عاشقانه ای برای زندگی
قدمی عقب رفتم و تیزی نگاه هیزش داشت جانم را میگرفت که صدای بسمه در گوشم شکست :«پس چرا وایسادی؟ بیا
گنبد روشن #حرم در تاریکی چشمانم میدرخشید و از زیر روبنده از چشمان بسمه شرارت میبارید که با صدایی آهسته خبر داد :«ما تنها نیستیم، برادرامون اینجان!» و خط نگاهش را کشید تا آن سوی خیابان که چند مرد نگاهمان میکردند و من تازه فهمیدم ابوجعده نه فقط به هوای من که به قصد #عملیاتی همراهمان آمده است.
بسمه روبندهاش را پایین کشید و رو به من تذکر داد :«تو هم بردار، اینطوری ممکنه شک کنن و نذارن وارد حرم بشیم!» با دستی که به لرزه افتاده بود، روبنده را بالا زدم، چشمانم بیاختیار به سمت حرم پرید و بسمه خبر نداشت خیالم زیر و رو شده که با سنگینی صدایش روی سرم خراب شد :«کل #رافضیهای داریا همین چند تا خونوادهایه که امشب اینجا جمع شدن! فقط کافیه همین چند نفر رو بفرستیم جهنم!»
باورم نمیشد برای آدمکشی به حرم آمده و در دلش از قتل عام این #شیعیان قند آب میشد که نیشخندی نشانم داد و ذوق کرد :«همه این برادرها اسلحه دارن، فقط کافیه ما حرم رو بههم بریزیم، دیگه بقیهاش با ایناس!»
نگاهم در حدقه چشمانم از #وحشت میلرزید و میدیدم وحشیانه به سمت حرم قُشونکشی کردهاند که قلبم از تپش افتاد. ابوجعده کمی عقبتر آماده ایستاده و با نگاهش همه را میپایید که بسمه دوباره دستم را به سمت حرم کشید و زیر لب رجز میخواند :«امشب انتقام فرحان رو میگیرم!»
دلم در سینه دست و پا میزد و او میخواست شیرم کند که برایم اراجیف میبافت :«سه سال پیش شوهرم تو #کربلا تیکه تیکه شد تا چندتا رافضی رو به جهنم بفرسته، امشب با خون این مرتدها انتقامش رو میگیرم! تو هم امشب میتونی انتقام رفتن شوهرت رو بگیری!»
از حرفهایش میفهمیدم شوهرش در عملیات #انتحاری کشته شده و میترسیدم برای انتحاری دیگری مرا طعمه کرده باشد که مقابل حرم قدمهایم به زمین قفل شد و او به سرعت به سمتم چرخید :«چته؟ دوباره ترسیدی؟»
دلی که سالها کافر شده بود حالا برای حرم میتپید، تنم از ترس تصمیم بسمه میلرزید و او کمر به قتل شیعیان حاضر در حرم بسته بود که با نگاهش به چشمانم فرو رفت و فرمان داد :«فقط کافیه چارتا #مفاتیح پاره بشه تا تحریکشون کنیم به سمت مون حمله کنن، اونوقت مردها از بیرون وارد میشن و همهشون رو میفرستن به درک!»
چشمانش شبیه دو چاه از آتش شعله میکشید و نافرمانی نگاهم را میدید که کمی به سمت ابوجعده چرخید و بیرحمانه #تهدیدم کرد :«میخوای برگرد خونه! همین امشب دستور ذبح شوهرت تو راه #ترکیه رو میده و عقدت میکنه!»
نغمه #مناجات از حرم به گوشم میرسید و چشمان ابوجعده دست از سرِ صورتم بر نمیداشت که مظلومانه زمزمه کردم :«باشه...» و به اندازه همین یک کلمه نفسم یاری کرد و بسمه همین طعمه برایش کافی بود که دوباره دستم را سمت حرم کشید. باورم نمیشد به پیشواز کشتن اینهمه انسان، یاد #خدا باشد که مرتب لبانش میجنبید و #قرآن میخواند.
