قسمت۱۶
توی حیاط بابام گوشه حیاط خونش یه سوئیت کوچیک دو طبقه درست کرده بود. آخه گفته بودم خونه بابام فوق العاده بزرگ بود. این سوئیت دانشجویی بود. یه طبقه دوتا دانشجو پسر بودن طبقه پایینش هم یه آقایی بود که مسئول یه کارخانه فرش ماشینی بود از شمال اومده بود مجردی اونجا بود آخر هفته ها میرفت شهر خودشون پیش خانوادش.
مامانم شام درست کرد و به اون آقا هم گفت اومد و بعد شام زندگی منو براش گفت و گفت اینم دامادم هست و کار براش جور کن تو شرکت خودتون. اون بنده خدا هم توی رودروایسی گفت باشه چه کاری بلده. مامانم رو کرد به همسرم که خودت بگو چکاری بلدی.اونم گفت بوبین پیچی بلده. بوبین راحتترین کار توی شرکت فرش هست.. اونم گفت باشه از فردا بیا شرکت معرفیت کنم و از اون یکی هفته هم بیای کارت شروع کنی.
من خیلی خوشحال بودم که یه کار پیدا کرده. همسرم فرداش که میره شرکت به اون آقا میگه میشه به جای اول اون هفته اول ماه بیام سرکار.. کلا چون آدم تنبلی بود یه روزم براش یه روز بود که زمان بخره و دیرتر بره سرکار. اونم قبول میکنه..
تو این فاصله هم هر روز میومد دنبال من که بریم خونه پیدا کنیم برای اجاره و بریم سر زندگیمون.. البته تمام اینکارا دور از چشم آقا جونم بود. مامانم فقط در جریان بود. یه آشناهای خود همسرم یه زیر زمین داشتن کمی جاش دور افتاده بود..ولی چون قبول کرده بود بدون پول پیش خونه بهمون بده و فقط ماهی ده هزار تومن کرایه بگیره منم قبول کردم بریم اونجا. تا وسایلمون را بردیم و همسرم رفت سرکار . یه موتور هم همسرم قسطی خرید. ولی بعد مدت ۷ الی ۸ ماه که کار کرد بهش گفته بودن باید کمک بافنده بری وایسی. اونم چون کمک بافنده سختتر از بوبین پیچی بود اصلا نرفت و حاضر شد دوباره بیکار بشه ولی نره کمک بافنده بشه و دوباره دربدری ما و بیکاری و بی پولی ما شروع شد.. وقتی صاحب خونه فهمید گفت بیا دنبال من روزا داریم یه حسینیه میسازیم کمک کن و حقوق هم بگیر مثل بقیه.. صاحب خونمون یه حاجی و حاج خانم بودن خیلی مسلمون و خوب بودن.. اونجام همسرم دو روز رفت و دیگه نرفت. چون اصل کارش درست نبود و تنبل بود.. جالب اینجا بود که مادرش و خودش هم خودشون را ارباب اون روستا میدونستن و چقدر خودشون را بالا حساب میکردن
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/2160263385C70b5bf0bff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فرزند_پروری #قسمت۱
چکار کنم بچهم نمازخون بشه؟
#ادامه_دارد
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
این 5️⃣تا ترفند خانه داری رو محاله که بلد بوده باشی🌿⭐️
❤️اگه غذاتون شور شده یک یا دو ق غ نوشابه بریزید یا یه سیب زمینی و دو تکه
کنید و بندازید داخل غذا
❤️اگه غذاتون ترش شده یه تکه نبات یا مقداری شکر بریزید یا دو ق م جوش شیرین
💚اگه غذاتون تلخ شده مخلوط زعفران دم کرده و شکر بریزید
💜اگه گوشتتون دیر پزه یه قاشق استیل بندازید داخل خورشت
💙اگه برنج تون زیادی رو حرارت مونده و شفته شده یه مقدار آبلیمو اضافه کنید ،برنج و آبکش کنید کمی حرارت زیاد
باشه و حتما روغن داغ بریزد روی برنج
@vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فرزند_پروری #قسمت۲
چکار کنم بچهم نمازخون بشه؟
#ادامه_دارد
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
حسین زحمتکش یه شعر داره که میگه :
از نمک نشناس ها آزار دیدن سخت نیست
درد دارد خوردن زخم از نمک پرورده ای !🌱💛
@vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فرزند_پروری #قسمت۳وآخر
چکار کنم بچهم نمازخون بشه؟
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
افزایش رشد ابرو
با استفاده از یک توپ پنبهای مقداری از روغن کرچک را بر روی ابروها بمالید و به مدت ۲ تا ۳ دقیقه آن را با انگشت روی ابرو ماساژ دهید-
بهتر است این کار را قبل از خواب انجام دهید تا روغن مدت بیشتری روی ابروها باقی بماند-
سپس آن را با آب گرم شستوشو دهید.
