eitaa logo
شـهــود♡
36 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
592 ویدیو
10 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
شـهــود♡
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 #شهیدانه #سردار_شهید #سیدعبدالرضا_موسوی فرمانده سپاه خرمشهر امروز #شهیدان، مشعلهای فروزا
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 فرمانده سپاه خرمشهر وقتی بعد از سه روز به سردخانه رفتم و می خواستم برای آخرین وداع قیافه ایشان را ببینم تصور می کردم که با یک جسد متلاشی شده و غیرقابل شناسایی روبه رو می شوم به خصوص که سه روز از ایشان گذشته بود و جسد متلاشی شده را درون پلاستیک گذاشته بودند، ولی وقتی پلاستیک را باز کردند آنچنان تبسمی روی لبان ایشان دیدم که هرگز از یادم نمی رود همان لذتی که همیشه در مورد آن با من صحبت می کردند و می گفتند که از لذت خاصی می برند واقعاً در سیمای ایشان مشاهده می شد. از سوی دیگر وقتی پلاستیک را باز کردند آنچنان و خوشی فضای سردخانه را پرکرد که من تابه اکنون چنین رایحه ای را استشمام نکرده بودم، سید شده بود و بوی می داد . راوی : 🌹 🕊 شادی روح و
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 دلتون رو گــرفتار این پیچ و خم نڪنید، این پیچ و خم دنیا انــــسان رو به باتـــلاق می برد و گـــرفتار می ڪند، ازش نـــــجات هـــم نمیــشه پیدا ڪرد. شادی روح و
🌹🕊🌴🥀🌴🕊🌹 ای ملت‌های دربند جهان، فقط با یک شیوه میتوان با ظالمان و ستمکاران و متجاوزان مبارزه نمود و حق از دست رفته خود را از آن‌ها باز پس گرفت و آن اسلام است و آن هم اسلام محمد (ص) و علی (ع) و حسین (ع) و فرزندان و شاگردان آن‌ها نه اسلام متولیانِ به ناحقِ حرمین شرفین و نه اسلام آمریکایی 🌹 🕊 شادی روح و 🥀
، ماجز چیز دیگری در کوله بارمان نداریم . ما شرمنده زمانیم . از قول ما به بگید ما داریم . بگید جنگ با شیطان است . 🌹 🌹🕊 🌹🕊🌹
دیدید در وصیّت‌نامه‌های چقدر درباره‌ی توصیه شده ... خب یک حکم دینی است ... این فراموش نشود . ۱۳۹۵/۰۷/۰۵
‍ ‍ 👇👇🌹 تــو مــتــرو نــشــســتــے رو صــنــدلــیــ....👇😊 ےهخــانــم یــا آقــایــے مــیــاد روبــه روے شــمــا مــے ایــســتــه... شــمابــلــنــد مــیــشــے و جــاتــو مــیــدے بــهشــ... 😊🙄 ازایــن ڪــار مــیــتــونــے اهداف مــخــتــلــفــے داشــتــه بــاشــے ..🤔 حــالایــا مــبــارزه بــاهواے نــفــس یــا خــدمــت بــه خــلــق الــلــه .. خــادمیــعــبــاد الــلــه.. 🤗😉😊❤️ خــانمــیــا آقــایــے ڪــه جــاتــو دادے بــهش از ایــن لــطــف شــمــا احــســاس شــرمــنــدگــے مــیــڪــنــن ... 🙈🙄☺️ شــرمــنــدهمــیــشــن وقــتــے مــیــبــیــنــن شــمــا ایــســتــادے و اون جــاے شــمــا نــشــســتــه ... خــودشوبــه شــمــا مــدیــون مــیــدونــه و هے تــشــڪــر مــیــڪــنــه.... ....❤️😊👇 خــیــیــیــلیــوقــتــه..... دادن ڪــه .... 🕊💐 نــههه..." جــاشــونــو" نــدادن مــا بــشــیــنــیــمــ" " " دادن مــا " بــایــســتــیــمــ"😔💐 مــاچــیــڪــارمــیــڪــنــیــمــ؟🤔🤔 مــگهخــدا نــگــفــتــه "ولــا تــحــســبــن الــذیــن قــتــلــوا فــے ســبــیــل الــلــه امــواتــا" ؟! ؟! دارےمــجــلــوے چــشــم ڪــســانــے ڪــه بــخــاطــر مــا دادن مــیــڪــنــیــم ... 😔😔 ڪه #👈راحــتــے را انــتــخــاب ڪــردمــ..
