eitaa logo
عاشقانه ای برای زندگی
22.3هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
12هزار ویدیو
2 فایل
عاشقانه ای برای زندگی‌....... تو این‌کانال حرف های دم گوشی بانوان زده میشه آقایون لف بدن مجبور به ریمو نشم **یاد بگیریم شاد زندگی کنیم** ❤️❤️ 🦄🌱 از آشنایی هاتون برام بگین @M_dkhsh https://eitaa.com/joinchat/2160263385C70b5bf0bff
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راز اصلی تهچین و از من بشنو 🤌😋 ✅ نکات مهم ۱- نطفه تخم مرغ و‌جدا کن(همون لخته سفیده ۲- برنج و زنده تر آبکش کن ۳- اگه از ماست چکیده استفاده نمیکنی زعفرون و‌پودرکن و به مواد اضافه کن(بدون آب)‌ ۴- میزان نمک مرغ از حالت عادی کمی بیشتر باشه تا مزه مرغ خودش و توی تهچین نشون بده ۵- حتما از اجاق گاز به جای فر استفاده کن تا تهچینت یکدست و عالی بشه ۶- حتما روی قالب فویل بکش و‌ با نوک چنگال یا چاقو چند سوراخ روی فویل ایجاد کن تا بخار برنج خارج بشه و بهتر قد بکشه ۷- حواست باشه بیشتر از ۲/۳ از قالب و با مواد پر نکنی تا برنج زمان دم کشیدن فضای کافی داشته باشه ✅اگه نکته ای هست که نگفتم و شما بگو 🙏 ✅✅ اندازه موادش و هم برات مینویسم ؛☺️ ۱- سینه مرغ : ۱ عدد ۲- برنج : ۳ پیمانه ۳- هویج : ۲عدد متوسط ۴-تخم‌مرغ : ۲ عدد(۱ عدد کامل و ۱عدد فقط زرده) ۵- ماست ترجیحا چکیده :۱ لیوان ۶- گلاب :۱ ق غ ۷- کره یا روغن : ۱ ق غ ۸- زعفران : به اندازه کرمتون😁 ۹- نمک فلفل و‌دارچین به میزان لازم یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡ @vlog_ir
در این ناتمامی زندگی تنها چیزی که منجی آدمی ا‌ست عشق است @vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این سه تارو میدونستی؟😉 🌱هل یه دیکلوفناک طبیعیه که کمردرد و دردهای عضلانی رو تسکین میده و برنجتون هم خوش عطر میشه🥰 🌱پیاز تو ی جوراب میکروبا و باکتریای بدن به خاطر سرماخوردگی و آنفلوآنزا رو به خودش جذب میکنه و تب رو پایین میاره یه روش قدیمی و سنّتیه👌 🌱جو پرک شده با جودوسر پرک شده فرق داره جو دوسر یه جورایی نامه آماده ست و بدون پخت هم میتونین استفاده کنید پودر جوپرک معمولی رو اول پخت و جودوسر رو آخر پخت به غذا اضافه کنید اصلا رنگ و طعم غذا رو عوض نمیکنه تازه لعابدار هم میکنه😉 یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡ @vlog_ir
ماه می‌تابد و انگار تویی می‌خندی؛ باد می‌آید و انگار تویی می‌گذری…🌱 @vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ولی من دلم تنگه… یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡ @vlog_ir
رنجی که دارای معنا باشد از تو انسان بهتری می‌سازد. @vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فقط وقتی پیاز رو با حرارت کم طبخ کنید که میخواین پیاز کاراملی داشته باشید. یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡ @vlog_ir
