هدایت شده از رمانهای کانال دختران عفیف
💠 #رمان_مدافع_عشـــق
✳ #قسمت 7
دو ڪوهه حسینیه باصفایـے داشت ڪه اگر آنجا سر بہ سجده میگذاشتـے بوی عطر از زمینش به جانت مے نشست.
سر روی مهر میگذارم و بوی خوش را باتمام روح و جانم میبلعم...
اگر اینجا هستم همه از لطف #خـــداست...
الهـے #شڪرت...
فاطمه گوشه ای دراز ڪشیده و چادرش را روی صورتش انداخته...
_ فاطمه؟!!...فاطمه!!...هوی!
_ هوی و....!😓.لاالله الا الله....اینجا اومدی آدم شے!
_ هر وخ تو شدی منم میشم!
_ خو حالا چته؟
_ تشنمه😖...
_ وای تو چرا همش تشنته!ڪله پاچہ خوردی مگه؟
_ واع بخیل!..یه آب میخواما...
_ منم میخوام 😁...اتفاقاً برادرا جلو در باڪس آب معدنـےمیدن...
قربونت برو بگیر! خدا اجرت بده😂
بلند میشوم و یڪ لگد آرام به پایش میزنم:خعلـےپررویـے😒
از زیر چادر میخندد...
💞
سمت در حسینیه میروم و به بیرون سرڪ میڪشم، چندقدم آنطرف تر ایستادهای و باڪس های آب مقابلت چیده شده.
#تو مسئولـــــــے😐
آب دهانم را قورت میدهم و سمتت مےآیم....
_ ببخشید میشه لطفا آب بدید؟
یڪ باڪس برمیداری و سمتم میگیری
_ علیڪم السلام!...بفرمایید
خشڪ میشوم ...ســلام نڪرده بودم!
#چقدخنـــگم...
دستهایم میلرزد، انگشتهایم جمع نمیشود تا بتوانم بطری ها را از دستت بگیرم...
یڪ لحظه شل میگیرم و از دستم رها میشود...
چهره ات درهم میشود ،ازجا میپری و پایت را میگیری...
_ آخ آخ...
روی پایت افتـــاده بود!
محڪم به پیشانـےام میزنم
_ وای وای...تروخدا ببخشید...چیزی شد؟
پشت بمن میڪنـے،میدانم میخواهـے نگاهت را از من بدزدی...
_ نه خواهرم خوبم!....بفرمایید داخل
_ تروخدا ببخشید!.😢..الان خوبید؟...
ببینم پاتونو!....
باز هم به پیشانـے میڪوبم! #چراچرت_میگی_عاخه
با خجالت سمت درحسینیه میدوم.
صدایت را ازپشت سر میشنوم:
_ خانوم علیزاده!...
لب میگزم و برمیگردم سمتت...
لنگ لنگان سمتم می آیـے با بطری های آب...
_ اینو جا گذاشتید...
نزدیڪ ترڪه مےآیـے، خم میشوی تا بگذاری جلوی پایم...
ڪه عطرت را بخوبـے احساس میڪنم
#بوی_یاس_میدهـے...
💞
همه وجودم میشود استشمام عطرت...
چقدر آرام است....#یاس_نگاهت....
💞
#ادامہ_دارد...
#تــازه_داره_قشنگ_میشہ_ها
نویسنده این متن👆:
#میم_سادات_هاشمے👉
#کانال_دختران_عفیف 🌸
@dokhtaranafif 👈 🌸 🌼 🌺 👈
هدایت شده از رمانهای کانال دختران عفیف
💠 #رمان_مدافع_عشــــق
✳ #قسمت8
نزدیڪ غروب، وقت برای خودمان بود...
چشمانم دنبالت میگشت..
میخواستم آخرای این سفر چند عڪس از #تو بگیرم...📷
گرچه فاطمه سادات خودش گفته بود ڪه لحظاتـے را ثبت ڪنم..
زمین پر فراز و نشیب فڪه با پرچم های سرخ و سبزی ڪه باد تڪانشان میداد حالـے غریب را القا میڪرد..