با استفاده مداوم از این روغن شاهد رشد سریع ابرو در یک هفته باشید.-
@vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آشپزی
«پیراشکی لقمه ای بدون فر و همزن 🍩🥯🥐»
مواد لازم برای 🍩🥯خوشمزه 🤌:
تخم مرغ دو عدد
ماست یک لیوان
بکینگ پودر دو قاشق چایخوری
وانیل نصف قاشق چایخوری
پودر نارگیل ۴ قاشق غذاخوری
آرد یک لیوان
شکر یک لیوان🍫🍓
.
«این پیراشکی تو ۲۰ دقیقه آماده میشه و خیلی خیلی خوش طعم و جذاب حتما امتحانش کنید و این پست برای پیراشکی دوست ها بفرستید 🍫🍓🍩»
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
خیلی طول کشید ولی بالاخره فهمیدم که:
تو هر چقدر محبت کنی،
آدمِ نمک نشناس نمیفهمه...
هر چقدر مراقب باشی،
آدم خیانتکار کار خودشو میکنه...
هر چقدر عاشق باشی و برای نگه داشتنش تلاش کنی،
کسی که بخواد بره میره...
پس خودتو برای هیچ کدوم اینا خسته نکن...
بحثِ ذاته...ذات
@vlog_ir
16.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خلاقیت #ایده
با یه ۶ ضلعی دفتر خاطرات برای خودت درست کن
این کار با کاغذ هستش دیدم ایده خوبیه برای داشتن دفتر خاطرات یا کادویی بدی ، به جای کاغذ از پارچه دلخواهت که ماندگاری شم بیشتره میشه درست کرد . اندازه ضلع هاشو هر اندازه که خواستی بزن ، این اندازه ضلعش ۹ سانت
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
من هم روزگاری فکر میکردم عشق همه چیز را حل میکند. بعدها فهمیدم عشق به احترام بند است.احترام به شعور، به شخصیت، به محبت، به زمان و به علاقهمندیهای کسی که دوستش داری.عشق بدون احترام شاید ایجاد شود، اما دوام نمیآورد...🌱💛
@vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خانه_داری #ترفند
شک نکن😲😲😲😲
که این ترفندا کلی کاربردی😍😍😍
.
.
✅یخ گوشت سریع با این روش باز میشه
✅برای اولویه از آب مرغ گمی بریزین چون این آب خوش طعم میشه
✅برای تخم مرغ اون و تو پلاستیک بندازین
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
خوب است که در شرایط سخت،
حرفی زده نشود؛ نه سیاه، نه سفید.
کلام، نقره است و سکوت، طلا ...🌱💛
@vlog_ir
من چقدر به خودم ظلم کردم!
جاهایی که اجازهی ورود آدمهای سمی رو به زندگیام دادم!
جاهایی که دلم شکست،
غمگین شدم ولی بغضم رو قورت دادم و سکوت کردم.
جاهایی که کسی را دوست داشتم ولی
دوست داشته نشدم
و برای موندن آدمها اصرار کردم!
من چقدر به خودم ظلم کردم
خدای من! چقدر...!
@vlog_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی خودمان را به اندازه کافی دوست داشته باشیم، میتوانیم به راحتی به درخواست غیرمنطقی دیگران بگوییم نه ؛ آنوقت دیوانهوار سعی نخواهیم کرد همه را راضی نگه داریم.
