#فنجانی_چای_با_خدا
#قسمت-ششم
عثمان میگفت و میگفت و من نمیشنیدم..یعنی نمی خواستم که بشنوم. مگر میشد که دانیال را دفن کنم، آن هم در دلی که به ساکتی قبرستان بود اما هیچ قبری نداشت؟عثمان اشتباه میکرد.دانیال من، هرگز یک جانی نبود و نمیشد.او خوب، رسم بوسیدن و ناز کشیدن را بلد بود.دستی که نوازش کردن از آدابش باشد، چاقو نمی گیرد محضِ بریدن سر.. محال است.پس حرف های عثمان به رود سپرده شد و من حریص تر از گذشته، مستِ عطرآغوشِ برادر..چند روزی با خودم فکر کردم. شاید آنقدرها هم که عثمان میگفت بد نباشند.اصلا شاید آن دختر آلمانی اجیر شده بود برای دروغ گفتن.ولی هر چه میگشتم، دلیلی وجود نداشت محضه دروغ و اجیر شدن.باید دل به دریا میزند.دانیال خیلی پاکتر از اخبار عثمان بود.اصلا شاید برادرم وارد این گروه نشده و تنها تشابهی اسمی بود.اما این پیش فرض نگرانترم میکرد.اگر به این گروه ملحق نشده، پس کجاست؟چه بلایی سرش آمده؟نکند که..
چند روزی در کابوس و افکار مختلف دست و پا زدم و جز تماس های گاه و بیگاه عثمان؛ کسی سراغم را نگرفت، حتی مادر..و بیچاره مادر.. که در برزخی از نگرانی و گریه زانو بغل گرفته بود، به امید خبری از دردانهی تازه مسلمان شدهاش؛ که تا اطلاع ثانوی ناامیدش کردم و او روزش را تا به شب در آغوش خدایش، دانه های تسبیح را ورق میزد.و چقدر ترحم برانگیز بود پدری مست که حتی نبود پسرش را نفهمید.شاید هم اصلا،هیچ وقت نمیدانست که دو فرزند دارد و یا از احکام سازمانی اش؛ عدم علاقه به جگرگوشه ها بود.نمیدانم، اما هر چه که بود،یک عمر یتیمی در عین پدر داری را یادمان داد.تصمیمم را گرفتم. و هروز دور از چشم عثمان به امید دیدن سخنرانیِ تبلیغ گونهی داعش، خیابانها را وجب به وجب مرور میکردم.هر کجا که پیدایشان میشد،من هم بودم.با دقت و گوشی تیز و چاشنی از سوالاتی مشتاق نما، محضِ پهن کردن تور و صید برادر.هرروز متحیرتر از روز قبل میشدم.خدای مسلمانان چه دروغ های زیبایی یادشان داده بود.دروغهایی بزرگ از جنس بهشت و رستگاری.چقدر ساده بود انسان که گول اسلام و خدایش را میخورد.روزانه در نقاط مختلف شهر، کشور و شاید هم جهان ؛ افراد متعددی به تبلیغ و افسانه سرایی برای یارگیری در جبهه داعش میپرداختند.تبلیغاتی که از مبارزه با ظلمِ شیعه و رستگاری در بهشت شروع میشد و به پرداختِ مبالغ هنگفت در حسابهای بانکیِ سربازان داوطلب ختم میشد.و این وسط من بودم و سوالی بزرگ.که اسلام علیه اسلام؟مسلمانان دیوانه بودند..و خدایشان هم..
از طریق اینترنت و دوستانم در دیگر کشورها متوجه شدم که مرز تبلیغشان،گسترده از شهر کوچک من در آلمان است و تمرکز اصلی شان برای جمع آوری نیرو در کشورهای #فرانسه، #کانادا، #آمریکا، #آلمان و دیگر کشورهای غربی و اروپایی ست.که تماما با کمک خودِ دولتها انجام میشد. و باز چرایی بزرگ؟در این میان تماسهای گاه و بیگاه عثمانِ ذاتا نگران که همه شان، به رد تماس دچار می شدند، کلافه ام میکرد.
بیچاره عثمان، که انگار نافش را با نگرانی بریده بودند و این خوبی و توجه بیش از حد، او را ترسوتر جلوه میداد.اما در این بین فقط دانیال مهمترین اهم زندگیم بود و من داشته هایم آنقدر کم بود که تمام نداشته هایم را برای داشتنش خرجش کنم.به شدت پیگیر بودم چون به زودی یک دختر مبارز و داعشی نام میگرفتم.مدام در سخنرانی هایشان شرکت میکردم(مقابله با ظلم و اعتلای احکام پاک رسول الله..از بین بردن رافضی ها و احکام و مقدساتِ دروغگین و خرافه پرستی هایشان..برقرار حکومت واحد اسلامی)مگر عقاید دیگر،حق زندگی نداشتند؟یعنی همه باید مسلمان، آنهم به سبک داعشی باشند؟و برشورهایشان را میخواند(زندگی راحت برای زنان..استفاده از تخصص و دانش ..داشتنن مقام و مرتبه در حکومت داعش..پرداخت حقوق..داشتن خانه های بزرگ بدون واریز حتی یک ریال..آب و برق و داروی رایگان..امنیت و آسایش) همه همه برای زنان در صورت پیوستن به داعش.چرا؟چه دلیلی وجود داشت.این همه امکانات و تسهیلات در مقابل چه امتیازی؟در ظاهر همه چیز عالی بود.بهترین امکانات، و مبارزه برای آرمانهایی والا و انسان دوستانه، آزادی و مذهب که فاکتور آخری برایم بی ارزش ترین مورد ممکن بود.مذهب، مزحکترین واژه..با این حال، بوی خوبی از این همه دست و دلبازی به مشام نمیرسید.همه چیز،بیش ازحد ممکن غریب و نامانوس بود.اما در برابر، تنها انگیزه ی نفس کشیدنم، مهم نبود.باید بیشتر میفهمیدم.مبارزه با چه؟اسم #شیعه را سرچ کردم.فقط عکسها و تصاویری ویدئویی از قمه کشیدن به سر و زنجیرِ تیغدار زدن بر بدن و پشت، آنهم در مراسم عزاداری به نام #عاشورا..خون و خون و خون..بیچاره کودکانشان که با چشمان گریان مجبور به تحمل دردِ برش در سر بودند.یعنی خانواده ما در #ایران به این شکل عزاداری میکردند؟یعنی
هدایت شده از آهنگ های وصال دوست
1_101244669.mp3
2.01M
🏴 #هل_من_ناصر
🔳 #دودمه #عاشورا #محرم
🌴امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
🌴مکن ای صبح طلوع ...
🎤 #میرداماد
👌بسیار دلنشین
@dokhtaranafif 👈 🏴🏴🏴🏴👈
اسرار و آثار واقعه کربلا همایی.pdf
11.99M
📘کتاب بسیار ارزشمند
📙اسرار و آثار واقعه کربلا
✏تالیف : استاد علامه جلال الدین همایی
#عاشورا
@vesal_doost 👈