eitaa logo
مُرتاح
2.1هزار دنبال‌کننده
763 عکس
170 ویدیو
5 فایل
کهکشان آبیِ مات💙 مجذوب نجف | سخت‌جون | تاخرخره‌امیدوار ماه‌طلب | مکتب‌نشین‌خمینی‌و‌یاران | تکنولوژیسم پناهنده‌به‌کتاب‌ها | کهکشان‌جو| در غمِ غزه ثبت روزها از نگاه من در‌ مسیر‌ِ هدف نوشته‌های: #حدیث_سادات_مهدوی https://daigo.ir/secret/63273253
مشاهده در ایتا
دانلود
میدونستین دین ملائکه حب علیه‌ع؟
پرده اول: نیمه های شبِ شعب ابی طالب بود که صدایی محمد را بیدار کرد: بیدار شو عزیزکم. مثل همیشه، ابوطالب بود. مثل پروانه‌ای دور محمد می‌گشت. انگار گلِ تازه روییده‌ای بود که می‌ترسید با هر طوفانی از جای کنده شود. طوری که دیگران نفهمند محمد را بیدار می‌کرد و جگرگوشه‌اش علی را در بستر می‌خوابانید. می‌ترسید که قریش ناگاه به او حمله‌ور شوند و در خواب تکه‌تکه‌اش کنند بنابراین این کار را می‌کرد تا تیرشان به هدف نخورد و علی جانش را فدای بقاء محمد کند. این کارِ هر شبش بود. حتی شبی علی گفت: بابا جان سرانجام من یک‌شب در همین بستر کشته خواهم شد. که ابوطالب با تندی به او گفت: فرزندم! هر زنده‌ای به سوی مرگ خواهد رفت. من بردباریِ تو را آزمودم. تو را فدای زنده‌ماندن نجیب زاده‌ای کردم. و فرزندش علی با شیرین سخنی، مرگ خود را در راه پیامبر افتخار دانست. پرده دوم: محاصره اقتصادی قریش، با نقشه گروهی از خردمندان، در هم شکست. پیامبر و هوادارانش پس از سه سال تبعید و رنج، از (شعب ابی طالب) بیرون آمدند و راه خانه های خود را در پیش گرفتند. خرید و فروش با مسلمانان آزاد شد، و نزدیک بود که وضع مسلمانان سروسامانی پیدا کند. که ناگاه پیامبر با پیش آمد بسیار تلخی روبرو گشت. این مصیبت جگر سوز زخمی مهلک بر پیکر مسلمانان بی‌دفاع بود. اثرِ این اتفاق در آن روزهای حساس با هیچ مقیاسی قابل اندازه‌گیری نبود. محمد پدری دلسوز را از دست داده بود که از هشت سالگی تا پنجاه سالگی همچو کوه پشتش ایستاده بود و هیچ گاه اجازه‌ نداد احساس خطر یا بی‌پناهی کند. مرگِ ابوطالب محمد را یک‌بار دیگر یتیم و علی را تک و تنها کرده بود و مسلمانان را در غمی عجیب فرو برد. اسلام پشتوانه‌ای عظیم را از دست داده بود. پرده سوم : سه روز بعد محمد یار و یاور دیگری را از دست داد که سرآمد تمامِ یاران بود. بانو خدیجه! کسی که تمامِ خودش و اندوخته‌اش را وقفِ محمد و دینِ محمد کرده بود. زنی که الگوی تمام کارآفرینان خانم است! حالا بعد از خدا، محمد فقط علی را داشت. و خدایی علی چقدر حیدرانه پشت محمد ایستاد! که جانم فدای هر دویِشان باد.
پیغمبر همین طور که در آن روز مردم را به دوری از بتها و شکستن بتها دعوت کرد، امروز هم همین خطاب وجود دارد. اولین بت هم بت خود ما است، بت درون خود ما، بت نفس ما. اول خودمان را باید اصلاح کنیم. اول جامعه‌ی خودمان را باید اصلاح کنیم.
آنقدر در رمز و راز عشق سِیر نمود که جز مهربانی و عطوفت چیزی میان خانه قلبش حضور ندارد. ذکر بر لب به سمت آب حرکت می‌کند. با هر قدمش گویی لاله و نسرین می‌شکفد. قصد وضو دارد. قطره های آب با هیجان سعی می‌کنند خودشان را به دستانِ مهربانش برسانند، شستن صورت تمام می‌شود و به سمت دست ها می‌رود. گربه ای تشنه سر می‌رسد و زار زار به آب نگاه می‌کند. وضو را قطع میکند و آب را نزد گربه میگذارد.
هدایت شده از مُرتاح
حضرت محمد قربونت برم یه لطفی کن بت های درون مارو بزن خورد و خاکشیر کن.