@vlog_ir
#سیاست_زنانه
زنان محبوب و جذاب، به خودشان احساس خوبی دارند. «گرانت» معتقد است در مرحله ی اول، زنان باید احساسات منفی را که به خودشان دارند بشناسند.
👈احساسات منفی در عمق ضمیر ناخودآگاه یک زن، دفن و موجب می شود که او، احساس کند نمی تواند رابطه ی خوبی با همسر و جنس مخالف داشته باشد.
👈رایج ترین احساسات منفی درباره ی خود عبارت اند از: احساس بی ارزشی ،محبوب نبودن و عجیب و زشت بودن که زنان با داشتن این احساسات منفی درباره ی خود، یک دیوار دفاعی در اطراف خویش ایجاد میکنند که به همسرشان اجازه نمی دهد به آن ها نزدیک شود و به این ترتیب، از ایجاد یک رابطه ی صمیمی تا حدودی خود را محروم می کنند
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
چه زیبا نوشته بود؛
هر چشمی به اندازه ای که تورا دوست دارد زیبا می بیند؛
پس آدمیو انتخاب کن که وقتی با چشم اون به خودت نگاه میکنی خودتو بیشتر دوست داشته باشی…🌱💛
@vlog_ir
14.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نزار قباني یه نصیحت پدرانه ی
فوق العاده میکنه و میگه:
«تا زمانی که از عمق دوست داشتن طرف مقابلت مطمئن نشدی، عمیقانه دوست نداشته باش! چرا که عمق عشق امروز، همان عمق زخم فردای توست...» و چقدر درسته!
@vlog_ir
14.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#به_وقت_عاشقی
-اَللّهُمُ فَارْحَم قَلبِي
هوایِ دلم را داشته باش..🤍
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
@vlog_ir
-میگفت..
همه اون لحظه هایی که
به سختی بغضتو قورت دادی که کسی
اشکتو نبینه
همهیِ اون لحظه هارو خدا دیده
به خودش بسپار..🌱
@vlog_ir
#سرگذشت_زندگی_اعضا
یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
عاشقانه ای برای زندگی
#سرگذشت_زندگی_اعضا یـاد بـگـیـریــم شـاد زنـدگــے کـنـیـم♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡
قسمت۱۷
خداشاهده وقتی اوایل من باهاش ازدواج کرده بودم خود فامیلای همسرم بهم گفتن تو مریضی چیزی داری نکنه غشی هستی منم با تعجب میگفتم یعنی چی ؟؟؟ گفتن آخه همسرت تو کل روستا رفته خواستگاری و هیچ دختری زنش نشده و تو شهرهای اطراف هم خیلی رفته خواستگاری و کسی زنش نمیشده تو چطوری با این بر و رو و خوشگلی و خانواده خوب و پولدار قبول کردی زن این بشی؟تازه فهمیدم منظورشون چیه. با اینکه خیلی خانواده همسرم و کل فامیلاشون از ما و فامیلای ما پایینتر بودن ولی بقران حتی یبارم خودم را بالاتر تصور نکردم.. من فقط میخواستم همسرم بره سرکار و زندگی خودم روبراه بشه چون دیگه بچه داشتم.. از اونطرفم توی دهن فامیلای خودم افتاده بودم که چه شوهری کرده و شوهرش لات و بیکار و معتاد هست و خاک تو سرش که با همچین مردی میسازه و طلاق نمیگیره و فلان و اینا..
طایفه پدری من خیلی حسابی و همه عموهام کسب و کار خوب و ابرو دار بودن.. من ۶ تا عمو دارم که با آقا جون خودم میشه ۷ تا با یه عمه مهربون و گل و بابا بزرگ پدریم که خیلی مسلمون و نماز خون بود خدا رحمتش کنه خیلی دلش پاک بود.. الانم که هست هنوزم توی روستامون یا شهرای اطرافش هر کسی که بابا بزرگم یا عموهام را میشناسه ازشون به خوبی میگن.
