای همین، شوخیها و خنده های من، به عنوان کار خوب ثبت شده بود. با خودم گفتم: خدا را شکر.
خوشحال شدم و رفتم صفحه بعد، با تعجب دیدم که ثواب حج در نامه عمل من ثبت شده!
به آقایی که پشت میز نشسته بود با لبخندی از سر تعجب گفتم: حج؟! من این اواخر مکه رفتم، در سنین نوجوانی کی مکه رفتم که خبر ندارم!؟
گفت: ثواب حج ثبت شده، برخی اعمال باعث می شود که ثواب چندین حج در نامه عمل شما ثبت شود. مثل اینکه از سر مهربانی به پدر و مادرت نگاه کنی؟. یا مثلا زیارت با معرفت امام رضا جلا و..
#سه_دقیقه_در_قیامت
🍂تجربه نزدیک به مرگ یک جانبازدفاع مقدس
#یک_نفر_مانده_از_این_قوم_که_بر_میگردد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🤲
#وارث_غدیر_مهدی_عجل_الله
─═༅𖣔🌤یامهدی🌤𖣔༅═─
@vareseghadir
─═༅𖣔🌤یامهدی🌤𖣔༅═─
💖وارث غدیر(مهدی عجل الله)💖
🍁کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت 🍀جلسه نهم او کتاب اعمال آنان در آنجا گذارده می شود. پس گنهکاران را م
🍁کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
🍀جلسه دهم
حتی یکی از آنها به من گفت: بچه، این کارا به تو نیومده. این کار بزرگ ترهاست. آن زمان من ۱۵ سال بیشتر نداشتم، وقتی این برخورد را با من داشتند، من هم دیگر پیگیری نکردم. اما عجیب بود که در نامه عمل من، کمک به آن خانواده فقیر ثبت شده بود!
به جوان پشت میز گفتم: من کاری برای آنها نکردم!؟ او گفت: تو نیت این کار را داشتی و در این راه تلاش کردی، اما به نتیجه نرسیدی. برای همین، نیت و حرکتی که کردی، در نامه عملت ثبت شده.
البته فکر و نیت کار خوب، در بیشتر صفحات ثبت شده بود. هر جایی که دوست داشتم کار خوبی انجام دهم ولی امکانش را نداشتم، اما برای اجرای آن قدم برداشته بودم، در نامه عمل من ثبت شده بود.
ولی خدا را شکر که نیت های گناه و نادرست ثبت نمیشد.
در صفحات بعد و جای جای این کتاب مشاهده می کرد چنین اتفاقی افتاده. یعنی نیت های خوب من ثبت شده بود.
البته باز هم مشاهده کردم که اعمال خوبم با اشتباهات و گناهانی که هیچ منفعتی برایم نداشت از بین رفته! به قول معروف: آش نخورده و دهان سوخته. هرچه جلو می رفتم، نامه عملم بیشتر خالی میشد! خیلی از این بابت ناراحت بودم. از طرفی نمی دانستم چه کنم.
ای کاش کسی بود که می توانستم گناهانم را به گردن او بیندازم و اعمال خویش را بگیرم! اما هر چه می گذشت بدتر میشد. .
جوان پشت میز ادامه داد: وقتی اعمال شما بوی ریا بدهد پیش خدا ارزشی ندارد. کاری که غیر خدا در آن شریک باشد به درد همان
شریک می خورد. اعمال خالصت رانشان بده تا کار شما سریع حل شود.
مگر نشنیده ای: «الأعمال بالنيات. اعمال به نیت ها بستگی دارد.»
#سه_دقیقه_در_قیامت
🍂تجربه نزدیک به مرگ یک جانبازدفاع مقدس
#یک_نفر_مانده_از_این_قوم_که_بر_میگردد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🤲
#وارث_غدیر_مهدی_عجل_الله
─═༅𖣔🌤یامهدی🌤𖣔༅═─
@vareseghadir
─═༅𖣔🌤یامهدی🌤𖣔༅═─
💖وارث غدیر(مهدی عجل الله)💖
🍁کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت 🍀جلسه دهم حتی یکی از آنها به من گفت: بچه، این کارا به تو نیومده. این
🍁کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
🍀جلسه یازدهم
نجات يك انسان
همین طور که با ناراحتی، کتاب اعمالم را ورق می زدم و با اعمال نابود شده مواجه میشدم، یکباره دیدم بالای صفحه با خط درشت نوشته شده: «نجات یک انسان»
خوب به یاد داشتم که ماجرا چیست. این کار خالصانه برای خدا بود. به خودم افتخار کردم و گفتم: خدا را شکر. این کار را واقعا خالصانه برای خدا انجام دادم. ماجرا از این قرار بود که یک روز در دوران جوانی با دوستانم برای تفریح و شنا کردن، به اطراف سد زاینده رود رفتیم. رودخانه در آن دوران پر از آب بود و ما هم مشغول تفریح.
