ツ
✍شهــید ابراهــیم هــادی:
باران شدیدی در تهـران باریده بود
خیابان۱۷ شهـریور را آب گرفته بود
چند پیرمرد می خواستند به سمت
دیگرخیابان بروند مانده بودند چه
کنند همان موقع ابراهــیم از راه
رسید پاچه شلوار را بالا زد با کـول
کردن پیرمـردها آن ها را به طـرف
دیگر خـــیابان بُرد ابراهیم از این
کارها زیاد انجام میداد هـدفی جز
شکستن نفـس خودش نداشت
مخــصوصا زمانی که خـیلی بین
بچـــهها مطــرح بود!
📚سلام بر ابراهیم
🌷
@ajaebejahan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ پیشگویی های هفتگانه انجیل!!
🔺 ۷هفت مرحله ظهور از نگاه #اوانجلیست
@ajaebejahan
تضییع و نابودی هرکدام، تضییع دیگری هم هست!
حضرت آیت الله بهجت قدس سره:
اتحاد قرآن و اهلبیت بدین معناست که اخبار و اعتقادات و افعال اهلبیت علیهمالسلام هم نظیر صفحات قرآن است که در هر مراجعه به آن، معنای جدیدی ممکن است به دست آید، ولی اکثریت مسلمانها (اهل تسنن) میگویند قرآن را داریم و کاری به اهلبیت علیهمالسلام نداریم! و اقلیت (شیعه) میگویند اهلبیت را داریم و کاری به قرآن نداریم! با اینکه تضییع و نابودی هرکدام، تضییع دیگری هم هست.
📚 در محضر بهجت،
@ajaebejahan
💕نمک و آب
روزی شاگرد یک راهب پیر هندو از او خواست که به او درسی به یاد ماندنی دهد. راهب از شاگردش خواست کیسه نمک را نزد او بیاورد. سپس مشتی از نمک را داخل لیوان نیمه پری ریخت و از او خواست همه آن آب را بخورد. شاگرد فقط توانست یک جرعه کوچک از آب داخل لیوان را بخورد، آن هم به سختی.
استاد پرسید: «مزه اش چطور بود؟»
شاگرد پاسخ داد: «خیلی شور و تند است، اصلاً نمی شود آن را خورد.»
پیر هندو از شاگردش خواست یک مشت از نمک بردارد و او را همراهی کند. رفتند تا رسیدند کنار دریاچه. استاد از او خواست تا نمکها را داخل دریاچه بریزد. سپس یک لیوان آب از دریاچه برداشت و به شاگرد داد و از او خواست آن را بنوشد. شاگرد براحتی تمام آب داخل لیوان رو سر کشید. استاد این بارهم از او مزه آب داخل لیوان را پرسید. شاگرد پاسخ داد: «کاملا معمولی بود.»
پیر هندو گفت: «رنجها و سختیهائی که انسان در طول زندگی با آنها روبرو می شود همچون مشتی نمک است و اما این روح و قدرت پذیرش انسان است که هر چه بزرگتر و وسیعتر می شود، می تواند بار آن همه رنج و اندوه را براحتی تحمل کند. بنابراین سعی کن یک دریا باشی تا یک لیوان آب.»
@ajaebejahan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟣پادشاه و فقیر ...!
🎙#استاد_عالی
روزی درویشی جایی نشسته بود...
پادشاه زمانش با درباریان و نگهبانان
از اونجا رد میشد..
هرکسی پادشاه رو میدید بلند میشد و جلوش خم میشد ...
پادشاه رفت تا به درویش رسید
درویش نگاهی عادی به پادشاه انداخت و سرش رو برگردوند
پادشاه بدش اومد رو کرد به درویش و گفت:
میدونی من کی هستم
@ajaebejahan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣ عند ربهم یرزقون
🔻فقط تلاش کنند برای او کار کنند
🔻#شهید_مهدی_باکر
@ajaebejahan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💿فایل تصویری
📌موضوع: چرا دعاهامون مستجاب نمیشه؟ 《 به 10 دلیل》
🎙آیت الله مجتهدی(ره)
┏━✨🌹✨🌸✨━┓
@ajaebejahan
💌 خودخواهی همیشه بد نیست
خودخواهی همیشه بد نیست. معمولاً در مرحلهاول باید خودخواهانه در برابر وسوسههای ابلیس ایستاد. حتی خودخواهانه هم میتوان به خداپرستی پرداخت، چون تمام منافع ما در گرو عبودیت است و تمام وسوسههای شیطان به ضرر ماست. در مرحلهبعد باید از همین خودخواهی هم عبور کرد و عاشقانه بندگی کرد.