تپه های خاڪـے...🌷🌷
و تو درست اینجایـے!...لبه ی یڪـے از همین تپه ها و نگاهت به سرخـے آسمان است.
پشت بمن هستـے و زیر لب زمزمه میڪنـے:
#ازهرچہ_ڪه_دم_زدیم....آنهادیدند😢...
آهسته نزدیڪت میشوم.دلم نمی آید خلوتت را بهم بزنم...
اما...
💞
_ آقای هاشمـے..!
توقع مرا نداشتی...آن هم در آن خلوت...
از جا میپری! مے ایستـے و زمانـے ڪه رو میگردانـے سمت من، پشت پایت درست لبهی تپه،خالـے میشود و...
از سراشیبـےاش پایین مےافتـے.😓😨😮
سرجا خشڪم میزند #افتاد!!...
پاهایم تڪان نمیخورد...بزور صدا را ازحنجره ام بیرون میڪشم...
_ آ...آقا...ها..ها...هاشمـے!...
یڪ لحظه بخودم می آیم و میدوم...
میبینم پایین سراشیبـے دو زانو نشسته ای و گریه میڪنـے...
تمام لباست خاڪـےواست...
و با یڪ دست مچ دست دیگرت را گرفته ای...
فڪرخنده داری میڪنم #یعنی_ازدردگریه_میکنه!!
اما...تو... حتماض اشڪهایت ازدسر بهانه نیست...علت دارد...علتـے ڪه بعدها آن را میفهمم...
سعـے میڪنم آهسته از تپه پایین بیایم ڪه متوجه و بسرعت بلند میشوی...
قصد رفتن ڪه میڪنےبه پایت نگاه میڪنم...#هنوزکمی_میلنگد...😣
تمام جرئتم را جمع میڪنم و بلند صدایت میڪنم...
_ اقای هاشمی....اقا #سید... یڪ لحظه نرید...
تروخدا...
باور ڪنید من!....نمیخواستم ڪه دوباره....
دستتون طوریش شد؟؟...
آقای هاشمی با شمام...
اما تو بدون توجه سعـے ڪردی جای راه رفتن،بدوی!...تازودتراز شر #صدای من راحت شوی...
محڪم به پیشانـے میڪوبم...
#یعنیا_خراب_کارتر_ازتوهست_عاخه؟؟؟
#چقد_عاخه_بےعرضـــــه😭
💞
آنقدر.نگاهت میڪنم ڪه در چهار چوب نگاه من گم میشوی...
#چقدرعجیبـے...
یانه...
#تودرستی..
ما آنقدر به غلطها عادت کردیم که...
دراصل چقدر من #عجیبم....
💞
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆:
#میم_سادات_هاشمے👉
#کانال_دختران_عفیف 🌸
@dokhtaranafif 👈 🌸 🌺 🌼 👈
هدایت شده از رمانهای کانال دختران عفیف
ٰ
💠 #رمان_مدافع_عشـــــق
✳ #قسمت_9
🌹
فضا حال و هوای سنگینےدارد. یعنے باید خداحافظـے ڪنم؟😔
ازخاڪے ڪه روزی قدمهای پاڪ آسمانےها آن را نوازش ڪرده... باپشت دست اشڪهایم را پاڪ میڪنم😢
در.این چند روز آنقدر روایت از آنهاشنیده ام ڪه حالا میتوانم بہ راحتے تصورشان ڪنم...
دوربین را مقابل صورتم میگیرم و شما را میبینم، اڪیپـے ڪه از 14 تا 50 ساله درآن در تلاطم بودند،جنب و جوش عاشقـے...ومن درخیال صدایتان میزنم.
_ آهای #معراجی_ها❣...🌹
برای گرفتن یک عڪس ازچهره های معصومتان چقدر باید هزینه ڪنم؟..