پس از سالها جدایی از عشق و عقیده کودکی و نوجوانیام اینبار نه به نیت زیارت که به قصد جنایت میخواستم وارد حرم دختر #حضرت_علی (علیهالسلام) شوم که قدمهایم میلرزید.
عدهای زن و کودک در حرم نشسته بودند، صدای #نوحه از سمت مردان به گوشم میرسید و عطر خنک و خوش رایحه حرم مستم کرده بود که نعره بسمه پرده پریشانیام را پاره کرد.
پرچم عزای #امام_صادق (علیهالسلام) را با یک دست از دیوار پایین کشید و بیشرمانه صدایش را بلند کرد :«جمع کنید این بساط #کفر و شرک رو!» صدای مداح کمی آهستهتر شد، زنها همه به سمت بسمه چرخیدند و من متحیر مانده بودم که به طرف قفسه ادعیه هلم داد و وحشیانه جیغ کشید :«شماها به جای قرآن مفاتیح میخونید! این کتابا همه شرکه!»
میفهمیدم اسم رمز عملیات را میگوید که با آتش نگاهش دستور میداد تا مفاتیحی را پاره کنم و من با این ادعیه قد کشیده بودم که تمام تنم میلرزید و زنها همه مبهوتم شده بودند.
با قدمهایی که در زمین فرو میرفت به سمتم آمد و ظاهراً من باید #قربانی این معرکه میشدم که مفاتیحی را در دستم کوبید و با همان صدای زنانه عربده کشید :«این نسخههای کفر و شرک رو بسوزونید!»
دیگر صدای #روضه ساکت شده بود، جمعیت زنان به سمتمان آمدند و بسمه فهمیده بود نمیتواند این جسد متحرک را طعمه تحریک #شیعیان کند که در شلوغی جمعیت با قدرت به پهلویم کوبید، طوریکه نالهام در حرم پیچید و با پهلوی دیگر به زمین خوردم.
روی فرش سبز حرم از درد پهلو به خودم میپیچیدم و صدای بسمه را میشنیدم که با ضجه ظاهرسازی میکرد :«مسلمونا به دادم برسید! این کافرها خواهرم رو کشتن!» و بلافاصله صدای #تیراندازی، خلوت صحن و حرم را شکست...
https://eitaa.com/joinchat/2160263385C70b5bf0bff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفتم که با فراق مدارا کنم، نشد
یک روز را بدون تو فردا کنم، نشد
گفتند عاشقِ که شدی؟! گریهام گرفت
میخواستم بخندم و حاشا کنم، نشد... :)
@vlog_ir
14.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زندگی،
خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما، تنهاییست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم.
زندگی زمزمه پاک حیات است
میان دو سکوت....
@vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خانواده_همسر #ازدواج
🔸دکتر سعید عزیزی از تفاوت میان عروس و داماد با فرزندان خود آدم میگوید
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
مولانا "کارما" رو اینطوری توضیح داد:
این جهان کوه است و فعل ما ندا؛
سوی ما آید نداها را صدا...
قشنگه نه؟
@vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من اناری را میکنم دانه؛
به دل میگویم خوب بود این مردم
دانههای دلشان پیدا بود..🌱💛
@vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ازدواج
✅گاهی برخی دخترها و پسرها به دنبال یک سری ایدهآلها و انتظارات غیرواقعبینانهای در انتخاب همسر هستن، غافل از اینکه در امر ازدواج، هیچکس ایدهآل نیست. هیچ انسانی وجود نداره که در همه زمینهها ایدهآل باشه....
📌در موارد اینچنینی یه قول معروفی دربارهٔ افراد سختگیر در امر ازدواج وجود داره که میگه منتظرن تا شاهزادهای با اسب سفید به سراغشان بیاد و خوشبختشان کنه، یا اینکه باید فرد مورد نظر تو رو بدیم، بسازن.....
