عاشقانه ای برای زندگی
عارفه رفت در رو باز کنه کمی طول کشید که داد زد زنعمو مامانجون... باهم رفتیم بیرون یه مرد غریبه
صدای ضعیفش تو گوشی پیچید گفتم مبینا الیار قديري کیه اولش کمی سکوت کرد بعد گفت اومده اونجا گفتم آره داره با کیومرث حرف میزنه کیه؟؟؟مبینا لرزون گفت بابای واقعی عارفه برای ثانیه ای سکوت کردم گفتم چی؟؟ صدای گریه اش تو گوشی پیچید گفت منو ببخشین دوباره هق هق زد گوشی قطع کردم برگشتم داخل آقاهه داشت میرفت کفشاشو پوشید خداحافظی کرد رفت کمی بعد صدای هق هق مردانه کیومرث تو اتاق پچید کیارش رفت کنارش دلم برا عارفه میسوخت دستشو گرفتم گفتم دخترم بیا دست ابجی و داداشاتو بگیر بریم مادرشوهرم رفته بود تو اتاق بیصدا آروم اومدیم تو خونه خودمون فقط به عارفه نگاه میکردم بغض میکردم اخرای شب بود که کیارش اومد گفتم چی شده گفت مثل اینکه عارفه دختر کیومرث نبود از اولش مبینا بهمون دروغ گفته گفتم پس چی میشه گفت فردا باید عارفه آزمایش دی ان ای بده تا معلوم بشه حال هممون داغون بود نزدیک نماز صبح بود که مادرشوهرم گریون زنگ زد گفت حال کیومرث خوب نیست سرسری لباس پوشیدیم رفتیم همین که رسیدیم دیدیم آمبولانس دم خونشون بود رو برانکادری که روش ملافه کشیده بودن آوردن بیرون باورمون نمیشد کیارش دوید سمت براانکادر ملافه سفید رو کنار زد صورت مهتابی شده کیومرث رو دید داد میزد داداش نرو تنهامون نزار رفتم کزدیک تر دستشو گرفتم حال مادرشوهرم هم خیلی خراب بود میگف کیومرثم رفت پیش مهشیدم کم کم همسایه ها فامیل ها اومدن فردا نزدیک ظهر کیومرث به خونه ابدیش سپردیم عارفه سر قبر کیومرث چنان بی تابی میکرد چنان سوزناک گریه میکرد که همه جمعت رو به گریه انداخته بود پدر عارفه همون روز اومد که برن برای آزمایش اما وضعیت رو که دید چیزی نگفت کیارش باهاش حرف زد که اجازه بده کمی عارفه بخودش بیاد بعد بره برای آزمایش قرار شده بود آزمایش بدون اطلاع عارفه انجام بشه ولی وقتی که عارفه آمادگی داشت جریان رو بهش بگیم.
#به_قلم_نرگس
کپی نکن اگه کردی به حق این ماه عزیز حرومت باشه به جایی دزدی خلاقیت به خرج بده تولید محتوا کن برای کانالت دزد کثیف☘
https://eitaa.com/joinchat/2160263385C70b5bf0bff
#راز_بزرگ_عروس
لبخند تلخی زد گفت تا بعد سالها که مهناز طلاق گرفته بود سمیه اومد آقاجون نارحت شد راهش نداد ولی شنیدم که سمیه میگفت کمکم کنید حال سلمان خوب نیست نزار دخترم یتیم بشه ازش کینه به دل داشتم دلم نمیخواست آقا جون کمکش کنه آقا جون هم سمیه رو بیرون کرد ولی دلش برای سمیه سوخت فرداش منو آقاجون رفتیم دم خونش تو بچه بودی تو دم در نشسته بودی وضعیت سمیه خیلی بد بود سمیه اومد بیرون آقاجون گفت به یه شرط حاظرم کمکت کنه که دخترت با اشکان ازدواج کنه از شرط آقاجون تعجب کردم سمیه گریه کرد مارو بیرون کرد ....
اشکان که تعریف میکرد بلند شد گفت همراهم بیا پشت سرش رفتم رفت تو اتاقی چند تکه کاغذ داد دستم گفت بعد چند ماه سمیه اومد دوباره التماس آقاجون کرد آقا جون از شرطش برنگشت سلمان نفسهای آخرش رو میکشید بیماری از پا درش آورده بود سمیه قبول کرد سفته ها رو امضا کرد و فردا تورو آورد بدون اینکه بدونی باهم ازدواج کردی و امضا کرد..اینهارو نگهداشته بودم دلم میخاست سمیه رو اذیت کنم ...نگاهی به صورتم کرد آخه من عاشقش بودم ..نفس عمیقی کشید گفت برو دیگه قراردادی بین ما نیست ...
خیلی دلم گرفته بود دلم میخاست گریه کنم اشکان رضایت داده بود خوشحال هم بودم بهم گفت به نامزدت هم خبر بده لبخندی زدم بهش...
:
:
لباسای سفیدمو پوشیدم رفتم پایین پیمان دم در بود چقدر زیبا بود با دیدنم لبخندی زد چه زیبا شدی بانو
+مچکرم آقا...
هردومون خنده ای کردیم رفتیم محضر مهتاب خانوم و آقا فرامرز منتظرموم بودن چقدر جای مامانم خالی بود عاقد خطبه عقد خوند همون دفعه اول گفتم بله همه خندیدن بعد عاقد از پیمان پرسید پیمان میخاست بله بده یهو اشکان اومد همه نگران به اشکان نگاه میکردن ولی من لبخندی بهش زدم
-ببخشین بفرماید
عاقد دوباره از پیمان پرسید بله رو داد اشکان سندی به عنوان هدیه بهمون داد گفت هدیه ازدواجت دختر گلم ایشالله خوشبخت شی بعد دستمو تو دست پیمان گذاشت همه دست زدن برام آرزوی خوشبختی کردن .....
کپی از روایت حرام❌❌
#به_قلم_نرگس
https://eitaa.com/joinchat/2160263385C70b5bf0bff
https://eitaa.com/joinchat/2160263385C70b5bf0bff