🌹☀️🍃 ﷽ 🍃☀️🌹
🍉 آی #قصه قصه قصه
📽 #داستان انقلابی شدن #عموکنت
🕹 قسمت چهارم
🥱 روز اول بدون #کتک گذشت
☎️ من فکر #تماس گرفتن با بیرون بودم به #سرباز اونجا گفتم هرچی بخوای بهت میدم فقط تو یک تماس بگیر و به پدرم بگو من اینجام
😬 هنوز یادمه که به من گفت :
🕹 به ما گفتن که تو آشنا زیاد داری بخاطر همین تاکید کردن اجازه تماس ندیم
📞 گفتم به اون رفیقی که همراهم بود و زمان بازداشت تنها امیدم بود خبر بده
🙄 خلاصه روز اول گذشت و روز دوم
رسید
🐚 یک راهرو بود نشستم پشت در تا نوبت بازجوییم بشه یکدفعه یکی از رفقای زمان #مدرسه رو دیدم
😐 اون احمق رو هم گرفته بودن ، اونموقع داشت #دکتر میشد
😲 گفتم حیف نون تو چه غلطی کردی؟
🚁 نشست به فیلم هندی تعریف کردن و اینکه مامورا با #هلیکوپتر اومدن دنبالم و از این چرت و پرتا
😶 یکدفعه دیدم داره صدای #گاومیش میاد
🧐 به این طرف گفتم اینجا کشتارگاه هست؟ چیه داستان ؟
🤬 گفت : هیچی نیست دارن از یکی
حرف میکِشن
🥴 اونجا عمو کنت یک لحظه شکست
(هنوزم نفهمیدم اون همکلاسی سابق من چرا اونجا بود؟)
🦵به هرصورت رفتم داخل ...
👈🏻 ادامه دارد...
🆔 http://eitaa.com/voiceostadaminikhah
࿐჻ᭂ⸙🍃🌹🍃⸙჻ᭂ࿐