eitaa logo
مُرتاح
2.1هزار دنبال‌کننده
763 عکس
170 ویدیو
5 فایل
کهکشان آبیِ مات💙 مجذوب نجف | سخت‌جون | تاخرخره‌امیدوار ماه‌طلب | مکتب‌نشین‌خمینی‌و‌یاران | تکنولوژیسم پناهنده‌به‌کتاب‌ها | کهکشان‌جو| در غمِ غزه ثبت روزها از نگاه من در‌ مسیر‌ِ هدف نوشته‌های: #حدیث_سادات_مهدوی https://daigo.ir/secret/63273253
مشاهده در ایتا
دانلود
مُرتاح
امروز قلم مرحمتیِ‌تان را در دست گرفتیم؛ دستانمان بویِ یاس گرفت آمدیم برایتان رُقعه‌ی نویی بنویسیم. ادوات را فراهم کردیم، جانم برایتان بگوید که شجریان گذاشتیم تا رقعه‌مان نوا داشته باشد؛ نرگس مُهرِ رقعه‌ کردیم تا نو نوار باشد، فصل فصل نرگس است. یا هو یی نگاشتیم، سرِ قلم به رقعی نرسیده این گوشی‌ِمان صدایش در آمد که نمی‌دانم فلانی زنگ زده است. الله‌اکبری گفتیم و گوشی بدست بفرماییدی گفتیم. گفتند که بیایید فلان جا در ساعت فلان برای بهمان. گفتیم اقا! شوخی می‌کنید؟ زمان دُرّ خالص است! آنوقت بیاییم در خیابان وقتمان را هدر بدهیم؟ گفتند هَمینی که هست و تق قطع کردند. مردک بزپا اعصابمان را خط خطی نمودند، دعا فرمودیم ان‌شاءالله خداوند مورد عنایت قرارشان بدهند. دوباره وضو گرفتیم، لیک می‌گویند با وضو برای ماه رویان بنویسید! قلم به دست گرفتم خانه‌ی نقلی‌ام بوی عطرتان را گرفت. از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان، لبخندی کنج لبم لانه کرد، دلم رفت همین چند ماه پیش مسجد جامع چه اوقات خوشی بود! دوباره کسی دستِ دلم را گرفت و کشید و برد به لحظات آخر دیدار، سرِ چهار راهِ خداحافظی. ماشاءالله‌ی برای قد رعنایتان خواندیم و فوت کردیم. می‌رسد تا دیارتان؟ خدا داند. القصه! وقتمان به یغما رفت. همه چیز آماده بود برای از شما نوشتن، دوباره گوشیِ‌مان زنگ زد، این‌دفعه پدر بودند، گفتند نظرت چیست امروز را با ما بد بگذرانی؟ گفتیم این چه حرفیست به روی دیدگانِ محبت. خدمت از ماست. می‌آییم. دفتر و دستک و کتابمان دوباره مهمانِ کوله شدند. قلم مرحمتی‌تان را با احترام درونِ بسته‌اش قرار دادیم، نرگس را هم ضمیمه‌اش کردیم. کتابی هم برای طولِ راه انتخاب کردیم. وقت طلاست، آهن که نیست همه جا پیدا شود! با فکر و ذهنی آویزان راهی شدیم برسیم خدمتِ حاج عباس آقا دست‌بوسی شخصِ شخیصشان به همراه بانوی مکرمه. ضمن عذر خواهی از اینکه نشد رقعه‌را کامل کنیم مارا ببخشید، این کوچک نوشته را بجای رقعی قبول بفرمایید. باید بگویم با توجه به فتوای مراجع عظام شهرستانِ عشق، دوری و هجر برایمان سم است. از آنجا که برای خودمان نیمچه‌ دکتری هم هستیم، نسخه‌مانم را خودمان پیچاندیم. روزی سه مرتبه الهی قطعُ الفراقی را باید بخوانیم! خلاصه سارا خانُم؛ رفیقِ محترم شما را باب دل ما خدا ساخته است. این کوچک نوشته را زیر آسمانِ تیره‌ی معبودمان مینگاریم باشد که شهادت دهنده‌ی احوالمان باشد. قلم به درازا کشیده شد، چشمانتان دل‌چرکین شد، خداوند مارا ببخشاید. این نامه‌ی کوتاه صرفا جهت آوردن لبخندی بر لب شما و بیرون کردن خستگی از جانتان است. این اسباب کشی جد آدم را رو به رویش ظاهر میکند. به مادر و پدر سلام برسانید که خانواده‌مان احوال‌پرسانند. تصدقتان. .
مُرتاح
آمل کم قشنگ بود با جار زدن عشق علی قشنگ‌ترم شد💙.
تولد چند سال پیشت و یادته؟ هنوز نوجوون بودیم. بیرون گشتیم و خندیدیم و کیف کردیم. اون موقع ها تازه فلافل غول باب شده بود بماند که خیلیا بهش می‌گفتن فلافل کثیف. اره دقیقا از همون مغازه‌ی دور میدون، بالا تر از شهربازی و کنار بانک و نزدیک سینما بهمن خریدیمش با یه دوغ خانواده. گرم بود. از اونجا که گرما کفنم میکنه رفتیم خونه‌ی ما. خونه ساکت، خلوت. کولر و روشن کردیم و دقیقا روبه‌روش نشستیم انقدرم وسط بلع کردنش حرف زدیم که یادمون رفت خیس عرقیم و روبه‌روی کولر نشستن یعنی فلج شدن. عجب فلافلی بود. هنوز که هنوزه طعمش زیر زبونم بندری می‌زنه. تا یه سال هرجا میرفتیم حرف اون فلافل بود که انگار دستور پختش جادویی بوده بس که خوش مزه‌بود. گذشت چهارسال سال؟ پنج‌سال؟ شیش‌سال؟ نمی‌دونم شایدم بیشتر. همین دو شب پیش وسط موکبا. از خروس خون بیرون بودیم و الاغ خون نشسته بودیم رو جدول و به موکبا نگاه می‌کردیم. معدمون زار میزد تروخدا یه چیزی بخور من دارم شرحه شرحه می‌شم و ما تنها چیزی که می‌دیدیم شربت بود و شربت. موکبای دیگه شلوغ بودن. یکی برنج یکی آش یکی سمبوسه یکی . . یه نگاه به هم انداختیم و بیست دقیقه دیگه سمبوسه دستمون بود. چقدرم خوش‌مزه شده بود. از اون مزه ها که قراره تا ده سال دیگه‌هم ازش تعریف کنیم. دقیقا مثل اون فلافله. راستیتش نه اون فلافله دستور پختش عجیب و خارق‌العاده بود، نه این سمبوسه‌ها. این خاصیت حُبه تصدقت بشم. خاصیت رفقاته، رفاقتی که پایه و اساسش علی و خاندانشن. خاصیتِ این چیزاست که کنار هم عادی ترین اتفاق ها میشن بهترینا. طالب آملی چه خوب این و فهمیده و گفته: دیوانه را رفاقتِ دیوانه خوشتر است. .