ﻫﻤﻪ ﯾﺎﺩ ﻣﯽﮔﯿﺮﻧﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ نمیﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺯﯾﺒﺎﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ کردن یک ﻋﺎﺩت است ﺍﻣﺎ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ کنند یک هنر است... @vlog_ir
🥛✨ شیــــــر را معجزه‌آسا کنید ✨🥛 🥛+🌴 شیر+خرما: تقویت کلیه، ضد سنگ کلیه 🥛+🌿 شیر+سنجد: ضدپوکی استخوان، ازبین برنده پادرد 🥛+🍯 شیر+عسل: ضدمیکروب قوی 🥛+🍌 شیر+موز: از بین برنده بی‌خوابی، عضله‌سازی 🥛+🥭 شیر+انبه: اشتها آور، ضدکیست تخمدان، ضد عفونت، ازبین برنده ورم لوزه 🥛+🥥 شیر+نارگیل: خونساز، ویروس‌کش، ضد استرس 🥛+🍅 شیر+خرمالو: رفع سرماخوردگی، ضد آب مروارید و تقویت کننده چشم‌ها 🥛+🌰 شیر+بادام: شیر افزا برای مادران، رویش دندان نوزاد، ضدبیماری قلبی 🥛+🍚 شیر+برنج: پخت شیر همراه برنج استخوان‌سازه و برای درمان ناباروری موثره 🥛+🟡 شیر+زردچوبه: ضدسرطان، ضدسرماخوردگی 🥛+🍇 شیر+انجیر: (انجیر خشک ولی خیس خورده) رفع سریع یبوست 🥛+🥄 شیر+نشاسته: (جوشاندن شیر با نشاسته) رفع گلودرد و چرک‌گلو یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡ @vlog_ir
گفته بودی که طبیب دل بیمار منی پس طبیب دل من باش که بیمار توام🌱 @vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸آیا کار کردن همسر بی غیرتی است؟ 👤مهمان: حجت الاسلام شهاب مرادی(کارشناس خانواده) یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡ @vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-عُمر داره میشه تباه.. -خدایا ببخش💔! یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡ @vlog_ir
-أوْهِنْ قُوَّتَنَا عَمَّا یُسْخِطُكَ عَلَیْنَا.. +خدایا قدرت و توانمان را از عملی که تو را بر ما خشمگین می‌سازد، سست کن..💚 @vlog_ir
عاشقانه ای برای زندگی
عماد خیلی عصبانی داشت از پله ها پایین میرفت مشخص بود حالت عادی نداره با لگدی که به پشت کمر گندم زد.
برگشتیم به خونه اونم چه خونه ای احساس میکردم دیوارای خونه میخوان منو بخورن از شب هایی که تا صبح کنار گندم بیدار میموندم تا آرومش کنم نگم براتون خان بعد از اون ماجرا ورود عماد به خونه رو قدغن کرد. خانم بزرگ اومده بود وسط حیاط خودشو میزد و گریه میکرد میگفت با دست خودم خاک بر سر خودم کردم خدا لعنتت کنه عالیه که اگه نمیومدی من این رعیت نحسو تو خونه نمیاوردم زنیکه اجاق کور خانه خراب کن خان تو رو روح مادرت پسرمو .ببخش حتما پاش خورده به گندم خان گفت اگر تا صبح هم اینجا بشینی و زار بزنی من نظرم عوض نمیشه.حالا تو همینجا بشین و آه و زاری کن خانم بزرگ :گفت همه تقصیرها رو انداختین گردن پسر بدبخت من چرا به نغمه چیزی نمیگی مادر اگر مادر باشه بچه دوسالشو وسط پله ها ول نمیکنه بره حالا بچه بدبخت من شده مقصر خان گفت: حرف من همونیه که .گفتم دیگه عماد این طرفا نبینم تقریبا تا دوسال خبری از عماد .