هدایت شده از مُرتاح
Maher Zain - Asalamo Alaik Ya Rasoulolah (320).mp3
4.87M
عیدتون مبارک 💙. .
قرآنِ قشنگم و گرفتم دستم می‌بوسمش و بهش می‌گم قربونت برم که از دلِ مهربون ترین آدمِ دنیا، محمد، رسولِ خدا اومدی پیشِ ما.
هدایت شده از [وائل🌿] 🇵🇸″
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 آنچه در مبعث دیده نشد! غیر از بعثت پیامبر(ص) اتفاق دیگری هم در شب بعثت رخ داد! 🏷 سوال : چرا هیچ‌کسی از این اتفاق خاصّ حرف نمی‌زند؟! طراحی جالب خدا در شب مبعث که کمتر به آن پرداخته شده!
مُرتاح
🔸 آنچه در مبعث دیده نشد! غیر از بعثت پیامبر(ص) اتفاق دیگری هم در شب بعثت رخ داد! 🏷 سوال : چرا هیچ‌
قربونِ اسمت و ردای امامتت بشم که نبی هم صدات می‌زده امیر‌الموئمنین💙.
تخفیف امروز و از دست ندین مدرس دوره خودمم شاید بدرد شمام بخوره برین نگاه کنین تا ادمین خودشو نکشت بچه از جون مایه میزاره😂 @darol_fonon @darol_fonon
عُمری پدرم گفت که فرزند خلف باش یعنی که فقط بنده‌ی سلطان نجف باش . .
تو عرش نشینی و گهی کوفه میایی قربان همین آمدنِ گاه به گاهت :)
عید تو عید شده چهل و پنج سال بزرگ تر شدنت با همه‌ی زخما. چه از خودی چه نا خودی، مبارک باشه 💙. ‌
مُرتاح
عید تو عید شده چهل و پنج سال بزرگ تر شدنت با همه‌ی زخما. چه از خودی چه نا خودی، مبارک باشه 💙. ‌
- خمینی عزیزم، بگو که خون بریزم. - با خون خود نوشتم، از جان خود گذشتم، یا مرگ یا خمینی. - با خون خود نوشتم، از جان خود گذشتم، یا مرگ یا آزادی. "بخشی از شعارهای سال ۵۷"
کی گفت یه دست صدا نداره؟ خمینی یه دست بود که شد صدای خیلی ها، خمینی دست خدا بود.
تویی تمامِ ماجرا 💙 . .
ما مردمِ همیشه در صحنه، ما ملتِ امام حسین، ما ملت غیورِ مظلوم، همیشه و در همه جا برای سر بلندی کشورمان شعار سر می‌دهیم، که شعار ما همان راهی است که طِی می‌کنیم. ۴۵سال است که دشمن تمام تیر و ترکش های نامرئی اش را از چپ و راست به روی سرِ ما آوار می‌کند تا بلکه این مردم دست بکشند از کشور و پرچم‌شان، تا دست بکشند از ایران! اما دریغ از حتی ثانیه‌ای پشت کردن به وطن. مردمِ دردمندِ مهربانِ با غیرت. دماوند ذره ذره از غیرتِ ما ایرانیان قدرتمند شده و سر به فلک کشیده. امروز هزاران دماوند به خیابان ها آمدند و مشتِ محکمی زدند بر دهان دشمن. که ما خود هر یک، یک دماوندیم.. به امید بیست و دو یِ بهمنی که سکان دار انقلاب علمِ این کشور را به دست صاحب‌الزمان بدهند و باهم جشنِ پیروزی انقلاب را برپا کنیم. و ما جوانان هر یک ستونی محکم برای کشور و انقلاب شده باشیم. ان شاءالله. و السلام
ماهِ امیرالموئمنین که آدم نشدیم. به امید محکم پیش می‌ریم تا ماه رمضانِ پر و پیمونی داشته باشیم.
هر جور که مطلوبِ خودت هست، همان باش عزیزم.
از اشیاء قدیمی خوشم می‌آید. مثلِ آن نوار قدیمی که فقط یک موزیکش پخش می‌شود. "زمستون، تنِ عریونِ باغچه؛ چون بیابون" همان که رویش نصفه و نیمه نوشته شده، گوش بده چشم‌زیبایِ من، شاید مرا بفهمی. مثل نامه‌هایی که حداقال ده سالی از نوشتنشان می‌گذرد و گوشه هایشان را موریانه نوش‌جان کردند و تمبر هایشان بویِ آدامش خرسی می‌دهد. خواندشان به من جانی دوباره می‌دهد. مثلِ جواهرات قدیمی و خانه‌های قدیمی. عکس هایی که از آن زمان باقی مانده. و حتی مدل لباس های آن موقع. من این هارا دوست دارم. میان تک تک آنها به دنبال حس هایِ گم شده‌ی صاحبانشان هستم‌. این کار برایم قشنگ و دل‌فریب است.