و نگاه های مهربان شما ڪه همگـے فریاد میزنند :هیچ❣...هزینه ای نیست!فقط حرمت #خون مارا حفظ ڪن...حجب را بخر، حیا را به تن ڪن.نگاهت را بدزد از نامحرم❣😭
آرام میگویم: یڪ...دو...سه...
صدای فلش و ثبت لبخند خیالےِ شما❤
لبخندی ڪه #طعم_سیب میدهد❣
شاید لبهای شما با سیب حرم ارباب رابطه ی عاشق و معشوق داشته😢💔
دلم به خداحافظـے راه نمیدهد، بےاراده یڪ دستم رابالامی آوردم تا...
اما یڪے از شما را تصور میڪنم ڪه نگاه غمگینش را به دستم میدوزد...
_👈 با ما هم خداحافظی میڪنے؟؟❢
خداحافظے چرا؟؟...
توهم میخوای بعد از رفتنت ما رو فراموش ڪنے؟؟....خواهرم تو بـےوفا نباش👉
دستم را پایین می آورم و به هق هق می افتم؛ احساس میڪنم چیزی درمن شڪست.
#ریحان_قبلی_بود
#غلطهای_روحم_بود...
نگاه ڪه میڪنم دیگر شمارا نمیبینم...
#شهدا بال و پر #بندگی هستند
وخاڪے ڪه زمانـے روی آن سجده میڪردند عرش میشود برای #توبه..
#تولدم_تکرارشد...
ڪاش ڪمڪم ڪنید ڪه پاڪ بمانم...
شما را قسم به سربندهای خونی تان...
💞
درتمام مسیر بازگشت اشڪ میریزم...بےاراده و از روی دلتنگے....😢
شاید چیزی ڪه پیش رو داشتم ڪار شهداست...
بعنوان یڪ هـــدیه...
هدیه ای برای این شڪست وتغییر
هدیه ای ڪه من صدایش میڪنم:
#علے_اکبر❤
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆:
#میم_سادات_هاشمے👉
#کانال_دختران_عفیف 🌸
@dokhtaranafif 👈 🌸 🌺 🌼 👈
هدایت شده از رمانهای کانال دختران عفیف
💠 #رمان_مدافع_عشــــق
✳ #قسمت_10
❤ #هوالعشــــــق
🌹
صدای بوق آزاد در گوشم میپیچد
شماره را عوض میڪنم
#خاموش!
ڪلافه دوباره شماره گیری میڪنم
بازم #خاموش
فاطمه دستش رامقابل چشمانم تڪان میدهد:
_ چی شده؟جواب نمیدن؟
_ نه! نمیدونم ڪجا رفتن ...تلفن خونه جواب نمیدن... گوشے هاشونم خاموشه، ڪلیدم ندارم برم خونه😖
چندلحظه مڪث میڪند:
_ خب بیا فعلا خونه ما❣
ڪمے تعارف ڪردم و " نه " آوردم...
دو دل بودم...اما آخر سر در برابر اصرارهای فاطمه تسلیم شدم
💞
وارد حیاط ڪه شدم، ساڪم را گوشه ای گذاشتم و یڪ نفس عمیق ڪشیدم
مشخص بود ڪه زهرا خانوم تازه گلها را آب داده.🌹
فاطمه داد میزند:مـــامـــان...ما اومدیم...
و تو یڪ تعارف میزنے ڪه:
اول شما بفرمائید...
اما بـے معطلے سرت را پائین مے اندازی و میروی داخل.
چند دقیقه بعد علےاصغر پسر ڪوچڪ خانواده و پشت سرش زهرا خانوم بیرون می آیند...
علےجیغ میزند و می دود سمت فاطمه ..خنده ام میگیرد چقدر #شیطــون!
زهرا خانوم بدون اینڪه با دیدن من جابخورد لبخند گرمی میزند و اول بجای دخترش بہ من سلام میڪند!
این نشان میدهد ڪه چقدر خون گرم و مهمان نوازند...
_ سلام مامان خانوم!...مهمون آوردم...