نبود همینطور هیچ خبری از بهبود گندم هم نبود دخترک بیچارم بدنش به طرف چپ کج شده بود حتی نمیتونست مثل بقیه بچه ها بدوئه بردیمش شهر و سپردیمش دست پزشک ها بعد از اینکه کلی خرج کردیم بهتر شده بود خان هم با اصرارهای خانم بزرگ تونسته بود عمادو ببخشه و تو خونه راه بده بعد از اون ماجرا تنشها خیلی کمتر شده بود ده سال بعد وقتی گندم چهارده ساله و قدرت سیزده سالش تموم شده بود که خان بیماری قلبی سختی گرفت و تصمیم گرفت اموالشو تقسیم کنه میتونم بگم این تنها قسمت خوب زندگی من با خان بود بهم یک خونه باغ بزرگ رسید.بچه ها هم ارث خوبی بهشون رسید تقریبا یک ماه بعدش خان از دنیا رفت. قبل از اینکه به سی سال برسم بیوه شدم بلافاصله بعد از اینکه خان رو به خاک سپردیم دست بچه ها رو گرفتم و رفتم خونه پدر و مادرم فقط برای مراسم مثل یک غریبه میرفتم و میومدم. اونقدر از اون خونه و آدماش نفرت داشتم که حتی همون چند ساعت هم اذیتم میکرد، فقط از خان ممنون بودم که قبل از مرگش همه چیزو تقسیم کرده بود چون اگر این کارو نمیکرد از اون همه مال و ثروت چیزی به منو بچه هام نمی رسید. بعد از اون دیگه ازدواج نکردم تو اون زندگی اندازه پنجاه سال پیر شده بودم الان هفتاد سال سن دارم.پسرم آشپز خونه زده گندم هم پرستاره خانم بزرگ هم چند سالی میشه که مرده زمرد هیچوقت ازدواج نکرد و الان تک و تنها زندگی میکنه عماد هم رفت خارج از کشور نگین هم ازدواج کرد و برای زندگی رفت آبادان عالیه هم دوسال پیش تو تنهایی فوت کرد من از زندگی که دارم راضیم بچه هام دورم هستن و من بعد از سالها به آرامش رسیدم ممنونم از خوانندههای عزیز https://eitaa.com/joinchat/2160263385C70b5bf0bff
اونجا که علیرضا بدیع میگه: جدا کردند آدم‌ها، مرا از تو، تو را از من تو دریایی و من ساحل، نخواهی شد جدا از من @vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 از سکوت خانم‌ها بترسید مروری بر برخی از دلایلی سکوت خانم‌ها یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡ @vlog_ir
اونجا که عباس معروفی میگه: هرچیز را هم تقصیرِ من بیندازی٬ عاشق شدنِ من تقصیرِ توست... @vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یاد اون دوران بخیر ✨ سر سفره هاتون مارو هم دعا کنید 🙏🌺 . یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡ @vlog_ir
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار... @vlog_ir
مردان دوست دارند به عنوان یک قدرت قلمداد شوند. اگر اورا فردی بی عرضه بدانید و حس اعتماد به او نداشته باشید،حتما از مراقبت و محبت به شما دست خواهد کشید و به دنبال شخصی قدردان خواهد بود👌 یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡ @vlog_ir
تا حالا توجه کردید که خیلی از بحثای بین ادما از سر دوست داشتنه؟ خیلی وقتا آدما بحث میکنن چون دوست ندارن رابطه‌شون خراب بشه. دعوا می کنن چون نمی‌خوان طرف مقابل از چشمشون بیفته و اهمیت نداشته باشه! وگرنه خیلیا حتی ارزش بحث کردن هم ندارن؛ آره؛ یه موقع هایی بحث کردن یعنی دوستت دارم♥️🌱 @vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مسلمان شدن زنی که آتئیست بود! من از مسلمانان متنفر بودم، به خاطر امام حسین (ع) مسلمان شدم. برای کسی گریه میکردم که نه دیده بودمش و نه میشناختمش! یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡ @vlog_ir
