-توروخدا ولم کن آقا! منم پولی ندارم.
دست مرد، دقیقا وقتی که در میلیمتریم قرار داشت، گرفته شد و مشغول دعوا با #ناجی ناشناختهام شد. پس از گذر دقایق، مرد با صورتی #زخموزیلی، چند قدمی به عقب برداشت و رفت.
+خوبید آقا؟ من چطور از شما....
با چرخیدن مرد و پیداشدن #صورتش در روشنایی چراغ، کلمات در دهانم شکستند.
#بهتزده، با نگاهی گیج، خیرهاش ماندم.
او...او ناجیام بود؟!...🙊🔥
https://eitaa.com/joinchat/1381434669C75c71fa9df
عاشقانهای پر رمز و راز به قلمِ #مـٰاهـلـی🌝