"استاد پناهیان"
➫
@ajaebejahan
✅محو کننده گناهان
✍حضرت علی (ع) می فرمایند : عجب دارم از کسی که ناامید می شود از رحمت خدا ، و محو کننده گناهان با اوست .
پرسیدند : کدام است محو کننده گناهان ؟ امام فرمودند : استغفار ، خود را معطر و خوشبو کنید به استغفار تا بوهای بد گناهان شما را رسوا نکند .
📚 عین الحیات ، جلد ۱ ، ص ۳۳۶ ، علامه مجلسی ، به تحقیق سید مهدی رجائی
➫
@ajaebejahan
🌷🌷🌷
#حکایت
🌷 شاهزادهای به شهری در قلمرو پدر خویش سفر کرد. او تصمیم گرفت ناشناخته سفر کند تا کسی او را نشناسد. چون به دروازهی شهر رسید، نگهبانان شهر با او تندی کردند. شاهزاده وارد شهر شد و به سمتِ نانوایی رفت تا نانی تهیه کند، نانوا چون او را غریب دید تحقیرش کرد. به کنج بنایی رفت تا استراحت کند از آنجا نیز دورش کردند.
🌷 به ناگاه جوان همسن و سالی او را دید و با او دوست شد. هر دو مدتی با هم همسفر شدند، جوان را تاب تحقیر او نیامد و گفت: در این شهر غریب چه میکنی؟ به شهر خود برگرد! شاهزاده گفت: بیا با هم چند روزی به شهر ما سفر کنیم. جوان پذیرفت و با او همراه شد. چون به دروازهی شهر رسیدند بسی دید او را تکریم و احترام میکنند و با مکنت به سراغش آمدند و او را به دربار پادشاه بردند. جوان فهمید او شاهزاده است و در تعجب شد. از او سؤال کرد چگونه در شهر غربت این همه رنج و بیاحترامی را تحمّل کردی و سکوت نمودی در حالی که شهر ما نیز مُلکاش برای پدر شماست و همه تحت امر او هستند؟
🌷 شاهزاده گفت: وقتی کسی به من اهانت میکرد همیشه با خودم میگفتم این بنده، مرا و جایگاه مرا نمیشناسد اگر میدانست چنین توهین نمیکرد و اگر جایی ترس از گرفتارشدن داشتم، با خود میگفتم این سرزمین برای پدر من است کسی قدرتِ زندانیکردن مرا در این شهر ندارد، بگذار بترسانندم. اگر کسی مرا از جایِ خوابم دور میکرد، میگفتم خدایا! این سرزمین مُلکاش به دست پدر من است، اگر او میدانست مرا نمیتوانست بیرونم کند. چنین بود که صبرم هرگز تمام نشد تا با سربلندی و بدون اینکه رنجی در آن شهر تحمل کنم به شهر خویش و دربار فرمانروایی برگشتم.
🌷 آری مَثَل دنیا هم چنین است، اگر ما قدرت و پشتوانهی خدا را پشت سر خود حس کنیم و با اعمال نیکمان محبت خداوند را جلب کنیم و بدانیم خداوند دوستمان دارد، تمام این دنیا مُلک ما میشود، دیگر از سخن کسی نمیرنجیم و از کسی متوقع نمیشویم و صبوری میکنیم تا به سلامتی این دنیایِ غریب را به شهر و موطنِ اصلی خود که از آن به این شهر غریب آمدهایم با استقبالِ فرشتگان وارد شویم.
@ajaebejahan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سخنرانی📹
بدترین تیری که
شیطان میزند کجا هست؟!!!🤔
#استاد_دانشمند
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
@ajaebejahan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عشق بازی با خدا
سخنران استاد دانشمند
┏━✨🌹✨🌸✨━┓
@ajaebejahan
شخصی تعریف میکرد : توی رستوران نشسته بودم که یک دفعه یه مرده که با تلفن صحبت میکرد فریاد کشید و خیلی خوشحالی کرد و بعد از تمام شدن تلفن، رو به گارسون گفت : همه کسانی که در رستورانند، مهمان من هستن به ""باقالی پلو و ماهیچه""
""بعد از 18 سال دارم بابا میشم""
چند روز بعد تو صف سینما، همون مرد رو دیدم که دست بچه ی 3یا 4 ساله ای را گرفته بود که به او بابا میگفت
پیش مرد رفتم و علت کار اون روزشو پرسیدم
مرد با شرمندگی زیاد گفت: آن روز در میز بغل دست من، پیرمردی با همسرش نشسته بودند پیر زن با دیدن منوی غذاها گفت: ای کاش میشد امروز باقالی پلو با ماهیچه میخوردیم، شوهرش با شرمندگی ازش عذر خواهی کرد و خواست به خاطر پول کمشان، فقط سوپ بخورند
من هم با آن تلفن ساختگی خواستم که همه مهمان من باشند تا اون پیرمرد بتونه بدون شرمندگی، غذای دلخواه همسرش را فراهم کنه.