" و پشت بندش ماجرای مرا تعریف میڪند"
- خلاصه اینڪه مامان باباشو گم کرده اومده خونه ما!
علےاصغر با لحن شیرین و ڪودڪانه میگوید:اچی؟خاله گم چده؟واقیهنی؟👶
زهراخانوم میخندد ووبعد نگاهش راسمت من میگرداند
_ نمیخوای بیای داخل دختر خوب؟
_ ببخشید مزاحم شدم.خیلے زشت شد.
_ زشت این بود ڪه تو خیابون میموندی!حالا تعارفو بزار پشت درو بیا تو...ناهار حاضره.
لبخند میزند ،پشت بہ من میکند و میرود داخل.
💞
خانه ای بزرگ، قدیمے و دوطبقه ڪه طبقه بالایش متعلق به بچه ها بود.
یڪ اتاق برای سجاد و تو،دیگری هم برای فاطمه و علےاصغر.
زینب هم یڪ سالے میشود ازدواج ڪرده و سر زندگےاش رفته.
از راهرو عبور میڪنم و پائین پله ها میشینم، از خستگے شروع میڪنم پاهایم را میمالم.
ڪه صدایت از پشت سر و پله های بالا به گوش میخورد:
_ ببخشید! میشه رد شم؟
دستپاچه از روی پله بلند میشوم.
یڪےاز دستانت رابسته ای،همانے ڪه موقع افتادن از روی تپه ضرب دیده بود😓
علےاصغر از پذیرایـے به راهرو مےدود و آویزون پایت میشود.
_ داداچ علے چلا نیمیای کولم کنے؟؟
بےاراده لبخند میزنم،به چهره ات نگاه میڪنم،سرخ میشوی و ڪوتاه جواب میدهے:
_ الان خسته ام...جوجه من!
ڪلمه جوجه را طوری گفتے ڪه من نشنوم...اما شنیدم!!!
💞
یڪ لحظه از ذهنم میگذرد:
"چقدرخوب شد ڪه پدر و مادرم نبودن و من الان اینجام".😆
💞
#ادامہ_دارد
نویسنده این متن👆:
#میم_سادات_هاشمے👉
#کانال_دختران_عفیف 🌸
@dokhtaranafif 👈 🌸 🌺 🌼 👈
🍶 معجون #لاغری #خیار و #زنجبیل و #نعنا
👌 این نوشیدنی #چربی سوز برای چربیهای دور #کمر معجزه میکند
👇طرز تهیه 👇
🔹یک عدد خیارحلقه حلقه شده
🔹یک قاشق مربا یا چایخوری پودر زنجبیل
🔹یک عددلیمو حلقه حلقه شده
🔹10 ساقه نعنا و یا یک قاشق غذاخوری نعناخشک
🔹یک لیتر آب
♦️تمام مواد رو در یک لیتر آب برای یک شب تمام ترجیحا داخل پارچ شیشه یاچینی در یخچال بگذارید.
♦️صبح و ظهر و شب قبل ازصرف غذا ناشتا یک لیوان از اب این مایع بیاشامید
♦️هدف این آشامیدنی فعال کردن آنزیمهای روده کوچک جهت هضم بهتر غذا و سیر نگهداشتن و اب کردن چربیهای دور شکمی میباشد.
♦️2 هفته بخورید و1 هفته قطع کنید وبعد دوباره تا 3 دوره....این معجون در درمان چربی های دور کمر معجزه میکند ..
💥نکته :سعی کنید، آب زیادی همراه با #لیمو ترش بنوشید چرا که هر چه بیشتر آب و عصاره لیمو بنوشید، هم درحفظ سلامتی بدن موثر و هم سریعتر لاغر میشوید.
🍃 دختران عفیف عضویت 👇
کانال دختران عفیف در پیام رسان های پرمخاطب
در ایتا (با محیطی کاملا مشابه تلگرام) :
eitaa.com/dokhtaranafif
در سروش (با اینترنت رایگان تا پایان سال) :
sapp.ir/dokhtaranafif
ادمین تبادل
@doostkhoob