بگذریم. وقتی اون صاحب خونمون حاجی دید این همسر من فایده نداره و کار کن نیست که نیست.. یه روز دیدم حاج خانم اومد پایین و به همسرم گفت دیگه وقتشه که از خونش بلند بشیم و گفت تو را نمیشه کمکت کرد و هر کسی هم کمکت کنه خوبی در حقت نکرده بدتر دشمنی کرده در حقت.. حیف همچین خانمی که داری و با نجابت داره باهات زندگی میکنه.. همسرم هم عین خیالش نبود که صاحب خونه جوابش کرده فقط دنبال عمل خودش بود.. یادمه یه قلک برای پسرم خریده بودم گاهی یه اسکناس ۱۰۰۰ تومنی و ۲۰۰ تومنی و ۵۰۰ تومنی میانداختیم توش..پسرم خیلی خوشحال بود و هر روز میرفت قلکش را تکون میداد که ببینه پولاش توش تکون میخورن.. اون قلک را هم همسرم پاره کرده بود و پولای بچه را برداشته بود.. چقدر پسرم وقتی دید زیر قلکش پاره شده گریه کرد بچم.. خدا از همچین مردایی نگذره واقعا که بخود خدا من به خدایی خدا هم شک میکنم از سرشون بگذره..
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/joinchat/2160263385C70b5bf0bff
📌اگه زياد جوش ميزنين موارد زير رو رعايت كنين 🦋
💛هر چند ماه رو بالشتيتون رو عوض كنين
💚از لوازم ارايش ديگران استفاده نكنين
💚براش هاي ارايشيتون رو بشورين
💜كرم پودرتونو عوض كنين و ب جاش يه مدت ضد افتاب رنگي بخرين
💙با ارايش نخوابين و نذارين بيشتر از ٣ ساعت رو صورتتون ارايش بمونه
❤️اب زياد بخورين
❤️از صابون استفاده نكنين ميتونين از داروخونه فوم شستشوي پوستتون بخرين
هم جوش نميزنين هم چربيه پوستتون كم ميشه
براي پوست هاي خشك و معموليم هست
@vlog_ir
عاشقانه ای برای زندگی
سرم را از پشت به دیوار تکیه داده بودم، به ابوالفضل نگاه میکردم و مصطفی جان کندنم را حس میکرد که به
دو ماشین نظامی و عدهای مدافع تازه نفس وارد حرم شده بودند و باورم نمیشد حلقه #محاصره شکسته شده باشد که دیدم مصطفی به سمتم میدود.
آینه چشمانش از شادی برق افتاده بود، صورتش مثل ماه میدرخشید و تمام طول حرم را دویده بود که مقابلم به نفسنفس افتاد :«زینب #حاج_قاسم اومده!»
یک لحظه فقط نگاهش کردم، تازه فهمیدم #سردار_سلیمانی را میگوید و او از اینهمه شجاعت به هیجان آمده بود که کلماتش به هم میپیچید :«تمام منطقه تو محاصرهاس! نمیدونیم چجوری خودشون رو رسوندن! با ۱۴ نفر و کلی تجهیزات اومدن کمک!»
بیاختیار به سمت صورت ابوالفضل چرخیدم و بهخدا حس میکردم با همان لبهای خونی به رویم میخندد و انگار به عشق سربازی #حاج_قاسم با همان بدن پارهپاره پَرپَر میزد که مصطفی دستم را کشید و چند قدمی جلو برد :«ببین! خودش کلاش دست گرفته!»
#سردار_سلیمانی را ندیده بودم و میان رزمندگان مردی را دیدم که دور سر و پیشانیاش را در سرمای صبح #زینبیه با چفیهای پوشانده بود. پوشیده در بلوز و شلواری سورمهای رنگ، اسلحه به دست گرفته و با اشاره به خیابان منتهی به #حرم، گرای مسیر حمله را میداد.
از طنین صدایش پیدا بود تمام هستیاش برای دفاع از حرم #حضرت_زینب (علیهاالسلام) به تپش افتاده که در همان چند لحظه همه را دوباره تجهیز و آماده نبرد کرد.