عـشق . . اگر چه قافیه‌اش مشکل است، اما خدا اگر بخواهد، ردیف خواهد شد🔗♥️ @vlog_ir
📌 خیار سلاحی در برابر خشکی و تیرگی دست صورت 🥒: 👈🏻یدونه خیار و بردار و رنده کن، از صافی ردش کن، بهش یه قاشق غذاخوری نشاسته و یک قاشق غذاخوری ماست اضافه کن، روی حرارت بزارید و همش بزنید تا جایی که به غلظت برسه، بعد اجازه بده سرد شه رو پوستت بکش و بعد 20 دقیقه بشور، خودت معجزه اشو میبینی که چقد پوستت نرم و لطیف و روشن شده💆🏻‍♀️🌸 یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡ @vlog_ir
آدم یکی رو نمیخواد فقط بخاطر اینکه باهاش چهارتا عکس دو نفره بندازه و بره بیرون ‌دور و دور و چهار تا عزیزم و عشقم بشنوه.... آدم یکیو رو میخواد که وقتی خودتم حوصله ی خودتو نداری اون بفهمتت؛ وقتی نیستی و حوصله ی بقیه رو نداری ازت دفاع کنه! جوری که حس کنی از خودت بیشتر دوستت داره همینقدر عمیق! 🤍 @vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸آیا کار کردن همسر بی غیرتی است؟ 👤مهمان: حجت الاسلام شهاب مرادی(کارشناس خانواده) یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡ @vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پول و ثروت در اخلاق مردها تاثیر دارد یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡ @vlog_ir
-این خبر را برسانید به عشاق نجف -بویِ سجاده خونینِ علی می‌آید💔! یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡ @vlog_ir
"أَلا بِذِکرِاللهِ تَطمَئِنُّ القُلُوب" ولی تنها نسخه ای که همیشه آرامش میده فقط خداست..💚 @vlog_ir
" دمشق شهرِ عشق " ساعت از یک بامداد می‌گذشت، کمتر از دو ساعت تا تحویل سال ۱۳۹۰ مانده بود و در این نیمه‌شب رؤیایی، خانه کوچک‌مان از همیشه دیدنی‌تر بود. روی میز شیشه‌ای اتاق پذیرایی ساده‌ای چیده بودم و برای چندمین بار سَعد را صدا زدم که اگر نبود دلم می‌خواست حداقل به اینهمه خوش‌سلیقگی‌ام توجه کند. باز هم گوشی به دست از اتاق بیرون آمد، سرش به قدری پایین و مشغول موبایلش بود که فقط موهای ژل زده مشکی‌اش را می‌دیدم و تنها عطر تند و تلخ پیراهن سپیدش حس می‌شد. می‌دانستم به خاطر من به خودش رسیده و باز از اینهمه سرگرمی‌اش کلافه شدم که تا کنارم نشست، گوشی را از دستش کشیدم. با چشمان روشن و برّاقش نگاهم کرد و همین روشنی زیر سایه مژگان مشکی‌اش همیشه خلع سلاحم می‌کرد که خط اخمم شکست و با خنده توبیخش کردم :«هر چی خوندی، بسه!» به مبل تکیه زد، هر دو دستش را پشت سرش قفل کرد و با لبخندی که لبانش را ربوده بود، جواب داد :«شماها که آخر حریف نظام نشدید، شاید ما حریف نظام شدیم!» لحن محکم وقتی در لطافت کلمات می‌نشست، شنیدنی‌تر می‌شد که برای چند لحظه نیم‌رخ صورت زیبایش را تماشا کردم تا به سمتم چرخید و به رویم چشمک زد. به صفحه گوشی نگاه کردم، سایت باز بود و ردیف اخبار که دوباره گوشی را سمتش گرفتم و پرسیدم :«با این می‌خوای کنی؟» و