✅اگر شما هم از جمله افرادی هستین که درگیر باورها و انتظارات بالا و غیرمنطقی در انتخاب همسرید، بدونید که دچار تله کمالگرایی شدین و زمانی که بتونید این باورها رو تغییر بدین و انتظارات معقول داشته باشین، میتونید در مسیر درست قرار بگیرین و انتخاب درست و شایستهای داشته باشین🌱🌸
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فرزند_پروری #جوانان
🔰 *اینا رو بدونی برای بچهها جذاب میشی*
🔻 نوجوانها یک رگ خواب دارند، همانطور که بچهها رگ خواب دارند.
رگ خوابِ بچهها بازی هست. در مهمانیها بچهها جذب کسی میشوند که با او بازی کند. میخواهد پیرمرد باشد یا پیرزن یا غریبه.
هرکس بهتر بازی کند بچهها با او همراه میشوند.
🔹️ نوجوان هم با هر کسی همراه میشود که او را آدم حساب کند. نوجوانان اصطلاحا تصور میکنند تماشاگر خیالی دارند فکر می کنند همه آنها را نگاه می کنند. برای همین همیشه به خودشان میرسند، برای همین وقتی در جمع به آنها چیزی میگوییم به ایشان بر میخورد، چون فکر میکنند الان همه جا آبرویشان رفته است. تو چرا این رو به من گفتی؟
🔸️ برای همین شکست عشقی هم که میخورند احساس میکنند که الان باید بروند خودکشی کنند.
چون فکر میکنند همیشه در معرض نگاه است و تماشاگر خیالی دارد و چون این هست نباید به این موضوع دامن زد ولی باید این را قبول کرد پس من هم تو را مهم میدانم.
استاد مهدی زاده
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#طوفان_الاحرار
راه قُـــدس
از کربلا میگذرد...🇮🇷✌️🏻
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
-وَ اَعلَمُ اَنَّکَ لِلرَّاجِی بِمَوضِعِ اِجابَة..
+خدایا؛
میدانم تو برای امیدواران
در جایگاه اجابتی،
امیدمونُناامید نکن قربونت برم🩵
@vlog_ir
عاشقانه ای برای زندگی
#سرگذشت_زندگی_اعضا #قلب_شکسته یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـ
قسمت سیزدهم
امیر رفت از خونه بیرون...دیگه نمیتونستم سکوت کنم دیگه اشکام سرازیر شدن داد زدم جیغ زدم.؛ جییییغغ.... بعدم زدم زیر گریه"
گفتم: مامان من دیگ نمیخوام با امیر زندگی کنم" دیگه نمیتونم دَووم بیارم دیگه نمیتونم تحمل کنم منو ببر از اینجا.برا مادرم گفتم: همه چیو؛مادرم متعجب نگاه به دهنم میکرد که من این همه سال این چیزا رو دیدم و هیچ وقت حرفی نزدم .هیچ وقت گله نکردم لباسای خودمو بچه ها رو برداشتم و رفتم...موقع ناهار نشسته بودیم سر سفره که با غذام بازی میکردم بابا گفت: چی شده دخترم چرا غذاتو نمیخوری که مامان به بابا گفت مارال میخواد از امیر جدا شه بابا دلیلش رو خواست که مامان بهش همه چیز رو تعریف کرد و بابا هاج و واج نگاهم میکرد میگفت: مارال چرا تو همیشه از خوبیاش گفتی چرا همیشه میگفتی با یک فرشته زندگی میکنی چرا هیچ وقت نگفتی چرا نگفتیییییی؟؟؟
گفتم بابا دلم نمیخواست دیدتون نسبت به امیر تغییر کنه نمیخواستم بازم زندگیم بره رو هوا.خستم خیلی خسته فقط تا حالا هم به خاطر بچه هام دووم آوردم.