-ممد ... بدو پسر ... بدو بیااا حنا تموم شدااا... رفقا چرا بیکارین؟ نا سلامتی ایستگاه صلواتیه هاااا بلند صلوات بفرستین... . + اللللللهم ... . +سلام حسن چه خبره اینجا :) معرکه گرفتی؟ چرا داری تو دست بچه ها حنا میریزی؟ . -سلام حاجی مگه خبر نداری ؟ . +نه! چیو؟ . -امشب حنا بندونه دیگه . +حنابندون؟ حنابندون کی؟ . -هر کی که داماد نشده :) مگه امشب عملیات نمیای؟ . +چرا میام . -مگه قرار نیس بریم خط؟ . +خب اره . -خب اونجا عروسیه دیگه بزن و بکوب :) برقصون و بلرزون یه وضعیه اصنااا . +جدی؟ :) . -اره دیگ حاجی تازه بعضی از بچه هام اونجا داماد میشن و میرن خونه بخت :) خوشبخت میشن دیگه هم بر نمیگردن :) . +از دست تو حسن :) . -حاجی بیا واست بریزم ، وایسا نرو.. . +نمیخواد حسن جون ما خیلی وقته داماد شدیم... . . . . . . . بزرگ ترین اشتباهم اون شب عملیات بود... که از دست حسن حنا نگرفتم... همون شب حسن و بچه هایی ک حنا ریخته بودن آسمونی شدنو .... فقط من موندم...😔 بعد جنگ چهارشنبه ها همیشه حنا میبندم... اما... اینجا عملیات فرق میکنه... اینجا برای شروع حنا میبندم...
🍂🌺🍃🌸🍃🌹🍂 💠 ✍اوایل سال ۷۲ بود و گرماى فکه. در منطقه عملیاتى والفجر مقدماتى، بین کانال اول و دوم، مشغول کار بودیم. چند روزى مى شد که شهید پیدا نکرده بودیم. هر روز صبح زیارت عاشورا مى خواندیم و کار را شروع مى کردیم. گره و مشکل کار را در خود مى جستیم. مطمئن بودیم در توسل هایمان اشکالى وجود دارد. آن روز صبح، کسى که زیارت عاشورا مى خواند، توسلى پیداکرد به (ع) شروع کرد به ذکر مصائب امام هشتم و کرامات او. مى خواند و همه زار زار گریه مى کردیم. در میان مداحى، از امام رضا طلب کرد که دست ما را خالى برنگرداند، ما که در این دنیا همه خواسته و خواهشمان فقط باز گردان این شهدا به آغوش خانواده هایشان است و… هنگام غروب بود و دم تعطیل کردن کار و برگشتن به مقر. دیگر داشتیم ناامید مى شدیم. خورشید مى رفت تا پشت تپه ماهورهاى روبه رو پنهان شود آخرین بیل ها که در زمین فرو رفت، تکه اى لباس توجهمان را جلب کرد. همه سراسیمه خود را به آنجا رساندند. با احترام و قداست، را از خاک در آوردیم. روزى اى بود که آن روز نصیبمان شده بود. شهیدى آرام خفته به خاک. یکى از جیب هاى پیراهن نظامى اش را که باز کردیم تا کارت شناسایى و مدارکش را خارج کنیم، در کمال حیرت و ناباورى، دیدیم که یک آینه کوچک، که پشت آن تصویرى نقاشى از تمثال امام رضا(ع) نقش بسته، به چشم مى خورد. از آن آینه هایى که در مشهد، اطراف ضریح مطهر مى فروشند. گریه مان درآمد. همه اشک مى ریختند. جالب تر و سوزناکتر از همه زمانى بود که از روى کارت شناسایى اش فهمیدیم نامش “سید رضا ” است. شور و حال عجیبى بر بچه ها حکمفرما شد. ذکر صلوات و جارى اشک، کمترین چیزى بود. شهید را که به شهرستان ورامین بردند، بچه ها رفتند پهلوى مادرش تا سرّ این مسئله را دریابند. مادر بدون اینکه اطلاعى از این امر داشته باشد، گفت: “پسر من علاقه و ارادت خاصى به حضرت امام رضا(ع) داشت… “.