ما چند زن گوشه حرم دست به دامن #حضرت_زینب (علیهاالسلام) و خط آتش در دست #سردار_سلیمانی بود که تنها چند ساعت بعد محاصره #حرم شکست، معبری در کوچههای زینبیه باز شد و همین معبر، مطلع آزادی همه مناطق سوریه طی سالهای بعد بود تا چهار سال بعد که #داریا آزاد شد.
در تمام این چهارسال با همه انفجارهای انتحاری و حملات بیامان تکفیریها و ارتش آزاد و داعش، در #زینبیه ماندیم و بهترین برکت زندگیمان، فاطمه و زهرا بودند که هر دو در بیمارستان نزدیک حرم متولد شدند.
حالا دل کندن از حرم #حضرت_زینب (علیهاالسلام) سخت شده بود و بیتاب حرم #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) بودیم که چهار سال زیر چکمه تکفیریها بود و فکر جسارت به قبر مطهر حضرت دلمان را زیر و رو کرده بود.
محافظت از حرم #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) در داریا با حزبالله #لبنان بود و مصطفی از طریق دوستانش هماهنگ کرد تا با اسکورت نیروهای #حزبالله به زیارت برویم.
فاطمه در آغوش من و زهرا روی پای مصطفی نشسته بود و میدیدم قلب نگاهش برای حرم #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) میلرزد تا لحظهای که وارد داریا شدیم.
از آن شهر زیبا، تنها تلی از خاک مانده و از حرم #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) فقط دو گلدسته شکسته که تمام حرم را به خمپاره بسته و همه دیوارها روی هم ریخته بود.
با بلایی که سر سنگ و آجر حرم آورده بودند، میتوانستم تصور کنم با قبر حضرت چه کردهاند و مصطفی دیگر نمیخواست آن صحنه را ببیند که ورودی #حرم رو به جوان محافظمان خواهش کرد :«میشه برگردیم؟» و او از داخل حرم باخبر بود که با متانت خندید و رندانه پاسخ داد :«حیف نیس تا اینجا اومدید، نیاید تو؟»
دیدن حرمی که به ظلم #تکفیریها زیر و رو شده بود، طاقتش را تمام کرده و دیگر نفسی برایش نمانده بود که زهرا را از آغوشش پایین آورد و صدایش شکست :«نمیخوام ببینم چه بلایی سر قبر اوردن!»
و جوان لبنانی معجزه این حرم را به چشم دیده بود که #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را به ضمانت گرفت :«جوونای #شیعه و #سنی تا آخرین نفس از این حرم دفاع کردن، اما وقتی همه شهید شدن، #امام_علی (علیهالسلام) خودش از حرم دخترش دفاع کرد!»
و دیگر فرصت پاسخ به مصطفی نداد که دستش را کشید و ما را دنبال خودش داخل خرابه حرم برد تا دست حیدری #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را به چشم خود ببینیم.
بر اثر اصابت خمپارهای، گنبد از کمر شکسته و با همه میلههای مفتولی و لایههای بتنی روی ضریح سقوط کرده بود، طوری که #تکفیریها دیگر حریف شکستن این خیمه فولادی نشده و هرگز دستشان به قبر مطهر حضرت سکینه (علیهاالسلام) نرسیده بود.
مصطفی شبهای زیادی از این حرم دفاع کرده و عشقش را هم مدیون #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) میدانست که همان پای گنبد نشست و با بغضی که گلوگیرش شده بود، رو به من زمزمه کرد :«میای تا بازسازی کامل این حرم #داریا بمونیم بعد برگردیم #زینبیه؟»
دست هر دو دخترم در دستم بود، دلم از عشق #حضرت_زینب (علیهاالسلام) و #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) میتپید و همین عطر خاک و خاکستر حرم مستم کرده بود که عاشقانه شهادت دادم :«اینجا میمونیم و به کوری چشم #داعش و بقیه تکفیریها این #حرم رو دوباره میسازیم انشاءالله!»...
✍️نویسنده: فاطمهولینژاد
https://eitaa.com/joinchat/2160263385C70b5bf0bff