بابا رفت شکایت کرد یک مدتی کشید تا تونستم رای نهایی برای جدایی رو بگیرم اما امیر باز تونست با حرفاش رامم کنه با کلی قاصد و آدم که فرستادن تونستن راضیم کنن برگردم به زندگیم.برگشتم اما شکایتم رو پس نگرفتم و همچنان پرونده ام در جریان بود.اومدم تو خونه ام زندگی میکردم اما مهرم محبتم با امیر مثل سابق نبود نمیتونستم دیگ مثل سابق باشم باهاش.امیر هم همون آدم سابق بود و حرفاش فقط برای راضی کردن من بود بعد از اینکه دخترم ۴ سالش بود تونستم ازش جدا شم و زندگیِ جدیدی با بچه هام درست کنم.
https://eitaa.com/joinchat/2160263385C70b5bf0bff
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃 خوردن آب و مایعات سرد و یخ مانند انواع نوشابه، دلستر، دوغ وشربت از بزرگترین علل نابودی کبد است و بسیاری از افرادی که در انتظار "پیوند کبد" هستند به نوشیدن آب یخ علاقه داشته اند.
🍃دومین موضوع سریع خوردن و خوب نجویدن غذاست (حداقل چهل مرتبه) که متاسفانه غذا بصورت خام وارد مجاری کبدی شده باعث انسداد و نابودی کبد می گردد.
@vlog_ir
13.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍀خواص مرزه
١- کاهش چربی خون
٢- کاهش وزن
٣- خاصیت ضدعفونی کنندگی
٤- تسکین درددندان
ازدم کرده شاخ و برگهای گیاه مرزه به همراه همان میزان عناب جهت تصفیه خونهای غلیظ استفاده میشود
@vlog_ir
درمان افسردگی و رفع غم و غصه :
مصرف شیره انگور با دمکرده زعفران داروی رفع غم و غصه وضد افسردگی و کاهش خلق است.
این ترکیب ،خونساز و تقویت کننده قلب و مغز و افزایش دهنده هوش هم می باشد.
@vlog_ir
عاشقانه ای برای زندگی
گنبد روشن #حرم در تاریکی چشمانم میدرخشید و از زیر روبنده از چشمان بسمه شرارت میبارید که با صدایی آ
زیر دست و پای زنانی که به هر سو میدویدند خودم را روی زمین میکشیدم بلکه راه #فراری پیدا کنم. درد پهلو نفسم را بند آورده بود، نیمخیز میشدم و حس میکردم پهلویم شکاف خورده که دوباره نقش زمین میشدم.
همهمه مردم فضا را پُر کرده و باید در همین هیاهو فرار میکردم که با دنیایی از درد بدنم را از زمین کندم. روبندهام افتاده و تلاش میکردم با #چادرم صورتم را بپوشانم، هنوز از درد روی پهلویم خم بودم و در دل جمعیت لنگ میزدم تا بلاخره از #حرم خارج شدم.
در خیابانی که نمیدانستم به کجا میرود خودم را میکشیدم، باورم نمیشد رها شده باشم و میترسیدم هر لحظه از پشت، پنجه ابوجعده چادرم را بکشد که قدمی میرفتم و قدمی #وحشتزده میچرخیدم مبادا شکارم کند.
پهلویم از درد شکسته بود، دیگر قوّتی به قدمهایم نمانده و در تاریکی و تنهایی خیابان اینهمه وحشت را زار میزدم که صدایی از پشت سر تنم را لرزاند. جرأت نمیکردم برگردم و دیگر نمیخواستم #اسیر شوم که تمام صورتم را با چادر پوشاندم و وحشتزده دویدم.
پاهایم به هم میپیچید و هر چه تلاش میکردم تندتر بدوم تعادلم کمتر میشد و آخر درد پهلو کار خودش را کرد که قدمهایم سِر شد و با زانو به زمین خوردم.