شوقِ دلم نه شوق شِفا مثل فُطرس است ميلش در آن هوا دو سه جرعه تنفس است
آخرالامر او چشم به جهان گشود. کسی که عاقبت به خیری ما در گرو عشق اوست و محور غم و شادی ماست، شازده پسرِ علی‌ابن‌ابی‌طالب آقا جان حسین‌ابن‌علی‌ع. خداوند به جبرئیل و تعدادی از فرشتگان دستور داد تا برای عرض تبریک و چشم روشنی به پیشگاهِ مهربان ترینِ انسان ها، محمد صل‌الله بروند. حقا که شادباشِ قدوم این فرزند هر فرشته و انسانی را به طمع می‌افکند. ‌فطرس با حالی نزار، بالی شکسته و چشمانی از گریه قرمز، همچو آهنِ گداخته، گوشه ای کِز کرده بود. نا امید از بخشش همه جا و همه کس. ناگه جبرئیل را با چند تن از فرشتگان الهی در حالی می‌بیند که از شادی سر ازپای نمی‌شناسند. آنقدر برای رسیدن به مقصدشان شتاب دارند که گویی علی فرزند ابوطالب دوباره شگفتی آفریده و تمامی عالم را انگشت به دهان گذاشته. با صدایی که از قعر چاه بیرون می‌آید جبرئیل را صدا می‌زند: سلام ای دوستِ مهربان من و فرشته‌ی محبوب و مقرّب پروردگارم، به کجا چنین شتابان با شوق؟ جبرئیل جوابش را این‌گونه می‌دهد: سلام بر تو ای فطرس، صدای جشن و سرور را نمی‌شنوی؟ محمد نوه دار شده است انس و جن درحال پایکوبی و شادی‌اند. به دستور خداوند برای تبریک به پیشگاه رسول خدا می‌رویم. فطرس عاجزانه درخواست می‌کند: می‌‌شود مرا هم با خود ببرید؟ شاید محمد برایم دعایی کند تا خلاص شوم از این درد و رنج و دوری. جرئیل، او را همراه کرد و باهم به پیشگاه نو رسیده رفتند. بالای خانه‌ی علی فرشتگان مشغول ذکر و تسبیح و سرور بودند. محمد با لبخندی بی‌نظیر کنار گهواره‌ نشسته بود. گاهی از شوق رسیدنِ شافع امتش غرق در شعف می‌شد و دستانِ کوچک حسین را می‌بوسید. و گاهی از درد و رنجی که آیندگان بر سرش می‌آوردند با گریه گلویِ سپید و نرمش را. نمی‌دانست چگونه به زهرایِ سراسر ذوق و لبخند سرنوشتِ فرزندش را بگوید. اصلا باید می‌گفت یا نه؟ گوشه‌ای دیگر علی بود با لبخندی دندان نما که شکر خدا می‌کرد. جبرئیل و فرستادگان، تبریک و سلام خداوند را رساندند و خواسته فطرس را بیان کردند که: اگر می‌شود برایش دعایی کنید تا هم خداوند او را ببخشد و هم بالش ترمیم پیدا کند. رسول خدا فرمود: به او بگویید بال شکسته‌اش را به گهواره حسینم بکشد. او همین کار را کرد و در همان هنگام خداوند اورا بخشید و تندرست کرد. هنگام برگشت فرشتگان، فطرس به رسول خدا گفت: نوه شما به من زندگی دوباره‌ای داد و حالا من مدیون او هستم. باید لطف و احسانِ این بهترین خلق خدا را جبران کنم. هرکس که حسین‌ابن‌علی را زیارت کند، زیارتش را به او ابلاغ می‌کنم.و هر غریب و دل خسته‌ای در هر کجای این کهکشان به حسین بهترین خلق خدا سلام یا درودی فرستد و به یاد او باشد، سلام و درودش را به حسین خواهم رساند.
مُرتاح
آخرالامر او چشم به جهان گشود. کسی که عاقبت به خیری ما در گرو عشق اوست و محور غم و شادی ماست، شازده پ
تبریک به طوفان زدگان غم و درد کشتیِ نجات را به آب افکندند کشتیِ نجات یا اباعبدلله جانم به فدات یا اباعبدلله :)
تو یکی از کانالا که الان پیداش نمی‌کنم نوشته بود: نمیره احوال پرس‌ تون. و به نظرم خیلی قشنگه.