خاطره: قبل از عملیات فاو یکی از دورهای سخت گذراندن دوره آبی و خاکی بود که گردان ۱۵۴ هم باید این دوره را میگذراند. گروهان شهید هم در حال گذراندن دوره آبی خاکی در سد بود. در طول دوره نیروهارو آنسوی رودخانه با قایق پیاده میکردند و می بایست شناکنان عرض رودخانه را اردوگاه عبور میکردیم. در یکی از روزها تعدادی از بچه ها را انتخاب کردند که از صخره بسیاربلند به داخل آب به صورت سقوط آزاد بپرند فرماندهان شهید شکری پور و تمیمی و... هم نظاره گر این موضوع بودند. بچه ها همه از صخره پریدند و سربلند بیرون آمدند. برای ها و رزمندگان آن دوره عبور از هیچ مانعی سخت نبود چون عقیده راسخ داشتند و بر عهد و پبمانشان با حضرت الله مقید بودند. یاد همه به خیر.راهشان پر رهرو.
🌷 شهید سید حمید میرافضلی تو سرما و گرما همیشه پابرهنہ بود ، بهش میگفتن چرا پا برهنہ اے ؟ میگفت چون تو جبهہ خون پاڪ شهدا ریختہ شده . معروف بود بہ سید پا برهنہ .
شدیدی در تهران بود به طوری که خیابان ۱۷ شهریور را آب گرفته بود ! چند پیرمرد می خواستند به آن سمت دیگر خیابان بروند مانده بودند چه کنند؟! همان موقع از راه رسید پاچه شلوار را بالا زد با کول کردن پیرمرد ها آن ها را به طرف دیگر خیابان برد!... 👈جایی در هم ها زیر باران در پیاده رو نماز می خواندند می دونی چرا؟؟؟؟؟؟ چون نمی دانستن صاحب منزل از نماز آنان در منزلش راضی هستند یانه !!!! ✍آره دوست عزیزم چنانچه بخواهیم از سیم خاردار رد بشیم باید اول از سیم خاردار نفسمون رد بشیم هم قبل هر چیز خود را شکستن تا شدن !!!! و این رزمندگان دلاور هم قبل از شکست نفس خود را داده اند! 📌 اینهارا ببینیم و کمی فکر کنیم🤔 دقیقا ما کجاییم و چه می کنیم؟! 🌺
شـهــود♡
تفاوت جبهه هاي جنگ ايران و عراق ، در زمينه امكانات و تسليحات، زياد بود. اين تفاوت ها به حدي بود كه همه كارشناسان نظامي، بي هيچ ترديدي، جبهه پيروز را نيروهاي عراقي تا دندان مسلح، مي دانستند. اما آنچه كارشناسان نظامي هميشه از آن غفلت مي كردند و در نتيجه درمقابل شكست نيروهاي عراقي، انگشت حيرت به دندان مي گزيدند، معنويت حاكم بر نيروهاي ايراني بود. به خاطر همين معنويت، كمبودهايي كه مي توانست هر سپاهي را به شكست بكشاند، در بين آنان معنا نداشت! در جبهه ايران، مواد غذايي هم مانند تسليحات، حكم كيميا داشت! كبود مواد غذايي در خطوط مقدم نبرد، معنويت خاصي به نيروها داده بود! آنجا كه هر خرما ساعت ها دهان به دهان مي گذشت و هر قطره آب كه تنها باعث تر شدن لب هاي خشكيده مي شد، دست به دست مي چرخيد تا اولين نفر كه لبش را تر مي كند، كس ديگري باشد! هنوز هم بين بازمانده هاي جنگ، حلواي ماه_مبارك رمضان در جبهه، حلاوت خاصي دارد! حلوايي كه روغنش از ته مانده روغن غذاهاي گرفته مي شد، و شكرش از خاك قندهايي بود كه مربوط به جيره هر نفر مي شد يا سوغات از مرخصي برگشته ها بود. آرد آن از نان خشك هايي بود كه بيشترشان كپك زده بودند. حلواي رمضان ساده درست مي شد، ولي طعم آن به سادگي از ذهن نمي رفت . شادی روح و ‍‌