شـهــود♡
#زندگی نامه:
شهید شاهمرادی در سال 1338 در ورنامخواست در شهرستان لنجان در استان اصفهان دیده به جهان گشود.او همزمان با شروع انقلاب اسلامی بود و او در ترویج افکار انقلابی و آگاهی مردم محل خویش از طریق نوشتن شعارهای انقلابی بر دیوار ها و تهیه و تکثیر عکس و اعلامیه های حضرت امام نقش بسزایی داشت. در شب عاشورای سال 57 با حضور در بین مردم عزادار در امامزاده روستا، برای اولین بار شعار درود بر خمینی و مرگ بر شاه سر داد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی و شکل گیری سپاه پاسداران به عضویت این نهاد انقلابی در آمد و با شروع جنگ کردستان در سال 58 و 59 فعالانه در این منطقه حضور یافت و پس از شروع جنگ تحمیلی به جبهه های جنوب هجرت نمود و در دارخوین مستقر شد. وی انگیزه حضور خود در جبهه ها را این گونه بیان می کند:
امروز تهاجم ما در حقیقت یک دفاع است، دفع از آزادی و توحید انسانها، دفاع از مقدس ترین دین خدا، بنابراین دفاع از حوزه توحید ایجاب می کند که با آنان که مانع شنیدن پیام شادی توحید می باشند، بجنگیم؛ زیرا آزادی مردم را از بین برده اند. اینجاست که دفاع از محرومین و مستضعفین به عنوان یک هدف مقدس و جهاد ضرورت پیدا می کند.
شهید شاهمرادی همنشینی و زندگی با بسیجیان را نعمتی الهی می دانست و علاقه داشت که همواه همرنگ و همراه آنان باشد. وی در عملیات «فرمانده کل قوا» مجروح شد و پس از بهبودی مجددا عازم جبهه ها گردید و رشادت های فراوانی از خود نشان داد؛ به حدی که مسئولان جنگ به استعداد ها و نبوغ رزمی او پی برده و مسئولیت های خطیری را بر عهده او نهادند. در عملیات فتح المبین و بیت المقدس به عنوان فرمانده گردان در صحنه پیکار حضور یافت و پس از تشکیل تیپ قمر بنی هاشم(ع) مسئولیت طرح و عملیات این تیپ را بر عهده گرفت و با همین سمت در عملیات های والفجر 4، خیبر، بدر، والفجر 8 شرکت نمود. وی سرانجام به قائم مقامی لشگر قمر بنی هاشم(ع) منصوب گشته و با همین مسئولیت طی عملیات کربلای 5 شربت شهادت نوشید.
#شهیدمحمدعلی شاهمرادی🌷
#شادی روح شهدا صلوات
🌺🌺 دو ماه از ازدواجمان میگذشت که دوستم مسئله را پیش کشید:
گفت غاده
! در #ازدواج تو یک چیز بالاخره برای من روشن نشد. تو از خواستگارانت خیلی ایراد میگرفتی، این بلند است، 😕 این کوتاه است؛ 😏
این بی ریخت است😉
مثل اینکه میخواستی یک نفر باشد که سر و شکلش نقص نداشته باشد. 😜 حالا من در تعجبم چطور دکتر را که سرش مو ندارد قبول کردی؟😉
با تعجب 😳 نگاهش کردم، کمی دلخور شدم و گفتم مصطفی کچل نیست، تو اشتباه میکنی.😳
فکر میکرد دیوانه شدهام که تا حالا این را نفهمیدهام.
☘️ آن روز همین که #مصطفی رسید خانه، در را باز کردم و چشمم که به او افتاد، شروع کردم به خندیدن؛🤠😂
☘️ مصطفی پرسید: چرا میخندی؟ 😄
و من که چشمهایم از خنده به اشک نشسته بود گفتم: مصطفی، تو کچلی؟ من نمیدانستم! 😎
مصطفی هم شروع کرد به خندیدن و حتی قضیه را برای امام موسی(صدر) هم تعریف کرد.
از آن به بعد آقای صدر همیشه به مصطفی میگفت: شما چه کار کردهاید که غاده، شما را ندید؟!😊
❤️ عاشقانه ای از #غاده، همسر شهید مصطفی #چمران
#عشق #عاشقانه #زندگی
ق
#باران شدیدی در تهران #باریده بود به طوری که خیابان ۱۷ شهریور را آب گرفته بود !
چند پیرمرد می خواستند به آن سمت دیگر خیابان بروند مانده بودند چه کنند؟!
همان موقع #ابراهیم_هادی از راه رسید پاچه شلوار را بالا زد با کول کردن پیرمرد ها آن ها را به طرف دیگر خیابان برد!...
👈جایی در #سوریه هم #رزمنده ها زیر باران در پیاده رو نماز می خواندند می دونی چرا؟؟؟؟؟؟
چون نمی دانستن صاحب منزل از نماز آنان در منزلش راضی هستند یانه !!!!
✍آره دوست عزیزم
چنانچه بخواهیم از سیم خاردار رد بشیم
باید اول از سیم خاردار نفسمون رد بشیم
#شهدا هم قبل هر چیز
#نفس خود را شکستن تا #شهید شدن !!!!
و این رزمندگان دلاور هم قبل از شکست #دشمن نفس خود را #شکست داده اند!
📌#زندگی اینهارا ببینیم و کمی فکر کنیم🤔
دقیقا ما کجاییم و چه می کنیم؟!
🌺