نقشه‌ای دیگر به سرش افتاده بود که با لبخندی مرموز پاسخ داد :«می‌خوام با دلستر انقلاب کنم!» نفهمیدم چه می‌گوید و سرِ پُرشور او دوباره سودایی شده بود که خندید و بی‌مقدمه پرسید :«دلستر می‌خوری؟» می‌دانستم زبان پُر رمز و رازی دارد و بعد از یک سال زندگی مشترک، هنوز رمزگشایی از جملاتش برایم دشوار بود که به جای جواب، کردم :«اون دلستری که تو بخوای باهاش انقلاب کنی، نمی‌خوام!» دستش را از پشت سرش پایین آورد، از جا بلند شد و همانطور که به سمت آشپزخانه می‌رفت، صدا رساند :«مجبوری بخوری!» اسم انقلاب، هیاهوی سال ۸۸ را دوباره به یادم آورده بود که گوشی را روی میز انداختم و با دلخوری از اینهمه بی‌نتیجه، نجوا کردم :«هر چی ما سال ۸۸ به جایی رسیدیم، شما هم می‌رسید!» با دو شیشه دلستر لیمو برگشت، دوباره کنارم نشست و نجوایم را به خوبی شنیده بود که شیشه‌ها را روی میز نشاند و با حالتی منطقی نصیحتم کرد :«نازنین جان! انقلاب با بچه‌بازی فرق داره!» خیره نگاهش کردم و او به خوبی می‌دانست چه می‌گوید که با لحنی مهربان دلیل آورد :«ما سال ۸۸ بچه‌بازی می‌کردیم! فکر می‌کنی تجمع تو دانشگاه و شعار دادن چقدر اثر داشت؟» و من بابت همان چند ماه، مدال مبارز را به خودم داده بودم که صدایم سینه سپر کرد :«ما با همون کارها خیلی به ضربه زدیم!» در پاسخم به تمسخر سری تکان داد و همه مبارزاتم را در چند جمله به بازی گرفت :«آره خب! کلی شیشه شکستیم! کلی کلاس‌ها رو تعطیل کردیم! کلی با حراست و درافتادیم!» سپس با کف دست روی پیشانی‌اش کوبید و با حالتی هیجان‌زده ادامه داد :«از همه مهمتر! این پسر سوریه‌ای یه دختر شرّ ایرانی شد!» و از خاطرات خیال‌انگیز آن روز‌ها چشمانش درخشید و به رویم خندید :«نازنین! نمی‌دونی وقتی می‌دیدم بین اونهمه پسر میری رو صندلی و شعار میدی، چه حالی می‌شدم! برا من که عاشق بودم، به دست اوردن یه همچین دختری رؤیا بود!» در برابر ابراز احساساتش با آن صورت زیبا و لحن گرم عربی، دست و پای دلم را گم کردم و برای فرار از نگاهش به سمت میز خم شدم تا دلستری بردارم که مچم را گرفت. صورتم به سمتش چرخید و دلبرانه زبان ریختم :«خب تشنمه!» و او همانطور که دستم را محکم گرفته بود، قاطعانه حکم کرد :«منم تشنمه! ولی اول باید حرف بزنیم!» تیزی صدایش خماری را از سرم بُرد، دستم را رها نمی‌کرد و با دست دیگر از جیب پیراهنش فندکی بیرون کشید. در برابر چشمانم که خیره به فندک مانده بود، طوری نگاهم کرد که دلم خالی شد و او پُر از حرف بود که شمرده شروع کرد :«نازنین! تو یه بار به خاطر قید خونواده‌ات رو زدی!» و این منصفانه نبود که بین حرفش پریدم :«من به خاطر تو ترک‌شون کردم!» مچم را بین انگشتانش محکم فشار داد و بازخواستم کرد :«زینب خانم! اسمت هم به خاطر من عوض کردی و شدی نازنین؟» از طعنه تلخش دلم گرفت و او بی‌توجه به رنجش نگاهم دوباره کنایه زد :« هم به‌خاطر من گذاشتی کنار؟ اون روزی که لیدر دانشکده بودی که اصلاً منو ندیده بودی!»... ✍️نویسنده: https://eitaa.com/joinchat/2160263385C70b5bf0bff