کف خیابان هنوز از باران ساعتی پیش خیس و این دومین باری بود که امشب در این خیابانهای گِلی نقش زمین میشدم، خواستم دوباره بلند شوم و این بدن در هم شکسته دیگر توانی برای دویدن نداشت که دوباره صورتم به زمین خورد و زخم پیشانیام آتش گرفت. کف هر دو دستم را روی زمین عصا کردم بلکه برخیزم و او بالای سرم رسیده بود که مردانه فریاد کشید :«برا چی فرار میکنی؟»
صدای ابوجعده نبود و مطمئن شدم یکی از همان اجیرشدههای #وهابی آمده تا جانم را بگیرد که سراسیمه چرخیدم و او امانم نداد که کنارم نشست و به سختی بازخواستم کرد :«از آدمای ابوجعدهای؟»
گوشه #چادرم هنوز روی صورتم مانده و چهرهام بهدرستی پیدا نبود، اما آرامش صورت او در تاریکی این نیمهشب بهروشنی پیدا بود که محو چشمان مهربانش مانده و پلکی هم نمیزدم.
خط #خون پیشانیام دلش را سوزانده و خیال میکرد وهابیام که به نرمی چادرم را از صورتم کنار زد و زیر پرده اشک و خون، تازه چشمانم به خاطرش آمد که رنگ از رخش پرید.
چشمان روشنش مثل آینه میدرخشید و همین آینه از دیدن #مظلومیتم شکسته بود که صدایش گرفت :«شما اینجا چیکار میکنید؟»
شش ماه پیش پیکر غرق خونش را کنار جاده رها کرده و باورم نمیشد زنده باشد که در آغوش چشمانش دلم از حال رفت و #غریبانه ضجه زدم :«من با اونا نبودم، من داشتم فرار میکردم...» و درد پهلو تا ستون فقراتم فریاد کشید که نفسم رفت و او نمیدانست با این دختر #نامحرم میان این خیابان خلوت چه کند که با نگاهش پَرپَر میزد بلکه کمکی پیدا کند.
میترسید تنهایم بگذارد و همان بالای سرم با کسی تماس گرفت و پس از چند دقیقه خودرویی سفید کنارمان رسید. از راننده خواست پیاده نشود، خودش عقبتر ایستاد و چشمش را به زمین انداخت تا بیواهمه از نگاه نامحرمی از جا بلند شوم.
احساس میکردم تمام استخوانهایم در هم شکسته که زیرلب ناله میزدم و مقابل چشمان سر به زیرش پیکرم را سمت ماشین میکشیدم.
بیش از شش ماه بود حس رهایی فراموشم شده و حضور او در چنین شبی مثل #معجزه بود که گوشه ماشین در خودم فرو رفتم و زیر آواری از درد و وحشت بیصدا گریه میکردم.
مرد جوانی پشت فرمان بود، در سکوت خیابانهای تاریک #داریا را طی میکردیم و این سکوت مثل خواب سحر به تنم میچسبید که لحن نرم مصطفی به دلم نشست :«برای #زیارت اومده بودید حرم؟»
صدایش به اقتدار آن شب نبود، انگار درماندگیام آرامشش را به هم زده بود و لحنش برایم میلرزید :«میخواید بریم بیمارستان؟» ماهها بود کسی با اینهمه محبت نگران حالم نشده و عادت کرده بودم دردهایم را پنهان کنم که صدایم در گلو گم شد :«نه...»