ﻧﺼﯿﺤﺖ ﭘﺪﺭم ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺎﻟﻪ ﺗﻮ ﺫﻫﻨﻢ ﻣﻮﻧﺪﻩ .
ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﺍﮔﻪ ﻣﻬﻤﻮﻥ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﯼ ﺑﻮﺩﯾﻦ ﻭ
ﺻﺎﺣﺐ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﺮﺍﺗﻮﻥ ﭼﺎﯼ ﺁﻭﺭﺩ
ﺭﺩ ﻧﮑﻨﯿﻦ ،
ﺷﺎﯾﺪ
ﺍﯾﻦ ﺗﻨﻬﺎ ﭼﯿﺰﯾﻪ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺬﯾﺮﺍﯾﯽ
ﺍﺯ ﻣﻬﻤﻮﻧﺶ ﺩﺍﺭﻩ
ﻭ ﺍﮔﻪ ﻧﺨﻮﺭﯾﻦ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﭼﯿﮑﺎﺭ ﮐﻨﻪ ....
ﺣﻮﺍﺳﻤﻮﻥ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺎﯼ ﺧﺎﻟﯽ ﺑﺎﺷﻪ
عجب دنیاییست!
در کله پزی ها هم زبان از مغز گرانتر است!
درست مثل جامعه که چرب زبانها از عاقلان
@ajaebejahan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ چرا با نام امام زمان عجلاللهتعالیفرجهالشریف قیام می کنیم؟
@ajaebejahan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زرنگ باش
سخنران استاد دانشمند
┏━✨🌹✨🌸✨━┓
@ajaebejahan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری
🔵سخنرانی استاد #دانشمند
✍️موضوع: اگه تونستی انجام ندی مَردی !!
┏━✨🌹✨🌸✨━┓
🆔
@ajaebejahan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ #کلیپ «آواره طرد شده»😔
👤 استاد #شجاعی
🌸سلامتی وتعجیل درفرج مولاصاحب الزمان عجل الله صلوات 🌸
@ajaebejahan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍#پیامبراعظم(ص):
هرکه را دختری است،
خداوند یاری دهنده او،
برکت بخش به او و
آمرزنده او خواهد بود
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═@ajaebejahan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#غیرت_دینی و غیرت ملی شهدا و خانوادههایشان باعث حفظ این آب و خاک و امنیت و سربلندی ماست.
┏━✨🌹✨🌸✨━┓
@ajaebejahan
#حکایت ✏️
روزگاری درویشی بود که نه هزار دینار قرض داشت. او وصف محتسبی به نام بدرالدین عمر را شنید که در جود و سخاوت مانند دریا بود و در تبریز زندگی می کرد. درویش به سمت تبریز حرکت کرد تا از او کمک بگیرد اما وقتی به آن شهر رسید مردم به او گفتند محتسب درگذشته است. فقیر در غم فراق آن محتسب گریه ها کرد و ناله ها نمود به طوریکه در شهر زبانزد خاص و عام گشت. فقیر همه شهر را گشت و سرگذشت خود را به این و آن می گفت ولی از آن همه تلاش چیزی به دست نیاورد. مددکار شهر که به بینوایان رسیدگی می کرد مرد فقیر را پیدا کرد و با خود به خانه اش برد. حکایت ها برایش از گشایش هایی که دیده بود گفت تا اینکه به خواب رفتند.
محتسب به خواب مددکار آمد و به او گفت هرچه می گفتی من می شنیدم ولی دستوری نداشتم که پاسخ بگویم اما حالا بشنو که من می دانستم مهمانی به دیدن من می آید و مقروض است. من چند قطعه گوهر برای او کنار گذاشته بودم اما اجل مهلتم نداد که خود آن ها را به او بدهم. آن گوهرها را به او بدهید تا مهمانم با دل مجروح برنگردد. از آن ها دین خود را بدهد و بقیه اش را هم خرج کند و مرا هم در دعایش متذکر شود.
در حضور آفتاب خوش مساغ
رهنمایی جستن از نور چراغ
بی گمان ترک ادب باشد ز ما
کفر نعمت باشد و
@ajaebejahan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞حکایت شکافته شدن قبر حضرت یوسف (ع) و عجوزه بنی اسرائیل
@ajaebejahan