یکباره صدای جیغ یک زن و فریادهای یک مرد همه را میخکوب کرد! یک پسر بچه داخل آب افتاده بود و دست و پا می زد، هیچکس هم جرئت نمی کرد داخل آب بپرد و بچه را نجات دهد.
من شنا و غریق نجات بلد بودم. آماده شدم که به داخل آب بروم اما رفقایم مانع شدند! آنها می گفتند: اینجا نزدیک سد است و ممکن است آب تو را به زیر بکشد و با خودش ببرد. خطرناک است و...|
اما یک لحظه با خودم گفتم: فقط برای خدا و پریدم داخل آب.
خدا را شکر که توانستم این بچه را نجات بدهم. هر طور بود او را به ساحل آوردم و با کمک رفقا بیرون آمدیم. پدر و مادرش حسابی از من تشکر کردند. خودم را خشک کردم و لباسم را عوض کردم.
#سه_دقیقه_در_قیامت
🍀تجربه نزدیک به مرگ یک جانبازدفاع مقدس
#یک_نفر_مانده_از_این_قوم_که_بر_میگردد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🤲
#وارث_غدیر_مهدی_عجل_الله
─═༅𖣔🌤یامهدی🌤𖣔༅═─
@vareseghadir
─═༅𖣔🌤یامهدی🌤𖣔༅═─
💖وارث غدیر(مهدی عجل الله)💖
🍁کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت 🍀جلسه یازدهم نجات يك انسان همین طور که با ناراحتی، کتاب اعمالم را و
🍁کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
🍀جلسه دوازدهم
آماده رفتن شدیم. خانواده این بچه شماره آدرس مرا گرفتند.
این عمل خالصانه خیلی خوب در پیشگاه خدا ثبت شده بود. من هم خوشحال بودم. لااقل یک کار خوب با نیت الهی پیدا کردم. میدانستم که گاهی وقت ها، یک عمل خوب با نیت خالص، یک انسان را در آن اوضاع نجات می دهد. از اینکه این عمل، خیلی بزرگ در نامه عملم نوشته شده بود فهمیدم کار مهمی کرده ام. اما یکباره مشاهده کردم که این عمل خالصانه هم در حال پاک شدن است! |
با ناراحتی گفتم: مگر نگفتید فقط کارهایی که خالصانه برای خدا باشد حفظ می شود، خب من این کار را فقط برای خدا انجام دادم. پس چرا پاک شد؟! جوان پشت میز لبخندی زد و گفت: درست است، اما شما در مسیر برگشت به خانه با خودت چه گفتی؟
یکباره فیلم آن لحظات را دیدم. انگار نیت درونی من مشغول صحبت بود. من با خودم گفتم: خیلی کار مهمی کردم. اگر جای پدر مادر این بچه بودم، به همه خبر می دادم که یک جوان به خاطر فرزند ما خودش را به خطر انداخت. اگه من جای مسئولین استان بودم، یک هدیه حسابی و مراسم ویژه می گرفتم. اصلا باید روزنامه ها و خبرگزاری ها با من مصاحبه کنند. من خیلی کار مهمی کردم.
فردای آن روز تمام این اتفاقات افتاد. خبرگزاری ها و روزنامه ها با من مصاحبه کردند. استاندار همراه با خانواده آن بچه به دیدنم آمد و یک هدیه حسابی برای من آوردند و ... جوان پشت میز گفت: تو ابتدا برای رضای خدا این کار را کردی، اما بعد، خرابش کردی..
ارزوی اجر دنیایی گردی و مزدت را هم گرفتی. درسته؟
گفتم: همه اینها درسته. بعد با حسرت گفتم: چه کنم؟! دستم خالی است. جوان پشت میز گفت: خیلی ها کارهایشان را برای خدا انجام می دهند، اما باید تلاش کنند تا آخر این اخلاص را حفظ کنند. بعضی ها کارهای خالصانه را در دنیا نابود می کنند؟
#سه_دقیقه_در_قیامت
🍀تجربه نزدیک به مرگ یک جانبازدفاع مقدس
#یک_نفر_مانده_از_این_قوم_که_بر_میگردد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🤲
#وارث_غدیر_مهدی_عجل_الله
─═༅𖣔🌤یامهدی🌤𖣔༅═─
@vareseghadir
─═༅𖣔🌤یامهدی🌤𖣔༅═─