به سمتم برنمیگشت و از همان نیمرخ صورتش خجالت میکشیدم که نالهاش در گوشم مانده و او به رخم نمیکشید همسرم به قصد کشتنش به قلبش #خنجر زد و باز برایم بیقراری میکرد :«خواهرم! الان کجا میخواید برسونیمتون؟»
خبر نداشت شش ماه در این شهر #زندانی و امشب دیگر زندانی هم برای زندگی ندارم و شاید میدانست هر بلایی سرم آمده از دیوانگی سعد آمده که زیرلب پرسید :«همسرتون خبر داره اینجایید؟»
در سکوتی سنگین به شیشه مقابلش خیره مانده و نفسی هم نمیکشید تا پاسخم را بشنود و من دلواپس #شیعیان حرم بودم که به جای جواب، معصومانه پرسیدم :«تو #حرم کسی کشته شد؟»...
https://eitaa.com/joinchat/2160263385C70b5bf0bff
🍃اگر همسرتون براتون کادویی خرید وشماخوشتون نیومد یابهش احتیاجی نداشتید به کسی دیگه نبخشید در هر صورت حتی اگر یکبار هم شده ازاون هدیه جلوی خودش استفاده کنید
@vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فرزند_پروری
در صورتی که سن کودک پایین باشه👇❌️
و با شما برای ترک مهمانی همکاری نمیکنه و خیلی نمیتونید از تکنیک عقربه های ساعت کمک بگیرید، میتونید بگید مثلا ده تا توپ که پرت کردی ما محیط مهمونی رو ترک میکنیم
یادتون باشه تهدید کودک به رها کردنش بدترین کاری هستش که بعضی والدین انجام میدن.
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
🍃رنگ زیتونی یکی از رنگهای زیبا و همیشه خاصه که میشه تو هر فصلی ازش بهره برد اما جذابیت این رنگ تو زمستون یه جور دیگه قشنگه و میشه با ترکیب رنگ های زیر ستش کرد
سبز زیتونی ➕ کرم ➕ سبز پسته ای
سبز زیتونی ➕ آجری ➕ نارنجی
سبز زیتونی ➕قرمز ➕ آبی
سبز زیتونی ➕ ذغالی ➕ طوسی
سبز زیتونی ➕ کرم ➕ سفید
سبز زیتونی ➕آجری ➕ طوسی
@vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ازدواج
۱.چهره مهمه!
نه اینکه بگم همسرت باید خوشگل باشه نه
باید به دلت بنشینه
یعنی وقتی میبینیش خواستنی باشه برات، از بودن کنارش لذت ببری
آدمی که از اول به دلت ننشسته
بعدها هم برات خواستنی نمیشه
۲. خانواده ش خیلی مهمه
تو قرار نیست فقط به همسرت بپیوندی، تو قراره وارد یک خانواده با فرهنگ و جهان بینی متفاوت از خانواده ی خودت بشی
پس نگو فقط خودش اهمیت داره و من که نمیخوام با خانوادش ازدواج کنم
۳. طرف مقابلت قرار نیست
نسبت به اون چه الان هست
تغییر خیلی زیادی بکنه
و بشه آدم رویاهای تو
به مرور زمان شاید آدم ها تغییر بکنن اما ازدواج هایی که به امید تغییر اتفاق میفته توی خیلی از موارد محکوم به شکسته
۴. عشق لازمه اما کافی نیست!
عشق نمیتونه فاصله ی زیاد فرهنگی، تحصیلی، سنی و اقتصادی شما دونفر رو پر کنه
عشق لازمه اما توی یک ازدواج خوب صرفا عشق نمیتونه ضامن خوشبختی باشه✨
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
مردها این نوع زنان را دوست ندارند
🍃زنهایی که خشک و بی روح و سرد هستند و نسبت به روابط زناشویی رغبتی نشان نمیدهند.
🍃زنهایی که همیشه افسرده و بیحال هستند.
🍃زنهایی که برای جلب توجه و محبت شوهر، بجای دلبری و عشوه، خودشان را به مریضی میزنند و اظهار ضعف میکنند.
🍃زنهایی به شوهر خود احترام نمی گذارند بخصوص در جمع خانوادگی و دوستانه از او بدگویی می کنند.
🍃زنهایی که شلخته هستند و در حمامرفتن و تمیزی خود کوتاهی می کنند
@vlog_ir